اشتراوس و روش شناسى فهم فلسفه سیاسى اسلامى (2)

كشف پدیده «پنهان‏نگارى» اشتراوس را به سمت تفسیر دقیق متون سیاسى كلاسیك كشاند. اساساً فهم انديشه و تفكر گذشته همواره از دغدغه‏هاى مهم اشتراوس در طرح مباحث فلسفه سیاسى است. برخى از آثار وى با عناوینى همچون « How To Begin To Study... » و « How... Read...» آغاز مى‏گردد كه به خوبى نمایانگر این دغدغه است. سوءال محورى كه وى همواره در آغاز چنین مباحثى مطرح مى‏كند این است كه «اساساً تاریخ فكرى گذشته را چگونه مى‏توان فهمید؟» یا به عبارت دیگر، با
شنبه، 9 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اشتراوس و روش شناسى فهم فلسفه سیاسى اسلامى (2)
اشتراوس و روش شناسى فهم فلسفه سیاسى اسلامى (2)
اشتراوس و روش شناسى فهم فلسفه سیاسى اسلامى (2)

نویسنده : محسن رضوانی



روش فهم متون سیاسى كلاسیك

كشف پدیده «پنهان‏نگارى» اشتراوس را به سمت تفسیر دقیق متون سیاسى كلاسیك كشاند. اساساً فهم انديشه و تفكر گذشته همواره از دغدغه‏هاى مهم اشتراوس در طرح مباحث فلسفه سیاسى است. برخى از آثار وى با عناوینى همچون « How To Begin To Study... » و « How... Read...» آغاز مى‏گردد كه به خوبى نمایانگر این دغدغه است. سوءال محورى كه وى همواره در آغاز چنین مباحثى مطرح مى‏كند این است كه «اساساً تاریخ فكرى گذشته را چگونه مى‏توان فهمید؟» یا به عبارت دیگر، با چه شیوه و روشى اندیشه و تفكر گذشته را مى‏توان مطالعه كرد؟ پاسخى كه وى به اين پرسش مى‏دهد اهميت بسيار زيادى در فهم فلسفه سیاسى كلاسيك و ميانه دارد. اين پاسخ به نوعى مى‏تواند شيوه و روش كار اشتراوس را در طرح همه مباحث فلسفه سیاسى به ما نشان دهد، از این رو در این جا به این پرسش پاسخ مى‏دهیم.

پاسخ سطحى

در بدو امر شاید گفته شود پاسخ به این سوءال واضح است. كه اگر بخواهیم اندیشه و تفكر گذشته را به خوبى بفهمیم، باید با دقت و هوشمندى آثار و نوشته‏هاى گذشته را مطالعه كنیم. منظور از قید «با دقت» یعنى هر مطلب جزئى را نادیده نگیریم، هر چند آن مطلب در نظر ما، بى اهمیت و بى ارزش جلوه كند و قید «هوشمندى» به ما مى‏فهماند كه هر چند باید به مطالب جزئى توجه كنیم، اما نباید در مطالعه دقیق همه جزئیات، كل را نادیده بگیریم و از مسیر فهم كل منحرف شویم. اما این پاسخ صرفاً پاسخى سطحى و ابتدایى به سوءال مذكور است كه به هیچ وجه مبیّن منظور اشتراوس نیست؛ اساساً غرق شدن در جزئیات عجیب و غریب، و گشاده دستى در نادیده گرفتن جزئیات مهم، از جمله مسائلى است كه همیشه در مطالعات ما وجود دارد.16
هدف اشتراوس از طرح این سوءال، مسأله‏اى بسیار بحث انگیز است كه حتى امروزه نیز معركه آراست. اشتراوس دو دیدگاه مهم و مطرح زمان خود، یعنى پیشرفت گرایى و تاریخى گرایى را، كه به نوعى به دنبال پاسخ به این پرسش هستند، مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد. اشتراوس دیدگاه خود در این خصوص را تحت عنوان «فهم واقعى تاریخى» مطرح مى‏كند و معتقد است فهم ما از اندیشه و فلسفه گذشته باید به روش فهم واقعى تاریخى باشد. این دیدگاه از حیث روشى كاملاً در مقابل دو دیدگاه قبلى است.

پیشرفت‏گرایى

«پیشرفت‏گرایى»(3) دیدگاهى است كه كانت و هرمان كوهن در باب فهم اندیشه و تفكر گذشته ارائه دادند. كانت جمله‏اى دارد كه «یك فیلسوف را مى‏توان بهتر از خودش فهمید»17 به نظر اشتراوس امروزه چنین اندیشه و فهمى ممكن است بزرگترین ارزش و منزلت را داشته باشد؛ اما باید دانست این نوع اندیشه، بى‏تردید فهم تاریخى نیست. اگر محقق و اندیشمند تا آنجا پیش رفت كه ادعا كرد فهم او فهم درست است، این نوع ادعا بى تردید فهمى غیر تاریخى است. به نظر اشتراوس برجسته‏ترین مثال از چنین تفسیر غیر تاریخى ، مقاله هرمان كوهن در باب اخلاق ابن‏میمون است.
كوهن همواره به بیاناتى از ابن‏میمون اشاره مى كند، اما نه بر محور فهم ابن‏میمون، بلكه بر محور فهم خودش؛ وى آن مطالب را نه در محدوده افق ابن‏میمون، بلكه در محدوده افق خودش مى‏فهمد.18
به هر حال، پیشرفت‏گرایى تلاشى است براى فهم نويسنده گذشته بهتر از آن كه او خودش را مى‏فهميد.
پیشرفت‏گرایى مسلم فرض مى كند كه مفسر فهم خود را نسبت به فهم موءلف قديمى برتر مى‏داند. مورخ معمولى، هر چند نمى‏تواند در ظاهر چنین ادعاى بزرگى را مطرح كند، اما وى بدون توجه و ناخودآگاه، در خطر انجام چنین كارى است. او آشكارا ادعا نمى‏كند كه فهمش مثلاً نسبت به فهم فارابى برتر است، اما با مشكل مى‏تواند بپذیرد كه فهم جمعى كه امروزه در دسترس است، نسبت به فهم جمعى كه در قرن دهم در دسترس بود، پایین‏تر است. مورخان بسیار اندكى وجود دارند كه در تفسیر مثلاً فارابى سعى مى كنند تا به فهم واقعى او و نقش او در این فهم دسترسى پیدا كنند. نقش او نسبت به گنجینه دانش و فهمى كه در طول دوران اندوخته شده و حتى امروزه نیز داراى عظمت بسیار زیادى است. مورخ پیشرفت گرا در تلاش است نقش فارابى را با توجه به گنجینه دانش یا فهمى كه امروزه در دسترس دارد، مورد توجه قرار دهد. بنابراین وى اندیشه فارابى را بر اساس اندیشه و فهم امروزین تفسیر مى كند. او استدلال مى‏كند كه تاریخ اندیشه به طور كلى یك روند است كه بر اساس آن، اندیشه فلسفى قرن بیستم به مراتب از اندیشه فلسفى قرن دهم برتر و یا به حقیقت نزدیك‏تر است.19
به نظر اشتراوس اگر مورخ اندیشه از قبل بداند كه زمان حال به هر جهت برتر از زمان گذشته است، نمى‏تواند به صورت جدى و با اشتیاق كامل به گذشته علاقه‏مند باشد. به طور كلى این امرى اتفاقى نیست كه فهم تاریخى رمانتیك‏هاى قاره‏اى مكتب تاریخى، نسبت به فهم تاریخى عقل‏گرایان قرن هیجدهم برتر بود؛ این مسأله پیامد ضرورى این واقعیت است كه نمایندگان مكتب تاریخى به برترى زمان خود نسبت به زمان گذشته باور نداشتند، در حالى كه عقل‏گرایان قرن هیجدهم به برترى دوران عقل نسبت به همه دوره‏هاى گذشته باور داشتند. تاریخ‏گرایانى كه باور به برترى اندیشه زمان حال نسبت به اندیشه زمان گذشته دارند، در حقیقت ضرورتى براى فهم گذشته احساس نمى كنند، آنان فهم گذشته را تنها به عنوان ابزار و مقدمه‏اى براى زمان حال مى‏فهمند. پیشرفت‏گرایان هنگامى كه آموزه یا آموزه‏هاى مربوط به زمان گذشته را مورد مطالعه قرار مى دهند، هرگز نمى پرسند مقصود آگاهانه و سنجیده پدیدآورنده آن چه بود، آنها مى‏پرسند این آموزه چه كمكى به باورهاى ما مى‏كند؟ معناى این آموزه از نقطه نظر زمان حال چیست؟ باورهاى چنین تاریخ‏گرایانى هر چه كه باشد، خواسته یا ناخواسته داراى اصالت هستند و هرگز اجازه فهم واقعى اندیشه گذشته را نمى‏دهند. اساساً باور به برترى رویكرد خاص خود یا رویكرد زمان خود نسبت به رویكرد زمان گذشته، براى فهم تاریخى ویران‏گراست.20

تاریخى‏گرایى

رويكرد «پیشرفت‏گرایى» مورد نقد جدى مكتب «تاريخى‏گرايى»(4) قرار گرفت. در حالى كه پیشرفت‏گرایى معتقد بود زمان حال نسبت به گذشته برتر است، تاریخ‏گرایى معتقد است اساساً همه دوران‏ها به یك اندازه برابر و مساوى هستند. این مكتب از اواخر قرن نوزدهم شیوه مورد قبول در مطالعه آثار كلاسیك بود. بر اساس این نگرش، آثار كلاسیك سیاسى بازتاب‏هایى از فرایند تاریخى هستند كه در اوضاع و شرایط سیاسى و اجتماعى خاصى ایجاد شده و به همان زمان و مكان خاص مربوط مى‏شوند.21 تاریخ‏گرا گذشته را با ارزشیابى سهم هر فرد داورى نمى‏كند، بلكه بر عكس مى‏كوشد تا بفهمد اندیشه و فكر در زمان خود چگونه بوده‏است. مقصود اصلى تاریخ‏گرا آن است كه اندیشه گذشته را دقیقاً آن گونه بفهمد كه در گذشته فهمیده مى‏شد، چون وى بر این باور است كه همه اندیشه بشرى چیزى جز محصول اتفاقى و شانسى زمان خودش نیست.22
به نظر اشتراوس هر چند تاريخ‏گرا به دنبال رويكرد تاریخى‏گرایى است، اما قادر نیست مطابق مقصود و منظور خویش رفتار كند، زیرا از یك طرف فرض مى كند كه به طور كلى ، اندیشه همه دوره‏ها به یك اندازه درست است، چون هر فلسفه‏اى بیانگر روح زمان خودش است، و از طرف دیگر معتقد است همه آموزه‏هاى فراتاریخى كه قائل به اعتبار جهانى هستند، قطعاً اشتباه و نادرست هستند. به زعم او همه اندیشه بشرى، همیشه «تاریخى» بوده و خواهد بود؛ بدین معنا كه تابع محدویت‏هاى تعیین شده‏اى است كه زمان و دوران بر آن بار كرده است. اشتراوس معتقد است همین ادعا خود امرى متناقض و فراتاریخى است. تاریخى‏گرایى به گونه‏اى رشد كرده كه خود را به گونه تناقض آميز از حكم خودش درباره همه انديشه‏هاى بشرى معاف كرده است. در آن زمان همه فیلسوفان گذشته ادعا مى كردند كه حقیقت فراتاریخى را یافتند، اما تاریخ‏گرا در تفسیر خود هرگز چنین دیدگاهى را بر نمى‏تابد و معتقد است فیلسوفان گذشته در باورى این چنین بر خطا بودند. تاريخى گرايى دقيقاً همانند پیشرفت‏گرایى در اين مورد بسيار با اهميت معتقد است رويكردش نسبت به رويكرد متفكران گذشته برتر است. بنابراین تاریخ‏گرا ناگزیر است با مبناى خود، حتى اگر مخالف مقصودش باشد، سعى كند گذشته را بهتر از خود گذشته بفهمد.23
آموزه «پنهان‏نگارى» اشتراوس مهم‏ترين پديده براى مقابله با آموزه تاریخى‏گرایى بود كه هنوز مكتبى پرنفوذ در دوران معاصر است. اگر اشتراوس بتواند نشان دهد كه همه فیلسوفان در حقیقت با سوءالات و مسائل برابر فراتاریخى دست و پنجه نرم مى‏كنند، تاریخى‏گرایى، بسیارى از معیارهایى كه فكر مى‏كرد از آن برخوردار است را از دست داده است؛ بنابراین محققان مكتب تاریخى‏گرایى ديگر نمى‏توانند فيلسوفان بزرگ گذشته را به دليل آن كه محصول و دستاورد زمانشان هستند، كنار بگذارند.

فهم تاریخى واقعى

اشتراوس در مقابل روش مكاتب پیشرفت‏گرایى و تاریخى‏گرایى، «فهم تاریخى واقعى»(5) را مطرح مى‏كند. فهم تاریخى واقعى يعنى فهم انديشه نويسنده گذشته دقيقاً همان گونه كه او انديشه خود را مى فهمید. به نظر اشتراوس متون كلاسیك را باید «متن با متن»(6) و «نویسنده با نویسنده»(7) فهمید. وظیفه مورخ اندیشه آن است كه اندیشه متفكر گذشته را دقیقاً آن گونه تفسیر كند كه خود نویسنده تفسیر مى‏كرد، یا به عبارت دیگر، احیا و دمیدن روح تازه به اندیشه متفكر گذشته بنا بر تفسیر و فهم خود آنان.24 دست كشیدن از این وظیفه مهم و حیاتى در حكم دست كشیدن از تنها ملاك عملى واقع‏نگرى در تاریخ اندیشه است.
در واكنش به این رویكرد شاید گفته شود اندیشه و تفكر تاریخى را مى‏توان در شیوه‏هاى بسیار متفاوت، با مراحل مختلف، نسل‏هاى مختلف و انواع متفاوت از انسان‏ها تفسیر كرد. پدیده تاریخى در چهره‏هاى مختلف و در زمان‏هاى مختلف آشكار مى شود. تجارب جديد بشرى نور تازه‏اى بر متون قديمى تاباند و هيچ كس نمى‏تواند پيش بينى كند كه براى مثال كتاب مقدس در يكصد سال آينده چگونه فهمیده خواهد شد. اشتراوس مى‏گوید: رویكردها و نظرهاى این چنینى باعث شده برخى از انسان‏ها به بحث تعدد قرائت‏ها و درستى همه آنها گرایش پیدا كرده و ادعا كنند هر تفسیرى، مى‏تواند تفسیر درست بوده و خلاف آن غیر قابل دفاع باشد. اين در حالى است كه فهم تاریخى واقعى چنين ديدگاهى را موجه ندانسته و معتقد است وجود انواع متعدد راه‏ها براى فهم و درك متون، دلیلى بر نادیده گرفتن این نكته نمى شود كه نویسنده متن زمانى كه آن را مى نوشت تنها در یك راه آن را مى‏فهمید. تفسیر واقعى كتاب مقدس آن است كه مفسر، كتاب مقدس را همان گونه كه به وسيله نويسنده و آورنده آن فهمیده مى‏شد، بازگو كند و قابل فهم سازد. تفاسیر بى شمارى كه درباره یك متن وجود دارد ناشى از تلاش‏هاى آگاهانه و نا آگاهانه براى فهم متن، بهتر از آن كه نویسنده آن مى‏فهمید، است؛ اما بايد دانست كه تنها يك راه براى فهمیدن فهم خود نويسنده وجود دارد.25 اشتراوس با این جمله در صدد بر مى‏آید تا شیوه و روش فهم اندیشه و فلسفه گذشته را بیان كند.
به نظر اشتراوس اگر انسان خواهان فهم متون سیاسى كلاسیك و میانه است، ابتدا باید به صورت جدى به آن علاقه‏مند باشد یا حداقل آن را جدى بگیرد. اگر انسانى همانند تاریخگرا از قبل به خود این گونه تلقین كند كه آن اندیشه «منسوخ شده»، هرگز نمى تواند آن را جدى بگیرد. بنابراین براى جدى گرفتن آموزه‏اى ، حداقل باید این احتمال را بدهد كه ممكن است این آموزه كاملاً درست باشد؛ دوم باید به آن در یك روح فلسفى ، همراه با پرسش‏هاى فلسفى نزدیك شود. دل مشغولى انسان در وهله اول باید فهم خود حقیقت فلسفى باشد، نه آنچه دیگران درباره حقیقت فلسفى فكر كرده‏اند. اگر انسان به یك متفكر پیشین با سوءالى كه سوءال «محورى او» نیست نزدیك شود، دچار بدفهمى و تحریف اندیشه او خواهد شد. بنابراین انتخاب پرسش فلسفى از اهمیت بسیار زیادى برخوردار است. پرسش فلسفى باید آن چنان جامع باشد كه از آن طریق بتواند امكان طرح پرسش‏هاى دقیق دیگر را براى رسیدن به منظور واقعى نویسنده فراهم نماید. این نوع پرسش، هیچ پرسشى جز پرسش از حقیقت كل نمى‏تواند باشد.26
آزادى ذهنى و پرهیز از تعصب از جمله عوامل مهم دیگر فهم اندیشه گذشته است. مورخ فلسفه سیاسى اگر بخواهد مورخى متبحر در اين زمينه باشد و كار خود را به طور كامل انجام دهد، باید به دگرگونى در درون یك فیلسوف یا دگرگونى در مورد یك فلسفه تن دهد. وى باید به اندازه‏اى از آزادى ذهنى كامل برخوردار باشد كه براى بشر امكان‏پذیر است، هر چند این مسأله در میان فیلسوفان «حرفه‏اى» خیلى تجربه نشده است. بعلاوه بر اساس اندیشه معاصر هیچ تعصبى حتى تعصب به فلسفه مدرن، تمدن مدرن و خود علم مدرن، نباید او را از درست فرض كردن حرف متفكران گذشته منع كند.27 هنگامى كه او به مطالعه فلسفه گذشته مى‏پردازد، باید موقعیت و جایگاه خود را با نشانه‏هایى كه متفكران گذشته را هدایت كرد، پیدا كند. آن نشانه‏ها بى درنگ قابل روءیت نیستند، بلكه در میان گرد و غبارى پنهان شدند كه كنار زدن آن كار طاقت فرساى متفكر و مفسر امروزى و علاقه مند به اندیشه و تفكر گذشته است. بدترین و نفرت انگیزترین گرد و غبار تفاسیر سطحى است كه نویسندگان مدرن ارائه مى‏كنند؛ كلیشه‏هاى بى ارزش و فاقد استدلال كه در آثار مدرن ارائه مى‏شوند و به زعم خود فكر مى‏كنند به وسیله یك فرمول مى‏توان راز و رمز متون و آثار گذشته را گشود.28
علایم و نشانه‏هایى كه متفكران گذشته را هدایت كرد باید قبل از استفاده از آنها پرده بردارى شود. مورخ قبل از پرده بردارى ، نمى تواند در یك موقعیت سرگردانى محض یا شك مطلق باشد. وى خود را در تاریكى مى‏یابد كه منحصراً به وسیله معرفتش روشن مى‏شود؛ معرفتى كه به او مى‏فهماند كه هیچ چیز نمى‏داند. چنين مورخى هنگامى كه به مطالعه فلسفه سیاسى گذشته مى‏پردازد، باید بداند كه قدم به مسیرى گذاشته كه پایانش كاملاً از او پوشیده است. وى احتمال ندارد به ساحل زمانش برگردد همانند فردى كه آن را ترك كرد.29 بنابراین ما فلسفه و متون كلاسیك و میانه را در صورتى مى توانیم بفهمیم كه آماده یادگیرى «از» فیلسوفان و نه صرفاً «درباره» آنها باشیم.30
اشتراوس با این شیوه توانست اندیشمندان بزرگ كلاسیك و میانه را با تازگى و طراوت خاصى به ما معرفى كند.
نكته بسیار مهم - كه البته جاى پردازش به آن در این مقاله نیست - آن كه شيوه اشترواس مبنى بر اين كه گذشته را بايد آن گونه فهمید كه خود نويسنده مى‏فهميد، آشكارا رهیافت اكثر نظریه پردازان هرمنوتیك را به چالش فرا مى‏خواند. هرمنوتيك «پنهان‏نگارى» اشتراوس به ما مى‏فهماند كه حقايق فلسفى هرگز در ظاهر جملات فيلسوفان سياسى قرار ندارند تا در بافت تاريخى بتوان آن را فهمید، بلكه براى فهم حقایق فلسفى باید «بین خطوط» را مطالعه كرد. كشف پدیده پنهان‏نگارى و ارائه شیوه جدید فهم و تفسیر متون سیاسى كلاسیك و میانه شاید به فیلسوف سیاسى بودن اشتراوس برگردد. عمده كسانى كه در باب هرمنوتیك نظریه پردازى كردند یا در باب فهم متون گذشته مطلب نوشتند، به جهت آن كه مطالعات سياسى چندانى نداشتند يا دغدغه اصلى آنها انديشه و فلسفه سیاسى نبوده، نتوانستند به این جنبه مهم از فهم متون دست پیدا كنند. به عبارت دیگر، ریشه آموزه «پنهان‏نگارى» را باید در مسائل سیاسى جست و جو كرد و این ریشه را اشتراوس به مثابه فیلسوف سیاسى بهتر از دیگران درك مى‏كند.31
مسایلى از این قبیل باعث گردید تا اشتراوس به فكر تأسیس دانش جدیدى تحت عنوان «جامعه شناسى فلسفه» باشد؛ همان طور كه كارل مانهایم به دنبال «جامعه شناسى معرفت» بود. اشتراوس با نگارش كتاب تعقیب و آزار و هنر نگارش مقدمات تأسیس چنین دانشى را فراهم كرد. جامعه شناسى فلسفه، شاخه‏اى از جامعه شناسى معرفت است كه به جست و جوى شناخت ماهیت و جایگاه فلسفه مى‏پردازد.32 البته آنچه به نظر اشتراوس مایه تعجب است آن كه چرا امروزه هنوز جامعه شناسى فلسفه به وجود نیامده است. شاید مشكل آن را باید در جامعه شناسى معرفت و بنیان گذاران آن جست و جو كرد. جامعه‏شناسى معرفت در جامعه‏اى شكل گرفت كه هماهنگى لازم بین فكر و جامعه یا بین پیشرفت فكرى و پیشرفت اجتماعى را بدیهى مى‏پنداشت. در نظر جامعه‏شناسان اولیه معرفت، معرفت دست اول محدود بود به آنچه آنها از اندیشه غربى قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مى دانستند در حالى كه براى پى بردن به ضرورت جامعه‏شناسى فلسفه، باید دیگر دوران‏ها و دیگر اوضاع و شرایط را مورد بررسى قرار داد.33 همان‏گونه كه فارابى اشاره دارد، در جامعه یونان باستان فیلسوف در مخاطره جدى بود، هر چند این مخاطره تا حد قابل توجهى با هنر افلاطون دفع شد؛ اما موفقيت افلاطون نبايد ما را از وجود خطرى كه همواره با فلسفه سیاسى همراه است غافل كند، هرچند شكل و نوع مخاطره شاید متفاوت باشد. فهم این مخاطرات و اشكال مختلفى كه گرفته یا ممكن است بگیرد، مهم ترین و در واقع تنها فعالیت «جامعه شناسى فلسفه» است.34
بنابراین، بر اساس ديدگاه اشتراوس براى فهم فلسفه سیاسى اسلامى، قبل از هر چیزى محقق باید ادعاى فیلسوفان سیاسى اسلامى مبنى بر تعلیم حقایق را جدى بگیرد و بپذیرد. اما امروزه این ادعا مورد تردید و اعتراض است كه این مسأله خیلى منطقى نیست. اينان معتقدند فلسفه سیاسى اسلامى ميانه به طور كلى مبتنى بر علم طبيعى ارسطو است كه آن علم براى هميشه به وسيله گاليله، دكارت و نیوتن ابطال شده است. فلسفه سیاسى اسلامى ميانه مبتنى بر غفلت كامل از اصول تساهل و مداراى مذهبى ، نظام انتخابى ، حقوق بشر، دموكراسى و غیره است و این مسأله با تحقیر و بى‏توجهى به امورى همانند شعر و تاریخ مشخص مى شود. به نظر آنان این مسایل همگى مبتنى بر باور جدى به وحى كلامى كتاب مقدس است كه با تفاسیر جدید به راحتى قابل رد و انكار است.35
به نظر اشتراوس چنین انتقاداتى نمى‏توانند با بى‏اعتنایى كنار گذاشته شوند و با منتقدان نمى‏توان با روش جدلى برخورد كرد. اساساً رها كردن مسایل در یك پاسخ صرفاً جدلى و مجادله‏اى بى مورد است. به نظر وى تنها پاسخ قانع كننده، تفسیرى واقعى از فیلسوفان بزرگ اسلامى است، زیرا تا كنون چنین تفسیرى از آنان صورت نگرفته است.36 فلسفه سیاسى اسلامى ميانه ممكن است توسط انديشه مدرن ابطال شده باشد، ولى در عین حال مى‏توانست دستاوردى قابل تحسین و بسیار سودمند براى زمانش باشد.37 بنابراین اشتراوس معتقد است قبل از تفسير واقعى از فيلسوفان سياسى اسلامى ، براى فهم درست آن همچنين بايد به موانع و تمايزات آن با فلسفه سیاسى مدرن و مسيحى پرداخت. به عبارت دیگر، از يك سو بايد به عواملى پرداخت كه تاكنون مانع فهم درست ما از فلسفه سیاسى اسلامى شده و از سوى ديگر به خلط‏هايى پرداخت كه در مقايسه ميان فلسفه سیاسى اسلامى و مسيحى صورت گرفته است.38
مسأله مهم ديگر آن كه فهم دقيق فلسفه سیاسى اسلامى نيازمند رهايى حتمى از تأثير فلسفه و انديشه مدرن است. به نظر اشتراوس محقق فلسفه سیاسى ميانه طبيعتاً انسان مدرنى است. او چه این مسأله را بداند یا نداند، همواره تحت تأثیر فلسفه و اندیشه مدرن (مدرنیته) است. دقيقاً همين تأثير است كه فهم فلسفه سیاسى گذشته را بسيار مشكل و حتى گاهى از اوقات غيرممكن مى سازد. همين تأثير فلسفه مدرن بر روى محقق فلسفه سیاسى است كه در وهله اول تفسيرى غير تاريخى از فلسفه ميانه را ناگزير مى سازد. بنابراین فهم فلسفه سیاسى ميانه نيازمند رهايى از تأثير فلسفه مدرن است. این رهایى بدون تفكر جدى، مدام و بى‏پایان درباره ویژگى خاص فلسفه مدرن امكان‏پذیر نیست. ما انسان‏هاى مدرن فلسفه سیاسى اسلامى را فقط به اندازه‏اى مى‏فهميم كه فلسفه مدرن را در ويژگى خاصش مى‏فهميم. بنابراین اين سوءال مطرح مى‏شود كه چگونه مى‏توان خود را از تأثيرات فلسفه مدرن رها ساخت و به فهم درست فلسفه ميانه دست يافت؟ آیا این مسأله به معناى آن نیست كه محقق فلسفه میانه باید از دانش گسترده‏اى كه كسب آن غیر ممكن است، برخوردار باشد؟39 اشتراوس در پاسخ اجمالى مى‏گوید: اين مسأله به هيچ وجه بدين معنا نيست كه محقق فلسفه سیاسى اسلامى بايد از دانش كامل درباره همه انديشه‏هاى مهم ميانه و مدرن برخوردار باشد، بلكه انسان باید راه‏ها و شیوه‏هایى را براى این مسأله بیابد، شيوه‏هايى كه اساساً به تمايز ميان رهيافت فلسفه سیاسى اسلامى و مدرن از يك سو و فلسفه سیاسى اسلامى و مسيحى از سوى ديگر بر مى‏گردد.

