مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (1)

كشف المحجّه از آثار بسیار مهم سیدبن طاووس است. ایشان در این كتاب فرزند هفت ساله‏اش محمد و دیگر علاقه‏مندان به شنیدن سفارش‏ها، خاطرات، پندها و وصایاى كتاب را مخاطب قرار مى‏دهد. وى با یادآورى این نكته كه سلامت خاندان از طعن و پاكیزگى آنان از پستى و ناكسى، بزرگ‏ترین نعمت خداوند است و خداوند متعال دستور داده است كه از نعمت‏هایى كه به او عطا شده سخن بگوید: و امّا بنعمة ربّك فحدّث 1 خود را در آغاز كتاب چنین معرفى مى‏كند:
شنبه، 25 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (1)
مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (1)
مباحث سیاسى در كشف المحجّه سید بن طاووس (1)

نویسنده : عصمت كیخا *




اشاره

كشف المحجّه از آثار بسیار مهم سیدبن طاووس است. ایشان در این كتاب فرزند هفت ساله‏اش محمد و دیگر علاقه‏مندان به شنیدن سفارش‏ها، خاطرات، پندها و وصایاى كتاب را مخاطب قرار مى‏دهد. وى با یادآورى این نكته كه سلامت خاندان از طعن و پاكیزگى آنان از پستى و ناكسى، بزرگ‏ترین نعمت خداوند است و خداوند متعال دستور داده است كه از نعمت‏هایى كه به او عطا شده سخن بگوید: و امّا بنعمة ربّك فحدّث 1 خود را در آغاز كتاب چنین معرفى مى‏كند:
بنده خدا و مملوك او، سید جلیل و پیشواى نبیل، عالم عامل و فقیه كامل، علامه فاضل، زاهد پرهیزگار، بازكوش راه حق، یگانه زمان و یكتاى عصر خویش، رضى الدین، ركن الاسلام و المسلمین، افتخار «آل طه» و «یس»، جمال عارفان، برترین سرور، سیّد شریفان، ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس علوى فاطمى داوودى2 سلیمانى. 3
سید بن طاووس آن گونه كه در همین كتاب نوشته متولد سال 589 هجرى است و نوشتن كشف المحجه را در 61 سالگى (سال 650 هجرى) آغاز كرده است.
پسرش محمد، مخاطب كتاب، متولد 643 و پسر دیگرش على متولد 647 هجرى است.
فهرست تألیفات وى آن گونه كه خود در این كتاب برشمرده به قرار زیر است:
1. المهمات و التتمات، وى پیش بینى كرده است. كه اگر این كتاب پایان یابد بیش از بیست جلد خواهد بود و اسرار فراوان كه كاشف رازهاست دربر دارد.
2. البهجة لثمرة المحجة: در توضیح آورده است كه زندگانى نامه من است از آغاز زندگانى‏ام و شناختم و در طلب فرزندان بودنم، از مالك مهربان خود و عنایات او به فضل و كرمى كه دارد و موفق داشتن من به پیمودن راه نیك‏بختى هر دو جهان.
3. الطرایف: كتابى است در شناخت آیین طوایف و رشحه‏اى از دریاى نعمت‏هاى خداوند جمیل.
4. غیاث سلطان الورى لسكان الثرى، در قضاى نماز میّت.
5. فتح الجواب الباهر فى خلق الكافر.
6. الملهوف على قتلى الطفوف: در شهادت امام حسین علیه‏السلام كه به هدایت الهى به شیوه‏اى نو نوشته شده است.
7. ربیع الالباب: كه تا هنگام تألیف كشف المحجّة شش جلد آن را تألیف كرده‏است.
8. الاصطفاء فى تاریخ الملوك و الخلفاء، كه براى فرزندانش نوشته و سفارش كرده است و نباید آن را در دسترس هر كس قرار دهند مگر كه حسن ظن او را درباره خودشان و پدرشان احراز كنند. و تصریح كرده است كه این كتاب امانتى است كه امیدوارم فرزندان و آیندگان و تبارشان از آن بهره گیرند.
9. فتح الابواب است بین رب الارباب و ارباب خِرَد، در استخاره.
10. طرف الانباء و المناقب در شرف سیّد الانبیا و خاندان پاكیزه‏اش و در تعیین رسول مكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جانشین خود را براى مراجعه مردم، و در آن كتاب روایت مردم مورد وثوق و اعتماد ثبت شده است.
11. مصباح الزائر و جناح المسافر، مشتمل بر زیاراتى كه متعارف بین علما مى‏باشد.
13. التوفیق للوفا بعد تفریق دار الفنا، و جز اینها از مطالب مختصر كه اینك به یادم نیست.
