انضباط

زماني که کودکان به سن يازده تا سيزده ماهگي مي رسند،آن قدر بزرگ شده اند و قدرت يادگيري دارند،تا جملات امري نظير«بيا،بشين،برو،نه،بمان.»را ياد بگيرند.مااين جملات و فرمان ها «فرمان هاي اصلي» مي ناميم. اين «فرمان هاي اصلي»تا زماني که کودک به سن هجده ماهگي مي رسد، بايد به او آموزش داده شود،زيرا اين فرمان ها، شالوده و اساس انضباط، در زندگي و آينده ي
شنبه، 11 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انضباط
انضباط
انضباط

نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
مترجم: میترا خطیبی

سنین 11 تا 18 ماهگی

زماني که کودکان به سن يازده تا سيزده ماهگي مي رسند،آن قدر بزرگ شده اند و قدرت يادگيري دارند،تا جملات امري نظير«بيا،بشين،برو،نه،بمان.»را ياد بگيرند.مااين جملات و فرمان ها «فرمان هاي اصلي» مي ناميم.
اين «فرمان هاي اصلي»تا زماني که کودک به سن هجده ماهگي مي رسد، بايد به او آموزش داده شود،زيرا اين فرمان ها، شالوده و اساس انضباط، در زندگي و آينده ي کودک هستند.اگر ما نتوانيم کودک دوساله اي را وادار به اطاعت و اجراي فرمان هاي اصلي نماييم،در طي شش سال آينده، زندگي ما و آن کودک،سراسر شکنجه و سختي خواهد بود.
کليد و راه حلّ آموزش«فرمان هاي اصلي»، تنها از طريق کنترل مسائلي است،که ما توانايي کنترل آنها را داريم.ما هرگز نمي توانيم،نوزاد يا کودک نوپايي را مجبور کنيم تا گريه نکند،يا دست از آزار و اذيّت ما بردارد،و يا اين که انگشت شستش را نخورد، و ناله و فرياد نکند.بلکه آن چه که مامي توانيم کنترل کنيم تنها محلّ و مکاني است که کودک اين اعمال را در آن جا انجام مي دهد.
اگر کودکان،يک بار فرمان«خواهش مي کنم،تمامش کن»را ناديده بگيرند،بدون هيچ گونه خواهش و يا داد و فريادي به آنها فرصت مي دهيم تا رفتار بد خود را درجاي ديگري تجربه نمايند،و آن جا، جايي نيست جز اتاق خودشان.
آنها تا زماني که در اتاق خود هستند،مي توانند مانند شياطين کوچک هر کاري را که دوست دارند،انجام دهند.امّا مجبور کردن آنها،براي رفتن به اتاق شان،خود مي تواند مشکل اساسي ديگري باشد.
اوّلين گام در فرستادن کودکان به اتاق شان، آموزش نشستن و ماندن، در همان اتاق با حضور خود ما است،بنابراين وقتي بدرفتاري مي کنند،آنها را در گوشه اي از اتاق شان مي نشانيم.شايد براي ما،شنيدن جيغ و فرياد آنها،گوشخراش و آزاردهنده باشد،امّا انجام اين کار لازم است.
و هنگامي که کودک مي خواهد بلند شود،تنها با نگاهي نافذ و بدون هيچ داد و فريادي و با لحني آرام،فقط يک جمله به او مي گوييم:«گفتم،بمان.» سپس کودک،کم کم اين مهارت را مي آموزد،و آن را به کار مي گيرد.حال گام بعدي اين است که کودک را در جايي از اتاق اش بگذاريم،که بتوانيم از خارج اتاق او را ببينيم و مراقب اش باشيم،اين بار خود ما،ديگر در اتاق حضور نداريم.
سپس،هر زمان که رفتار بد و نادرست آنها شروع مي شود،آنها را براي گريه به اتاق خودشان مي فرستيم.امّا هميشه به ياد داشته باشيد که ما آنها را براي تنبيه به اتاق شان نمي فرستيم،بلکه تنها مي خواهيم به آنها فرصتي براي آرامش و تسلط بر رفتارشان بدهيم.
امّا اگر زماني که از اتاق خود بيرون مي آيند، هنوز عصباني و بد رفتارند،آنها را به اتاق شان مي فرستيم،تا پنج دقيقه ي ديگر هم آن جا بمانند.البتّه به ازاي هر يک سالي که از سن کودک مي گذرد،ما پنج دقيقه به او فرصت مي دهيم،بدين صورت که براي يک کودک يک ساله،پنج دقيقه و براي کودکي دو ساله، ده دقيقه فرصت و زمان مي دهيم.