پي نوشت :

16. Ibid, p. 207.
17. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason; Translated by Norman Kemp Smith; New York, St. Martin's Press, 1965, B 370.
18. Leo Strauss, "How to Begin to Study Medieval Philosophy", op. cit. pp. 207-208.
19. Ibid, p. 208.
20. Ibid, p. 209.
21. ویلیام تى . بلوم، نظریه‏هاى نظام سیاسى، ترجمه احمد تدین (تهران: آران، 1373) ج1،ص 135-137.
22. Leo Strauss, "How to Begin to Study Medieval Philosophy", op. cit. pp 210-211.
23. Ibid.
24. Ibid, pp. 208-209.
25. Ibid, pp. 209-210.
26. Ibid, pp. 211.
27. Ibid, pp. 211-212.
28. Ibid.
29. Ibid.
30. Ibid, pp. 210-211.
31. Paul A. Cantor, "Leo Strauss and Contemporary Hermeneutics", Leo Strauss's Thought: toward a critical engagement, Edited by Alan Udoff, L. Rinner Publishers, 1991, p 267.
32. Leo Strauss, Persecution and The Art of Writing, op. cit. p. 7.
33. Ibid, pp. 7-8.
34. Ibid, p. 21.
35. Leo Strauss, "How to Begin to Study Medieval Philosophy", op. cit. p. 212.
36. Ibid, p. 214.
37. Ibid, p. 212.
38. پردازش به مسأله تمايز ميان فلسفه سیاسى اسلامى با فلسفه سیاسى مدرن و مسيحى ان شاءالله در مقاله ديگرى دنبال خواهد شد.
39. Ibid, p. 217.
* حجة‏الاسلام رضوانى دانشجوى دكترى علوم سیاسى و پژوهشگر پژوهشكده علوم و اندیشه سیاسى.
2Esotericism
3Progressivism
4Historicism
5True Historical Understanding
6text by text
7author by author

منبع:http://www.hawzah.net




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط