می خواهیم مرد ها بدانند
زنان دوست دارند مردان بدانند براي زن ها عشق بر هر چيز مقدم است.
ما زن ها دوست داريم مردها ما را درک کنند. و به خوبي بفهمند که چرا اين طور هستيم و چنين خواسته هايي داريم.
هنگامي که ما را درک نمي کنيد. آن گاه سر خورده و مأيوس مي شويم. اما حقيقتي که وجود داردـ و اعتراف نيز همين است ـ که گاهي اوقات ما خودمان نيز به خوبي خود را درک نمي کنيم.
براي نمونه، چرا چنين است که در يک لحظه زني بسيار قوي و تواناست و در لحظه ي بعد بسيار ضعيف و شکننده به نظر مي رسد؟
چه چيزي موجب مي شود که وقتي حال ما خوب است، الهه ي قوي و نيرومند باشيم، و هنگامي که خوشحال نيستيم، همچون دختربچه ي کوچک و ترسيده، عاجز باشيم؟
چرا مي توانيم مشوقي خوب، حمايتگري قوي، پشتيباني با وفا و مشاوري دورانديش براي ديگران باشيم، اما نمي توانيم همين کارها را هميشه در حق خودمان انجام دهيم؟
چرا و چگونه است که از عهده ي مسئوليت هاي بسياري به خوبي برمي آييم، اما لحظه اي بعد آن مسئوليت ها بر روي دوش ما سنگيني مي کنند و از شدت عجز و ناتواني خود را پنهان مي کنيم؟
قابليت و توانايي عشق ورزيدن درما از کجا مي آيد؟
چرا به راحتي مي توانيم از خود و نيازهايمان به نفع ديگران چشم پوشي کنيم؟
چرا اينگونه به نظر مي رسد که بيش از مردان به وقت، توجه، تسلي خاطر و آرامش نياز داريم؟
چرا همين گونه هستيم؟
ما زن ها مي دانيم که مردها اين سؤالات را درباره ي ما از خودشان مي پرسند.چه اعتراف بکنيم و چه نکنيم، خود ما نيز پاسخ اين پرسش ها را به درستي نمي دانيم. خبر خوبي که در اين رابطه وجود دارد اين است که در نهايت ناشناخته بودن شان اين دلايل وجود دارند و اين که در واقع براي احساسات و رفتارها ما توضيحي وجود دارد.اين پاسخ ها در مقالات بعدي بيان شده است و براي اين نوشته شده اند که هم براي زن ها و هم براي مردهاـ هر دوـ روشنگر باشند و اسرار طبيعت ما زن ها و دل و جان و فکرمان و نيز خواسته ها و نيازهاي ما را فاش سازند.
بگذاريد لحظه اي شما را با خود به اعماق قلب يک زن ببرم و از طريق چند داستان زير نبردي را که خودمان نيز در درک خودمان با آن رو به رو هستيم، برايتان شرح دهم.
مي دانيد مردي که دوستش داريد روزهاي سختي را در زندگي خود پشت سر مي گذارد و تصميمات مهمي که بايد در رابطه با شغلش بگيرد او را نگران کرده است.اين اواخر عصبي و ناآرام شده است و شما شديداً دوست داريد که به او کمک کنيد. يک شب سر ميز شام موضوع را پيش مي کشيد و نظر خود را درباره ي نگراني ها و چالش هايش با او در ميان مي گذاريد و پيشنهادهايي براي حل مشکل او ارائه مي دهيد. همين که شروع به صحبت مي کنيد، نگاهي اخمو بر روي صورت او نقش مي بندد که با هر پيشنهاد و توصيه ي جدي شما اخمهايش بدتر و بدتر مي شوند.به ناگهان احساس مي کنيد که ناراحت شده است و از شما فاصله مي گيرد.
با نگراني از او مي پرسيد: «عزيزم، موضوع چيست؟»
با سردي پاسخ مي دهد که:«مي خواهم ـ اين موضوع را خودم حل کنم. به نصيحت هاي تو نيازي ندارم»
شماتوضيح مي دهيد که:«اما من فقط مي خواستم به تو کمک کنم.»
پاسخ مي دهد: «چرا نمي گذاري خودم به روش خودم آن را فيصله دهم. مگر به من اعتماد نداري؟» کاملاً پيداست که عصباني شده است. مي گويد:«از اين که مثل رئيس ها با من رفتار مي کني، بيزارم» اين را مي گويد و اتاق را ترک مي کند.
در حالي که شوهرتان از اتاق خارج مي شود همانجا خشکتان مي زند و چشمانتان از اشک پر مي شود. مي خواهيد به دنبال او برويد اما درست نمي دانيد چگونه احساسات تان را بيان کنيد. شما فقط مي خواستيد از او حمايت کنيد. اما تلاشهايتان اوضاع را بدتر هم کرد. احساس شکست مي کنيد. از خود مي پرسيد:«آيا او درست مي گويد: آيا من به راستي کنترل گر هستم؟»
تعطيلاتي طولاني در پيش داريد و مي خواهيد آن را با نامزدتان بگذرانيد. اميدوار بوديد که او هم چيزي بگويد. اما آن اين کار را نکرده است.نگران مي شويد. يک شب در حين مکالمه اي تلفني موضوع را پيش مي کشيد، «آيا درباره ي تعطيلات فکر کرده اي؟»
پاسخ مي دهد:«راستش، هنوز نه»
ادامه مي دهيد:«خب، من اميدوار بودم با هم باشيم يا شايد با هم جايي بريم.»
به ناگهان او ساکت مي شود و بعد از چند لحظه با صدايي سرد و بي تفاوت مي گويد: «بگذار ببينيم چه مي شود.»
پيش خودتان فکر مي کنيد: «ببينيم چه مي شود؟» منظورش چيست؟
کمي مضطرب مي شويد. با صدايي لرزان مي پرسيد: «نمي خواهي تعطيلات را با من باشي؟»
با ناراحتي و غرولند جواب مي دهد: «البته که مي خواهم با تو باشم. اما لزومي ندارد همه چيز از پيش برنامه ريزي شده باشد. آيا نمي تواني کمي خودانگيخته باشي؟ تو همه اش دل واپسي!»
نمي دانيد به او چه پاسخ دهيد. تنها چيزي که مي دانيد اين است که دوست داشتيد مطمئن بوديد که تعطيلات را حتماً با هم خواهيد گذراند.اين موضوع را هم با او درميان گذاشته ايد، اما اتفاقي نيافتاد. مکالمه پايان مي پذيرد و همين که گوشي را قطع مي کنيد، دردي توي سينه ي خود احساس مي کنيد که به اين سادگي از بين نمي رود. از خود مي پرسيد:«آيا او درست مي گويد. آيا من بيش از حد دل واپس هستم؟»شوهرتان به يک سفر شغلي رفته است. هنگامي که در فرودگاه شهر مقصد پياده مي شود،به شما تلفن مي زند تا بگويد به سلامت رسيده است و اين که شام را به همراه يکي از مشتريانش در يک رستوران صرف خواهد کرد. شب هنگام خواب و در حالي که در بستر دراز کشيده ايد، منتظر تلفن مي شويد تا به صدا درآيد.اما خبري نمي شود. چندين بار به هتل او زنگ مي زنيد اما او را پيدا نمي کنيد. براي او پيغام مي گذاريد و منتظر مي شويد و باز هم منتظر مي شويد، اما او به شما زنگ نمي زند.حال ساعت دو بعد از نيمه شب شده است و شما به طرزي وحشتناک عصبي و نگران شده ايد.
از خود مي پرسيد: «کجاست؟ چرا زنگ نمي زند؟ چه چيزي مانع شده است تا به شما شب به خير بگويد؟» سرانجام با ناراحتي خوابتان مي برد.
صبح روز بعد همچنان منتظريد تا بلکه خبري بشود. اما اين اتفاق نمي افتد. سعي مي کنيد برايش عذر و بهانه بتراشيد.اما به سختي مي توانيد خود را قانع کنيد. به خود مي گوييد: «اگر به راستي ديشب خيلي خسته بود، مي توانست امروز صبح زنگ بزند» ساعت ها مي گذرند و نگراني شما تبديل به بدبيني مي شود.بدترين فکرها به سراغ تان مي آيد. پيش خودتان فکر مي کنيد «شايد اتفاقي افتاده باشد. شايد مريض شده است. شايد هم از دست من در مي رود» سپس بدترين فکر ممکن به سراغ تان مي آيد «نکند با زن ديگري باشد»
نهايتاً غروب زنگ مي زند. در نهايت تعجب، طوري صحبت مي کند که گويي هيچ اتفاقي نيافتاده است. با صدايي عصبي و ناراحت مي گوييد: «چرا ديشب يا امروز صبح به من زنگ نزدي؟ خيلي نگران شده بودم.»
پاسخ مي دهد: «همين که رسيدم از فرودگاه به تو زنگ زدم. بعد از شام هم به قدري خسته بودم که بي هوش شدم.» صدايش نشان مي دهد از اين که شما ناراحت شده ايد، گيج شده است. ادامه مي دهد: «امروز صبح هم که به فکر جلسات مهمي بودم که داشتم. بعدش هم مجبور بودم که همه اش از اينجا به اونجا بروم. مي دونستم بالاخره امروز به ات زنگ مي زنم.»
سعی مي کنيد به او توضيح دهيد که چرا آن قدر ناراحت شده بوديد. اما موفق نمي شويد اين کار را درست انجام دهيد. مي ترسيد مستأصل و کنترل گر جلوه کنيد. شوهرتان به صحبت هاي شما گوش مي کند. از جواب هاي او مي فهميد که ناراحت شده است به تندي مي گويد: «آيا بايد هر پنج دقيقه يک بار زنگ بزنم و بگويم که دارم چکار مي کنم؟» چرا بايد فقط براي بيست و چهار ساعت زنگ نزدن اين قدر از هم بپاشي؟»
مکالمه چندان دوستانه تمام نمي شود و هنگامي که گوشي را قطع مي کنيد، احساس بسيار بدي داريد. تنها کاري که خواسته بوديد بکنيد اين بوده است که به او بگوييد چقدر دلتان براي او تنگ شده بود. چرا او نتوانست درک کند که شما چه قدر ناراحت شده بوديد. آيا اين غيرمنطقي بود که پس از چند بار که زنگ زده بوديد و برايش پيغام گذاشتيد، نگران شده باشيد؟ آيا مي تواند اين گفته ي او که:«من مشکل دارم» صحت داشته باشد؟ از خود مي پرسيد: «آيا واقعاً من زياده خواه و پرتوقع هستم؟»
اغلب زن ها با داستان ها و احساسات مربوط با آن ارتباط برقرار مي کنند، زيرا همگي کم و بيش اتفاقات فوق را تجربه کرده اند.ما زن ها از خود مي پرسيم آيا حق با ماست يا اين که اتهامات همسرمان صحت دارد. از خود مي پرسيم آيا نيازهايمان موجه و منطقي است و يا زيادي و افراطي؟ از خود مي پرسيم:«آيا من طبيعي هستم؟»
فکر مي کنم پاسخ مردها پس از خواندن اين داستان ها بسيار متفاوت باشد. پاسخ هايي از قبيل:«اين سه مورد دقيقاً همان مواردي بودند که عکس العمل زن ها در آن ها اضافي و نامعقول بوده اند و مرد را عصبي مي کند» حق با شماست. اين موارد، نمونه هاي از اعمال و رفتارهاي زنانه اي است که اغلب مردها آن را درک نمي کنند، لذا، آن را جزو رفتارهاي نامطلوب و غيرموجه زنانه دسته بندي مي کنند.
ساده است. هنگامي که چيزي را درست درک نمي کنيم. محکومش کنيم. بدون چشم بصيرت و درک عميق ممکن است بسياري از خصوصيات و ويژگي هاي منحصر به فرد و زيباي مؤنث و زنانه در نظر مردان زشت يا حتي بد جلوه کنند. حتي براي خود ما زن ها.اما چنانچه رازهاي پنهان طبيعت زنانه را درست درک کنيم آنچه به ظاهر گيج کننده و غيرقابل پذيرش مي نمايد، روشن، واضح و زيبا خواهد شد.
هنگامي که مي خواستم خود را آماده ي نوشتن اين مقاله بکنم هدفم واضح و روشن بود. به دنبال چندين حقيقت اساسي و زيربنايي در خصوص هويت و طبيعت زن ها بودم که در درک احساسات و رفتار زنانه به خود ما زن ها و نيز مردهايي که دوست شان داريم، کمک کند.در تحقيقاتم از زن ها مي پرسيدم:
«دوست داريد مرد زندگي تان چه چيزي از اعماق وجود شما را عميقاً درک کند و بفهمد؟»
«دوست داريد چه چيزي از طبيعت مؤنث و زنانه ي خود را براي مرد زندگي تان توضيح دهيد که برايشان بسيار مهم و اساسي هستند؟ و فکر مي کنيد کداميک از ويژگي هاي شما با مردها تفاوت بسيار دارد؟
در مقالات بعدي سعي کرده ام روشن کنم که ما زن ها که هستيم و چرا همين طور هستيم که هستيم و اين که دوست داريم مردها چه چيزهايي را درباره ي عشق ورزيدن به ما بدانند.
چند مقاله اول به اين پرداخته شده است که مهمترين ويژگي ها و اولويت هاي زن ها چه هستند، دلايل بسياري از رفتارها، احساسات و گفته هاي ما زن ها ريشه در اين سه ويژگي مهم زنانه دارند. آن سه ويژگي اين ها هستند.
سه ويژگي مهم زنانه:
2-زن ها توان آفرينش دارند.
3-ارتباط زن ها با زمان ارتباطي مقدس است.
در مقالات آينده به سه نياز عمده و پنهان زن ها پرداخته مي شود. اين سه نياز پاسخ قطعي و هميشگي به اين سؤال مردهاست که:«آيا مي توانم کاري کنم تا او را از گله و شکايت باز دارم وخوشحالش کنم؟»(بله، مي توانيد!) و بالاخره مقاله آخربه هفت افسانه اي مي پردازد که مردها آن ها را باور کرده اند ولي همگي نيز غلط هستند!
قسمت اول: براي زن ها عشق بر هرچيز مقدم است
پاسخ داد:«خب، لوري واقعاً فوق العاده است. خيلي شيرين و مهربان. اما مي ترسم مشکلي داشته باشد. منظورم مشکلات روحي و رواني است. به همين خاطر به تو زنگ زدم تا نظر تو را هم بشنوم.»
به او گفتم:«چه کار مي کند که فکر مي کني ممکن است مشکل رواني داشته باشد؟»
گفت: «اول از همه اين که به من مي گويد هر بيست و چهار ساعت شبانه روز را به من فکر مي کند. هر روز به محل کارم زنگ مي زند تا به من بگويد چقدر دلش براي من تنگ شده است. از هفته ها پيش براي هر دويمان برنامه ريزي مي کند تا بتوانيم باهم باشيم. مدام درباره ي خودمان و روابطمان صحبت مي کند. بعد هم هفته ي گذشته به من گفت: ارتباطش با من مهترين مسئله زندگي اوست!»
از او پرسيدم: «و تو چه نتيجه گيري هايي از اين صحبت ها داري؟»
سعي کردم متوجه نشود که خنده ام گرفته است.
گفت:«خب، من فکر مي کنم، آنطور که او به من فکر مي کند، بايد عصبي بوده و تشويش زيادي داشته باشد.»
با خنده اي به او گفتم: «نه عزيزم، او عاشق شده است»
دوستم برايان مرد خوبي است. اما بالاخره يک مرد است. او تجربه ي زيادي در رابطه با روابط دراز مدت نداشت و آن گونه که لوري به او عشق مي ورزيد برايش ناآشنا و حتي ناسالم و مشکل دار بود. او اولين راز در اين باره را که «زن ها که هستند؟» نمي دانست: «دنياي زن، دنياي عشق است». عشق ورزيدن، فداکاري کردن و محترم شمردن روابط صميمي و نزديک طبيعت ماست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:«براي زن ها عشق از هر چيز مهمتر و بر همه چيز مقدم است.»
منظورم از اين گفته اين نيست که زن ها خودآگاهانه انتخاب کرده اند که عشق مهمترين اولويت زندگي شان باشد، بلکه عشق في الواقع مهمترين اولويت زندگي ماست. ما از قبل تصميم نگرفته ايم که دل و جان ما بر مرد زندگي مان متمرکز باشد. بلکه طبيعتاً، ذاتاً و فطرتاً اين طور هستيم. ما انتخاب نکرده ايم و از قبل تصميم نگرفته ايم که مدام به اين فکر کنيم که چگونه به او نزديک تر شويم، بلکه اين کار را ناخودآگاه مي کنيم. ما تصميم نگرفته ايم که عشق مهمتر باشد. ولي خب هست!
کيک عشق
دو دايره را تصور کنيد. اولي نشانگر دايره ي خودآگاهي يک مرد و دومي نشانگر خودآگاهي يک زن است. حال تصور کنيد که برشي از هر دو دايره حذف شده باشد درست مثل يک برش کيک. در حدود يک دهم کل دايره. در دايره ي مختص به مرد، برش حذف شده درصد خودآگاهي او از تمرکز و اولويت او بر روي عشق و روابط صميمي است.مابقي يا به عبارتي نه دهم باقي مانده تمرکز و اولويت او بر روي کار،شغل، علايق، پروژه ها و ديگر فعاليت هاي اوست.
اين درحالي است که در دايره ي مربوط به زن، وضع دقيقاً نقطه ي مقابل دايره ي مرد است. بدين معنا که برش نازک تمرکز او بر روي کار، علايق و پروژه هاست و نه دهم باقي مانده تمرکز او برعشق، زندگي خانوادگي و روابط او.
گرچه کمي اغراق آميز به نظر مي رسد، اما حتماً متوجه منظور من شده ايد.هر بار که در سمينارهايم کيک عشق را براي حاضران رسم مي کنم، زن ها و مردها همگي مي خندند. مي پرسيد چرا؟ زيرا همه به طرزي غريزي مي دانيم که اين موضوع صحت دارد، و همانگونه که بعداً نيز خواهيم ديد، اين مطلب منشأ بسياري از مشکلات موجود در ميان زن و مرد را توضيح مي دهد.