[...] و اى فرزند، اى محمد كه امیدوارم خداى تعالى كردارت را بستاید و تو را به نیك‏بختى هر دو جهان برساند بدان كه در كتاب الآداب الدینیه و غیر آن از كتاب‏هاى ادعیه كه براى حركات و سكنات تو گفته‏ام دعاهاست كه قسمت بسیارى از آن را با آداب جلیل آن در كتاب المهمات و التتمات آورده‏ام، امّا ذكر همه آنها كتابى مفصل خواهد شد و بسا كه مایه ملالت تو گردد و مانع استفاده تو از باقى مطالبى كه گفته‏ام شود. آنچه در كتاب‏هاى دعا براى تو ذخیره كرده‏ام، تو را كافى است و تو را به آن دلالت مى‏كنم. این كتاب داراى مطالبى است كه در كتاب‏هایى كه به آن اشاره كردم ثبت نشده است.
مباحث سیاسى ارائه شده در این كتاب از چند جهت داراى اهمیت است :
1. به لحاظ شخصیتى كه این مطالب را ارائه كرده است یعنى سید بن طاووس.
در ذهن بسیارى از متدینان و اهل علم چنین تصور مى‏شود كه سید بن طاووس شخصیت زاهد، عارف و فقیهى بوده كه از زندگى و تأملات سیاسى به دور بوده است. پژوهش حاضر این تصور را خدشه‏دار مى‏كند و نشان مى‏دهد كه سید بن طاووس انسان كاملى بوده كه به سیاست و زندگى سیاسى نیز مى‏اندیشیده است؛ حتى كتاب‏هاى ويژه‏اى چون الاصطفاء فى تاریخ الملوك و الخلفاء را براى تربيت سياسى فرزندانش نوشته است؛
2. به لحاظ زمان و موقعیتى كه سید بن طاووس در آن به سر مى‏برده است و پیشنهادها و تلاش‏هایى كه وى در جهت حل مسالمت‏آمیز بحران ناشى از حمله مغول‏ها كرده است. نیز مباحث حاضر داراى اهمیت است. این پیشنهادها را در متن ارائه شده مى‏خوانید؛
3. براى ابطال دیدگاه كسانى كه عالمان شیعه را در سقوط خلافت عباسى نشانه مى‏روند، از قبیل آنچه درباره خواجه نصیر الدین طوسى گفته شده و محققان صاحب نظر آن را رد كرده‏اند؛
4. به لحاظ روشن شدن بخش‏هاى دیگرى از تاریخ تاریك اندیشه سیاسى تشیع.
در مباحث حاضر، كه گزیده‏هایى از كتاب كشف المحجه است، ابتدا به امامت از دیدگاه شیعه پرداخته شده و در ادامه، رابطه علما با سلاطین و خلفا و چگونگى همكارى آنها بررسى شده است. سید بن طاووس در این مباحث سعى كرده است دلایل دورى جستن خود از قضاوت و فتوا را شرح داده. به این پرسش مهم پاسخ دهد كه چه كسى را و چگونه باید براى اداره جامعه برگزید. در ادامه دانش‏هایى را كه لازم است فرزندانش فرا گیرند شرح داده. در میان این دانش‏ها كسب اطلاعات تاریخى و سیاسى براى داشتن زندگى سالم قابل توجه است. از دیگر بخش‏هاى قابل توجه كتاب، بیان تلاش‏هاى وى براى گفت و گو با تاتارهاست.4 [امامت] بخش 55
اى فرزند، اى محمد، درباره شناخت پیشوایان و عترت سید المرسلین كه درود خدا بر او و خاندان پاك او باد، طریق معرفت آنان، و اعتقاد به پیشوایى‏شان آسان‏تر از آن است كه عده‏اى پنداشته‏اند و من در كتاب طرائف آن را بیان كرده‏ام و راه حقیقت را نمودار ساخته‏ام. اینك چند دلیل را به اختصار مى‏گویم، چنان كه خواننده را از درازى گفتار و توضیح بسیار بى‏نیاز گرداند: بخش 56
از جمله دلایل، گواهى عقل است به این معنا كه كمال رحمت و عنایت الهى به بندگان مقتضى آن است كه در هر زمان كسى را معیّن فرماید تا مردمان را به مراد و منظور او به طورى راهنمایى كند كه آنان را از تأویل و اختلاف بى‏نیاز گرداند و آنان از گمراهى محفوظ مانند. بخش 57
از جمله آن دلایل یكى این است كه كمال پیمبرى جدّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، مهربان‏تر بنده خداى، شفقت او بود كه تا پایان جهان به امت خود دارد مقتضى آن است كه نظر شریف او صلوات اللّه‏ علیه به هدایت و دلالت كسانى كه خواه به روزگار رسالت او نزدیك بودند خواه بعد از ایام رسالتش به وجود مى‏آمدند، یكسان باشد، و این كار درست راست نمى‏آمد مگر این كه كسى به جاى رسول اكرم بنشیند كه در همه ایام در آشكار و نهان، در علن و در پنهان و در عصمت با وصف كامل او باشد. بخش 58