در اين بين،هرگز نبايد از ابراز عشق و علاقه به کودکان مان غافل شويم.هنگامي که آنها رفتار درستي دارند،و خوش اخلاق هستند،نياز دارند تا ما در آغوش مان بگيريم،و به خاطر رفتار خوب و درست شان،آنها را تشويق کنيم.
ما فقط با يک بار انجام فرمان هاي اصلي،مهارت و تسلط لازم را،در اجراي فن انضباط ابتدايي و اوّليه بدست مي آوريم،و بعد از کسب اين مهارت،در برخوردهاي بعدي که بين ما و کودک پيش مي آيد،سلاحي کارآمد و مؤثر در اختيار داريم.با توجّه به اين که،بسياري از روش هاي تربيتي عشق و منطق،حول محور تغيير مکان به جاي تغيير رفتار مي چرخد،بنابراين بدون فرمان هاي اصلي،ما دچار دردسر و سردرگمي بزرگي مي شويم.
سه اشتباه متداول و رايج،در آموزش فرمان هاي اصلي خودنمايي مي کند.اشتباه اوّل،سخت گيري و خشونت بيش از اندازه از جانب والدين.گاهي اوقات بچّه هاي کوچک خوش اخلاق و دوست داشتني نيستند.همان طور که ما نيز،هميشه خوش اخلاق نيستيم.اگر والدين خود ما خيلي سخت گير بودند،شايد ما نيز وسوسه مي شويم تا از فرمان هاي اصلي بيش از اندازه ي مجاز استفاده کنيم.به خاطر داشته باشيد،هرکسي اين حق را دارد،که گاهي ترشرو و بد اخلاق شود،و اين حق شامل فرزندان ما نيز مي شود.براي مثال،اگر ما کودک خود را، چند ساعت بيشتر از زمان معمول خوابش،بيدار نگه داريم،و او روز بعد عصباني و بدخلق شود،آيا عادلانه است که او را محکوم به انزوا و گوشه گيري و ماندن در اتاق اش کنيم؟درک متقابل،باعث ارتقاي روابط، بين کودک و والدين مي شود.
اشتباه دوّم،ملايمت بيش از اندازه ي والدين.به طور مثال،ما تا قبل از صدور فرمان «برو»بسيار با ملايمت رفتار مي کنيم.اين ملايمت بيش از اندازه و بي معني آن قدر ادامه مي يابد،تا وقتي که به کودک مي گوييم،کاري را انجام دهد و او به راحتي از انجام کار،سرباز مي زند.درحقيقت کودک از ملايمت ما سوءاستفاده مي کند،و در اين لحظه صبر ما لبريز مي شود.اين نحوه ي برخورد و عملکرد در نهايت موجب عصبانيّت و ناراحتي والدين مي شود،تا موجب تأثيرگذاري آنها گردد.
اشتباه سوّم:قاطعيت را با عصبانيّت اشتباه گرفت.يک فرد قاطع و محکم،شايد زياد داد و بيداد کند،و يا حتّي ممکن است از تمهيدات و فشارهاي فيزيکي نيز استفاده کند.امّا قاطعيت،به معناي واقعي کلمه و از نظر من(فاستر)اين است،که افراد قاطع هيچ گاه داد نمي زنند و فرياد نمي کشند،و به ندرت دچار عصبانيّت مي شوند.
بعضي از والدين تصوّر مي کنند،که کودکان يازده تا شانزده ماهه، براي يادگيري فرمان هاي اصلي بسيار کوچک اند.امّا بچّه ها،از اين فرمان ها براي فراگيري بهتر و پيشرفت خود استفاده مي کنند.اين والدين بايد بدانند،که دراين سنين درک زباني اغلب کودکان طبيعي و نرمال،آن قدر رشد يافته است تا آن چه را که ما مي گوييم،و از آنها انتظار داريم،به درستي درک کنند و بفهمند.
حال حقيقت اين است که،اگر کودکان اين اجازه را پيدا کنند،تا بي رحمانه والدين خود را آزار دهند،اين مقوله تنها هميشه،به خودانگاري و باور ذهني ضعيف آنها از خودشان منجر مي شود.

سنين 4 تا 6 سالگي

اين مبحث،مربوط به والديني مي شود که در ارائه و دادن فرمان هاي اصلي به فرزندان خود،با شکست مواجه شده اند.اگر کودکان چهار تا شش ساله ي ما،هنوز فرمان هاي اصلي مثل«بيا،بشين، برو،نه،بمان»را کاملاً درک نمي کنند و نمي فهمند،پس بايد گفت،ما با مشکلي جدّي روبه رو هستيم.به طور کلي فرمان هاي اصلي،شالوده و بنيان انضباط هستند.