نکته زير را همواره به ياد داشته باشيد، کيک عشق نشانگر مدت زماني نيست که صرف عشق يا ديگر فعاليت هاي خود مي کنيم، بلکه صرفاً تصويري است ذهني از ميزان درون گرايي ما زن ها. براي نمونه ممکن است زن شاغل باشدـ حال چه در داخل و چه در خارج از خانه، و به همين تعداد ساعاتي که شوهرش سر کار است او نيز مشغول شغل خود باشد.بنابراين تمثيل کيک عشق به اين معنا نيست که او يک دهم وقت خود را صرف کارش کرده است و بقيه را صرف خريد لباس خواب هاي زنانه؛ نوشتن شعرهاي عاشقانه، و خيالبافي در باره ي شوهرش مي کند. اما مي توانيد شرط ببنديد هنگامي که بر سر کار خود است بيشتر از آن که شوهرش به او فکر مي کند. او به شوهرش فکر مي کند و هر روزه وقوف و آگاهي بيشتري نسبت به تغييرات ريتم روابطشان دارد و در مقايسه با شوهرش بيشتر خواهان ارتباط و نزديکي و صميميت است.
گاهي اوقات هنگامي که تمثيل کيک عشق را براي زن ها به کار مي برم، کاملاً آن را درک نمي کنند. اما هنگامي که براي آنان توضيح مي دهم که عشق شامل رسيدگي به بچه ها نيز مي شود، فوراً با آن ارتباط برقرار مي کنند. مادرهاي مجرد اين نکته را به خوبي مي فهمند. زيرا ممکن است با کسي ارتباط نداشته باشند، اما قسمت اعظم وقت آن ها هنوز صرف عشق و توجه به فرزندانشان مي شود. حتي بسياري از زنان متأهل نيز چنين بيان مي کنند که قسمت اعظم کيک عشق آنان به روابط روزمره شان با فرزندان اختصاص دارد تا با شوهرشان. اين که آيا الگو سالم و درست است يا خير، موضوع ديگري است اما نکته اي که وجود دارد اين است که خودآگاهي، افکار و احساسات زن ها به طرزي طبيعي و غريزي همگي روي عشق متمرکز هستند.
سفري به افکار زن ها
شايد محتويات و موضوعات افکار براي زن هاي متأهل با زن هايي که بچه دارند متفاوت باشد اما فرکانس و تواتر افکار تا حد زيادي مشابه است. اين در حالي است که واکنش مردها
در مواجهه با اين فهرست کاملاً متفاوت است.بعضي از آنان فکر مي کنند که من با اين فهرست با آن ها شوخي مي کنم. و نمي توانند آن را باور کنند.
براي از زن ها، عشق تم ثابت و هميشگي زندگي شان است. مي توان گفت بزرگترين قطعه ي کيک زندگي شان به عشق اختصاص يافته است.اين به آن معنا نيست که زن ها به شغل يا ديگر نواحي زندگي شان فکر نمي کند.هرگز اين طور نيست، آنها شغلي فعال و برنامه کاري شلوغ و پرمسئوليتي دارند.
براي تمامي زن ها داستان تنها از اين قرار است که وقتي دررابطه اي صميمي است دنيا را از پشت عينک عشق مي بيند.گويي عينکي بر چشم دارد که لنزهاي آن عشق به شوهرند و ادراک او از جهان از طريق اين لنزهاي عشق صورت مي گيرد. از ديد او يک گزارش تلويزيوني تنها يک گزارش نيست. بلکه موضوعي است که او بتواند بعدها در آن باره با شوهرش صحبت کند. يک ترانه پخش شده از راديو تنها يک ترانه نيست، بلکه چيزي است که خاطرات او با مرد زندگي اش را زنده مي کند. از ديد او تمشک فقط تمشک نيست، بلکه ميوه اي است که نامزدش دوست دارد.
خطاب به مردها: لطفاً به ياد داشته باشيد که اين فرآيند چنان براي زن ها طبيعي است و چنان به صورت بخشي از طبيعت آن ها درآمده است
که در واقع خودشان از آن آگاه نيستند. به طور معمول اين افکار به طرزي ناخودآگاه و خودکار در سرزن ها شناور هستند.اصولاً اين طريقي است که آنها روابطشان را مي بينند و رفتاري است که بدون فکر ازآنها سر مي زند و منعکس کننده ي اين اولويت زن ها در رابطه با عشق و زندگي است.
مردها و زن ها به دو طريق کاملاً متفاوت عشق مي وزند.
براي اغلب زنها عشق واقعيتي بي انقطاع و ممتد است.توجهي مستمر و مداوم که هيچ گاه ناپديد نمي شود، حتي مواقعي که مشغول کار يا انجام وظايفي هستيم که ظاهراً هيچ گونه ارتباطي با عشق ندارند.
از طرف ديگر براي اغلب مردها، عشق کلاسه شده و تفکيک شده است. گويي ديداري است با بخشي از وجودشان آن هم گهگاهي و با تعيين وقت قبلي.
زن ها نياز ندارند به وضعيت احساسي تغيير وضعيت بدهند، بلکه هميشه يا اکثر اوقات از پيش درآن هستند.حال چه آن را ابراز کنند و چه نکنند، برعکس مردها مي بايست ، عامدانه و به طرزي ارادي به اين مد درآيند.
بياييد مجدداً به داستان برايان، که فکر مي کرد احتمالاً نامزدش مشکلات رواني داشته باشد، برگرديم. اين تفاوت مردها و زن ها به خوبي توضيح مي دهد که چرا توجه و تمرکز زن به عشق از نظر برايان و بسياري از مردهاي ديگر اضافي و غيرطبيعي است.برايان هرگز نمي تواند تصور کند که به اندازه ي لوري روي رابطه اش تمرکز داشته باشد.چنانچه بخواهد چنين کند بايد بقيه ي زندگي خود را فراموش کند تا فقط به لوري بپردازد.از نظر او اين کار زيادي، نامتعادل، غيرضروري و حتي وسواس گونه است. لذا فرض را بر اين مي گذارد که چنانچه لوري اين گونه به او عشق مي ورزد، پس لابد تلاش زيادي را صرف کرده است. بنابراين حتماً او غيرطبيعي و نامتعادل است.
بسياري از مردها مرتکب اين اشتباه مي شوند.آن ها اين حالت را در زنان مشاهده مي کنند و نمي توانند آن را درک کنند. پيش خودشان چنين فکر مي کنند که: «چنانچه از اينجا مانده بودم و از آن جا رانده، کار و زندگي هم نداشتم. آن وقت چنين احساسات و رفتاري مي داشتم!»
سپس نيز به اين نتيجه مي رسند که نامزد/همسرشان از اين جا مانده و از آن جا رانده، بي کار و درمانده است که چنين عشق مي ورزد و مدام به او فکر مي کند.
گرچه زن ها مي دانند که اين موضوع حقيقت ندارد. در واقع لوري هيچ تلاشي نمي کند، او عاشق است. و توجه و تمرکز او بر روي برايان مانند نفس کشيدن برايش طبيعي و خودکار است.او حتي در آن باره فکر هم نمي کند.بلکه فقط برايش اتفاق مي افتد.تمثيل کيک عشق، نگرش مردانه و زنانه به عشق را به خوبي به تصوير مي کشد. در زير تمثيل ديگري نيز آورده ام که نشانگر نحوه ي عملکرد مردها و زن ها در روابطشان است.
فرض کنيد دايره ي خودآگاهي مرد و زن را خانه هايي در نظر بگيريم که هر يک اتاق هايي دارند که به موضوعات مختلف اختصاص داده شده باشند، اتاق کار، اتاق تفريح و استراحت، اتاق بدن و ...براي اغلب زن ها هر يک از اتاق ها اتاق عشق نيز هست.حتي چنانچه به عملکردهاي ديگري غير از عشق اختصاص داده شده باشند. گويي که تمامي فضاي ذهني او مختص عشق است:خانه ي عشق!
گرچه براي مردها تنها يک اتاق عشق در خانه ي فکر و ذهن شان وجود دارد. بنابراين چنانچه قرار باشد به عشق بپردازد. بايد اتاق هاي ديگر را ترک کند. تمثيل اتاق عشق بيان کننده ي پديده اي است که در روابط خود به کرات آن را تجربه کرده ام و مي دانم که زن هاي ديگر هم همينطورند:
در کنار همسرم هستم و مي خواهم به گونه اي رمانتيک با او ارتباط برقرار کنم، اما او پاسخي نمي دهد مي دانم مرا دوست دارد.اما نمي توانم درک کنم که چرا از من فاصله مي گيرد.وقتي از او مي پرسم که آيا اتفاقي افتاده است، پاسخ مي دهد:«نه، هيچ اتفاقي نيافتاده است» به تدريج احساس ناراحتي و سرخوردگي مي کنم زيرا سعي دارم با او رابطه ي احساسي برقرار کنم اما او همکاري نمي کند.
اتفاقي که در اينجا مي افتد بدين قرار است که من در خانه ي عشق خود هستم که پر از اتاق هاي عشق است و در اين بين سعي مي کنم با همسرم ارتباط عاطفي و صميمي برقرار کنم، اما فکر او مشغول پروژه اي است که بايد کامل کند. شايد او در اتاق استراحت خود است و مشغول تماشاي تلويزيون يا گردش در اينترنت است. ناگهان خواسته ي من اين است که با او ارتباط احساسي برقرار کنم که مستلزم آن است که او به اتاق عشق نقل مکان کند تا بتواند در آنجا با من باشد. اما او نمي خواهد به اتاق عشق بياد زيرا در اتاقي ديگر از ذهنش کار دارد.
البته، چنانچه مفهوم اتاق عشق را درک نکنم دليل اين را درک نخواهم کرد که چرا در آن لحظه همسرم به لحاظ احساسي در دسترس نيست و چنان به نظر خواهد رسيد که او مرا پس زده است. بدترين قسمت داستان اين است که چون همسرم در اتاق عشق خود حضور ندارد، تلاش من مبني بر ارتباط احساسي با او، به او اين احساس را خواهد داد که دارم او را کنترل مي کنم يا به او مي گويم چه کار بکند يا چکار نکند.
بنابراين هنگامي که از همسرم مي پرسم:«چه اتفاقي افتاده است؟» او اين سؤال مرا چنين ترجمه و تعبير مي کند که به او گفته ام:«چرا در اتاق عشق نيستي؟ چرا همين الآن همه چيز را ول نمي کني و به اتاق عشق نمي آيي تا بتوانيم کمي آنجا با هم رمانتيک باشيم؟» اين موضوع توضيح دهنده ي انواع پاسخ هاي مختلفي است که ازمردها مي گيريم:پاسخ هايي از قبيل:ناراحتي جزئي و خفيف، بي حوصلگي و بالاخره هم عصبانيت و قهر کردن.در چنين مواقعي که سعي داريم لحظاتي رمانتيک خلق کنيم و به او عشق بورزيم، آنچه عملاً اتفاق مي افتد اين است که او احساس مي کند سعي داريم او را از يک ناحيه ي خودآگاهي بيرون ببريم و به زور او را به اتاق عشق بکشانيم!!
اخيراً با همسرم به تعطيلات کوتاهي رفتيم و اوقات بسيار خوب و رمانتيکي داشتيم.روزي که قرار بود برگرديم بسيار احساس نزديکي مي کرديم. در اين باره صحبت کرديم که چقدر به ما خوش گذشته است. چند ساعت بعد به فرودگاه رفتيم تا به شهر خودمان برگرديم. بعد از اين که چمدان هايمان را تحويل داديم احساس کردم شوهرم کمي در خودش فرو رفته است و از من فاصله گرفته و ديگر مانند آن روز صبح پيش از اين که به راه بيافتيم به من پاسخ نمي دهد.
از او پرسيدم: «آيا اتفاقي افتاده است؟»
پاسخ داد: «نه.» من مطمئن بودم که چيزي تغيير کرده است. گرچه نمي دانستم که چه چيزي. کمي مضطرب و نگران شدم. مگر چه اتفاقي افتاده بود؟ از او پرسيدم که مبادا در پرواز اولمان حالش بد شده باشد. يا شايد هم انتظار براي پرواز بعدي حالش را بد کرده بود. اما هر چه بيشتر تلاش مي کردم تا اورا به حرف بياورم از من دورتر و دورتر مي شد. هنگامي که نهايتاً شب به خانه رسيديم احساس خيلي بدي داشتم.
روز بعد، همه چيز مجدداً خوب و عالي بود. اما من هنوز گيج بودم. مگرديروز چه اتفاقي افتاده بود که چنان احساس بدي را ميان ما توليد کرد؟
سپس ناگهان متوجه موضوع شدم. هنگامي که با همسرم در تعطيلات و در هتل بوديم تمام مدت او در اتاق عشق ذهنش بود. چرا که هيچ کار يا مسئوليتي نداشت. لذا توانسته بود به راحتي به آن بخش از ذهن خود برود. جايي که بتواند احساسي رمانتيک باشد. سپس در راه برگشت به خانه بدون اين که متوجه آن شده باشم اتاق عشق را ترک گفته بود و به اتاق مسافرت نقل مکان کرده بود. جايي که بتواند به تاکسي گرفتن، کارهاي مربوط به فرودگاه از جمله بليط و تحويل چمدان ها و صف هاي طولاني، پيدا کردن درب هاي خروج و سالن هاي انتظار و... بپردازد.
من نيز مانند او به جزئيات سفر توجه داشتم و به آن اتاق نيز رفته بودم اما از آنجايي که زن بودم همچنان در اتاق عشق نيز بودم. و در همان حال که منتظر پرواز بعدي بوديم همچنان با او درباره ي کارهاي رمانتيکي که در سفر کرده بوديم صحبت مي کردم و سعي داشتم فضاي احساسي سفر را همچنان حفظ کنم غافل از اين که او ساعت ها پيش اتاق عشق را ترک گفته بود! تعجبي نيست که احساس ترک شدگي و تنهايي مي کردم. او ديگر در اتاق عشق همراهم نبود. کاملاً طبيعي بود که احساس ناراحتي کند زيرا من به اين تمايل او مبني بر تغيير وضعيت احساسي احترامي نگذاشته بودم.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
راه حل:هنگامي که نامزد/همسر شما در اتاق عشق ذهني شما به دنبال شما مي گردد و شما در آن جا حضور نداريد يا سعي مي کند تا درآن اتاق حضور به هم رسانيد با ملايمت به اطلاع او برسانيد که در اتاق ديگري هستيد.
هنگامي که زني در اتاق عشق ذهن شما را مي زند دوست دارد شما را آن جا پيدا کند. هنگامي که اتاق را خالي مي بيند سر درگم مي شود و مي رنجد. گويي که او را بي اطلاع جا گذاشته ايد و از آن جا رفته ايد. هنگامي که گيج شده است و از شما مي پرسد:«آيا اتفاقي افتاده است؟» به خود يادآوري کنيد که احتمالاً در اتاق عشق نيستيد در حالي که او در اتاق عشق خود است. او براي آن که شما آن جا نيستيد شما راسرزنش نکرده است يا از شما انتقاد نمي کند. او تنها سعي دارد با شما ارتباط برقرار کند. اما شما را آنجا پيدا نمي کند.
در اين گونه مواقع يکي از اين دو را انتخاب کنيد:
1-مي توانيد سريعاً سري کوتاه به اتاق عشق بزنيد و در صورت امکان يک دقيقه در وضعيت احساسي قرار بگيريد و او را در آغوش بگيريد يا جمله اي محبت آميز به او بگوييد.
2-مي توانيد به او اطلاع دهيد که فعلاً در اتاق ديگري هستيد، و مثلاً مشغول فکر کردن به کار خود يا رانندگي يا کار با کامپيوتر خود هستيد و اين که بعداً او را در اتاق عشق ملاقات خواهيد کرد.
اين راه حل را به بسياري از زوج ها توصيه کرده ام و آن ها نتايج فوق العاده را گزارش داده اند.اخيراً مردي به من گفت که روشي سريع از ارتباط کلامي به زنش را به کار مي برد که به آنان امکان داده است در اسرع وقت به اطلاع يکديگر برسانند در کدام وضعيت احساسي قرار دارند. هنگامي که زن تلاش مي کند ارتباط احساسي ـ عاطفي برقرار کند همسرش از او مي پرسد: «عزيزم، آيا الان در اتاق عشق هستي؟» تا آنکه زن پاسخ مثبت مي دهد و مي گويد «بله» و از قضا مرد در اتاق عشق حضور ندارد لذا با مهرباني مي گويد: «اما من الان در اتاق عشق نيستم، از اين که سري به اين جا زدي از تو متشکرم. بعداً به تو ملحق مي شوم!»
اين تنها چيزي است که زن نياز دارد بشنود: اين که شوهرش تلاش او مبني بر ارتباط احساسي و نزديکي را قدر دانسته است و چنانچه فعلاً آن گونه پاسخ نمي دهد که مطلوب اوست، به اين دليل نيست که اتفاقي افتاده يا از چيزي ناراحت است. بلکه تنها از آن روست که در اتاق ديگري مشغول کار ديگري است.
چرا براي زن ها عشق برهرچيز مقدم است
احساس ارزش شخصي زنان به اين بستگي دارد که چقدر در عشق ورزيدن و ارتباط برقرار کردن موفق بوده اند.
اين درحالي است که احساس ارزشمند بودن در مردان به ميزان موفقيت ها و دست يابي هاي آن ها بستگي دارد.
اين تفاوت مردها و زن ها از کجا مي آيد؟ اين تفاوت ها به دلايل اجتماعي و فرهنگي برمي گردند که خود مربوط به هزاران هزار سال پيش مي باشند. به زباني ساده مي توان گفت که در زمان هاي بسيار دور قدر و منزلت و ارزش يک مرد به توانايي او در شکار کردن و فراهم آوردن غذا براي خانواده و قبيله اش و نيز توانايي او در دفاع از خود و خانواده اش و همچنين جايگاه او در قبيله و اجتماع کوچکش بستگي داشت.موفقيت يا شکست او در انجام اين امور به معناي مرگ و زندگي او و خانواده اش بود. حتي امروزه نيز ارزش شغلي مرد در اجتماع تا حد زيادي به توانايي او در پول درآوردن، موفقيت هاي شغلي او و جايگاه يا پست و مقام او و نيز توانايي و مهارت هاي او در شکار خانه ي بزرگتر، ماشين بهتر، لباس بهتر و...بستگي دارد.
ارزش زن در زمان هاي گذشته به فاکتورهاي کاملاً متفاوتي بستگي داشت.توانايي او در مراقبت و مواظبت از مرد و بچه ها، توانايي هاي او در ارضاي جنسي و احساسي ـ عاطفي مرد و علاقه مند نگه داشتن مرد به ادامه ي کارو تلاش و شکار براي زن و خانواده اش، توانايي او در کنار آمدن با خانواده و نزديکان و بستگان مرد و ديگر اعضاي گروه، قبيله يا اجتماع موفقيت يا شکست زن در اجراي موفقيت آميز اين امور نيز به معناي مرگ و زندگي او بود.زن هايي که به هردليل در راضي نگه داشتن مرد و جلب علاقه ي او موفق ظاهر نمي شدند.، چاره اي نداشتند که به تنهايي از خودشان مراقبت و محافظت کنند و چه بسا که نسل شان منقرض مي شد.
حال روشن شد که چرا براي زن ها عشق بر هرچيز مقدم است. ما زن ها اين کار را هزاران سال است که انجام داده ايم.زندگي يا مرگ ما همواره به اين قابليت ما بستگي داشته است. ما آموخته ايم که همواره نسبت به زندگي و عشق خود هشيار و خودآگاه باشيم و بيشترين تلاش خود را به خرج دهيم تا مطمئن باشيم که همه چيز رو به راه است و اين که مشکل يا خطري وجود ندارد و همسرمان همچنان به ما علاقه مند است. بنابراين هنگامي که همه چيز در روابطمان خوب و عادي است حال ماخوب است و احساس خوبي نسبت به خودمان داريم. هنگامي که وضعيت غيرعادي است احساس ناامني مي کنيم.
اين موضوع بيان کننده ي حقيقت و رازي است در رابطه با ما زن ها: صرف نظر از اين که اوضاع کاري و يا شغلي ما، پروژه هايمان و علايقمان چقدر هم خوب پيش مي رود، اما چنانچه مشکلي در رابطه ي صميمي مان به وجود آمده باشد احساس بدبختي مي کنيم. ممکن است روزخوبي را در دفتر کار خود پشت سر گذاشته باشيم، اما چنانچه اوضاع خانه يا روابط احساسي مان خيلي مساعد نباشد، آن روز براي ما روز بدي است. حتي لازم نيست مشکل بزرگي باشد. ممکن است شب پيش تنها بگو مگويي جزئي با همسرمان داشته ايم. اما همين يکي کافي است تا به رغم تمامي موفقيت هاي آن روز قلبمان به درد آيد و ناراحت باشيم.
اعتراف مي کنم همين حالت را بارها و بارها در زندگي و روابط خودم تجربه کرده ام. ممکن است روز بسيار هيجان انگيزي را پشت سر گذاشته يا برنامه تلويزيوني بسيار موفقي را اجرا کرده يا کتاب جديدي چاپ کرده يا سمينار موفقي را در حضور هزاران نفر راهبري کرده باشم، اما چنانچه کوچکترين ناهماهنگي وناسازگاري با همسرم احساس کرده باشم، به سختي مي توانم از موفقيت هاي آن روز لذت ببرم.چرا؟ زيرا من نيز مانند بسياري از زنان ديگر هويت خود را توسط آن بخش بزرگتر از کيک عشق خود که همان محتويات دل وجانم باشد تعريف کرده ام. در حقيقت چنانچه کوچکترين خدشه اي در ارتباط من با همسرم به وجود آمده باشد، حتي تشويق تماشاچيان يا حضار و شنوندگان سمينار يا فروش بالاي کتابهايم نيز هرگز نمي توانند ناراحتي و اندوهم را برطرف سازند.
تجربه ي اغلب مردها دقيقاً نقطه ي مقابل ماست.چنانچه زندگي عشقي آنان عالي و بي عيب و نقص باشد اما روز بدي را در سر کار گذرانده باشند به سختي مي توانند احساس خوبي داشته باشند. مي پرسيد چرا؟ زيرا مردها هويت خود را توسط قسمت اعظم کيک عشق خود تعريف مي کنند که به موفقيت هاي شغلي آنها و استانداردهاي شخصي آنان از مردي که بايد باشند، اختصاص دارد.
يکي از دشوارترين درسهايي که به عنوان يک زن درباره ي عشق آموخته ام اين که هرگز نبايد تنها براي آن که مرد آنگونه به ما پاسخ نمي دهد که مطلوب ماست، رفتار او را بد تعبير کرد.وقتي چنين به نظر مي رسد که مردي توجه، محبت، وقت يا تمرکز کافي براي ما صرف نمي کند، زن ها فوراً چنين برداشت مي کنند که بايد اتفاقي افتاده باشد. در اين گونه مواقع ما زن ها پيش خودمان فکر مي کنيم که:اگر خود من چنين رفتاري داشتم، معنايش اين بود که از دست او عصباني هستم يا او را دوست ندارم يا صرفاً برايم اهميت ندارد.»
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
قبول دارم که ما زن ها بايد اين نکته را به ياد داشته باشيم که مردها با ما تفاوت دارند و اين که آنها تعهد و پاي بندي خود را به عشق درست مانند ما نشان نمي دهند، اما شما مردها مي توانيد در اين رابطه به ما کمک کنيد.خواهيد پرسيد، چگونه؟ پاسخ ما اين است:نخست با درک اين که هنگامي که ظاهراً به ما اهميت نمي دهيد، يا ما را به حساب نمي آوريد، يا براي رابطه با ما ارزش قائل نيستيد، سرخورده، نگران يا عصباني مي شويم و سپس با قضاوت نکردن و زير سؤال نبردن مابه دليل اين گونه عکس العمل هاي احساسي مان.
چگونه اطلاعات فوق را در رابطه تان به کار ببريد و اين که چرا بايد اين کار را بکنيد.
اين نکته را بارها و بارهاي در سرتاسر اين مقاله تکرار کرده ام. در اين جا روي سخنم با مردهاست:هربار که دليل ناراحتي همسرتان را درک نمي کنيد، خودآگاه ياناخودآگاه باعث مي شويد رفتارها و احساسات نامطلوبي را که از آن بيزاريد، در همسرتان تشديد و تکرار مي کنيد. به عبارت ديگر ممکن است همسرتان در ابتدا احساس ناامني نداشته باشد و فقط به روش خود و مانند تمامي زن هاي ديگر عشق را در اولويت قرار مي داده است، اما سپس رفتاري از شما سرزده است که مانند آژير خطري موجب احساس ناامني او شده است.
ظرف سالها کار و مشاوره به هزاران زن، و در تحقيقات و مصاحبه هايي که براي نوشتن اين مقاله انجام داده ام، اين نکته جزو يکي از ضروري ترين و مهمترين نکته هايي بود که زن ها دوست داشتند که اي کاش مردها مي دانستند.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
زني را که شوهرش به هنگام سفر به او تلفن نکرده بود، به ياد داريد؟ او نمي توانست درک کند چرا همسرش ناراحت است و او را متهم کرده بود احساس ناامني دارد که اين قدر نياز دارد هميشه با او صحبت کند. خب، دليل ناراحتي او اين بود که تصور مي کرد چنانچه خودش در موقعيت همسرش بود و به سفر رفته ولي به او تلفن نزده بود به اين معنا بود که عمداً از او دوري مي کند و اين که حتماً مسئله و مشکلي بين آنها پيش آمده است. از آنجا که زن حتماً به شوهرش زنگ مي زد، تلفن نزدن شوهرش را به حساب اين گذاشته بود که احساساتش براي شوهرش اهميتي ندارند.
شوهر او اين قاعده را درک نمي کرد. تنها چيزي که مي ديد، اين بود که همسرش ناراحت است و اين موجب مي شد احساسات بدي که فعلاً آمادگي آنها را نداشت به سراغش بيايند.اين که زنش را ناراحت کرده است. اين که زنش توقعاتي از او دارد که احساس آزادي و استقلال را از او سلب مي کند، و اين که ناگهان مسئله و مشکلي بين آن ها پيش آمده است به جاي آن که سعي کند دليل ناراحتي همسرش را درک کند يا از
اين که او را ناخواسته ناراحت کرده است احساس پشيماني کند، زنش را سرزنش مي کرد که چرا ناراحت شده است. گويي به همسرش مي گويد: «تو به اين دليل ناراحت هستي که مشکل داري نه به اين دليل که من کاري کرده ام که تو را ناراحت کرده است.»
زن نيز اين پيام را به روشني دريافت کرده است. نتيجه چه مي شود؟ اين که زن حالش حتي بدتر نيز مي شود و همان احساس ناامني که شوهر او را به آن متهم کرده بود در او نيز توليد مي شود.هرچه مرد کمتر به احساسات او صحه گذاشته و آن ها را به پرتوقع بودن و احساس ناامني او نسبت مي دهد، زن رنجيده تر و ناراحت تر مي شود.