یكى از این دلایل آن است كه جدّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به هیچ جنگى نرفت مگر كه در مدینه كسى را به جاى خود نیابت داد، هر چند مدت جنگ كوتاه بود. پس چگونه خرد مى‏پذیرد كه امت را بدرود گوید و كار او را بى‏سامان رها كند و نایبى براى خود معین نفرماید. حال آن كه پس از رحلت آن بزرگوار مدت تا رستاخیز دراز بود و خطر بسیار. بخش 59
دیگر از دلایل آن كه جدّت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كه بالاترین درود و تحیات نثار او و تبار او باد هیچ سپاه و هیچ سرشناس قومى را به جایى نمى‏فرستاد مگر آن كه براى آنان رئیس و رهبرى معین فرماید تا آن جمع را به یكدیگر پیوند دهد و گرفتارى‏هاشان را به اصلاح آورد و به آنان احسان كند؛ پس چگونه عقل باور مى‏كند كه پس از رحلت به سوى خداى جلّ جلاله در زمانى كه تا حال 639 سال مى‏گذرد سپس تا روز رستاخیز به طول خواهد انجامید، همه امت خود را رها كند و براى آنان رئیسى معین نفرموده باشد تا حال امّت را سرپرستى و اصلاح كند و آنان را از اختلاف و اندوه در امان نگاه دارد. و از آن جمله نصوص حق جل جلاله و تقدّس كماله است كه با آیات روشن درباره جدّت مولانا على بن ابى طالب علیه‏السلام گفته و ذات و صفات و مقامات او را ستوده و تعریفى كه امت از كرامات او علیه‏السلام كرده و آنچه در اسرار اللّه‏ تعالى جل جلاله و رسول او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به ما خبر داده است. گویا مى‏دانست كه نصوصى كه درباره او علیه‏السلام آمده است حاكى از آن است كه امت در همه كارهاى خود باید به او رجوع كند و در همه امور مرجع امّت او باشد، زیرا صفات كامل رئیس قوم دلیل پیشوایى اوست، و صفات ناقص مردم دلیل این است كه باید فرمان شریعت او را گردن نهند و اراده او را پیروى كنند.
دلیل دیگر این كه جدّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر افراد امت خود وصیت نكردن را حرام فرمود و گفت كسى كه بدون وصیت كردن درگذرد همانا كه به مرگ جاهلى مرده است، پس چگونه مى‏توان پذیرفت كسى كه فرمان مى‏دهد مردم باید درباره بازماندگان و جانشینان خود وصیت كنند، خود وصیت درباره آنان را ترك كند با آن كه مى‏دانست كه پس از وفات او اختلاف‏ها روى خواهد داد و به مخالفت‏ها دست خواهند زد. (865، ف 5 0، از ص 32 الى 42، نجفى).
دلیل دیگر این كه هیچ مسلمان عاقل و فاضل و اهل انصافى نمى‏پذیرد كه محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر آنان قرآن تلاوت كرده باشد متضمن این آیه «... الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دیناً» (مائده، آیه 5)؛ «امروز دین شما را كامل نمودم و نعمت خود بر شما تمام كردم و براى شما دین اسلام را پسندیدم»، آن گاه كسى ادعا كند كه آن بزرگوار از دنیا رفت و امت خود را در امر امامت سرگردان رها كرد با آن كه امامت مهم‏ترین مسأله مسلمانان و اسلام است، چندان مهم است كه در اختلاف بر سر آن بعضى گردن بعضى دیگر را زدند و عده‏اى عده دیگر را تكذیب كردند، و 73 فرقه مختلف پیدا شدند و در میان اهل ملت‏ها رسوا گردیدند.
این اختلاف و نقصان كجا، و دینى كه پیمبر اكرم آن را به تصریح قرآن دین كامل توصیف فرمود كجا؟ پس اگر مسلمانان رسوایى به بار نمى‏آوردند، با دلایل و برهان مخالفت نمى‏ورزید و با غلط و بهتان با آیندگان خود روبه‏رو نمى‏شدند این اختلاف‏ها و نقصان‏ها پدید نمى‏آمد. اى فرزند، اى محمّد، این آیه روزى فرود آمد و رسول اللّه‏ صلّى اللّه‏ علیه و آله و سلّم آن را در مورد پدرت على بن ابى طالب صلوات اللّه‏ علیه و آله در روز غدیر خم به نص بیان فرمود، به روایت همه مسلمانان اهل فضل گفته شده است كه به نص عام اعلام شد، امّا متعصبان آن روز را پنهان مى‏كنند و شایسته چنان بود كه جمهور عارفان تاریخ آن را بدانند و آن جشنى بزرگ و روشن است چه، گویاى آن است كه خداى جل جلاله در آن روز دین را كامل كرد و نعمت را تمام فرمود و اسلام را دین ما قرار داد.
و من در كتاب طرایف از صحاح آنها نقل كرده‏ام كه عده‏اى از یهودیان گفته‏اند اگر چنین جشنى در تورات آمده بود همانا كه ما آن را جشن بزرگ دین خود مى‏شمردیم.
