غذا خوردن و آداب پشت ميز نشينی
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
مترجم: میترا خطیبی
مترجم: میترا خطیبی
لاني،از آن دسته مادران دوست داشتني است که بهترين ساعات روز خود را پاي اجاق گاز گرم و روشن مي گذراند.امّا ازنظر او اين مسئله به هيچ وجه مهمّ نيست.امروز نيز مانند روزهاي ديگر، او مشغول آشپزي و پخت غذا است،با اين تفاوت که امروز،روز ويژه اي است چون لاني مي خواهد غذاي ايتاليايي جديدي را درست کند(جوجه ي سرخ شده در تابه)غذايي که تا به حال،اعضاي خانواده ميل نکرده اند.
بوي ادويه جات،با کار سخت و زحمت زياد مادر،و با عشق و علاقه ي اودر هم آميخته شده بود.لاني با خود فکر مي کرد،اين امتزاج و آميختگي به خوشمزه تر شدن غذايش کمک مي کند،زيرا غذايي که با موّاد خوب و عشق و علاقه پخته و آماده شود،حتماً لذيذ و خوشمزه خواهد شد.سپس وقتي که غذا آماده شد،تمامي چشم ها به سوي سرآشپز(لاني)که با غرور ظرف سرپوشيده و محتوي غذا را سرميز شام مي آورد،خيره شده بودند.لاني سرپوش غذا را برداشت،و بوي خوش آن را استشمام کرد،سپس بي صبرانه،منتظرشنيدن تشکّر و قدرداني فرزندان دوست داشتني اش شد.
امّا لاني درعوض تشکّر چه مي شنود؟آوازي دسته جمعي:«اوه، اَه! اَه! اين ديگر چه جور غذايي هست!»
همين يک«اَه»مي تواند تمامي خوشي و شادي سر ميز شام را از بين ببرد.هنگامي که سر ميز غذا مسائل و مشکلاتي پيش مي آيد-حال يا به خاطر نارضايتي از نوع غذا،و يا حرکات و لوس بازي بچّه ها- به هر صورت ميز غذا،بيشتر شبيه به ميداني براي جنگ مي شود،تا عرصه اي براي نمايش و ابراز عشق و محبّت.
امّا نگران نباشيد،لاني،مادري پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق است.درست است که او مأيوس شد،امّا به راحتي از عهده ي کار برآمد.لاني ضمن جمع کردن بشقاب هاي بچّه ها به آنها گفت:«مسئله اي نيست.»و بعد آشغال ها و پس مانده هاي بشقاب ها را در دستگاه زباله خردکن ريخت،جايي که تنها با تماس يک انگشت،مشکل آشغال ها به راحتي حل مي شود.سپس لاني با صدايي آرام و لحني ملايم گفت:«بسيار خب،بچّه ها راه بيفتيد،و همان کاري را بکنيد که همه ي بچّه ها بعد از خوردن شام شان مي کنند.فردا صبح سر ميز صبحانه مي بينم تان.»
نيمه شب همان شب،وقتي که بچّه هاي گرسنه به يخچال حمله ور شدند،لاني هم بيدار بود،تا وظيفه و کار خودش را انجام دهد.او با کنجکاوي و تعجّب فرزندان اش را نگاه مي کرد،و زماني که غذا خوردن آنها تمام شد،به بچّه ها گفت:«شما درست معادل يک دلار و نود و پنج سنت غذا خورديد.حالا مي خواهيد چه طور اين مبلغ را به من پرداخت کنيد.به صورت نقدي مي دهيد،يا از پول توجيبي تان کم کنم؟انتخاب با خودتان است.»منطق پشت سخنان لاني اين است که او چون از قبل براي وعده ي شام بچّه ها ،مواد غذايي را خريده و با آن غذا درست کرده بود،ولي بچّه ها آن را نخوردند،پس حالا بايد پول غذايي را که نيمه شب خوردند،بپردازند.
مانند بسياري از مسائل،مشکلات غذايي فرزندان ما مي تواند،با الگودهي و انتخاب مناسب البتّه تا زماني که آنها کوچک اند،رفع شود.در اين ميان استفاده از سخنان تفکّربرانگيز به جاي سخنان قهرآميز مي تواند مفيد و سودمند باشد.به جاي گفتن:«تو بايد اين غذا را تا آخرش بخوري.»يا«مي خواهم قبل از اين که از سر ميز بلند بشوي، بشقاب ات را کاملاً پاک کني،طوري که هيچ غذايي درآن باقي نماند.»امّا پدر يا مادري که پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق است،به کودک اش مي گويد:«آيا به اندازه ي کافي غذا خورده اي که تا وعده ي بعدي گرسنه نشوي؟اميدوارم که اين طور باشد،امّا باز هم ميل خودت است.»
اين بچّه ها هستند که تصميم مي گيرند،دوست دارند چقدر غذا بخورند.همان طور که بچّه ها بزرگ مي شوند،ميزان کنترل ما نيز کاهش مي يابد،زيرا ما ديگر در مرتبه و موقعيتي نيستيم،که بتوانيم به طور مثال نوع و مقدار غذايي که آنها مي خورند را کنترل کنيم،بنابراين والدين هوشمند و عاقل،به کودک اجازه تصميم گيري زود هنگام در زمينه هاي مختلف زندگي را مي دهند،و با اين کار او را آماده ي ورود به جامعه و دنياي واقعي مي کنند.
حال شايد بد نباشد،براي معرفي غذاهاي تازه و جديد،از يک کتاب آشپزي استفاده کنيم.يکي از دوستان من خانمي به اسم کارول است که يک کتاب آشپزي نيز به نام خودش تحت عنوان «کتاب آشپزي کارول»نوشته است.
کارول چون خودش مادر است،بنابراين به مشکلات يک مادر در زمينه ي غذا خوردن بچّه ها، به خوبي واقف است.کارول مي گويد،با فرزندان اش هيچ گونه مشکلي در نحوه ي غذا خوردن و يا غذاهاي جديدي که درست مي کند ندارد.دستورالعمل کارول براي موفقيت اين است:يک بار که غذاي جديد و متفاوتي پخت،غذا را به اندازه ي دو نفر،يعني خودش و همسرش درست کرد،و براي بچّه ها هم ساندويچ گرفت.
بعد پدر و مادر،آن قدر با اشتها غذاي جديد را خورده اند،انگار اين غذا بهترين و خوشمزه ترين غذايي است که تا به حال خورده اند،طوري که اشتهاي بچّه ها تحريک شد و آنها هم خواستند از آن غذا بخورند.در همين بين همسر کارول فرياد زد:«اوه،واقعاً غذاي خوشمزه و عالي است!دوست دارم از اين به بعد،بيشتر از اين غذا درست کني.»تا وقتي که غذا تمام بشود،بچّه ها مدام مي گفتند:«پس مال ما کو؟»
کارول در پاسخ به آنها گفت:«اين غذا مخصوص بزرگ ترهاست و به اندازه ي ما دو نفر است.من نمي دانستم که شما اين غذا را دوست داريد يا نه؟»و بعد،باز هم از غذاي جديد،چيزي به آنها نمي داد.براي شب بعد هم،کارول،دوباره همان غذا را آماده کرد،و باز او و همسرش حريصانه و با اشتها غذا را خوردند،در حالي که اين بار با صداي بلندتر،درباره ي مزه ي بي نظير و اشتها برانگيز غذا،داد سخن مي دادند.بچّه ها نيزدوباره مي گفتند:«پس مال ما کو؟ آخر ما هم حق داريم از اين غذا بخوريم.»
امّا کارول،هم چنان از دادن غذا به بچّه ها خودداري مي کرد و گفت:«شايد اين غذا براي شما خيلي پرکالري و چرب باشد.من فکر مي کنم،ذائقه ي بچّه ها،با اين جور غذاها نمي تواند کنار بيايد،شما هم هنوز بچّه ايد و بزرگ نشده ايد.»
