مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (1)
نویسنده : عصمت كیخا *
اشاره
بنده خدا و مملوك او، سید جلیل و پیشواى نبیل، عالم عامل و فقیه كامل، علامه فاضل، زاهد پرهیزگار، بازكوش راه حق، یگانه زمان و یكتاى عصر خویش، رضى الدین، ركن الاسلام و المسلمین، افتخار «آل طه» و «یس»، جمال عارفان، برترین سرور، سیّد شریفان، ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس علوى فاطمى داوودى2 سلیمانى. 3
سید بن طاووس آن گونه كه در همین كتاب نوشته متولد سال 589 هجرى است و نوشتن كشف المحجه را در 61 سالگى (سال 650 هجرى) آغاز كرده است.
پسرش محمد، مخاطب كتاب، متولد 643 و پسر دیگرش على متولد 647 هجرى است.
فهرست تألیفات وى آن گونه كه خود در این كتاب برشمرده به قرار زیر است:
1. المهمات و التتمات، وى پیش بینى كرده است. كه اگر این كتاب پایان یابد بیش از بیست جلد خواهد بود و اسرار فراوان كه كاشف رازهاست دربر دارد.
2. البهجة لثمرة المحجة: در توضیح آورده است كه زندگانى نامه من است از آغاز زندگانىام و شناختم و در طلب فرزندان بودنم، از مالك مهربان خود و عنایات او به فضل و كرمى كه دارد و موفق داشتن من به پیمودن راه نیكبختى هر دو جهان.
3. الطرایف: كتابى است در شناخت آیین طوایف و رشحهاى از دریاى نعمتهاى خداوند جمیل.
4. غیاث سلطان الورى لسكان الثرى، در قضاى نماز میّت.
5. فتح الجواب الباهر فى خلق الكافر.
6. الملهوف على قتلى الطفوف: در شهادت امام حسین علیهالسلام كه به هدایت الهى به شیوهاى نو نوشته شده است.
7. ربیع الالباب: كه تا هنگام تألیف كشف المحجّة شش جلد آن را تألیف كردهاست.
8. الاصطفاء فى تاریخ الملوك و الخلفاء، كه براى فرزندانش نوشته و سفارش كرده است و نباید آن را در دسترس هر كس قرار دهند مگر كه حسن ظن او را درباره خودشان و پدرشان احراز كنند. و تصریح كرده است كه این كتاب امانتى است كه امیدوارم فرزندان و آیندگان و تبارشان از آن بهره گیرند.
9. فتح الابواب است بین رب الارباب و ارباب خِرَد، در استخاره.
10. طرف الانباء و المناقب در شرف سیّد الانبیا و خاندان پاكیزهاش و در تعیین رسول مكرم صلىاللهعلیهوآله جانشین خود را براى مراجعه مردم، و در آن كتاب روایت مردم مورد وثوق و اعتماد ثبت شده است.
11. مصباح الزائر و جناح المسافر، مشتمل بر زیاراتى كه متعارف بین علما مىباشد.
13. التوفیق للوفا بعد تفریق دار الفنا، و جز اینها از مطالب مختصر كه اینك به یادم نیست.
[...] و اى فرزند، اى محمد كه امیدوارم خداى تعالى كردارت را بستاید و تو را به نیكبختى هر دو جهان برساند بدان كه در كتاب الآداب الدینیه و غیر آن از كتابهاى ادعیه كه براى حركات و سكنات تو گفتهام دعاهاست كه قسمت بسیارى از آن را با آداب جلیل آن در كتاب المهمات و التتمات آوردهام، امّا ذكر همه آنها كتابى مفصل خواهد شد و بسا كه مایه ملالت تو گردد و مانع استفاده تو از باقى مطالبى كه گفتهام شود. آنچه در كتابهاى دعا براى تو ذخیره كردهام، تو را كافى است و تو را به آن دلالت مىكنم. این كتاب داراى مطالبى است كه در كتابهایى كه به آن اشاره كردم ثبت نشده است.
مباحث سیاسى ارائه شده در این كتاب از چند جهت داراى اهمیت است :
1. به لحاظ شخصیتى كه این مطالب را ارائه كرده است یعنى سید بن طاووس.
در ذهن بسیارى از متدینان و اهل علم چنین تصور مىشود كه سید بن طاووس شخصیت زاهد، عارف و فقیهى بوده كه از زندگى و تأملات سیاسى به دور بوده است. پژوهش حاضر این تصور را خدشهدار مىكند و نشان مىدهد كه سید بن طاووس انسان كاملى بوده كه به سیاست و زندگى سیاسى نیز مىاندیشیده است؛ حتى كتابهاى ويژهاى چون الاصطفاء فى تاریخ الملوك و الخلفاء را براى تربيت سياسى فرزندانش نوشته است؛
2. به لحاظ زمان و موقعیتى كه سید بن طاووس در آن به سر مىبرده است و پیشنهادها و تلاشهایى كه وى در جهت حل مسالمتآمیز بحران ناشى از حمله مغولها كرده است. نیز مباحث حاضر داراى اهمیت است. این پیشنهادها را در متن ارائه شده مىخوانید؛
3. براى ابطال دیدگاه كسانى كه عالمان شیعه را در سقوط خلافت عباسى نشانه مىروند، از قبیل آنچه درباره خواجه نصیر الدین طوسى گفته شده و محققان صاحب نظر آن را رد كردهاند؛
4. به لحاظ روشن شدن بخشهاى دیگرى از تاریخ تاریك اندیشه سیاسى تشیع.
در مباحث حاضر، كه گزیدههایى از كتاب كشف المحجه است، ابتدا به امامت از دیدگاه شیعه پرداخته شده و در ادامه، رابطه علما با سلاطین و خلفا و چگونگى همكارى آنها بررسى شده است. سید بن طاووس در این مباحث سعى كرده است دلایل دورى جستن خود از قضاوت و فتوا را شرح داده. به این پرسش مهم پاسخ دهد كه چه كسى را و چگونه باید براى اداره جامعه برگزید. در ادامه دانشهایى را كه لازم است فرزندانش فرا گیرند شرح داده. در میان این دانشها كسب اطلاعات تاریخى و سیاسى براى داشتن زندگى سالم قابل توجه است. از دیگر بخشهاى قابل توجه كتاب، بیان تلاشهاى وى براى گفت و گو با تاتارهاست.4 [امامت] بخش 55
اى فرزند، اى محمد، درباره شناخت پیشوایان و عترت سید المرسلین كه درود خدا بر او و خاندان پاك او باد، طریق معرفت آنان، و اعتقاد به پیشوایىشان آسانتر از آن است كه عدهاى پنداشتهاند و من در كتاب طرائف آن را بیان كردهام و راه حقیقت را نمودار ساختهام. اینك چند دلیل را به اختصار مىگویم، چنان كه خواننده را از درازى گفتار و توضیح بسیار بىنیاز گرداند: بخش 56
از جمله دلایل، گواهى عقل است به این معنا كه كمال رحمت و عنایت الهى به بندگان مقتضى آن است كه در هر زمان كسى را معیّن فرماید تا مردمان را به مراد و منظور او به طورى راهنمایى كند كه آنان را از تأویل و اختلاف بىنیاز گرداند و آنان از گمراهى محفوظ مانند. بخش 57
از جمله آن دلایل یكى این است كه كمال پیمبرى جدّت محمّد صلىاللهعلیهوآله ، مهربانتر بنده خداى، شفقت او بود كه تا پایان جهان به امت خود دارد مقتضى آن است كه نظر شریف او صلوات اللّه علیه به هدایت و دلالت كسانى كه خواه به روزگار رسالت او نزدیك بودند خواه بعد از ایام رسالتش به وجود مىآمدند، یكسان باشد، و این كار درست راست نمىآمد مگر این كه كسى به جاى رسول اكرم بنشیند كه در همه ایام در آشكار و نهان، در علن و در پنهان و در عصمت با وصف كامل او باشد. بخش 58
یكى از این دلایل آن است كه جدّت محمّد صلىاللهعلیهوآله به هیچ جنگى نرفت مگر كه در مدینه كسى را به جاى خود نیابت داد، هر چند مدت جنگ كوتاه بود. پس چگونه خرد مىپذیرد كه امت را بدرود گوید و كار او را بىسامان رها كند و نایبى براى خود معین نفرماید. حال آن كه پس از رحلت آن بزرگوار مدت تا رستاخیز دراز بود و خطر بسیار. بخش 59
دیگر از دلایل آن كه جدّت محمد صلىاللهعلیهوآله كه بالاترین درود و تحیات نثار او و تبار او باد هیچ سپاه و هیچ سرشناس قومى را به جایى نمىفرستاد مگر آن كه براى آنان رئیس و رهبرى معین فرماید تا آن جمع را به یكدیگر پیوند دهد و گرفتارىهاشان را به اصلاح آورد و به آنان احسان كند؛ پس چگونه عقل باور مىكند كه پس از رحلت به سوى خداى جلّ جلاله در زمانى كه تا حال 639 سال مىگذرد سپس تا روز رستاخیز به طول خواهد انجامید، همه امت خود را رها كند و براى آنان رئیسى معین نفرموده باشد تا حال امّت را سرپرستى و اصلاح كند و آنان را از اختلاف و اندوه در امان نگاه دارد. و از آن جمله نصوص حق جل جلاله و تقدّس كماله است كه با آیات روشن درباره جدّت مولانا على بن ابى طالب علیهالسلام گفته و ذات و صفات و مقامات او را ستوده و تعریفى كه امت از كرامات او علیهالسلام كرده و آنچه در اسرار اللّه تعالى جل جلاله و رسول او صلىاللهعلیهوآله به ما خبر داده است. گویا مىدانست كه نصوصى كه درباره او علیهالسلام آمده است حاكى از آن است كه امت در همه كارهاى خود باید به او رجوع كند و در همه امور مرجع امّت او باشد، زیرا صفات كامل رئیس قوم دلیل پیشوایى اوست، و صفات ناقص مردم دلیل این است كه باید فرمان شریعت او را گردن نهند و اراده او را پیروى كنند.
دلیل دیگر این كه جدّت محمّد صلىاللهعلیهوآله بر افراد امت خود وصیت نكردن را حرام فرمود و گفت كسى كه بدون وصیت كردن درگذرد همانا كه به مرگ جاهلى مرده است، پس چگونه مىتوان پذیرفت كسى كه فرمان مىدهد مردم باید درباره بازماندگان و جانشینان خود وصیت كنند، خود وصیت درباره آنان را ترك كند با آن كه مىدانست كه پس از وفات او اختلافها روى خواهد داد و به مخالفتها دست خواهند زد. (865، ف 5 0، از ص 32 الى 42، نجفى).
دلیل دیگر این كه هیچ مسلمان عاقل و فاضل و اهل انصافى نمىپذیرد كه محمّد صلىاللهعلیهوآله بر آنان قرآن تلاوت كرده باشد متضمن این آیه «... الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دیناً» (مائده، آیه 5)؛ «امروز دین شما را كامل نمودم و نعمت خود بر شما تمام كردم و براى شما دین اسلام را پسندیدم»، آن گاه كسى ادعا كند كه آن بزرگوار از دنیا رفت و امت خود را در امر امامت سرگردان رها كرد با آن كه امامت مهمترین مسأله مسلمانان و اسلام است، چندان مهم است كه در اختلاف بر سر آن بعضى گردن بعضى دیگر را زدند و عدهاى عده دیگر را تكذیب كردند، و 73 فرقه مختلف پیدا شدند و در میان اهل ملتها رسوا گردیدند.
این اختلاف و نقصان كجا، و دینى كه پیمبر اكرم آن را به تصریح قرآن دین كامل توصیف فرمود كجا؟ پس اگر مسلمانان رسوایى به بار نمىآوردند، با دلایل و برهان مخالفت نمىورزید و با غلط و بهتان با آیندگان خود روبهرو نمىشدند این اختلافها و نقصانها پدید نمىآمد. اى فرزند، اى محمّد، این آیه روزى فرود آمد و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آن را در مورد پدرت على بن ابى طالب صلوات اللّه علیه و آله در روز غدیر خم به نص بیان فرمود، به روایت همه مسلمانان اهل فضل گفته شده است كه به نص عام اعلام شد، امّا متعصبان آن روز را پنهان مىكنند و شایسته چنان بود كه جمهور عارفان تاریخ آن را بدانند و آن جشنى بزرگ و روشن است چه، گویاى آن است كه خداى جل جلاله در آن روز دین را كامل كرد و نعمت را تمام فرمود و اسلام را دین ما قرار داد.
و من در كتاب طرایف از صحاح آنها نقل كردهام كه عدهاى از یهودیان گفتهاند اگر چنین جشنى در تورات آمده بود همانا كه ما آن را جشن بزرگ دین خود مىشمردیم.
و از دلایل یاد شده آن كه اى فرزند، اى محمد كه خدا تو را با پوشش زرههاى استوار با عنایات كافى خود نگاه دارد شایسته چنان بود كه اهل اسلام همه بر این اعتقاد باشند و بدانند كه نیاى تو محمد صلىاللهعلیهوآله امّت را به جانشین خود سپرد، اما نام او را بر زبان نیاورد، چه این مقام مناسب صفات كمالى و معلوم او بود چندان كه هیچ طعن و نقصى در آن صفات راه نداشت؛ پس چگونه است كه كار تعصّب به آن جا كشید كه نصوص وصیت به امامت را كه از ویژگىهاى پیمبرى است و نصوص وصیت را كه به طور متواتر روایت شده بوده است تكذیب كردند، حال آن كه وصیّت از جمله صفات كامل پیمبرى است و این عدم قبول وصیّت پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله در حقیقت طعنهاى است به كمال صفات پیمبرى، زیرا ترك وصیت كردن نقیصه است كه شایسته كمال پیمبرى نیست؛ پس تكذیب وصیت به امام على علیهالسلام مكابره و تعصبى شگفتىانگیز است.
دلیل دیگر این كه اگر بنا به فرض خبر وفات جدت صلىاللهعلیهوآله به عاقلان جهان مىرسید، و هنوز هیچ كس درین معنا اختلاف نكرده بود كه آیا رسول اعظم كسى را بنا به نصّ به جاى خود تعیین فرموده است یا نه، اما شایع بود كه پیمبر اكرم فرموده است: «كلكم راع و كلكم مسئول عنه رعیته». هر عاقلى، هر چند دور از مدینه وجود داشت، مىدانست كه رسول مكرم صلىاللهعلیهوآله رحلت نفرموده است مگر این كه كسى را در اُمت به جانشینى خویش معین فرموده است، و هر آینه نادیده نگذاشته است كه مردم به وصیت او نیاز خواهند داشت و بىشك از توجه به چیزى كه مردم به آن محتاجاند، یعنى نیاز دارند كه اداره كنندهاى امت را اداره كند، كوتاهى نفرموده است؛ پس چگونه مىتوان كمال رسول اكرم را در تعیین وصى كه نزد عقل مسلم است و خردمندان با قبول آن را تلقى مىكنند انكار كرد.
باز دلیل دیگر: از قومى كه مدعى باشند كه رسول مكرم كسى را در امّت به طور مخصوص جانشین خود نكرد بپرسند، اگر اهل عصمت بگویند پیمبر اكرم صلىاللهعلیهوآله شخصى را به نصّ خاص جانشین خود معرفى فرمود، آیا از او مىپذیرفتید یا نه؟ بىشك همه خواهند گفت البته نصّ او را درباره كسى كه در میان امّت قائم مقام رسول اكرم صلىاللهعلیهوآله مىشد از او مىپذیرفتند. آنگاه بپرسید شما كه مىگویید پیمبر اكرم صلىاللهعلیهوآله جانشینى براى امت معین نكرد، پس تفرقه و دشمنى و فسادى كه پس از رسول مكرم در امت به علت ترك نص روى داد متوجه كیست؟ متوجه خداى جهان است یا متوجه پیمبر اكرم صلىاللهعلیهوآله ؟ بىشك این هر دو وجه باطل است. پس باید قول اهل عصمت را پذیرفت كه مىگویند حضرت رسالت جانشین خود را معلوم فرمود و حجت را بر مردم تمام كرد. پس گناه و ملامت آنان است كه با نص مخالفت كردند و فرمان آن بزرگوار را نادیده گرفتند.
دلیل دیگر: باید به كسانى كه چنین مىپندارند كه پیشوایان كه درود بر آنان باد به عصمت نیازى ندارند آیا عقل شما مىپذیرد كه خداى تعالى مىدانست كه پیمبر اكرم در مدت زندگى خود تنها چند شهر و چند دژ كوچك را خواهد گشود، و فقط معدودى از مردم به دست او اسلام خواهند آورد؟ پس خداى جل جلاله او را معصوم قرار داد و به او وحى فرستاد و در هر چه امت را به آن نیاز بود با او سخن گفت و مىدانست كه پس از درگذشت او مردم به رئیس نیازمندند و فتوحات اسلام چندین برابر خواهد شد و مردمى چندین برابر آن گروه كه به دست او اسلام آوردند مسلمان خواهند شد و در سراسر جهان پراكنده خواهد گردید، و میانشان اختلاف روى خواهد داد و در آن هنگام وحى منقطع خواهد بود، آیا كسى وجود نخواهد داشت كه در امت جاى پیمبر اكرم صلىاللهعلیهوآله را بگیرد و بار امّت را بر دوش كشد و با عدل و خوددارى از تباهكارى كارها را سر و سامان بخشد و مورد اعتماد مردمان باشد؟ هر كس به خداى جل جلاله و نیاى تو محمّد صلىاللهعلیهوآله چنین پندارى داشته باشد همانا كه جز شخصى غافل یا دشمنى جاهل نخواهد بود.
باز دلیل دیگر بر اين معنا: بنىآدم از مواد ناهمگون گرم و سرد و تر و خشك، و از گوهرها و مواد خاكى و عقول و ارواح افلاكى آفریده شدهاند. پس اگر پیشوایى نداشته باشند داراى صفات صاحب نبوت صلىاللهعلیهوآله كه صفات متضاد او با یكدیگر متعادل باشد و كردار و رفتارش موافق یكدیگر و سایر احوالش در حد كمال، پیوسته گرفتار خویشتن است و ناهمگونى نهاد و چگونگىهاى آن او را به خود وا نمىگذارد تا كار آفریدگان را كه با او در حال منازعهاند و خلاف میل او باشند سامان بخشد.
نيز از جمله دلایل بر وجوب عصمت، نصوص آشكارى است كه مخالف و موافق نقل كردهاند، به طورى كه دشمن از دیدن آن مطالب نابینا شده و به نقل آن پرداخته است، چنان كه یهودیان و نصرانیان نصوص پروردگار جل جلاله و نصوص عیسى و موسى را كه بر آنان درود خداى باد درباره پیمبرى محمد صلىاللهعلیهوآله نقل كردهاند، با این كه آن را انكار مىكنند و از آن بىخبرند. این نصوص نیز شامل امامت بلافصل پدرت امیر مؤمنان پس از جدّت سیّد المرسلین صلىاللهعلیهوآله و امامت یكایك دوازده فرزندان پاكشان كه بر همه آنان درود پروردگار نثار باد مىباشد كه هر یك را پس از دیگرى ذكر كرده و نام و نسب و زمان هر یك را با كمالات و مقامات علمى، و پاسخ علمى به پرسندگان و هر چیزى كه مورد نیاز مردمان مكلّف زمان او بوده است و بزرگداشت دوست و دشمن در زمان حیات و حرمت قبورشان با وجود دشمنان بسیار كه پس از وفات داشتند بیان داشته است و این خود از روشنترین آیات است مر ارباب نظر را كه پروردگار جهانها و حضرت سید المرسلین صلىاللهعلیهوآله نشان دادهاند تا مردم در روز رستاخیز نگویند:
«انّا كنّا عن هذا غافلین (اعراف، آیه 171)؛ ما از بىخبران بودیم».
من در كتاب طرایف این معنا را به تفصیل بیان كردهام. در ضمن بخشهاى این كتاب نیز چنان كه باید صاحبدلان را سخن خواهیم گفت اگر خداى بخواهد.
نیز طرفى از آن مقوله آن است كه علوم پیشوایان تو علیهالسلام نشانهاى از خداى جلّ جلاله در آن است و معجزهاى است گویاى پیشوایى آنان، زیرا هیچ كس سراغ ندارد كه آنان نزد استادى علم آموخته باشند و شیعیان یا دشمنان ایشان ندیده باشند كه آنان این علوم را به عادت دانشآموزان و صفات آموزگاران و مدرسیان در محضر پدران خود آموخته باشند و كسى ندیده باشد به مطالعه و آموختن كتابى سرگرم شده باشند یا معانى تألیفى را ازبر كنند. تنها چیزى كه دیده شده است هر گاه یكى از آنان از این جهان درگذشته است یكى از فرزندان او كه پدر به امامت او وصیت كرده است در علم پدر و هر چه از خصوصیات و كرامات مورد نیاز جامعه لازم بوده است جانشین او شده است.
نيز از جمله دلایل آن كه راويان شيعى امامى از هنگام حيات نياى تو محمّد صلىاللهعليهوآله و پدرت عليهالسلام بالاجماع متفق القولند كه عدد و نام همه پيشوايان از تبار آنان و پدران و فرزندانشان و كمال صفاتشان همه معين است. گاه چنین شده است كه پروردگار جلّ جلاله همین كه آنان به این جهان پاى گذاشتهاند این معنا را تأیید فرموده است، زیرا پیش از آن كه آن بزرگواران به دنیا آیند از آنان خبر داده شده بوده است و این امر از آیات خداى جل جلاله راجع به آنان و از معجزات رسول مكرم صلىاللهعلیهوآله از روى اكرام به آنان و از معجزات امامت آنان كه درود خداى بر آنان باد مىباشد.
و از جمله آن دلایل این است كه در مورد هیچ یك از خویشاوندان و اصحاب رسول مكرم صلىاللهعلیهوآله نمىبینى كه عددى معین وجود داشته باشد كه از روى اتفاق و از نظر استحقاق همه امامیه بر آن اجماع داشته باشند و فرزندى از پدر نقل كرده باشد و نسل جدید از قدیم و هر یك از آنان كه از حیث شمار مسلمند در علم و پرهیزگارى بىگفت و گو برجسته باشند و آنان را در سراسر جهان شیعیانى باشد كه پیشوایى آن امامان را بر مردم مسلّم بدانند و در سراسر جهان آن شیعیان وجود داشته باشند كه و با وجود دشمنان بسیار كه آن امامان داشتهاند كشتارهاى بىامان كه از آن امامان شده است و چیرگى و ستم امیران و شاهان بر آنان، باز هم بر عقیده و شمار شیعیان افزوده شده باشد.
دیگر از دلایل آن است كه نمىبینى كه هیچ یك از پیشوایان طاهر كه از بستگان تواند در پاسخ مسألهاى فرومانده باشند یا به كتابى از نوشتههاى مصنّفان رجوع كرده باشند یا از یكى از علماى اسلام یارى خواسته باشند و هنگامى كه از اخبار ملأ اعلا از آنان پرسشى مىشد بىدرنگ پاسخ مىگفتند و آگاهى درست مىدادند و اگر از رازهاى امتهاى گذشته از ایشان سؤالى مىشد بدون توقف و تردید از آن خبر مىدادند و اگر از تفسیر قرآن مبین یا شریعت و از اسرار روزشمار كه وابسته به شریعت است مشكلى مىپرسیدند به تفصیل پاسخى عالمانه مىدادند و این قدرت از نشانههاى خداى جل جلاله و معجزات رسول او صلىاللهعلیهوآله و معجزات پدران آنان علیهمالسلام است.
دیگر از دلایل آن است كه كتابهاى شیعیان و روایات آنان به طور متواتر حاكى از این است كه هنگام درگذشت بسیارى از مردمان را خبر دادهاند و هنگامى كه آن مردم هنوز زنده بودهاند؛ براى هنگام وفاتشان كفن فرستادهاند و آنچه از آن خبر داده بودند روى داده است. آرى اینها همه از آیات آشكار خداى تعالى و حجتهاى مسلّم اوست جل جلاله.
نیز از دلایل آن كه مىبینى در كتابهاى شیعیان و غیر شیعیان مناظرهها و گفت و گوهاى آنان با دانشمندان ادیان گوناگون منعكس است و مىبینى كه چگونه پاسخ هر پرسشى را طبق كتاب آسمانى پرسنده دادهاند. اگر پرسنده یهودى بوده است از تورات حل مسأله را براى او قرائت كردهاند و اگر نصرانى، از انجیل پرسش را پاسخ گفتهاند، حالى كه هرگز با اهل آن دیانتها رفت و آمد و معاشرت یا یگانگى و دوستى نداشتهاند. [...] [رابطه علما و سلاطین] بخش 121
اى محمد، اى فرزند كه خداى جل جلاله بركات خود را بر زندگانى تو نثار فرماید و بر مقامات بیفزاید بدان كه بدترین معاشرت، معاشرت با گناهكاران است، خواه از والیان باشند یا از غیر آنان. امّا این معاشرت وقتى ناپسند است كه براى مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روى اطاعت فرمان خداى عزّ جلاله براى پند گرفتن به آنان نباشد، چه، خداى جل جلاله از انسان چنین مىخواهد كه آن سان كه مولاى او كه بر نهانىها و رازهاى او آگاه است به او فرمان داده است با مردم معاشرت كند یا دست كم از آنچه خداى جل جلاله از آن اعراض مىفرماید اعراض كند و از آنچه كه خداى جل جلاله از آن خشمگین است متنفر باشد و این مقام بسى دشوار است و به خدا سوگند كه بسیار بعید مىدانم كه انسان چنین باشد، به ویژه اگر كسى كه با او معاشر است صاحب مقامى باشد یا مورد نیاز او باشد و نیاز او را برآورده و به او خوبى كرده باشد، در این حال چگونه او را دل با خداى جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روى برتابد و دل در این كار با او همراهى كند؟! هیهات، هیهات، كه چنین نشود، بلكه آن صاحب مقام كه نیازش را برآورده است بیش از اصلاح كار او دین او را به فساد مىكشاند و به احوال او در آخرت زیان مىرساند.
روزى وزیرى نامهاى به من نوشت و خواستار آن شد كه به دیدار او بروم، در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایى آن دارم كه در مورد نیازهاى خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مكاتبه كنم، در حالى كه خداى تعالى و فرستاده او صلىاللهعلیهوآله و پیشوایان علیهمالسلام مرا مكلّف فرمودهاند كه از باقى ماندن تو بر كرسى فرمانروایى حتى تا رسیدن نامه من به تو اكراه داشته باشم. نیز تكلیف من این است كه آرزومند باشم تا زان پیش كه نامه من به تو رسد از مقام خود معزول شده باشى. بخش 122
یكى از فقیهان مرا گفت: امامان كه بر آنان درود باد به مجلس پادشاهان و خلفا مىرفتند. در پاسخ به او مطلبى به این مفهوم گفتم: آنان كه درود خدا بر آنان باد به مجلس شاه و خلیفه وارد مىشدند، اما در دل از آنها روى گردان بودند و باطنشان، چنان كه خواست خداى سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین مىبینى كه اگر آن اشخاص نیازت را برآورند و تو را به خود نزدیك كنند یا درباره تو احساس نمایند، چنان باشى كه پیشوایان با آنان بودند؟ گفت: نه و به مناسبت حال اقرار كرد و گفت كه وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل كمال بر آنان نیست. بخش 123
یكى از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایى از او دیدار كنم كه بسیارى از مردم غافل آرزوى رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم در مسكنى كه اینك در آن جا ساكنى بنگر كه آیا دیوارى یا آجرى یا زمینى یا فرشى یا پردهاى یا چیزى وجود دارد كه براى خدا و رضاى او جل جلاله در آن جا قرار داده باشى تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟
نیز بارها به او نوشتم چیزى كه در آغاز زندگانى دیدار پادشاهان را بر من تحمیل مىكرد اعتماد من به استخاره بود؛ امّا اكنون به موهبت انوارى كه خداى جل جلاله به من عنایت فرموده است بر نهانىها آگاهم و در چنین موارد استخاره كردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.
و اى فرزند، اى محمد، كه امیدوارم خداى جل جلاله به نیروى خدایى و انوار پروردگارى خود تو را از مخالطت با مردم بىنیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر كه معاشرت آنان داراى این خطر است كه تو را از یاد خداى جل جلاله بازدارد. این كار مقتضى آن است كه در حركات و سكنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهرسازى كنى و تصنع به كار برى و حرمت خداى جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذارى و بر پاى داشتن ناموس آنان خاطر تو را مشغول دارد. یكى از علماى محترم روزى به من گفت به چه سبب همنشینى و گفت و گو با ما را ترك كردهاى، حالى كه تو ما را به سوى رب العالمین مىخوانى و به او نزدیك مىگردانى. به او مطلبى گفتم كه خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم كه هر وقت با شما همنشین باشم و گفت و گو كنم در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خداى جل جلاله مشغول باشم، شما نیز كاملاً به حرمت حق تعالى به من توجه داشته باشید آنگاه مىتوانم هر وقت كه دست دهد با شما جلیس باشم و گفت و گو كنم؛ اما بیم من از آن است كه اگر با شما به گفت و گو پردازم یا مجالست كنم، دلم گاهى از مهر شما انباشته باشد و از یاد خداى تعالى فارغ باشم، حال آن كه در پیشگاه الهى قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالى را از ربوبیت و ولایت بركنار دانم و به مهرورزى با شما پردازم و دل را كه نظرگاه حق تعالى و سراى معرفت اوست به شما كه مملوكان اویید واگذارم كفر است؛ اما اگر با شما مجالست كنم و به گفت و گو پردازم و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالى باشد، معتقدم كه این كار شرك است و هلاك، زیرا شما را در دل با حق تعالى برابر نهادهام. بخش 124
و اى فرزند، اى محمّد كه خداى جل جلاله تو را به مراد و منظورى كه دارى امكان دستیابى دهد و پیروى از او موجب آن گردد كه یاد خود را به تو الهام فرماید بدان كه من برآنم تا از هر كار كه از یاد پروردگار جهانها بازم دارد با خلایق قطع رابطه كنم و در مشهد جدّت امیر مؤمنان علیهالسلام حضور یابم. در این كار از خداى جل جلاله از روى یقین استخاره كردم. اقتضاى استخاره چنین بود كه به كلى در مسكن خود ترك معاشرت نكنم و تنها در اوقاتى كه امید دارم كه در پناه جلال ربانى از یاد خدا باز نمانم و به سلامت مانم به آن پردازم؛ اما اگر دیدم كه دل كمترین توجهى به آنان دارد بىدرنگ ترك معاشرت و گفت و گو كنم. بخش 125
و اى فرزند، اى محمّد كه خداى تعالى تو را از آنچه مورد اعراض اوست در امان دارد و به زیور خلعت اقبال بیاراید بدان كه از جمله گرفتارىهاى من در مخالطت با مردم این بود كه پادشاهان مرا شناختند و به من مهر ورزیدند، چندان كه نزدیك بود سعادت این جهانى و آن جهانى من بر باد رود و میان من و مالك من صاحب نعمتهاى نهانى و آشكار، حجاب گردند، آنگاه مرا مىدیدى جامه ننگ و رسوایى دربر، در پى جاه و مقام این سراى فریب برآمدهام و تو را به سوى هلاك و تباهى و عذاب دوزخ مىكشانم. چیزى كه مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبّت آنها رهایى بخشید و از زهرهاى كشنده تقرّب به آنها به سلامت داشت همانا خداى جل جلاله بود. پس من آزاد شده این مالك رحیم شفیق هستم و سبب آن بود كه از آغاز زندگانى در دامان جدم (ورام) و پدرم قدّس اللّه ارواحهم و كمّل فلاحهم بودم كه داعیان به سوى خدا بودند جل جلاله و دلبستگان او جل جلاله پس خداى تعالى مهر پیمودن راه و پیروى نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامى بودم با این كه عادت معمول كودكان است كه پدر یا مادر یا استاد، آنان را تأدیب كنند، اما خداى جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود. من نوشتن و عربى را آموختم و علم شریعت محمدى صلىاللهعلیهوآله را نیز آن سان كه در پیش گفتم آموختم و كتابهایى در اصول دین نخواندم.
یكى از مشایخ استاد من از من خواست كه به تدریس و تعلیم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوا دهم و راه علماى پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خداى جل جلاله در قرآن شریف به جدّت «محمّد صلىاللهعلیهوآله »، آن صاحب مقام والا، مىفرماید:
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منكم من احد عنه حاجزین» (الحاقه، آیه 44)؛ «اگر رسول سخنى كه ما نگفته باشیم به ما نسبت دهد با كمال قدرت او را كیفر مىدهیم و رگ (حیات) او را مىبریم. هیچ یك از شما قدرت جلوگیرى ندارد.
آیا مىبینى كه این سخن از جانب پروردگار جهانها براى تهدید كسى است كه نزد او گرامىترین موجود اوّلین و آخرین است، در صورتى كه سخنى را به حق تعالى نسبت دهد! پس آنگاه كه به این نكته توجه كردم و از مبادرت كردن به فتوا احساس كراهت نمودم و ترسیدم و پرهیز كردم كه مبادا در كار فتوا قولى بر خلاف گویم و در پى ریاست افتم كه منظور از آن تقرب به حق تعالى نباشد؛ پس در آغاز كار پیش از آن كه جامه قضا پوشم از آن امر هولناك كناره گرفتم و به راهنمایى علم، به عمل صالح و كارهاى شایسته پرداختم و آنچه اى فرزند در راهنمایى و گشودن درهاى عنایات به تو نوشتهام نه از كسى آموخته بودم نه از كسى شنیده بودم، بلكه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضاى عادت بود. سپس جماعتى نزد من آمدند و خواستند بین مردمى كه اختلاف دارند بر عادت فقیهان و علماى گذشته زمانهاى پیشین داورى كنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم؛ پس به آنان گفتم كه من چنین فهمیدهام كه خِرد من در مقام اصلاح كلیه امور زندگانى من است، اما نفس من و هوا و هوس من و شیطان برآنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاكت رسانند و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن در صدد آن برآمدم كه به مجرد عدل داورى كنم و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یك از آنها این رأى را صواب ندانستند و خِرد به زبان حال با من گفت روا نیست كه در هلاكت خود به نادانى، از آنها پیروى كنى. بالجمله، من در این زندگى دراز موفق نشدم كه میان این دو دشمن داورى كنم یا میان آنها سازشى به وجود آورم كه چشمم روشن گردد و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس كسى كه مىداند كه در مدتى دراز از انجام دادن داورى ناتوان بوده است، چگونه در امرى وارد شود كه داورىهاى بىپایان و بىشمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم بنگرید و كسى را بیابید كه عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یكدیگر اتّفاق داشته باشند، بر شیطان چیره، و همه مانند یك دست در پى طاعت خدا و رضاى او باشند و از امور مهمى كه بر او واجب است فارغ باشد. آرى چنین شخصى را بیابید، و داورى و محاكمه نزد او برید همانا اوست كه وقتى دعوایى در محضرش طرح شود مىتواند به قطع و فصل دعاوى و اصلاح اختلافات موفق گردد. زیرا به چنین قدرتى مجهز است.
پس اى فرزند، اى محمّد، از ریاست در این امر كناره جستم و به مقتضاى داورى خردمندان دیدم كه شغل شاغل من در توجه به خداى جل جلاله و وارسى و پاكیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است. بخش 126
سپس چنین روى داد كه پدر و مادرم كه خداى تعالى روانشان را تقدیس فرماید و بر قبرشان نور بباراند در صدد برآمدند كه من زناشویى كنم و آن واقعه را در كتاب البهجه شرح دادهام. این وصلت خوشایند من نبود و بیم آن داشتم كه از كار صواب مرا بازدارد. این پیوند موجب آن شد كه با خاندانى كه وصلت كرده بودم مصاحبت كنم. سپس یكى از آنان در كار دولتى وارد شد و من كوشیدم كه او را از آن شغل باز دارم و او آن منصب را ترك كند، اما موافقت نكرد كه از آن كار دست بكشد. این امر به آن جا كشید كه از او دورى گزینم و در شهر حلّه مجاورت آنان را خوش نداشته باشم. آنگاه به مشهد مولانا (حضرت موسى بن جعفر امام كاظم علیهالسلام ) روى آوردم و در آن جا اقامت گزیدم تا وقتى كه به اقتضاى استخاره با «زهرا خاتون» دختر وزیر «ناصر بن مهدى» كه بهشت جاودان جایگاه آنان باد زناشویى كردم و این امر موجب آن شد كه روزگارى دراز بغداد را كه دامگاه شیطان است وطن گیرم. [رابطه سید بن طاووس با مستنصر] بخش 127
* دانش آموخته حوزه علمیه و فارغ التحصیل رشته علوم سیاسى .
/س