و از دلایل یاد شده آن كه اى فرزند، اى محمد كه خدا تو را با پوشش زره‏هاى استوار با عنایات كافى خود نگاه دارد شایسته چنان بود كه اهل اسلام همه بر این اعتقاد باشند و بدانند كه نیاى تو محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله امّت را به جانشین خود سپرد، اما نام او را بر زبان نیاورد، چه این مقام مناسب صفات كمالى و معلوم او بود چندان كه هیچ طعن و نقصى در آن صفات راه نداشت؛ پس چگونه است كه كار تعصّب به آن جا كشید كه نصوص وصیت به امامت را كه از ویژگى‏هاى پیمبرى است و نصوص وصیت را كه به طور متواتر روایت شده بوده است تكذیب كردند، حال آن كه وصیّت از جمله صفات كامل پیمبرى است و این عدم قبول وصیّت پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در حقیقت طعنه‏اى است به كمال صفات پیمبرى، زیرا ترك وصیت كردن نقیصه است كه شایسته كمال پیمبرى نیست؛ پس تكذیب وصیت به امام على علیه‏السلام مكابره و تعصبى شگفتى‏انگیز است.
دلیل دیگر این كه اگر بنا به فرض خبر وفات جدت صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به عاقلان جهان مى‏رسید، و هنوز هیچ كس درین معنا اختلاف نكرده بود كه آیا رسول اعظم كسى را بنا به نصّ به جاى خود تعیین فرموده است یا نه، اما شایع بود كه پیمبر اكرم فرموده است: «كلكم راع و كلكم مسئول عنه رعیته». هر عاقلى، هر چند دور از مدینه وجود داشت، مى‏دانست كه رسول مكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رحلت نفرموده است مگر این كه كسى را در اُمت به جانشینى خویش معین فرموده است، و هر آینه نادیده نگذاشته است كه مردم به وصیت او نیاز خواهند داشت و بى‏شك از توجه به چیزى كه مردم به آن محتاج‏اند، یعنى نیاز دارند كه اداره كننده‏اى امت را اداره كند، كوتاهى نفرموده است؛ پس چگونه مى‏توان كمال رسول اكرم را در تعیین وصى كه نزد عقل مسلم است و خردمندان با قبول آن را تلقى مى‏كنند انكار كرد.
باز دلیل دیگر: از قومى كه مدعى باشند كه رسول مكرم كسى را در امّت به طور مخصوص جانشین خود نكرد بپرسند، اگر اهل عصمت بگویند پیمبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شخصى را به نصّ خاص جانشین خود معرفى فرمود، آیا از او مى‏پذیرفتید یا نه؟ بى‏شك همه خواهند گفت البته نصّ او را درباره كسى كه در میان امّت قائم مقام رسول اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏شد از او مى‏پذیرفتند. آنگاه بپرسید شما كه مى‏گویید پیمبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جانشینى براى امت معین نكرد، پس تفرقه و دشمنى و فسادى كه پس از رسول مكرم در امت به علت ترك نص روى داد متوجه كیست؟ متوجه خداى جهان است یا متوجه پیمبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ؟ بى‏شك این هر دو وجه باطل است. پس باید قول اهل عصمت را پذیرفت كه مى‏گویند حضرت رسالت جانشین خود را معلوم فرمود و حجت را بر مردم تمام كرد. پس گناه و ملامت آنان است كه با نص مخالفت كردند و فرمان آن بزرگوار را نادیده گرفتند.
دلیل دیگر: باید به كسانى كه چنین مى‏پندارند كه پیشوایان كه درود بر آنان باد به عصمت نیازى ندارند آیا عقل شما مى‏پذیرد كه خداى تعالى مى‏دانست كه پیمبر اكرم در مدت زندگى خود تنها چند شهر و چند دژ كوچك را خواهد گشود، و فقط معدودى از مردم به دست او اسلام خواهند آورد؟ پس خداى جل جلاله او را معصوم قرار داد و به او وحى فرستاد و در هر چه امت را به آن نیاز بود با او سخن گفت و مى‏دانست كه پس از درگذشت او مردم به رئیس نیازمندند و فتوحات اسلام چندین برابر خواهد شد و مردمى چندین برابر آن گروه كه به دست او اسلام آوردند مسلمان خواهند شد و در سراسر جهان پراكنده خواهد گردید، و میانشان اختلاف روى خواهد داد و در آن هنگام وحى منقطع خواهد بود، آیا كسى وجود نخواهد داشت كه در امت جاى پیمبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را بگیرد و بار امّت را بر دوش كشد و با عدل و خوددارى از تباهكارى كارها را سر و سامان بخشد و مورد اعتماد مردمان باشد؟ هر كس به خداى جل جلاله و نیاى تو محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چنین پندارى داشته باشد همانا كه جز شخصى غافل یا دشمنى جاهل نخواهد بود.