ما همواره به کودکان مي گوييم،که هيچ کس نمي تواند مشکلات و ناراحتي هايي را که از سوي اطرافيان برايش پيش مي آيد تحمّل کند،و اين در حالي است که،فرمان هاي اصلي،براي سرمشق دهي و الگو برداري کودکان،در اين زمينه،طرح ريزي و پايه گذاري مي شوند.تا دو سالگي،بچّه ها بايد فرمان هاي اصلي را درک و ذهنيّت درستي نسبت به آن پيدا کنند.اگر به هر دليلي کودکان،از سيستم انضباطي ما فرار کنند،دراين صورت،در سنين چهار تا شش سالگي،فرمان هاي اصلي را درک نمي کنند و نمي فهمند،بنابراين لازم است تا ما دست به کار شويم و علاج واقعه را قبل از وقوع بکنيم.
نُه قانوني که در زير مي آيد،براي کنترل کودکان کودکستاني و يا کلاس اوّلي است،که از کنترل ما خارج شده اند.
1-از هرگونه درگيري و زد و خورد فيزيکي جداً اجتناب کنيد.به طور مثال والدين،نبايد با فرزندان خود،بر سر رفتن بچّه ها به اتاق شان،داد و بيداد راه بيندازند.
2-در دادن دستورات جانب احتياط را رعايت کنيد.هرگز به کودک دستوري را ندهيد،که نتوانيد او را به انجام آن وادار کنيد.
3-به کودک تان بگوييد،که دوست داريد به جاي اين که به او دستور داده شود،خودش کاري انجام دهد.
4-همواره يک«پيام کامل»به او بدهيد:«از تو متشکرم،به خاطر اين که به اتاق ات رفتي،من حالا مي توانم نسبت به روابط بين خودمان احساس بهتري داشته باشم.»(در«پيام»خود احساس تان را بيان کنيد و بگوييد که چرا چنين احساسي داريد.)
5-گاهي اوقات،زماني که از کودک درخواستي مي کنيم،عاقلانه است که پيشاپيش از او تشکّر کنيم.با انجام اين عمل،الگوي رفتاري مناسبي را به کودک ارائه مي دهيم،و مي توانيم انتظار عمل متقابل را نيز از جانب کودک،در برخوردهاي آتي وي داشته باشيم.
6-زماني که کودک رفتار و اخلاق مناسب و خوبي دارد،با او در مورد مسائل مختلف زياد صحبت کنيد،و احساسات او را کشف کنيد،و انتظارات و توقعات خود را،براي فرصتي ديگر بگذاريد.
7-براي حلّ مشکلات رفتاري،به جاي آن که سعي کنيد،از رفتار بد کودک جلوگيري کنيد،از فاکتور انزوا و تغيير مکان استفاده نماييد.
8-در استفاده از تنبيه بدني بسيار محتاطانه عمل کنيد.اگر زماني مجبور به تنبيه بدني کودک شديد،فقط او را گوشمالي کوچکي بدهيد.(اين مورد به طورمفصّل در مبحث 29 شرح داده شده است.)
9-زماني که اوضاع بر وفق مراد است،و همه چيز به خوبي پيش مي رود،مانعي ندارد اگر احساساتي و هيجان زده شويد.امّا زماني که اوضاع خراب است و کارها به خوبي پيش نمي رود،بهتر است دست خوش احساسات نشويد.در عوض به پيامدها توجّه کنيد؛درضمن در چنين مواقعي استفاده از انزوا نيز کارساز و مفيد خواهد بود.
اين قوانين را به ذهن خود بسپاريد،و به خوبي فرا بگيريد.حال به گفتگوي اِلين که تلاش مي کند،پسر پنج ساله اش جِس را به اتاقش بفرستد،توجّه کنيد:
جِس:«مامان،زود بيا اين جا.»
الين:«(تعجّب مي کند که دوباره جِس چه خيالي در سر دارد.)»
جِس:«مامان!گفتم،بيا اين جا!»
اِلين:«هي،کوچولو،اصلاً خوشم نمي آيد وقتي که اين طوري با من صحبت مي کني،پيش ات بيايم. حالا زود برو به اتاق ات و کمي در مورد اين رفتارت فکرکن.»
جِس:«نه.نمي روم.»
اِلين:«جِس،مي خواهم،همين حالا به اتاق ات بروي.»
جِس:«نه!»
اِلين:«جِس،فکر مي کنم کار درستي نمي کني.»
جِس:«تو نمي تواني مرا وادار به رفتن بکني.»
اِلين:«من نمي خواهم تو را به کاري وادار کنم.تو خودت داري انتخاب نادرستي مي کني.امّا باز هم، به صلاحت هست که همين حالا به اتاق ات بروي.»
جِس:«نه»
اِلين:«خب،من ديگر واقعاً مأيوس شدم.اي کاش با دقّت بيشتري با اين مسئله برخورد مي کردي.»
به نظر شما،آيا الين در مقابل جِس شکست خورد؟خير.او تنها چيزي را کنترل کرد،که توانايي کنترلش را داشت.او از تنبيه بدني خودداري نمود-البتّه تنبيه بدني،معمولاً براي کودکان زير سه سال مفيد است.در ضمن اِلين جِس را بغل نکرد تا به زور به اتاق اش ببرد.او هم چنين دستوري به جِس نداد،که خودش نتواند اجرا کند.تمام دستورات اِلين،درواقع يک«پيام»و تمامي حرکات او به جا و سنجيده بودند.امّا در نهايت او نتيجه اي نگرفت.بنابراين،تصميم گرفت تا از حمايت همسرش دين استفاده کند.زماني که دين از سر کار،به خانه بازگشت،اِلين در مورد وضعيت پيش آمده،با او گفتگو کرد،و ماجرا به خوبي برايش شرح داد،و بعد سر ميز شام،در حضور جِس،اِلين و دين با هم شروع به صحبت کردند:
دين:«عزيزم،امروز را چه طور گذراندي؟»
اِلين:«اوه،خيلي خوب.امّا جِس براي رفتن به اتاق اش مشکل داشت.»
دين:«(با ناباوري )شوخي مي کني؟»
اِلين:«(با حالتي تعجّب آميز)نه،عزيزم.حقيقت دارد.»
دين:«خب،عزيزم،فکر مي کني جِس احتياج به کمي تمرين دارد؟»
جِس:«من احتياجي به تمرين ندارم.خودم مي دانم، چه طور بايد اين کار را بکنم.»
دين:«(با قاطعيت تمام)تو مي داني،وقتي که مادرت مي گويد برو به اتاق ات بايد بروي.»
جِس:«بسيار خب،بسيار خب.»
دين:«عزيزم،جِس چقدر بايد تمرين کند؟آيا صد بار برود و برگردد،کافي هست؟»
اِلين:«نه،فکرنمي کنم،بيست بار از اين جا تا اتاق اش برود و بيايد،کافي باشد.ما که نمي خواهيم بيشتر از آن چه او احتياج دارد،تمرين اش بدهيم.جِس بچّه ي خيلي خوب و باهوشي هست.»
دين:بسيارخب،جِس،مي تواني حالا که شام ات را خوردي،بيست بار از اين جا تا اتاق ات بروي و بيايي.شروع کن!تند!سريع!همين حالا!»
جِس:«امّا...»
دين:«از تو خواستم،که چه طوري بروي؟»
جِس:«تند و سريع!»
دين:«خواستم چه طوري بروي؟»
جِس:«تند و سريع.»
دين:«متشکرم.حالا راه بيفت.»
جِس:«بسيار خب.دارم مي روم.دارم مي روم.»
توجّه کنيد،زماني که اِلين با جِس،به خاطر نحوه ي رفتارش،برخورد کرد،هرگز از کوره در نرفت و عصباني نشد.او به جِس نگفت:«صبر کن تا پدرت به خانه بيايد.»برعکس،او تمام مدّت خود را کنترل کرد و بر اعصاب اش تسلط کامل داشت.سپس در طي مدّت زمان«جلسه ي آموزش راهبردي» حتّي مهربان هم شد،و تعداد دفعات تمرين را از يکصد بار به بيست بار کاهش داد.
و امّا دين،او بدون آن که کنترل خود را از دست بدهد،کاملاً قاطعانه برخورد کرد،و آن چه را که منظورش بود،گفت.دراين ميان،مهمّترين مسئله پشتيباني دين از همسرش بود.او به جِس اجازه نداد تا بين او و اِلين،مشاجره و اختلاف ايجاد کند.
اگر زماني که مي خواهيم کودکي چهار تا شش ساله را به اتاق اش بفرستيم،ولي او هنوز از رفتن به آن جا امتناع مي کند،بنابراين اقدامات مؤثرتر و جدّي تري لازم است.قبل از تلاش براي استفاده ي دوباره از اين راه کار،والدين مي توانند کودک را با خواهر يا برادرش در اتاق بگذارند.(به مبحث26،اتاق کودک و نگهداشتن او در آن مراجعه کنيد.)والدين،هم چنين مي توانند از حربه ي انزوا و يا تنبيه در مورد کودک استفاده کنند.
به هرحال نقشه و تدبير مناسب ما،شايد نتيجه ي خوبي را به دنبال داشته باشد.
امّا اگر بعد از چندين بار تلاش،کودک هنوز از رفتن به اتاق اش امتناع مي کند،در چنين وضعيتي، براي حلّ اين مشکل،از يک متخصّص و مشاور کمک بگيريد.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط