به یقین، برای این مباحث نخواهیم توانست مصداقی بارزتر و نمونه ای روشن تر از وجود نازنین زهرای مرضیه و امیر مؤمنان (علیه السلام) در دفاع از یکدیگر بیابیم. به همین دلیل، به نمونه ای از این دفاع جانانه در زمان حیات مبارک رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و نمونه ای پس از رحلت ایشان اشاره می کنیم.
امام جعفر صادق (علیه السلام) از زبان پدران بزرگوارشان نا، درباره شأن نزول نخستین آیه سورۂ نورانی مجادله، چنین فرموده اند: پیامبر اسلام به دختر بزرگوارشان فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) فرمودند:
همسرت علی علیه السلام پس از من با مشکلاتی روبه رو خواهد شد. پس تو او را از این رخدادها و ماجراها که پس از من به آن دچار خواهد شد، باخبر ساز». فاطمه پرسیدند: «ای پیامبر خدا، آیا شما از خداوند درخواست نکردید تا این مصیبتها و بلایا را از همسرم بازگیرد؟» حضرت فرمودند: «من البته از خداوند چنین درخواستی داشتم. اما خداوند فرمودند که همسرت علی باید با این مشکلات امتحان شود و دیگر بندگان خدا نیز به وسیله ایشان امتحان خواهند شد». در این هنگام، ناگهان جبرئیل نازل شد و این آیه را خواند: «ای رسول ما، البته خداوند سخن آن زن را که درباره شوهرش با تو به بحث برخاسته بود و شکایت او را به خدا می برد، شنید و گفت و گوهای شما را نیز می شنود که خداوند البته شنوا و بیناست». ( قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها وتشتکی إلى الله والله یستمع تحاورگا إن الله سمیع بصیر ) (1).حال شما از خداوند بر این مردم نفرین و نقمت نخواهید. در نتیجه ایشان از نفرین دست برداشتند و دیوار مسجد نیز بر جای خود بازگشتالبته شکایت فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) به سبب مصائب و مشکلاتی است که بر همسرشان على مرتضى خواهد بارید، نه اینکه ایشان از همسرشان یا علیه ایشان شکایتی داشته باشند. اما برای دفاع حضرت صدیقه کبری ما از همسر گرامیشان پس از رحلت رسول خدا نمونه های بسیار بیان شده که ما در اینجا تنها به این روایت بسنده می کنیم:
محدث کبیر، علامه مجلسی از زبان صحابی بزرگ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، سلمان فارسی و رخداد ناگوار حمله به خانه امیر مؤمنان (علیه السلام) و دفاع جانانه فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) را از همسرش به تفصیل بازگفته است. خلاصه آن رخداد چنین است:
وقتی اهل سقیفه حضرت علی علیه السلام را برای بیعت به آنجا فراخواندند، ایشان به دستور و توصیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به گردآوری قرآن کریم سرگرم بودند و از رفتن به مسجد خودداری کردند. در این هنگام، عمر خود به همراه گروهی دیگر، از جمله خالدبن ولید، ابابکر، عثمان، مغیرة بن شعبه و قنفذ، به خانه امیر مؤمنان (علیه السلام)ما رفتند تا ایشان را به اجبار برای بیعت با ابابکر با خود ببرند. عمر به همراهانش دستور داد با خود هیزم بیاورند. وقتی به در خانه رسیدند، به دستور وی هیزم ها را اطراف آن ریختند. در خانه، جز امیر مؤمنان (علیه السلام)، فاطمه و حسنین کس دیگری نبود. عمر فریاد زد: «ای علی، از خانه خارج شو و با خلیفه بیعت کن، وگرنه خانه ات را بر سرت آتش خواهم زد». فاطمه فریاد زدند: یا عمر ما لنا ولک؛ «تو را با ما چکار؟» عمر گفت: «در را باز کنید، و گرنه خانه را بر سرتان آتش خواهم زد». فاطمه به فرمودند: «آیا از خدا نمی ترسی که وارد خانه من می شوی؟» عمر دستور داد تا در خانه را آتش زدند. سپس خود در سوخته را به کناری انداخت و داخل خانه شد. فاطمه ما در برابرش ظاهر شدند، در حالی که فریاد می زدند: یا أبتاه یارسول الله. در این هنگام، عمر شمشیرش را در حالی که در غلاف بود، با ضربت تمام به پهلوی فاطمه فرود آورد. فاطمه فریاد زدند: یا أبتاه. سپس بار دیگر تازیانه اش را بالا برد و محکم بر بازوان فاطمه زد. این ضربه های پی در پی فاطمه ما را ناتوان بر زمین انداخت و جنینی که در شکم داشتند سقط شد. فاطمه فریاد بر آوردند: یا رسول الله لبئس ما خلفک أبو بکر وعمر. در این هنگام، امیر مؤمنان (علیه السلام) عمر حمله کردند و گلویش را گرفتند و در هم فشردند و محکم بر بینی اش کوبیدند و گردنش را به قصد کشتنش چنان فشردند که نزدیک بود عمر زیر دستان ایشان هلاک شود. ناگهان توصیه های رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به یاد آوردند. خطاب به عمر فرمودند: «ای پسر صهاک! سوگند به خدایی که محمد را به پیامبری گرامی داشت، اگر در برابر خواست خدا تسلیم نبودم و وصیتهای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا باز نمی داشت، تو هرگز نمی توانستی وارد خانه من شوی». عمر به عجز و لابه افتاد و از دیگران کمک خواست.... در هر حال، حضرت را با ریسمان بستند و با خود بردند. زهرای مرضیه باز هم به سختی بر پاهای ناتوان خود ایستاد و از بردن همسرش جلوگیری کرد. اما تازیانه های قنفذ به اشاره عمر، امانش نمیداد. ناچار بر زمین افتاد و دستان مبارکش از همسر ستمدیده اش جدا شد.
ادامه این ماجرای دهشتناک و غم انگیز از زبان مبارک امام صادق (علیه السلام) چنین گزارش شده است: وقتی امیر مؤمنان (علیه السلام)را از خانه خارج کردند تا برای بیعت به مسجد ببرند، فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) به همراه همه زنان بنی هاشم از خانه خارج شدند. وقتی به نزدیک روضہ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدند، فاطمه با فریاد زدند: «پسرعمویم را رها کنید. سوگند به خدایی که محمد را به حق به رسالت مبعوث کرد، از او دست برنمی دارم؛ هم اکنون موهایم را پریشان می کنم؛ جامه پدرم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را بر سرم می اندازم و بر درگاه خدای تعالی فریاد خواهم زد. ارج و قرب من و فرزندانم در پیشگاه خداوند از ناقة صالح و شیرخوارش کمتر نیست». سلمان می گوید: «من نزدیک ایشان ایستاده بودم. به خدا سوگند، ناگهان دیدم بنیادها و پآیههای دیوار مسجد لرزان شد و به اندازه ای از زمین فاصله گرفت که حتی یک مرد می توانست از زیر آن بگذرد! به فاطمه نزدیک شدم و عرض کردم: ای بانوی من و ای سرورم! خداوند تبارک وتعالی پدر بزرگوارت را پیامبر رحمت برای مردم قرار داده است. حال شما از خداوند بر این مردم نفرین و نقمت نخواهید. در نتیجه ایشان از نفرین دست برداشتند و دیوار مسجد نیز بر جای خود بازگشت». (2).
پینوشتها:
- سوره مجادله، ۱
- احمدبن على الطبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۸۹؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۲۸، ص۲۰۹