تا اين که شب سوّم،بچّه ها به معناي واقعي عصباني شدند،و با داد و فرياد خواسته ي خود را گفتند:«ما هم حق و حقوقي داريم.ما هم مي خواهيم کمي از اين غذا بخوريم.»
سپس کارول نرم و ملايم شد.او گفت:«اوه،بسيار خب.بعد مقدار کمي از غذا را به ميزان مساوي در بشقاب هاي شان گذاشت،و گفت:«خب،حالا بخوريد.امّا خيلي زياد نخوريد.»بعد از اين ماجرا،کارول ديگر با فرزندان اش،مشکل چنداني در مورد دوست داشتن و خوردن هر نوع غذايي که آماده مي کرد،نداشت.
و امّا در مورد آداب پشت ميز نشيني و غذا خوردن،در اين مورد ما به نظريه و پند عشق و منطق عمل مي کنيم:اگر نمي توانيد رفتار را تغيير دهيد،پس مکان را تغيير دهيد.حتّي در مورد بچّه هاي کوچک تر نيز مي توانيم رفتارهاي نادرست و زشت پشت ميز و هنگام غذا خوردن آنها را،در همان اوان کودکي تغيير دهيم و اصلاح نماييم.
حتّي به کودک يک ساله اي که چغندر داخل غذايش را تف مي کند،مي توان انتخاب و گزينه اي داد:« يا روي صندلي ات درست مي نشيني و چغندرهاي غذايت را مي خوري،يا آن که روي زمين مي نشيني و بازي مي کني.»
در مورد بچّه هاي بزرگ تر،مي توانيم روش را کمي تغيير دهيم.به اين صورت که به آنها اجازه مي دهيم تا در مکان ديگري غذاي شان را بخورند،طوري که ديگر با نحوه ي غذا خوردن شان ما را آزار ندهند.زماني که همسر من (فاستر)با حرکات و رفتارهاي زشت بچّه ها،پشت ميز غذا مواجه مي شد،تنها با يک جمله گروه خاطي را تنبيه مي کرد:«غذاي تان را ببريد توي انباري بخوريد.»و بدين ترتيب فرزندان ما وقتي در انباري به تنهايي غذا مي خورند،جزخودشان هيچ کس ديگري ناراحت و آزرده نمي شد.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/خ
بوي ادويه جات،با کار سخت و زحمت زياد مادر،و با عشق و علاقه ي اودر هم آميخته شده بود.لاني با خود فکر مي کرد،اين امتزاج و آميختگي به خوشمزه تر شدن غذايش کمک مي کند،زيرا غذايي که با موّاد خوب و عشق و علاقه پخته و آماده شود،حتماً لذيذ و خوشمزه خواهد شد.سپس وقتي که غذا آماده شد،تمامي چشم ها به سوي سرآشپز(لاني)که با غرور ظرف سرپوشيده و محتوي غذا را سرميز شام مي آورد،خيره شده بودند.لاني سرپوش غذا را برداشت،و بوي خوش آن را استشمام کرد،سپس بي صبرانه،منتظرشنيدن تشکّر و قدرداني فرزندان دوست داشتني اش شد.
امّا لاني درعوض تشکّر چه مي شنود؟آوازي دسته جمعي:«اوه، اَه! اَه! اين ديگر چه جور غذايي هست!»
همين يک«اَه»مي تواند تمامي خوشي و شادي سر ميز شام را از بين ببرد.هنگامي که سر ميز غذا مسائل و مشکلاتي پيش مي آيد-حال يا به خاطر نارضايتي از نوع غذا،و يا حرکات و لوس بازي بچّه ها- به هر صورت ميز غذا،بيشتر شبيه به ميداني براي جنگ مي شود،تا عرصه اي براي نمايش و ابراز عشق و محبّت.
امّا نگران نباشيد،لاني،مادري پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق است.درست است که او مأيوس شد،امّا به راحتي از عهده ي کار برآمد.لاني ضمن جمع کردن بشقاب هاي بچّه ها به آنها گفت:«مسئله اي نيست.»و بعد آشغال ها و پس مانده هاي بشقاب ها را در دستگاه زباله خردکن ريخت،جايي که تنها با تماس يک انگشت،مشکل آشغال ها به راحتي حل مي شود.سپس لاني با صدايي آرام و لحني ملايم گفت:«بسيار خب،بچّه ها راه بيفتيد،و همان کاري را بکنيد که همه ي بچّه ها بعد از خوردن شام شان مي کنند.فردا صبح سر ميز صبحانه مي بينم تان.»
نيمه شب همان شب،وقتي که بچّه هاي گرسنه به يخچال حمله ور شدند،لاني هم بيدار بود،تا وظيفه و کار خودش را انجام دهد.او با کنجکاوي و تعجّب فرزندان اش را نگاه مي کرد،و زماني که غذا خوردن آنها تمام شد،به بچّه ها گفت:«شما درست معادل يک دلار و نود و پنج سنت غذا خورديد.حالا مي خواهيد چه طور اين مبلغ را به من پرداخت کنيد.به صورت نقدي مي دهيد،يا از پول توجيبي تان کم کنم؟انتخاب با خودتان است.»منطق پشت سخنان لاني اين است که او چون از قبل براي وعده ي شام بچّه ها ،مواد غذايي را خريده و با آن غذا درست کرده بود،ولي بچّه ها آن را نخوردند،پس حالا بايد پول غذايي را که نيمه شب خوردند،بپردازند.
مانند بسياري از مسائل،مشکلات غذايي فرزندان ما مي تواند،با الگودهي و انتخاب مناسب البتّه تا زماني که آنها کوچک اند،رفع شود.در اين ميان استفاده از سخنان تفکّربرانگيز به جاي سخنان قهرآميز مي تواند مفيد و سودمند باشد.به جاي گفتن:«تو بايد اين غذا را تا آخرش بخوري.»يا«مي خواهم قبل از اين که از سر ميز بلند بشوي، بشقاب ات را کاملاً پاک کني،طوري که هيچ غذايي درآن باقي نماند.»امّا پدر يا مادري که پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق است،به کودک اش مي گويد:«آيا به اندازه ي کافي غذا خورده اي که تا وعده ي بعدي گرسنه نشوي؟اميدوارم که اين طور باشد،امّا باز هم ميل خودت است.»
اين بچّه ها هستند که تصميم مي گيرند،دوست دارند چقدر غذا بخورند.همان طور که بچّه ها بزرگ مي شوند،ميزان کنترل ما نيز کاهش مي يابد،زيرا ما ديگر در مرتبه و موقعيتي نيستيم،که بتوانيم به طور مثال نوع و مقدار غذايي که آنها مي خورند را کنترل کنيم،بنابراين والدين هوشمند و عاقل،به کودک اجازه تصميم گيري زود هنگام در زمينه هاي مختلف زندگي را مي دهند،و با اين کار او را آماده ي ورود به جامعه و دنياي واقعي مي کنند.
حال شايد بد نباشد،براي معرفي غذاهاي تازه و جديد،از يک کتاب آشپزي استفاده کنيم.يکي از دوستان من خانمي به اسم کارول است که يک کتاب آشپزي نيز به نام خودش تحت عنوان «کتاب آشپزي کارول»نوشته است.
کارول چون خودش مادر است،بنابراين به مشکلات يک مادر در زمينه ي غذا خوردن بچّه ها، به خوبي واقف است.کارول مي گويد،با فرزندان اش هيچ گونه مشکلي در نحوه ي غذا خوردن و يا غذاهاي جديدي که درست مي کند ندارد.دستورالعمل کارول براي موفقيت اين است:يک بار که غذاي جديد و متفاوتي پخت،غذا را به اندازه ي دو نفر،يعني خودش و همسرش درست کرد،و براي بچّه ها هم ساندويچ گرفت.
بعد پدر و مادر،آن قدر با اشتها غذاي جديد را خورده اند،انگار اين غذا بهترين و خوشمزه ترين غذايي است که تا به حال خورده اند،طوري که اشتهاي بچّه ها تحريک شد و آنها هم خواستند از آن غذا بخورند.در همين بين همسر کارول فرياد زد:«اوه،واقعاً غذاي خوشمزه و عالي است!دوست دارم از اين به بعد،بيشتر از اين غذا درست کني.»تا وقتي که غذا تمام بشود،بچّه ها مدام مي گفتند:«پس مال ما کو؟»
کارول در پاسخ به آنها گفت:«اين غذا مخصوص بزرگ ترهاست و به اندازه ي ما دو نفر است.من نمي دانستم که شما اين غذا را دوست داريد يا نه؟»و بعد،باز هم از غذاي جديد،چيزي به آنها نمي داد.براي شب بعد هم،کارول،دوباره همان غذا را آماده کرد،و باز او و همسرش حريصانه و با اشتها غذا را خوردند،در حالي که اين بار با صداي بلندتر،درباره ي مزه ي بي نظير و اشتها برانگيز غذا،داد سخن مي دادند.بچّه ها نيزدوباره مي گفتند:«پس مال ما کو؟ آخر ما هم حق داريم از اين غذا بخوريم.»
امّا کارول،هم چنان از دادن غذا به بچّه ها خودداري مي کرد و گفت:«شايد اين غذا براي شما خيلي پرکالري و چرب باشد.من فکر مي کنم،ذائقه ي بچّه ها،با اين جور غذاها نمي تواند کنار بيايد،شما هم هنوز بچّه ايد و بزرگ نشده ايد.»
تا اين که شب سوّم،بچّه ها به معناي واقعي عصباني شدند،و با داد و فرياد خواسته ي خود را گفتند:«ما هم حق و حقوقي داريم.ما هم مي خواهيم کمي از اين غذا بخوريم.»
سپس کارول نرم و ملايم شد.او گفت:«اوه،بسيار خب.بعد مقدار کمي از غذا را به ميزان مساوي در بشقاب هاي شان گذاشت،و گفت:«خب،حالا بخوريد.امّا خيلي زياد نخوريد.»بعد از اين ماجرا،کارول ديگر با فرزندان اش،مشکل چنداني در مورد دوست داشتن و خوردن هر نوع غذايي که آماده مي کرد،نداشت.
و امّا در مورد آداب پشت ميز نشيني و غذا خوردن،در اين مورد ما به نظريه و پند عشق و منطق عمل مي کنيم:اگر نمي توانيد رفتار را تغيير دهيد،پس مکان را تغيير دهيد.حتّي در مورد بچّه هاي کوچک تر نيز مي توانيم رفتارهاي نادرست و زشت پشت ميز و هنگام غذا خوردن آنها را،در همان اوان کودکي تغيير دهيم و اصلاح نماييم.
حتّي به کودک يک ساله اي که چغندر داخل غذايش را تف مي کند،مي توان انتخاب و گزينه اي داد:« يا روي صندلي ات درست مي نشيني و چغندرهاي غذايت را مي خوري،يا آن که روي زمين مي نشيني و بازي مي کني.»
در مورد بچّه هاي بزرگ تر،مي توانيم روش را کمي تغيير دهيم.به اين صورت که به آنها اجازه مي دهيم تا در مکان ديگري غذاي شان را بخورند،طوري که ديگر با نحوه ي غذا خوردن شان ما را آزار ندهند.زماني که همسر من (فاستر)با حرکات و رفتارهاي زشت بچّه ها،پشت ميز غذا مواجه مي شد،تنها با يک جمله گروه خاطي را تنبيه مي کرد:«غذاي تان را ببريد توي انباري بخوريد.»و بدين ترتيب فرزندان ما وقتي در انباري به تنهايي غذا مي خورند،جزخودشان هيچ کس ديگري ناراحت و آزرده نمي شد.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/خ