مامان و بابا از خرید برگشته اند و توی دستهایشان پر از میوه و شیرینی است. سریع به کمکشان میروم و خریدها را از دستشان میگیرم. اول از همه انارها چشمک میزنند و بعد شیرینیها و تنقلات. مامان میگوید: «پاییز هم تمام شد» و لبخند میزند. به زمستانی که قرار است از راه برسد فکر میکنم و از پشت پنجره ، چشمم به حیاط میافتد که پر از برگهای زرد و نارنجی شده، درست مثل روباهی که برای شروع یک خواب زمستانی روی زمین دراز کشیده است. امشب، شب یلدا است و قرار است همه ی فامیل دور هم جمع شویم و طولانی ترین شب سال را کنار هم بگذرانیم. این جور با گرمای کنار هم بودنهای مان به پیشواز فصل زمستان میرویم و پاییز را بدرقه میکنیم.
نویسنده: عاطفه جوینی
تصویرساز: محمدصادق کرایی