مردان عزيز!اين داستان تصوير ايده آلي است از اين که چرا بايد دانسته ها و آموخته هاي خود از اين مقاله را به کار ببنديد، آيا جالب نيست چنانچه بتوانيد با برخوردي متفاوت با مکالمات و موقعيت هاي پيش آمده با همسرتان از بسياري از ناراحتي ها و لحظات اضطراب آميز و نامطلوب در روابطتان جلوگيري کنيد؟ چنانچه برخي از توصيه هاي ارائه شده در قسمت بعدي را به کار ببنديد از پاسخ همسر خود متعجب خواهيد شد.
در زير خلاصه اي از مهمترين نکته ها و مطالبي که تا اينجا مطالعه کرديد، آورده شده است.مردان عزيز! به ياد داشته باشيد اين همان قسمتي است که اطلاعات مورد نياز شما براي بهبود روابط با نامزد/همسرتان ارائه شده است.
و خانم هاي عزيز!اين همان بخش از اين مقاله است که بايد به نامزد/ همسرتان نشان دهيد حتي چنانچه نخواسته باشد که ادامه مقالات را بخواند.
هنگامي که زن ها عشق را بر هر چيز مقدم مي دانند چه مي کنند:
*وقت و ارزش بيشتري را صرف روابط شان مي کنند.
*دوست دارند با مرد زندگي شان صحبت کنند،با او باشند و روي ارتباطشان و حفظ و ادامه ي آن کار کنند.
*دوست دارند برنامه ريزي کنند و لحظاتي خاص و به ياد ماندني خلق کنند.
*هر چه در توان دارند مي کنند تا رابطه را صميمي تر، نزديکتر و ماندگارتر کنند.
سوءبرداشت مردها از اين ويژگي زن ها:
*مردها فکر مي کنند که ما زن ها مستقل و خودکفا نيستيم.
*فکر مي کنند پرتوقع و زياده خواه هستيم .
*فکر مي کنند به تشويش و دل واپسي مبتلا هستيم.
*فکر مي کنند با اين توقع از آن ها که وقت و توجه خود را به ما بدهند، ما مي خواهيم آن ها را کنترل کنيم.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
به همين دليل است که دوست داريم همواره روي آن کار کنيم زيرا چنانچه اوضاع در روابطمان خوب پيش نرود، احساس مي کنيم کارمان را خوب انجام نداده ايم.
بنابراين هنگامي که سعي مي کنيم با شما درباره ي «ما» صحبت کنيم، يا از شما مي خواهيم براي اين که با هم باشيم برنامه ريزي کنيد يا هنگامي که به نظر مي رسد زياده از حد به شما فکر مي کنيم، به اين دليل نيست که پرتوقع هستيم يا نگرانيم يا مي خواهيم شما را کنترل کنيم، بلکه به اين دليل است که مي خواهيم بهترين رابطه ي ممکن را خلق کنيم و ارزشمندترين سرمايه گذاري خود را بهبود و ارتقاء ببخشيم وکاري را انجام دهيم که قلبمان مي گويد شغل ماست: اين که عشق را مهمتر از هر چيز ديگري بدانيم.
زن ها دوست دارند مردها چه کار کنند:
دوست داريم از اين که توجه، انرژي و وقت خود را صرف رابطه مان با شما مي کنيم از ما تشکر کنيد، نه اين که از ما به دليل تمرکزمان بر روي رابطه با شما انتقاد کنيد.
دوست داريم از خودگذشتگي و فداکاري ما را خصوصيات و ويژگي هاي ارزشمند و زيبا بدانيد نه اين که فکر کنيد، مشکل عصبي و رواني داريم.
دوست داريم وقتي براي با شما بودن برنامه ريزي مي کنيم به خودتان يادآوري کنيد که شما را دوست داريم، نه اين که مي خواهيم شما و وقت شما را کنترل کنيم.
2-هنگامي که زن ها عشق را بر هر چيز مقدم مي دانند چه مي کنند:
*دوست دارند هميشه بر روي رابطه شان کار کنند.
*دوست دارند به طور مستمر و مداوم همه چيز را بهتر کنند، و نزديک تر و صميمي تر شوند.
*دوست داريم از مشکلات آگاه شويم و آن ها را برطرف کنيم.
*هنگامي که حدس مي زنيم مرد زندگي مان از ما خوشحال نيست، سعي مي کنيم از احساسات او باخبر شويم.
سوءبرداشت مردها:
*فکر مي کنيد بيش از حد احساساتي هستيم و بيش از حد از خود واکنش نشان مي دهيم.
*فکر مي کنيد از شما انتقاد مي کنيم و مي گوييم مرد زياد خوبي نيستيد.
*فکر مي کنيد سعي داريم شما را کنترل کنيم و به شما دستور دهيم که بايد کارها را چگونه انجام دهيد.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
از آن جا که عشق مهمترين بخش از زندگي ما زن هاست، لذا احساس مسؤليت مي کنيم از آن نگهباني مي کنيم.به همين دليل همواره سرگرم ارزيابي آن هستيم تا مطمئن شويم مشکلي پيش نيامده است و چنانچه مسائل و موضوعات حل و فصل نشده اي وجود دارند در آن باره صحبت کنيم تا مبادا به طور ناگهاني آن ها به مشکلات لاينحلي تبديل شوند.ميزان انرژي و وقت که ما زن ها صرف رابطه مان مي کنيم، نشانگر ميزان تعهد ما به عشق، مرد زندگي مان و با ارزش ترين دارايي و سرمايه گذاري بر روي زندگي ما است.
ما زن ها مجهز به قوي ترين سيستم هاي رادار به منظور شناسايي و رديابي تنش هاي روحي و احساسي در ديگران و به ويژه مرد زندگي مان هستيم. گويي هميشه مشغول ديده باني هستيم تا مبادا چيزي تماميت رابطه مان را تهديد نکند، چه از بيرون و چه از درون.لذا هنگامي که مي پرسيم «اتفاقي افتاده است؟»يا پيشنهاد مي کنيم تا درباره ي مشکل صحبت کنيم به اين دليل نيست که مي خواهيم اوضاع را به هم بريزيم يا بعد از ظهر خوب شما را به جهنم تبديل کنيم يا اين که عصبي و مبتلا به پارانويا و بدبيني هستيم يا واکنش هايمان افراطي است. بلکه از آن روست که احساس مي کنيم مسئله اي بين ما پيش آمده است يا چيزي ذهن شما را به خود مشغول کرده است. در اين گونه مواقع دوست داريم مطمئن شويم که هيچ چيز از ديد ما پنهان نمانده است که بتوان به ما يا رابطه مان صدمه اي بزند، زيرا به شما و رابطه مان بسيار اهميت مي دهيم و نمي خواهيم شما را از دست بدهيم.
زن ها دوست دارند مردها چه کار کنند:
*دوست داريم تلاش و تمايل ما براي کار بر روي رابطه را به معناي عشق ما به خود تعبير کنيد، نه علامتي دال بر وسواس و اشتغال ذهني ما و پرتوقع بودن و سيري ناپذير ما.
*دوست داريم گاهي اوقات نيز شما شروع کننده باشيد و نواحي مسئله دار رابطه را شناسايي کنيد و براي کار بر روي آن داوطلبانه از خود تمايل نشان دهيد، نه اين که هميشه منتظر ما باشيد تا مسائل و موضوعات را مطرح کنيم و لذا «مشکل ساز» و «دردسر درست کن»جلوه کنيم.
حال چگونه مي توانيد توصيه هاي فوق را عملاً در موقعيت هايي به کار ببنديد که ميان شما و همسرتان پيش مي آيد.
در زير جدولي از توصيه هايي براي مردها هست تا آموخته هاي خود از اين مقاله را به ياد بسپارند تا بتوانند با عشق و مهرباني بيشتر و انتقاد کمتر به همسر خود پاسخ دهند. به ياد داشته باشيد، درک عشق به عنوان اولويت او زن ها به معناي نگرش به رفتار آن ها برخاسته از ديد جديد ارائه شده در اين مقاله است نه تعبير از آن به عنوان ناامني و توقع نابجا و بيش از حد.
پاسخ مردها براساس درک و بينش جديد
رويداد:نامزدتان سعي دارد براي تعطيلات آخر هفته برنامه ريزي کند.
پاسخ هاي سنتي:
پاسخ هاي جديد:
پاسخ هاي سنتي:
پاسخ هاي جديد:
حادثه:همسرتان ناراحت است، که چرا ديشب دير از کار برگشتيد و قبلاً به او تلفن نزديد تا ديرآمدنتان را خبر دهيد.
پاسخ هاي سنتي:
پاسخ هاي جديد:
پاسخ هاي سنتي
پاسخ هاي جديد
واقعه:نامزدتان از شما مي پرسد چه چيزي شما را ناراحت کرده است. زيرا سر شام همه اش ساکت بوده ايد.
پاسخ هاي سنتي:
پاسخ هاي جديد:
پاسخ هاي سنتي
پاسخ هاي جديد
رويداد:همسرتان پيشنهاد مي دهد اين مقاله را بخوانيد و از شما مي خواهد تا هر دو با هم آن را مطالعه کنيد و رابطه تان را بهبود ببخشيد.
پاسخ هاي سنتي:
پاسخ هاي جديد:
پاسخ هاي سنتي
پاسخ هاي جديد
خواند چون مي خواهم شوهر خوبي براي تو باشم.
آيا مي توانيد ببينيد که پاسخ هاي سنتي چگونه همگي از سوء تعبير اولويت زن ها برخاسته اند؟ اين نگرش که اين اولويت آنان ناشي از ناامني، وابستگي آنها و نيازشان به کنترل کردن مردهاست. پاسخ هاي جديد همگي از ديد و نگرش هاي جديدي برخاسته اند که بر اين رفتار زنانه مبتني بوده اند و همگي حاوي روش هايي براي اظهار تشکر و قدرداني مردها از محبت ها و توجهات زنانه است. مردان عزيز!لطفاً اين توصيه ها را امتحان کنيد. ممکن است در ابتدا عجيب و غريب به نظرتان برسند، اما مطمئن باشيد که از نتايج آن متعجب خواهيد شد.
از زن زندگي خود انتظار نداشته باشيد شما را مثل مردها دوست داشته باشد.
خطاب به مردها: مي دانم به رغم تلاش هاي من براي توضيح اين اولويت زن ها، حتماً پيش خودتان غر مي زنيد که: «چرا کيک عشق زن ها شباهت بيشتري به کيک عشق ما ندارد» يک برش کوچک مختص عشق و بقيه ي برش ها براي ديگر نواحي زندگي اين منطقي تر و عاقلانه تر است. چرا زن ها بايد اين قدر توجه و وقت خود را براي ما صرف کنند؟ چرا بايد براي حرف زدن با او جدول هايي را از بر کنم؟ چرا اين قدر همه چيز مشکل است؟
اين شکايت خاطره اي را که مربوط به چند سال گذشته است برايم زنده مي کند.در رابطه اي جدي با مردي بودم که او را خيلي دوست داشتم مشغول يکي از آن بحث هاي داغ درباره ي خودمان بوديم. از آن بحث هايي که وسط آن مردها دوست دارند فرار کنند.سعي داشتم به او توضيح دهم که چرا نياز دارم بيشتر مرا از خود مطلع کند، براي با هم بودنمان برنامه ريزي کند، و همين طور روزها بدون آن که اطلاعي بدهد.ناپديد نشود.او در سکوت به صحبت هايم گوش کرد و سپس با ناراحتي گفت:«چرا سرت به زندگي خودت نيست و اين قدر به من فکر مي کني؟»اي کاش مشغول کارها، پرونده ها و علايق خودت بودي و بعد اگراتفاق مي افتاد که زنگي به تو بزنم، مي گفتي:«اوه، سلام، چقدر خوشحال شدم زنگ زدي، چند دقيقه است که سرم خيلي شلوغ است.خب، حالت چطوره؟» اما هر وقت که به تو زنگ مي زنم، هيجان زده مي شوي و هر وقت هم که نمي زنم ناراحت مي شوي و قضيه را خيلي بزرگ مي کني .چرا نمي تواني مشغول کارهاي خودت باشي و چرا اين قدر به من فکر مي کني؟»
به شوخي به او گفتم:«به عبارت ديگر شما از من مي خواهيد که يک مرد باشم.اينطور نيست؟»
پاسخ داد:«نه، من چنين چيزي نگفتم. من فقط گفتم که اي کاش فکرت اين قدر روي عشق متمرکز نبود.»
به او گفتم: «همين که گفتم. تو مي خواهي من مثل مردها باشم.»
پاسخ داد:«چرا اين حرف را اين قدر تکرار مي کني. من نمي خواهم تو يک مرد باشي.من فقط مي خواهم اينقدر به من فکر نکني. مشغول زندگي خودت باشي و اگر من پيدام شد خوشحال بشي.همين»
با ناراحتي به او گفتم:«شنيدم چي گفتي. تو مي خواي من يه مرد باشم به اين دليل اين گفته را تکرار مي کنم که همه چيزهايي که گفتي ويژگي هاي مردهاست. مردها اين طور رفتار مي کنند که تو توصيف کردي.
اگرشما نيز آرزو داريد که اي کاش زن ها مثل مردها بودند چندين حق انتخاب داريد .
1-مي توانيد اولويت هاي جنسي خود را فراموش کنيد و زن ها را براي هميشه کنار بگذاريد.(اين مورد براي بيشتر مردها احتمالاً انتخاب مناسبي نخواهد بود!)
2-مي توانيد زني را پيدا کنيد که با بخش زنانه از وجود خود قطع ارتباط کرده باشد و انتظارهاي بسيار ناچيزي در رابطه با عشق از شما دارد. (اين انتخاب ممکن است مدتي جوابگو باشد، اما پس از مدتي شما را دچار سرخوردگي خواهد کرد)يا...
3-مي توانيد سعي کنيد طبيعت ما زن ها را آنگونه که هست درک و تحسين کنيد و از مقاومت در مقابل آن دست برداريد.
شخصاً انتخاب سوم را براي شما توصيه مي کنم. همانگونه که در ادامه ي مقاله نيز خواهيم ديد هرچه بيشتر عشق زن به خود را قدر بدانيد، بيشتر به نيازهاي خود خواهيد رسيد و بيشتر همسرتان خشنودي شما را جلب خواهد کرد.
بگذاريد داستان مردي را برايتان تعريف کنم که در نهايت زني را که اولويت اولش عشق بود کنار گذاشت و زني را برگزيد که عشق از اهميت چنداني برايش برخوردار نبود.او با اين کار احساسات واقعي خود را زير پا گذاشت، زيرا فکر مي کرد:بودن با چنين زني ساده تر و بي زحمت تر است. جاناتان سي تا چهل ساله بود و دو سال بود که با کريستين نامزد بود. کريستين زني باهوش، گرم، صميمي و با انرژي بود که جاناتان را تا حد پرستش دوست مي داشت.دوست داشت، تا پايان عمر با جاناتان زندگي کند.گرچه جاناتان نيز کريستين را دوست داشت اما از ناحيه ي عشق کريستين احساس ناراحتي مي کرد. کريستين از خودگذشته، روشنفکر، ثابت قدم بود که اولين اولويتش نيز عشق بود.اما اين براي جاناتان که خود را مردي مستقل و غير سنتي مي دانست کمي دست و پاگير شده بود.
به ياد دارم جاناتان اعتراف مي کرد که تا چه حد دلش براي آزادي و بي مسئوليتي گذشته تنگ شده و رؤياي رابطه اي را در سر مي پروراند که ساده تر و کم زحمت تر باشد.او شکايت مي کرد: «ديگه خيلي برام سخت شده است» به او گفتم:«جاناتان، فکر نمي کنم کريستين کار ديگري جز عشق ورزيدن به تو کرده باشد. او تمام قلبش را به تو هديه داده است.
مگر اين چه بدي دارد؟
پاسخ داد:«نمي دانم، گاهي اوقات آرزو مي کردم اي کاش کمتر مرا دوست داشت. در اين صورت ساده تر مي توانستم با او باشم»
چند ماه بعد، هنگامي که جاناتان به من زنگ زد و گفت که به رابطه اش با کريستين پايان داده است، ناراحت و غمگين شدم.
جاناتان به ازدواج با زن ديگري به نام اَبي فکر مي کرد. مي گفت ارتباط با او تا چه حد ساده تر است.در سکوت به توضيحات جاناتان درباره اَبي گوش دادم.«اَبي خيلي با کريستين تفاوت دارد. مثل او خيلي احساساتي و پرتوقع نيست. اجازه مي دهد آزاد باشم.»
پس از شنيدن صحبت هاي جاناتان درباره ي اَبي احساس بدي در ناحيه ي شکم خود احساس کردم.احساس کردم نوع زني را که او داشت توصيف مي کرد، مي شناسم.زني که آسيب ديده و قلب خود را به روي مردها بسته است و لذا توقع و انتظارچنداني نيز از آنها ندارد.هنگامي که اَبي را ملاقات کردم، بر نگراني هايم افزوده شد. او در واقع زني سرد و غير قابل دسترسي بود. رفتارش با جاناتان با سردي و خالي از هرگونه محبت و حرارتي بود، اگر چه جاناتان هيچ يک از اين چيزها را نمي ديد، او آن جا نشسته بود و با شور و حال تمام با او حرف مي زد، اما نمي توانست ببيند که گرچه ابي مؤدب و زيبا بود اما در واقع توجه زيادي به جاناتان نشان نمي داد.هنگامي که ابي به دستشويي رفت،جاناتان به من گفت که هرگز قبلاً در هيچ رابطه اي تا اين حد احساس راحتي و آزادي نکرده است.من پيش خودم فکر کردم:«چون در واقع هيچگونه ارتباط احساسي و عاطفي اي با او نداري»و ديگر هيچ چيز نگفتم.
چند ماه بعد، کارت دعوت جشن عروسي جاناتان و ابي را دريافت کردم.مي خواستم به او زنگ بزنم و عواقب دردناک تصميم نادرستش را به او گوشزد کنم، اما زبان خود را گاز گرفتم و از صميم قلب برايشان آرزوي خوشبختي کردم. نمي توانستم تصور کنم کريستين از شنيدن خبر عروسي جاناتان با زني ديگر تا چه حد دلشکسته و ناراحت خواهد شد.
ازدواج جاناتان به کجا رسيد؟ متأسفانه همان چيزي که فکر کرده بودم. در ابتدا، جاناتان از اين که در رابطه اي قرار گرفته بود که توقعات و خواسته هاي ناچيزي از او داشت، احساس خوشبختي مي کرد. اما به تدريج و با گذشت زمان از ناحيه ي اَبي احساس ناديده گرفته شدن و بي توجهي مي کرد.ابي اهميتي نمي داد، جاناتان چه کار مي کرد، کجا مي رفت، يا چه افکار و احساساتي داشت.هرگز تلاش خاصي نمي کرد تا با او صميمي باشد. به روابط جنسي نيز علاقه اي از خود نشان نمي داد و تنها علايق او، شغلش، دوستان خودش و تزيين منزلشان بود.در واقع جاناتان را عملاً تنها گذاشته بود.
به تدريج جاناتان متوجه شد که چقدر به محبت و توجه نياز دارد.مجدداً به ياد کريستين افتاده بود که چقدر او را دوست داشت. احساس مي کرد نياز دارد، دوباره کسي او را دوست داشته باشد. هنگامي که با اَبي درباره مشکلاتش صحبت مي کرد، ابي علاقه ي خاصي به کارکردن بر روي مشکلات شان نشان نمي داد و اظهار مي کرد اصولاً همه چيز همانطور که هست خوب و رضايت بخش است و اين که او مشکل خاصي نمي بيند. در نهايت جاناتان با اين حقيقت اجتناب ناپذير رو به رو شد که انتخاب او اشتباه بوده و همسر مناسبي را انتخاب نکرده است.
سال بعد، جاناتان به من زنگ زد و گفت که او و اَبي مي خواهند از هم طلاق بگيرند.افسرده و تنها بود. او مجدداً به کريستين زنگ زده بود، به اين اميد که مجدداً او را قبول کند اما از اين که شنيد کريستين با مرد ديگري نامزد شده است و به زودي در شرف ازدواج با اوست قلبش شکست.به من اعتراف کرد:«افتضاح بار آوردم» در حالي که صدايش از گريه مي لرزيد گفت: «او را از دست دادم»
«چرا فکر مي کردم با زني که نمي داند چگونه عشق بورزد، خوشبخت تر خواهم بود؟»
پاسخ چه بود؟ چرا جاناتان از عشق عميقي که کريستين به او مي ورزيد، دست شست و به رابطه ي خالي، سرد و بي شور و حالي با اَبي دل خوش کرد؟ زيرا به نظر ساده تر و بي زحمت تر مي آمد. زيرا مسئوليتي را بر دوش او نمي گذاشت.زيرا به اين توهم او که چنانچه آزاد باشد و مجبور نباشد توجه خاصي به نيازهاي زني بکند، خوشبخت تر خواهد بود، صحه گذاشته بود. البته جاناتان اشتباه مي کرد.او مرتکب اشتباه اسفباري شد که بسيار از مردها مي کنند.او زني را که عشق را بر هر چيز ديگر مقدم مي دانست، محترم نشمرد و قدر حضور او را در زندگي خود ندانست.
مردهاي عزيز: به ياد داشته باشيد زني که با قلبي باز، مهربان و سرشار از عشق به شما عشق مي ورزد. هديه گرانبهايي را به شما ارائه داده است. او سعي ندارد در مقابل چيزي از شما بستاند. بلکه تنها مي خواهد عشق، تعهد، پايبندي، از خودگذشتگي و شادي خود را به شما هديه کند.همه ي زن ها از چنين توانايي هايي برخوردار نيستند.چنانچه چنين نامزدي/همسري داريد، او را سخت بچسبيد و از بخت و اقبال خود ممنون باشيد که چنين زني پيدا کرده ايد.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
البته به ياد داشتن اين حقيقت در هنگامي که هميشه مجبور باشيم در مقابل مردها از اين خصوصيت و ويژگي خودمان دفاع کنيم و مورد سرزنش قرار بگيريم که حتماً مسئله يا مشکلي داريم که اين طور عشق مي ورزيم، ساده نيست.تا آن جا که به ياد دارم شخصاً همواره با اين مشکل در زندگي خود رو به رو بوده ام.چه بسا گاهي اوقات با خود درافتاده ام که شايد سرد بودن و قلبي بسته و خالي داشتن بهتر باشد. به يا دارم که حتي نزد زن فرزانه اي رفتم و از عمق احساسات و عشقي که تجربه مي کردم.شکايت کردم. او به من نگاه کرد و گفت: باربارا، تو سال ها تلاش کرده اي تا بياموزي چگونه با اين عمق عشق بورزي. آن را ارزان نفروش. اين موهبتي است که به تو ارزاني شده است و نتيجه تلاش هاي تو بوده است. اين دستاورد توست.»
کلام اين زن در من تأثير فراواني گذاشت. از سر غريزه مي دانستم که کلام او حقيقت دارد. توانايي من در عشق ورزيدن به راست موهبتي بود که به من ارزاني شده بود. سال ها بايد به خود يادآوري مي کردم که عشق به معناي يک اولويت براي من مشکلي يا عادتي ناسالم نبوده است تا مجبور
باشم از آن خلاصي يابم، بلکه تبلور طبيعت ذاتي و جوهره ي فطري من بوده است.
از صميم قلب باور دارم هنگامي که ما زن ها مي آموزيم توانايي خود را در عشق ورزيدن به عنوان موهبتي زيبا گرامي بداريم و قدر بدانيم مردان زندگي مان نيز مي آموزند تا به طرزي مشابهي با ما رفتار کنند.
چنانچه فکر مي کنيد اطلاعات ارائه شده در اين فصل درباره شما صدق نمي کند و احساس مي کنيد که چنانچه بايد و شايد عشق نمي ورزيد، ممکن است به دليل آن باشد که تجربيات دردناک و ناخوشايند زندگي موجب شده اند، شما درهاي قلب خود را بر روي ديگران ببنديد.شايد با خود سوگند ياد کرده ايد که ديگر هيچگاه عشق را باز هم اولويت اول زندگي خود قرار ندهيد، تا مجدداً آسيب نبينيد.
چنانچه در خانواده اي بزرگ شده ايد که به لحاظ احساسي و عاطفي سرد بودند، ممکن است در کودکي ناخودآگاه تصميم گرفته باشيد که درست نيست احساسات و قلب خود را بر روي ديگران باز کنيد و با کسي صميمي بشويد. کودکي دردناک ممکن است بر روي گرايش و تمايل شما مبني بر عشق ورزيدن تأثيرات منفي گذاشته باشد. عشق در شما وجود دارد، اما شما به آن اجازه نمي دهيد بيرون بيايد و جريان پيدا کند.
گاهي اوقات تجربيات و وقايع دوران بزرگسالي است که موجب رويگرداني ما از عشق مي شود.رابطه ي احساسي ناسالم و مخرب با يک مرد مي تواند آسيب روحي سنگيني بر زن وارد سازد و موجب شود که او دل و جان خود را بر روي ديگران ببندد.اغلب چنين زن هايي عملاً به طرزي خودآگاه نيز توجه و تمرکز خود را از روي عشق بر مي دارند و منحصراً آن را روي کار و شغل خود منعطف مي سازند تا از درد و رنج آسوده و برحذر باشند.بدين ترتيب کيک عشق آنان شباهت بيشتري به کيک عشق مردان پيدا خواهد کرد، بدين معنا که تمرکز خودآگاه بسيار اندکي را وقف روابط خواهند کرد. اين وارونه گي شکلي از مراقبت و محافظت از خود است.
گويي ناخودآگاه تصميم مي گيريم سردتر و بي احساس تر شويم، درست مانند همانهايي که به ما آسيب وارد آورده اند.
ممکن است بارها به لحاظ روحي لطمه خورده باشيد.شايد همچنان جريحه دار هستيد و سعي مي کنيد غل و زنجيرها را پاره کنيد تا بلکه بتوانيد مجدداً عشق بورزيد.اميدوارم آموخته هايتان از اين مقاله به شما کمک کنند، خود را التيام ببخشيد و با خوش بيني و اعتماد بيشتري به خودتان و به عشق بنگريد. اميدوارم به شما کمک کرده باشم تا خود را همانگونه که هستيد، بپذيريد و هديه ي قلب زيباي خود را گرامي بداريد. چنانچه مردي هستيد که در گذشته يا حال به زني مجروح و آسيب ديده عشق ورزيده ايد يا عشق مي ورزيد، بتوانيد با استفاده از آموخته هايتان از اين مقاله به او کمک کنيد تا او مجدداً به قلب و عشق خود اعتماد کند.هرچه بيشتر به اونشان بدهيد که عشق او براي شما چه هديه و موهبت گرانبهايي است، او نيز به خود به عنوان يک زن احترام بيشتري خواهد گذاشت.
منبع: رازهايي درباره زنان
/س