باز دلیل دیگر بر اين معنا: بنى‏آدم از مواد ناهمگون گرم و سرد و تر و خشك، و از گوهرها و مواد خاكى و عقول و ارواح افلاكى آفریده شده‏اند. پس اگر پیشوایى نداشته باشند داراى صفات صاحب نبوت صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كه صفات متضاد او با یكدیگر متعادل باشد و كردار و رفتارش موافق یكدیگر و سایر احوالش در حد كمال، پیوسته گرفتار خویشتن است و ناهمگونى نهاد و چگونگى‏هاى آن او را به خود وا نمى‏گذارد تا كار آفریدگان را كه با او در حال منازعه‏اند و خلاف میل او باشند سامان بخشد.
نيز از جمله دلایل بر وجوب عصمت، نصوص آشكارى است كه مخالف و موافق نقل كرده‏اند، به طورى كه دشمن از دیدن آن مطالب نابینا شده و به نقل آن پرداخته است، چنان كه یهودیان و نصرانیان نصوص پروردگار جل جلاله و نصوص عیسى و موسى را كه بر آنان درود خداى باد درباره پیمبرى محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل كرده‏اند، با این كه آن را انكار مى‏كنند و از آن بى‏خبرند. این نصوص نیز شامل امامت بلافصل پدرت امیر مؤمنان پس از جدّت سیّد المرسلین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و امامت یكایك دوازده فرزندان پاكشان كه بر همه آنان درود پروردگار نثار باد مى‏باشد كه هر یك را پس از دیگرى ذكر كرده و نام و نسب و زمان هر یك را با كمالات و مقامات علمى، و پاسخ علمى به پرسندگان و هر چیزى كه مورد نیاز مردمان مكلّف زمان او بوده است و بزرگداشت دوست و دشمن در زمان حیات و حرمت قبورشان با وجود دشمنان بسیار كه پس از وفات داشتند بیان داشته است و این خود از روشن‏ترین آیات است مر ارباب نظر را كه پروردگار جهان‏ها و حضرت سید المرسلین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نشان داده‏اند تا مردم در روز رستاخیز نگویند:
«انّا كنّا عن هذا غافلین (اعراف، آیه 171)؛ ما از بى‏خبران بودیم».
من در كتاب طرایف این معنا را به تفصیل بیان كرده‏ام. در ضمن بخش‏هاى این كتاب نیز چنان كه باید صاحبدلان را سخن خواهیم گفت اگر خداى بخواهد.
نیز طرفى از آن مقوله آن است كه علوم پیشوایان تو علیه‏السلام نشانه‏اى از خداى جلّ جلاله در آن است و معجزه‏اى است گویاى پیشوایى آنان، زیرا هیچ كس سراغ ندارد كه آنان نزد استادى علم آموخته باشند و شیعیان یا دشمنان ایشان ندیده باشند كه آنان این علوم را به عادت دانش‏آموزان و صفات آموزگاران و مدرسیان در محضر پدران خود آموخته باشند و كسى ندیده باشد به مطالعه و آموختن كتابى سرگرم شده باشند یا معانى تألیفى را ازبر كنند. تنها چیزى كه دیده شده است هر گاه یكى از آنان از این جهان درگذشته است یكى از فرزندان او كه پدر به امامت او وصیت كرده است در علم پدر و هر چه از خصوصیات و كرامات مورد نیاز جامعه لازم بوده است جانشین او شده است.
نيز از جمله دلایل آن كه راويان شيعى امامى از هنگام حيات نياى تو محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و پدرت عليه‏السلام بالاجماع متفق القولند كه عدد و نام همه پيشوايان از تبار آنان و پدران و فرزندانشان و كمال صفاتشان همه معين است. گاه چنین شده است كه پروردگار جلّ جلاله همین كه آنان به این جهان پاى گذاشته‏اند این معنا را تأیید فرموده است، زیرا پیش از آن كه آن بزرگواران به دنیا آیند از آنان خبر داده شده بوده است و این امر از آیات خداى جل جلاله راجع به آنان و از معجزات رسول مكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از روى اكرام به آنان و از معجزات امامت آنان كه درود خداى بر آنان باد مى‏باشد.
و از جمله آن دلایل این است كه در مورد هیچ یك از خویشاوندان و اصحاب رسول مكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نمى‏بینى كه عددى معین وجود داشته باشد كه از روى اتفاق و از نظر استحقاق همه امامیه بر آن اجماع داشته باشند و فرزندى از پدر نقل كرده باشد و نسل جدید از قدیم و هر یك از آنان كه از حیث شمار مسلمند در علم و پرهیزگارى بى‏گفت و گو برجسته باشند و آنان را در سراسر جهان شیعیانى باشد كه پیشوایى آن امامان را بر مردم مسلّم بدانند و در سراسر جهان آن شیعیان وجود داشته باشند كه و با وجود دشمنان بسیار كه آن امامان داشته‏اند كشتارهاى بى‏امان كه از آن امامان شده است و چیرگى و ستم امیران و شاهان بر آنان، باز هم بر عقیده و شمار شیعیان افزوده شده باشد.
دیگر از دلایل آن است كه نمى‏بینى كه هیچ یك از پیشوایان طاهر كه از بستگان تواند در پاسخ مسأله‏اى فرومانده باشند یا به كتابى از نوشته‏هاى مصنّفان رجوع كرده باشند یا از یكى از علماى اسلام یارى خواسته باشند و هنگامى كه از اخبار ملأ اعلا از آنان پرسشى مى‏شد بى‏درنگ پاسخ مى‏گفتند و آگاهى درست مى‏دادند و اگر از رازهاى امت‏هاى گذشته از ایشان سؤالى مى‏شد بدون توقف و تردید از آن خبر مى‏دادند و اگر از تفسیر قرآن مبین یا شریعت و از اسرار روزشمار كه وابسته به شریعت است مشكلى مى‏پرسیدند به تفصیل پاسخى عالمانه مى‏دادند و این قدرت از نشانه‏هاى خداى جل جلاله و معجزات رسول او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معجزات پدران آنان علیهم‏السلام است.
دیگر از دلایل آن است كه كتاب‏هاى شیعیان و روایات آنان به طور متواتر حاكى از این است كه هنگام درگذشت بسیارى از مردمان را خبر داده‏اند و هنگامى كه آن مردم هنوز زنده بوده‏اند؛ براى هنگام وفاتشان كفن فرستاده‏اند و آنچه از آن خبر داده بودند روى داده است. آرى اینها همه از آیات آشكار خداى تعالى و حجت‏هاى مسلّم اوست جل جلاله.
نیز از دلایل آن كه مى‏بینى در كتاب‏هاى شیعیان و غیر شیعیان مناظره‏ها و گفت و گوهاى آنان با دانشمندان ادیان گوناگون منعكس است و مى‏بینى كه چگونه پاسخ هر پرسشى را طبق كتاب آسمانى پرسنده داده‏اند. اگر پرسنده یهودى بوده است از تورات حل مسأله را براى او قرائت كرده‏اند و اگر نصرانى، از انجیل پرسش را پاسخ گفته‏اند، حالى كه هرگز با اهل آن دیانت‏ها رفت و آمد و معاشرت یا یگانگى و دوستى نداشته‏اند. [...] [رابطه علما و سلاطین] بخش 121
اى محمد، اى فرزند كه خداى جل جلاله بركات خود را بر زندگانى تو نثار فرماید و بر مقامات بیفزاید بدان كه بدترین معاشرت، معاشرت با گناهكاران است، خواه از والیان باشند یا از غیر آنان. امّا این معاشرت وقتى ناپسند است كه براى مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روى اطاعت فرمان خداى عزّ جلاله براى پند گرفتن به آنان نباشد، چه، خداى جل جلاله از انسان چنین مى‏خواهد كه آن سان كه مولاى او كه بر نهانى‏ها و رازهاى او آگاه است به او فرمان داده است با مردم معاشرت كند یا دست كم از آنچه خداى جل جلاله از آن اعراض مى‏فرماید اعراض كند و از آنچه كه خداى جل جلاله از آن خشمگین است متنفر باشد و این مقام بسى دشوار است و به خدا سوگند كه بسیار بعید مى‏دانم كه انسان چنین باشد، به ویژه اگر كسى كه با او معاشر است صاحب مقامى باشد یا مورد نیاز او باشد و نیاز او را برآورده و به او خوبى كرده باشد، در این حال چگونه او را دل با خداى جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روى برتابد و دل در این كار با او همراهى كند؟! هیهات، هیهات، كه چنین نشود، بلكه آن صاحب مقام كه نیازش را برآورده است بیش از اصلاح كار او دین او را به فساد مى‏كشاند و به احوال او در آخرت زیان مى‏رساند.
روزى وزیرى نامه‏اى به من نوشت و خواستار آن شد كه به دیدار او بروم، در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایى آن دارم كه در مورد نیازهاى خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مكاتبه كنم، در حالى كه خداى تعالى و فرستاده او صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و پیشوایان علیهم‏السلام مرا مكلّف فرموده‏اند كه از باقى ماندن تو بر كرسى فرمانروایى حتى تا رسیدن نامه من به تو اكراه داشته باشم. نیز تكلیف من این است كه آرزومند باشم تا زان پیش كه نامه من به تو رسد از مقام خود معزول شده باشى. بخش 122
یكى از فقیهان مرا گفت: امامان كه بر آنان درود باد به مجلس پادشاهان و خلفا مى‏رفتند. در پاسخ به او مطلبى به این مفهوم گفتم: آنان كه درود خدا بر آنان باد به مجلس شاه و خلیفه وارد مى‏شدند، اما در دل از آنها روى گردان بودند و باطنشان، چنان كه خواست خداى سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین مى‏بینى كه اگر آن اشخاص نیازت را برآورند و تو را به خود نزدیك كنند یا درباره تو احساس نمایند، چنان باشى كه پیشوایان با آنان بودند؟ گفت: نه و به مناسبت حال اقرار كرد و گفت كه وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل كمال بر آنان نیست. بخش 123
یكى از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایى از او دیدار كنم كه بسیارى از مردم غافل آرزوى رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم در مسكنى كه اینك در آن جا ساكنى بنگر كه آیا دیوارى یا آجرى یا زمینى یا فرشى یا پرده‏اى یا چیزى وجود دارد كه براى خدا و رضاى او جل جلاله در آن جا قرار داده باشى تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟
نیز بارها به او نوشتم چیزى كه در آغاز زندگانى دیدار پادشاهان را بر من تحمیل مى‏كرد اعتماد من به استخاره بود؛ امّا اكنون به موهبت انوارى كه خداى جل جلاله به من عنایت فرموده است بر نهانى‏ها آگاهم و در چنین موارد استخاره كردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.
و اى فرزند، اى محمد، كه امیدوارم خداى جل جلاله به نیروى خدایى و انوار پروردگارى خود تو را از مخالطت با مردم بى‏نیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر كه معاشرت آنان داراى این خطر است كه تو را از یاد خداى جل جلاله بازدارد. این كار مقتضى آن است كه در حركات و سكنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهرسازى كنى و تصنع به كار برى و حرمت خداى جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذارى و بر پاى داشتن ناموس آنان خاطر تو را مشغول دارد. یكى از علماى محترم روزى به من گفت به چه سبب همنشینى و گفت و گو با ما را ترك كرده‏اى، حالى كه تو ما را به سوى رب العالمین مى‏خوانى و به او نزدیك مى‏گردانى. به او مطلبى گفتم كه خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم كه هر وقت با شما همنشین باشم و گفت و گو كنم در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خداى جل جلاله مشغول باشم، شما نیز كاملاً به حرمت حق تعالى به من توجه داشته باشید آنگاه مى‏توانم هر وقت كه دست دهد با شما جلیس باشم و گفت و گو كنم؛ اما بیم من از آن است كه اگر با شما به گفت و گو پردازم یا مجالست كنم، دلم گاهى از مهر شما انباشته باشد و از یاد خداى تعالى فارغ باشم، حال آن كه در پیشگاه الهى قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالى را از ربوبیت و ولایت بركنار دانم و به مهرورزى با شما پردازم و دل را كه نظرگاه حق تعالى و سراى معرفت اوست به شما كه مملوكان اویید واگذارم كفر است؛ اما اگر با شما مجالست كنم و به گفت و گو پردازم و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالى باشد، معتقدم كه این كار شرك است و هلاك، زیرا شما را در دل با حق تعالى برابر نهاده‏ام. بخش 124
و اى فرزند، اى محمّد كه خداى جل جلاله تو را به مراد و منظورى كه دارى امكان دست‏یابى دهد و پیروى از او موجب آن گردد كه یاد خود را به تو الهام فرماید بدان كه من برآنم تا از هر كار كه از یاد پروردگار جهان‏ها بازم دارد با خلایق قطع رابطه كنم و در مشهد جدّت امیر مؤمنان علیه‏السلام حضور یابم. در این كار از خداى جل جلاله از روى یقین استخاره كردم. اقتضاى استخاره چنین بود كه به كلى در مسكن خود ترك معاشرت نكنم و تنها در اوقاتى كه امید دارم كه در پناه جلال ربانى از یاد خدا باز نمانم و به سلامت مانم به آن پردازم؛ اما اگر دیدم كه دل كمترین توجهى به آنان دارد بى‏درنگ ترك معاشرت و گفت و گو كنم. بخش 125
و اى فرزند، اى محمّد كه خداى تعالى تو را از آنچه مورد اعراض اوست در امان دارد و به زیور خلعت اقبال بیاراید بدان كه از جمله گرفتارى‏هاى من در مخالطت با مردم این بود كه پادشاهان مرا شناختند و به من مهر ورزیدند، چندان كه نزدیك بود سعادت این جهانى و آن جهانى من بر باد رود و میان من و مالك من صاحب نعمت‏هاى نهانى و آشكار، حجاب گردند، آنگاه مرا مى‏دیدى جامه ننگ و رسوایى دربر، در پى جاه و مقام این سراى فریب برآمده‏ام و تو را به سوى هلاك و تباهى و عذاب دوزخ مى‏كشانم. چیزى كه مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبّت آنها رهایى بخشید و از زهرهاى كشنده تقرّب به آنها به سلامت داشت همانا خداى جل جلاله بود. پس من آزاد شده این مالك رحیم شفیق هستم و سبب آن بود كه از آغاز زندگانى در دامان جدم (ورام) و پدرم قدّس اللّه‏ ارواحهم و كمّل فلاحهم بودم كه داعیان به سوى خدا بودند جل جلاله و دلبستگان او جل جلاله پس خداى تعالى مهر پیمودن راه و پیروى نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامى بودم با این كه عادت معمول كودكان است كه پدر یا مادر یا استاد، آنان را تأدیب كنند، اما خداى جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود. من نوشتن و عربى را آموختم و علم شریعت محمدى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را نیز آن سان كه در پیش گفتم آموختم و كتاب‏هایى در اصول دین نخواندم.
یكى از مشایخ استاد من از من خواست كه به تدریس و تعلیم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوا دهم و راه علماى پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خداى جل جلاله در قرآن شریف به جدّت «محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله »، آن صاحب مقام والا، مى‏فرماید:
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منكم من احد عنه حاجزین» (الحاقه، آیه 44)؛ «اگر رسول سخنى كه ما نگفته باشیم به ما نسبت دهد با كمال قدرت او را كیفر مى‏دهیم و رگ (حیات) او را مى‏بریم. هیچ یك از شما قدرت جلوگیرى ندارد.
آیا مى‏بینى كه این سخن از جانب پروردگار جهان‏ها براى تهدید كسى است كه نزد او گرامى‏ترین موجود اوّلین و آخرین است، در صورتى كه سخنى را به حق تعالى نسبت دهد! پس آنگاه كه به این نكته توجه كردم و از مبادرت كردن به فتوا احساس كراهت نمودم و ترسیدم و پرهیز كردم كه مبادا در كار فتوا قولى بر خلاف گویم و در پى ریاست افتم كه منظور از آن تقرب به حق تعالى نباشد؛ پس در آغاز كار پیش از آن كه جامه قضا پوشم از آن امر هولناك كناره گرفتم و به راهنمایى علم، به عمل صالح و كارهاى شایسته پرداختم و آنچه اى فرزند در راهنمایى و گشودن درهاى عنایات به تو نوشته‏ام نه از كسى آموخته بودم نه از كسى شنیده بودم، بلكه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضاى عادت بود. سپس جماعتى نزد من آمدند و خواستند بین مردمى كه اختلاف دارند بر عادت فقیهان و علماى گذشته زمان‏هاى پیشین داورى كنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم؛ پس به آنان گفتم كه من چنین فهمیده‏ام كه خِرد من در مقام اصلاح كلیه امور زندگانى من است، اما نفس من و هوا و هوس من و شیطان برآنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاكت رسانند و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن در صدد آن برآمدم كه به مجرد عدل داورى كنم و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یك از آنها این رأى را صواب ندانستند و خِرد به زبان حال با من گفت روا نیست كه در هلاكت خود به نادانى، از آنها پیروى كنى. بالجمله، من در این زندگى دراز موفق نشدم كه میان این دو دشمن داورى كنم یا میان آنها سازشى به وجود آورم كه چشمم روشن گردد و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس كسى كه مى‏داند كه در مدتى دراز از انجام دادن داورى ناتوان بوده است، چگونه در امرى وارد شود كه داورى‏هاى بى‏پایان و بى‏شمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم بنگرید و كسى را بیابید كه عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یكدیگر اتّفاق داشته باشند، بر شیطان چیره، و همه مانند یك دست در پى طاعت خدا و رضاى او باشند و از امور مهمى كه بر او واجب است فارغ باشد. آرى چنین شخصى را بیابید، و داورى و محاكمه نزد او برید همانا اوست كه وقتى دعوایى در محضرش طرح شود مى‏تواند به قطع و فصل دعاوى و اصلاح اختلافات موفق گردد. زیرا به چنین قدرتى مجهز است.
پس اى فرزند، اى محمّد، از ریاست در این امر كناره جستم و به مقتضاى داورى خردمندان دیدم كه شغل شاغل من در توجه به خداى جل جلاله و وارسى و پاكیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است. بخش 126
سپس چنین روى داد كه پدر و مادرم كه خداى تعالى روانشان را تقدیس فرماید و بر قبرشان نور بباراند در صدد برآمدند كه من زناشویى كنم و آن واقعه را در كتاب البهجه شرح داده‏ام. این وصلت خوشایند من نبود و بیم آن داشتم كه از كار صواب مرا بازدارد. این پیوند موجب آن شد كه با خاندانى كه وصلت كرده بودم مصاحبت كنم. سپس یكى از آنان در كار دولتى وارد شد و من كوشیدم كه او را از آن شغل باز دارم و او آن منصب را ترك كند، اما موافقت نكرد كه از آن كار دست بكشد. این امر به آن جا كشید كه از او دورى گزینم و در شهر حلّه مجاورت آنان را خوش نداشته باشم. آنگاه به مشهد مولانا (حضرت موسى بن جعفر امام كاظم علیه‏السلام ) روى آوردم و در آن جا اقامت گزیدم تا وقتى كه به اقتضاى استخاره با «زهرا خاتون» دختر وزیر «ناصر بن مهدى» كه بهشت جاودان جایگاه آنان باد زناشویى كردم و این امر موجب آن شد كه روزگارى دراز بغداد را كه دامگاه شیطان است وطن گیرم. [رابطه سید بن طاووس با مستنصر] بخش 127
* دانش آموخته حوزه علمیه و فارغ التحصیل رشته علوم سیاسى .




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط