مقدمه
وحدت اسلامی در شرایط کنونی جهان ضرورت انکارناپذیر و نخست دنیای اسلام است وحدت و پرهیز از تفرقه از دستورهای اکید قرآن کریم و پیشوایان دینی ماست و دستور اعتصام به ریسمان الهی در سوره آل عمران برادری مؤمنان در سوره حجرات و مشترک بودن اعتقادات دینی مسلمانان و یکی بودن کتاب آسمانی و قبله گاه آنان همگی بیانگر وحدت حقیقی بین مسلمانان است. و دولت ها و ملت های اسلامی در سایه اتحاد و انسجام و در پرتو تعالیم قرآن کریم و دین مبین اسلام می توانند سرنوشتی سعادتمندانه و قدرتمندانه داشته باشند. مع الاسف دشمنان اسلام و مسلمین برای ایجاد تفرقه در طول تاریخ از یک سو و ساده لوحی برخی از مسلمانان از سوی دیگر سبب شکاف بین پیروان مذاهب اسلامی شده است. دشمنان کینه توز اسلام در طول تاریخ، وحدت اسلامی را به عنوان مانع جدی هدف قرار داده و به گروه گروه کردن مسلمانان پرداختند. در این نوشتار به بررسی عوامل و زمینه های پیدایش فرق اسلامی پرداخته شده و در این راستا ابتدا به تعریف مفهوم فرقه و برشمردن نخستین اختلافات امت اسلامی توجه شده سپس به زمینه های پیدایش فرق اسلامی همچون تعصبات قبیله ای، جمود فکری و انشقاق در رهبری مسلمانان و سایر موارد پرداخته شده سپس به نتیجه گیری و ارائه راهکارهای پیشنهادی جهت تقویت و وحدت امت اسلامی پرداخته ایم.
گفتار اول
تعریف فرقه و فرقه گرایی و احادیث مربوط به آن
واژه فرقه از مصدر فرق به معنای جدائی است در فرهنگ دهخدا فرقه به معنای گروه مردم و فرقه زدن به معنای راه گروهی را رفتن تعریف شده،1 در فرهنگ فارسی معین و فرهنگ فارسی عمید فرقه به مفهوم طایفه و دسته و گروه، به کار برده شده است.2 دکتر نفیسی در فرهنگ نفیسی در معنای فرقه علاوه بر مفهوم گروه و مردم مفهوم جدایی و مفارقت را هم به کار برده است.3 در قرآن کریم اشاراتی به واژه فرقه وجود دارد که از جمله واضح ترین آن آیه 159 سوره انعام است که می فرماید: «ان الذین فرقوا دینهم و کانو شیعاً لست منهم فی شیء انما امرهم الی الله ثم ینبئهم بما کانوا یفعلون». در فرهنگ علوم سیاسی در تعریف فرقه گرایی آن را در مورد بخشی از جامعه که از مذهب رسمی جدا شده یا به آیینی گرویده باشند و توسط همگان به رسمیت شناخته شده باشد به کار برده.4 در فرهنگ خاص علوم سیاسی فرقه گرایی به معنای قطع رابطه با افراد بیرون از یک گروه و تعصب شدید نسبت به گروه خود و در نتیجه تبدیل شدن به دسته ای جدا از مردم، به کار برده شده است.5 در مجموع می توان گفت فرقه بر گروه یا حزبی دلالت دارد که نظریات و پیشوای مشترکی دارند و در اصطلاح فرقه به شاخه های فرعی که در ادیان به وجود می آید اطلاق می شود.
حدیث هفتاد و سه فرقه
در کتب حدیث از طریق شیعه و اهل سنت روایت شده است که امت موسی پس از او به هفتاد و یک فرقه و امت عیسی پس از وی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند، و پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد که تنها یک فرقه اهل نجات خواهد بود، چنان که از فرقه های هر یک از دو امت موسی و عیسی نیز تنها یک فرقه اهل نجات بود.6
1- سند حدیث
عده ای از محققان اسلامی حدیث مزبور را از نظر سند قابل اعتماد ندانسته و آن را نپذیرفته اند، که ابن حزم از آن جمله است. عده ای از آنان نیز آن را مسکوت گذاشته و نفیاً و اثباتاً درباره آن سخنی نگفته اند که ابوالحسن اشعری و فخرالدین رازی از این دسته اند. و گروه سوم کسانی اند که آن را پذیرفته و در صدد شمارش فرقه های هفتاد و سه گانه و تعیین فرقه ناجیه برآمده اند.7با این حال شاید بتوان کثرت نقل و استفاضه حدیث در کتب شیعه و اهل سنت را دلیل بر درستی حدیث از نظر سند دانست.8 بدین جهت باید به بررسی مفاد و مدلول آن پرداخت که با دو بحث بعدی روشن خواهد شد.
2- کدام فرقه ها و در چه وقت؟
نخستین سؤالی که در مورد مدلول حدیث مزبور مطرح می شود این است که مقصود از فرق هفتاد و سه گانه کدام یک از فرقه های اسلامی است؟ اگر مقصود فرق اصلی و محوری است، تعداد آنها کمتر از هفتاد و سه فرقه است، و اگر مقصو انشعابات و شاخه هایی است که از هر یک از فرق محوری پدید آمده است، تعداد آنها بیش از هفتاد و سه فرقه است.به این سؤال ، پاسخ های گوناگونی داده شده است که دو نمونه را یادآور می شویم: الف ـ مقصود از رقم هفتاد و سه تعداد حقیقی فرق اسلامی نیست، بلکه این رقم کنایه از فزونی فرقه هایی است که پس از پیامر اکرم (ص) در جهان اسلام پدید آمده است. همان گونه که مقصود از رقم هفتاد در آیه 80 سوره توبه «ان تستغفر لهم سبعین مره فلن یغفر الله لهم» این است که منافقین هرگز مورد مغفرت الهی قرار نخواهند گرفت، و معنی حقیقی آن مقصود نیست.
ولی سیاق روایت که نخست تعداد فرقه های یهود و نصاری را با رقم های 71 و 72 نام می برد، آن گاه رقم 73 را درباره فرقه های امت اسلامی یادآور می شود، با چنین توجیهی سازگار نیست.9
ب ـ آن چه مؤلفان ملل و نحل را در تطبیق این حدیث بر فرق اسلامی دچار اشکال کرده این است که از آنان خواسته اند حدیث را بر فرقه هایی که قبل از آنان، یعنی حدود سه قرن اول اسلامی، پدید آمده است منطبق سازند، در حالی که حدیث از پیدایش افتراق در امت اسلامی سخن می گوید، و زمان آن را تعیین نکرده است بنابراین ممکن است رقم یاد شده در حدیث در طول حیات امت اسلامی تحقق یابد، بدین صورت که در هر قرن یا عصری فرقه ای ظاهر گردد. آن گاه در همان فرقه دسته بندی ها و انشعاباتی پدید آید، و در نتیجه 73 فرقه اصلی و محوری پدیدار گردد، و هر یک دارای شاخه هایی باشد، زیرا هر گاه حدیث از نظر سند پذیرفته شود و از پیامبر اکرم (ص) صادر شده باشد، قطعاً واقع خواهد شد و فرضیه مزبور می تواند توجیه معقولی برای آن به شمار آید، هر چند تعیین مصداق و بازشناسی فرقه های اصلی از متفرعات و شاخه های آنها به صورت قطعی امکان پذیر نباشد.10
3- فرقه ناجیه کدام است؟
در اکثر نقل های حدیث هفتاد و سه فرقه، یک فرقه اهل نجات و بقیه اهل دوزخ شناخته شده است. این مطلب سبب طرح بحث دیگری درباره مفاد حدیث شده و آن این که فرقه ناجیه کدام است؟ در پاره ای احادیث برای فرقه ناجیه دو نشانه زیر بیان شده است:الف: الجماعه: مقصود از کلمه جماعت، یا جمیع مسلمانان است11 در مقابل یهود و نصاری و مذاهب غیر اسلامی، و یا اکثریت مسلمانان است در مقابل اقلیت. ولی هیچ یک از آن دو پذیرفتنی نیست، زیرا لازمه فرض نخست این است که همه مسلمانان اهل نجاتند، و این مطلب با متن حدیث تعارض دارد. و فرض دوم نیز صحیح نیست، زیرا اکثریت به خودی خود دلیل بر حقانیت نخواهد بود، بلکه در طول تاریخ پیوسته جریان برعکس بوده است. یعنی مخالفان پیامبران اکثریت را تشکیل می داده اند. چنان که قرآن کریم در سوره یوسف آیه 103 نیز اکثریت افراد را گرفتار انحراف می داند و خطاب به پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
«و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنین».
و باز همان سوره آیه 106 می فرماید:
«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».
و عبارت های «و لکن اکثر الناس لا یعلمون» در همان سوره آیه 21.
و «قلیل من عبادی الشکور» در سوره سبأ آیه 13.
و نظایر آن نیز گویای این مدعاست.
گذشته از این مقیاس اکثریت، در عمل نیز با مشکل مواجه خواهد بود، زیرا در طول تاریخ مذاهب و فرق، اکثریت و اقلیت دارای نوسان بوده است.
حدیث سفینه و راه نجات
در احادیثی که از طریق شیعه و اهل سنت از پیامبر اکرم (ص) روایت شده، اهل بیت آن حضرت به عنوان کشتی نجات شناخته شده است، چنان که حاکم بر کتاب مستدرک از ابوذر روایت کرده که در حالی که دست در خانه کعبه آویخته بود می گفت از پیامبر (ص) شنیدم که می فرمود:«ان مثل اهل بیتی فیکم، مثل سفینه نوح من قومه، من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق» (12)
موقعیت اهل بیت من درمیان شما همانند موقعیت کشتی نوح در میان قوم او است، که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت، و هر کس از آن روی برتافت، غرق گردید.
ابن حجر در معنای حدیث چنین گفته است:
«وجه تشبیه اهل بیت پیامبر (ص) به کشتی نوع این است که هر کس آنان را دوست بدارد و آنان را بزرگ بشمارد و از هدایت دانشمندان اهل بیت بهره مند گردد، از تاریکی مخالفت با حق نجات خواهد یافت، و هر کس از آنان روی برتابد، در دریای کفران نعمت الهی غرق و در ورطه طغیان هلاک می شود».13
گفتار دوم
نخستین اختلاف ها
نخستین اختلاف: شیعه و اهل سنت
عصر پیامبر اکرم (ص) به دلیل دسترسی به وحی و حضور آن حضرت، اختلاف اعتقادی چندانی در میان مردم نبود و اگر احیاناً اختلافی پیش می آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف می شد. با رحلت ایشان و منقطع شدن وحی، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادی آشکار شد.در حالی که علی بن ابی طالب (ع) به دستور پیامبر (ص) مشغول مراسم تدفین او بود، عده ای از مهاجرین و انصار در محلی به نام «سقیفه بنی ساعده» جمع شدند و به نزاع درباره شخص خلیفه و امیر پرداختند. انصار پیشنهاد کردند که از آنها یک امیر و از مهاجرین امیر دیگر برگزیده شود. اما ابوبکر با نقل حدیث «الائمه من قریش» امام را در قبیله قریش منحصر کرد و پس از آن عمر بی درنگ با ابوبکر بیعت کرد و دیگران نیز تبعیت کردند. اما گروه دیگری از مسلمین که در رأس آنها علی بن ابی طالب (ع) و اصحاب خاص پیامبر (ص) همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود و سهل بن حنیف با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص)، بر آن بودند که امام و خلیف پیامبر (ص) بانص از سوی خداوند تعیین شده است و رسول خدا (ص) نیز بارها او را معرفی کرده است. از همین جا بود که امت اسلامی به دو فرقه اهل سنت و شیعه تقسیم شدند. اهل سنت بر آن بودند که پیامبر (ص) برای خود جانشینی معین نکرده است و اصولاً تعیین امام و خلیفه مسأله ای انتخابی است که باید توسط مردم یا شورای حل و عقد مشخص شود. در مقابل، شیعه معتقد بودند که امامت و پیشوایی مسلمانان در همه ابعاد دینی و دنیوی یک منصب الهی است که توسط خداوند تعیین می گردد. این منازعه که در این سال یازدهم هجری پدید آمد، باعث پیدایش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شیعه گردید که اکثر مذاهب اسلامی را می توان زیر مجموعه این دو فرقه قرار داد.14
دومین اختلاف: خوارج، مرجئه و معتزله
در اثنای جنگ صفین که میان امام علی (ع) و معاویه در سال های 36 و 37 ق. در گرفت، اختلافی در سپاه امام علی (ع) رخ داد که مبدأ پیدایش فرقه ای به نام خوارج گردید. هر چند در آغاز به نظر می رسید که خوارج صرفاً فرقه ای سیاسی ـ نظامی هستند، اما در ادامه به یک فرقه اعتقادی ـ مذهبی تبدیل شدند.مهمترین اعتقاد خوارج این است که مرتکب کبیره کافر است. این اعتقاد هر چند در گام نخست برای توجیه خروج بر امام مسلمین به صورت ساده و ابتدایی ابراز شد اما به تدریج دیگر خوارج با استدلال با آیات و احادیث رنگ کاملاً کلامی و مذهبی بدان دادند و همین کار باعث شد تا خوارج به عنوان یک فرقه مذهبی در آیند. فرقه معتزله نیز در واکنش به اختلاف خوارج و مرجئه پیرامون مسأله ایمان و کفر مرتکب کبیره، شکل گرفت؛ معتزلیان در این مسأله راهی میانه را برگزیدند.15
گفتار سوم
زمینه ها و علل و عوامل پیدایش فرقه گرایی
ریشه یابی علل شکل گیری فرق اسلامی و بروز اختلافات میان امت اسلامی از دو نظر قابل بررسی است الف) تاریخی ب) کلامیهر چند تفکیک کامل این دو بحث از یکدیگر ممکن نیست ولی می توان دو بحث جداگانه دانست. آن چه در این نوشتار مورد توجه است بحث اول می باشد.
در ریشه یابی تاریخی، باید عصر پیامبر گرامی اسلام (ص) از ابتدا مورد بررسی قرار گیرد که آیا در عصر آن حضرت اختلاف و تفرقه ای در کار بوده است، یا خیر؟ روشن است که وجود شریف پیامبر اکرم (ص) آینه تمام نمای اسلام است و اختلاف با او اختلاف با خدا و تبعیت از او تبعیت از خدا می باشد.16 بنابراین، جریان اختلاف کننده با پیامبر اکرم (ص) جریانی فرعی و انشعابی خواهد بود و به تبع او، پیروان او نیز نمی توانند جریان عمده اسلامی به حساب آیند.
آیا تمامی صحابه پیامبر اکرم (ص)، آن گونه که خدا از آنها خواسته بود، تسلیم محض فرامین رسول اکرم (ص) بودند؟ روشن است که تمام صحابه در یک رتبه از ایمان نبوده اند. در کنار اصحابی که در راه اسلام از هیچ چیز خود مضایقه نمی کردند، متأسفانه افرادی هم بودند که از سر نادانی و یا هوی و هوس با پیامبر اکرم (ص) به منازعه و مجادله بر می خاستند. گر چه نویسندگان ملل و نحل غالباً صحابه را عادل شمرده و تمام اختلافات را به کفار و منافقان نسبت می دهند،17 اما کسانی نیز بودند که با پیامبر اکرم (ص) در مواضع متعدد از در مخالفت درآمدند و دستورات آن حضرت را نادیده گرفتند. اینان اگر چه در عصر پیامبر اکرم (ص) فرقه سازی نکردند ولی زمینه ساز تفرقه امت اسلامی پس از وفات آن حضرت شدند. بنابراین، می توان این بحث را تحت دو عنوان مورد بررسی قرار داد:
الف ـ زمینه های پیدایش فرق اسلامی
ب ـ علل و عوامل پیدایش فرق اسلامی.
الف ـ زمینه های پیدایش فرق اسلامی
1- مخالفت با صلح حدیبیه
اجمال جریان صلح حدیبیه، که در سال ششم هجرت واقع شد، این است که پیامبر (ص) شبی در خواب دیدند که با اصحاب خود به مکه تشریف بردند و عمل عمره به جای آوردند. صبح روز بعد، خواب را برای اصحاب خود بیان کردند و در تعبیر آن فرمودند: «ان شاءالله، به مکه خواهیم رفت و عمل عمره به جای خواهیم آورد.»18 در همان سال، رسول اکرم (ص) به دلیل اشتیاقی که به زیارت خانه خدا داشتند به سوی مکه معظمه حرکت کردند. هنگامی که به حدیبیه ـ چاهی در نزدیکی مکه ـ رسیدند کفار قریش با خبر شدند و با تجهیزات جنگی در مقابل ایشان درآمدند و از ورودشان به مکه ممانعت کردند. از آن جا که پیامبر (ص) برای زیارت حرکت کرده بودند و تصمیم جنگ نداشتند، همچنین بنابر مصالحی که تشخیص می دادند، صلح نامه ای نوشتند و از همان جا بازگشتند.اما با این که آن حضرت زمان ورود به مکه را تعیین نکرده بودند، بعضی از صحابه به ایشان اعتراض کردند. ابن هشام در کتاب السیره النبویه می نویسد: «وقتی اوضاع آرام شد و تنها کتابت صلح نامه باقی ماند، عمر بی درنگ نزد ابوبکر رفت و به او گفت: آیا او رسول خدا نیست؟ گفت: هست. گفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکر گفت: هستیم، گفت: پس چرا در راه دین خود تن به خفت و ذلت دهیم؟» او در واقع می خواست ابوبکر را با خود همدست کند. سپس خدمت رسول اکرم (ص) رفت و همین مطالب را تکرار کرد. آن حضرت فرمودند: «من رسول و فرستاده خدا هستم و آن چه اظهار داشتم واقع خواهد شد.»19 در همان جا، جبرئیل بر ایشان نازل شد و فرمود: «همانا پروردگار متعال رؤیای رسولش را تصدیق نمود. البته به مسجدالحرام داخل خواهید شد. در حالی که سرها را تراشیده و تفصیر کرده و در دل خوف نداشته باشید، پس خداوند آن چه را که شما نمی دانید دانست و به زودی، فتح و پیروزی نصیب شما خواهد شد.» (فتح.27)
2- ممانعت از خطابه پیامبر اکرم (ص) در حجه الوداع
پیامبر اکرم (ص) از ابتدای رسالت20 در طی دورانی پرفراز و نشیب پیوسته بر جانشینی حضرت علی (ع) تأکید داشتند.21 اما در بعضی از این موارد، با عناصری که روح انقیاد و تسلیم در آنها نبود مواجه می شدند؛ از جمله: بسیاری از راویان نقل کرده ا ند که پیامبر اکرم (ص) در ضمن خطابه ای در منی و بنا بر قولی در عرفات،22 می خواستند جانشینان پس از خود را برای مردم معرفی کنند اما عده ای با ایجاد سر و صدا و داد و فریاد، مجلس را بر هم زدند و نگذاشتند که سخنان آن حضرت به گوش مردم برسد. احمد بن حنبل در المسند و ابی داوود در صحیح خود از جابربن سمره نقل می کنند که گفت: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «لایزال هذا الدین عزیزا الی اثنی عشر خلیفه فکبر الناس و ضجوا ثم قال کلمه خفیه ...» در آن جا، عده ای از مردم تکبیر گفتند و ضجه زدند و نگذاشتند که سخن پیامبر اکرم (ص) به گوش دیگران برسد23 راوی در ضمن روایت دیگری، می گوید: نه تنها مردم داد و فریاد و ضجه کردند، بلکه با قیام و قعود خود مجلس را به کلی بر هم زدند.24بنابر نقل صحیح مسلم و مسند احمد بن حنبل و برخی دیگر، راوی می گوید: مردم آن قدر سر و صدا کردند که نزدیک بود ما کر کنند.25 نکته قابل توجه این که بعید نیست، «الناس» که در این روایات و روایت های دیگر آمده است و مانع از رسیدن سخن پیامبر اکرم (ص) به گوش مردم شدند همان کسانی باشند که در غدیر خم خداوند با معجزه، دهان آنها را بست و به پیغمبر خود (ص) فرمود: «تو رسالت خودت را انجام بده، اگر این کار را نکنی رسالت خود را به انجام نرسانده ای. و به خدا تو را از شر مردم (الناس) حفظ می کند.» (مائده. 67)
اینان همان کسانی بودند که وقتی پیامبر اکرم (ص) در روزهای آخر عمر شریفشان دوات و قلم خواستند تا وصیتی مکتوب به یادگار بگذارند با آن حضرت مخالفت کردند. و نهایتاً پس از ارتحال پیامبر (ص) با وجود واقعه غدیر خم بین امت بر سر جانشینی آن حضرت اختلاف ایجاد شد و سرانجام ماجرای سقیفه بنی ساعده صورت گرفت.
3- تخلف از لشکر اسامه
روند مخالفت ها در برابر رسول اکرم (ص) در اواخر عمر شریف آن حضرت بیشتر و جدی تر شده بود. رسول اکرم (ص) در روزهای آخر عمر شریف خود، به اسامه بن زید فرمان دادند که «لشگر انبوهی جمع آوری کن و به سوی موته محل کشته شدن پدرت روان شو.»26 با این دستور، سمت فرماندهی را به اسامه دادند و با اصرار، اسامه و لشکریانش را به بیرون رفتن از مدینه امر کردند. تمام افراد، حتی پیرمردان، همانند ابوبکر و عمر، از سوی پیامبر اکرم (ص) اکیداً مأمور شده بودند که از فرمان اسامه پیروی کنند.27 اما عده ای، به بهانه جوان بودن اسامه، به مخالفت با پیامبر اکرم (ص) برخاستند. هنگامی که این اعتراض و مخالفت به گوش حضرت رسول اکرم (ص) رسید بسیار ناراحت شدند و در حال بیماری، به سرعت از منزل بیرون آمدند و بالای منبر رفتند و در حضور معترضان فرمودند: «این چه اعتراضی است که درباره اسامه می شنوم؟ شما همان کسانی بودید که به فرماندهی پدر او طعنه زدید. به خدا قسم، او برای امور لشکری سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است.»28 پس از آن، مکرر می فرمودند: «جهزوا جیش اسامه»، سپاه اسامه را تجهیز کنید. حتی در یک فرسخی مدینه، منادی رسول اکرم (ص) با صدای بلند اعلام کرد که مبادا احدی از لشگریان اسامه از فرمان او سرپیچی کند. با این حال، عده ای از فرمان آن حضرت سرپیچی کردند و به مدینه باز گشتند. این سیر مخالفت و سرپیچی از دستورات پیامبر اکرم (ص) به صورت های گوناگون وجود داشت و به تدریج، با سیاست بازی حادی نیز آمیخته شد.
4- حادثه روز پنج شنبه
از قضایای مهم تاریخ اسلام، که به اتفاق از سوی شیعه و سنی نقل شده، حادثه معروف «روز پنج شنبه» است. پس از مراجعت رسول اکرم (ص) از حجه الوداع، در همان روزهایی که آن حضرت در بستر بیماری به سر می بردند در روز پنج شنبه ای که عده فراوانی گرد آن حضرت اجتماع کرده بودند، فرمودند: «اِئتونی بالکتف والدواه اکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً»؛ برای من لوح و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. در این وقت، عمر گفت: «مرض بر این مرد غلبه کرده است و هذیان می گوید، کتاب خدا برای ما کافی است». عده ای سخن او را تأیید کردند و عده ای هم گفتند: آن چه را می فرماید اطاعت کنید. در نتیجه، مخالفت و سر و صدا بین این دو گروه بالا گرفت و به زد و خورد نزدیک شد. حضرت رسول (ص) با دیدن این صحنه فرمودند: «برخیزید و از اینجا بروید و در پیش من با یکدیگر نزاع نکنید».29از سعد بن جبیر نقل شده است که می گفت: ابن عباس پیوسته گریه می کرد. گاه به حدی گریه می کرد که زمین زیر پایش خیس می شد و مکرر می گفت: «یوم الخمیس! یوم الخمیس!» از او پرسیدم: «وما یوم الخمیس؟» روز پنج شنبه چیست؟ گفت روز پنج شنبه ای که نزد حضرت رسول اکرم (ص) نزاع کردند در حالی که شایسته نبود در حضور آن حضرت چنان کنند.30
همچنین از ابن عباس نقل شده است که می گفت: «مصیبت، آن هم تمام مصیبت، از آن جا شروع شد که بین پیامبر و نگارش نامه فاصله انداختند.»31
این که حضرت رسول (ص) می خواستند چه مطلب مهمی را در آن شرایط حساس از خود به صورت مکتوب باقی بگذارند از مخالفت عمر و دوستان او کاملاً پیداست که ولایت و خلافت حضرت علی (ع) بوده است؛ زیرا مخالفت از سوی اینان بود و همین ها بودند که احساس خطر می کردند؛ وگرنه بیان قوانین کلی و احکام برای آنان صدمه ای نداشت تا جار و جنجال به راه بیندازند و پیامبر خدا (ص) را ناراحت سازند. عجیب این که داستان لوح و قلم در لحظات آخر عمر ابوبکر نیز تکرار شد و با این که ابوبکر در حالت بیهوشی بود و هنوز چیزی نگفته بود، عثمان از طرف او نوشت که خلیفه بعدی عمر باشد.32 در اینجا، عمر نگفت که ابوبکر هذیان می گوید؛ زیرا مطلوب او تحقق یافته بود!
پیامبر اکرم (ص) بنابر روایات امامیه و بعضی از عامه، در بیست و هشتم صفر سال دهم هجری دار فانی را وداع گفت. با رفتن آن حضرت، مدینه یکپارچه غم و اندوه گشت و مسلمانان هیچ روزی غم انگیزتر از آن روز ندیده بودند. بدین دلیل، پس از آن حادثه، هر روز پربلا و مصیبت را به روز وفات پیامبر اکرم (ص) تشبیه می کردند. در آن زمان که مردم ماتم زده، حیران و سرگشته بودند عمر با صدای بلند فریاد زد که: «وای بر شما، محمد نمرده، بلکه مانند عیسی بن مریم به ملاقات پروردگار رفته است .... هر کس بگوید او مرده است، دست و پای او را قطع خواهم کرد.»33 این که عمر چه مصلحتی در این عمل می دید؛ آیا منظورش تخدیر اعصاب عمومی بود تا ابوبکر، که به اطراف مدینه رفته بود،34 باز گردد و با هم بتوانند به اهداف از پیش طراحی شده خود برسند، جای بحث دارد.
از مجموع مخالفت های بعضی از صحابه، بخصوص در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم (ص) با ایشان و از تأکید مکرر پیامبر اکرم (ص) بر خلافت حضرت علی (ع)، استفاده می شود که در عصر آن حضرت، دو گروه با روحیات و علایق کاملاً متفاوت وجود داشته اند: گروهی که با تمام وجود، تسلیم و تابع پیامبر اکرم (ص) بودند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. در رأس این گروه حضرت علی (ع) بود. در مقابل، گروه دیگری نیز بودند که به راحتی و آشکارا، با آن حضرت نزاع و مخالفت می کردند. این مخالفت ها در اواخر عمر حضرت رسول اکرم (ص) بسیار حساب شده و با برنامه صورت می گرفت که در نهایت، به حادثه سقیفه منجر شد و در آن جا، این دو گروه کاملاً از یکدیگر متمایز شدند. به علاوه، با این که آیات متعددی از قرآن کریم در مورد منافقان و حتی سوره ای به همین نام در قرآن وجود دارد، اما پس از حادثه سقفیه و به خلافت رسیدن ابوبکر، هیچ مخالفتی با منافقان دیده نمی شود! با این وجود، تا زمانی که پیامبر اکرم (ص) در قید حیات بودند امت اسلامی از یک وحدت خاصی برخوردار بود؛ اما اختلافها و خودسری های اواخر عمر آن حضرت زمینه ساز اختلاف ها و افتراق های به مراتب عمیق تر شد.
ب) علل و عوامل پیدایش فرق اسلامی
1- حب ریاست همراه با تعصبات قبیله ای
تعصبات قبیله ای نوع خاصی از تعصب بود که در میان اعراب به شدت رایج بود و همین مسأله قبل از اسلام نیز همواره باعث جنگ و خونریزی می گشت.پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «کسی که تعصب بورزد یا نسبت به وی تعصب بورزند، حلقه ایمان را از گردن خویش باز کرده است».35
این روایت حاوی نکات بسیاری است که تقدیم حضور می کنم:
1- تعصب یعنی اصرار و پافشاری بدون دلیل و استدلال برای انجام یا ترک موضوعی که منشأ آن جهل و نادانی است.
2- کسی که متعصب است و به عقل و استدلال توجه نمی کند در واقع ایمان ندارد. زیرا ایمان ریشه در عقلانیت و آگاهی دارد. مسلمان تا زمانی که در دایره تعصب و جهل گرفتار است مزه و حقیقت ایمان را نخواهد چشید.
مسلمان و مؤمن مکلف به حرکت و تلاشی است که ریشه در عقلانیت و تدبیر دارد و از همه راه های رسیدن به علم و پژوهش استفاده می کند و بدون پشتوانه علمی حرکتی را آغاز نمی کند.
3- تعصب؛ آغاز تفرقه و پایان همدلی و اتحاد است. اگر به حرف و استدلال اهل نظر توجه نشود و در تصمیم گیری ها از آنان و فکرشان استفاده نشود، قطعاً وحدت و همدلی حاصل نخواهد شد و این ضایعه بزرگی خواهد بود.
در تاریخ افرادی که به وسیله اطرافیان منحرف شدند کم نیستند. اگر آنانی که ادعای مهدویت کردند، افراد جاهل تر از خودشان آنان را تصدیق نمی کردند، به گمراهی های بزرگ نمی افتادند.
پس تعصب یعنی اصرار بر جهل و عدم توجه به منطق و استدلال. که مایل سقوط فرد و جامعه خواهد بود. خواه این تعصب مذهبی باشد یا قومی، سیاسی، حزبی و ...
امام علی (ع) در این زمینه می فرماید: «هیچ کس را نیافتم که بدون علت درباره چیزی تعصب بورزد، جز با دلیلی که با آن ناآگاهان را بفریبد ... جز شما! زیرا درباره چیزی تعصب می ورزید که نه علتی دارد و نه سببی ... پس اگر در تعصب ورزیدن ناچارید برای اخلاق پسندیده .... تعصب داشته باشید ...»36
در این روایت چند نکته حائز اهمیت است:
1- عده ای خود را به تعصب می زنند تا بتوانند آدم های جاهل و نادان را بفریبند و از این طریق افکار شیطانی خود را عملی کنند.
2- عده ای بی دلیل متعصب اند. که اینان بی هدف، بلکه بازیچه دیگران قرار می گیرند. اما امید نجات دارند، زیرا بر تعصب خود آگاه نیستند و قصد انحراف دیگران را هم ندارند.
3- تعصب در امور خیر و اخلاق پسندیده، خوب و جایز است. در واقع همان مطلبی که به عنوان عرق دینی و ملی از آن یاد می کنیم.
بنابراین، تعصب در نوع سوم به معنی غیرت است که پسندیده و شایسته است و همراه با شعور و آگاهی است. در تاریخ اسلام نیز همین تعصبات قبیله ای از عوامل شکل گیری تفرق در بین امت اسلامی شد هنگامی که رسول اکرم (ص) رحلت کرد، حضرت علی (ع)، ابن عباس و بنی هاشم در خانه آن حضرت مشغول انجام وظیفه و غسل و کفن آن حضرت بودند. در این میان، عده ای از انصار و سقیفه بنی ساعده جمع شدند و مسأله خلافت را مطرح کردند. انصار از دو طایفه بزرگ اوس و خزرج بودند و بین این دو قبیله سالیان متمادی، رقابت شدیدی وجود داشت و جنگ و خونریزی از بین آنها برداشته نمی شد. زمانی که رسول اکرم (ص) به مدینه هجرت کردند این دو طایفه به استقبال ایشان آمدند و اسلام آوردند رسول اکرم (ص) نیز بین آنها صلح برقرار نمود. در آن روزها، که مسلمانان از نظر عده و عُده ضعیف بودند، آنها اسلام را با جان و مال خود یاری نمودند و در راه اعتلای آن، زحمات بسیاری متحمل شدند. رسول اکرم (ص) نیز در روزهای آخر عمر خویش، درباره انصار سفارش نمودند.37 انصار، به دلیل آن که تعداد زیادی از کفار مکه و سایر بلاد را به قتل رسانده بودند، وحشت داشتند که مبادا کسانی به عنوان خلیفه پیامبر اکرم (ص) روی کار بیایند و بخواهند از خون های ریخته شده انتقام بگیرند. بدین دلیل، اوس و خزرج از ترس دشمن مشترک، در سقیفه جمع شده بودند و به رهبری سعد بن عباده اتفاق کرده بودند. طایفه اوس، به حسب ظاهر، ریاست سعد بن عباده رئیس خزرج ـ را پذیرفته بودند ولی به او اطمینان کامل نداشتند و گمان می کردند که اگر خلافت به دست خزرجی ها بیفتد ممکن است کینه های دیرینه آنها مجدداً زنده شود. گذاشته او موضوع ترس، مسأله حسادت نیز در بین آنها بسیار ریشه دار بود. این موضوع کار را به جایی رسانید که طایفه اوس پس از ورود مهاجران و رد و بدل شدن چند جمله، از خزرج جدا شدند و به پیروی از بشیر بن سعد با ابوبکر بیعت کردند.
علاوه بر رقابت طایفه ای، رقابت فردی نیز در بین آنها وجود داشت. از این رو بود که بشیر بن سعد ـ پسر عموی سعد بن عباده ـ برای کارشکنی ضد سعد بن عباده، با عمر و ابوعبیده جراح همراه شد و با ابوبکر بیعت کرد و با این عمل، بزرگترین ضربه را بر پیکر انصار وارد آورد، چنان که حباب بن منذر صریحاً این مطلب را به بشیر بن سعد یادآوری کرد.38
ابوبکر، نماینده مهاجران، با آن که از انصار تعریف و تمجید می کرد، ولی خلافت را حق مسلم مهاجران دانست و در ضمن گفتارش، اشاره کرد که موقعیت سیاسی اعراب اجازه نمی دهد که انصار بر مردم حکومت کنند؛ زیرا مردم در مقابل قریش، به دلیل خویشاوندی آنان با رسول خدا (ص) و وابستگی با تمام قبایل عرب، حاضر به خضوع و احترام اند ولی هرگز زیر بار انصار نخواهند رفت.39
شیوه استدلال هر دو گروه نشان می دهد که آنان از خلافت و جانشینی پیامبر (ص) جز حکومت ظاهری و فرمانروایی بر مردم هدف دیگری نداشتند، در حالی که رسول اکرم (ص) علاوه بر ریاست عامه از شؤون دیگری نیز برخوردار بود. که لازم بود جانشین او نیز از آن شؤون برخوردار باشد. یکی از آنها مرجعیت دینی و دیگری ولایت بر مردم بود. این مقامات و فضایل در نمایندگان مهاجر و انصار وجود نداشت. آیا شایسته و لازم نبود که این افراد به جای این که بر قومیت و دیگر ملاک های واهی تکیه کنند، به این مقامات و شؤونی که رسول اکرم (ص) از آن برخوردار بودند تکیه نمایند و در میان یاران رسول اکرم (ص) باشد، برای زعامت انتخاب کنند.
درست است که مهاجران نخستین کسانی بودند که به پیامبر اکرم (ص) ایمان آوردند و یا با آن حضرت پیوند خویشاوندی داشتند ولی این دلیل نمی شود که مقام رهبری نیز از آن آنان باشد. به علاوه، آیا فرد دیگری وجود نداشت که از همه مهاجران در ایمان مقدم و در عین حال، خویشاوند پیامبر اکرم (ص) نیز بوده و شایستگی او برای تصدی چنین مقامی از دیگران بیشتر باشد؟ بنابراین، حتی براساس ملاک هایی که آنان وضع کرده بودند نیز باید علی (ع) را برای زعامت انتخاب می کردند. این انتقاد بر انصار نیز وارد است؛ به فرض آن که اسلام با خون و ایثارگری آنها انتشار یافت، ولی این دلیل کافی نیست که مقام رهبری از آن آنها باشد. حتی اگر ملاک رهبری را ایثارگری بدانیم باز باید سراغ ایثارگرترین فرد می رفتند.
2- جمود فکری در فهم شریعت
ابوالحسن اشعری و دیگران40 نقل می کنند که پس از اولین انشقاقی که به دنبال حادثه سقیفه در بین امت اسلامی پدید آمد، مسائلی مطرح شد ولی فرقه سازی صورت نگرفت. دوران خلافت ابوبکر و عمر نیز به آرامی سپری گشت؛ اما در واپسین روزهای خلافت عثمان، گروهی بر او شوریدند و در نهایت، او را به قتل رسانیدند. درباره انگیزه قتل او، اختلاف نظر وجود دارد.پس از عثمان، مردم با علی (ع) پیمان خلافت بستند؛ اما در زمان خلافت علی (ع)، برخی بنای ناسازگاری گذاشتند، از جمله آنها طلحه و زبیر و معاویه بودند که بر ضد ایشان، جنگ جمل و صفین را به راه انداختند. در جنگ صفین، یاران علی (ع) دلیرانه نبرد کردند و پس از نبردی سنگین، که ماه ها به طول انجامید، شکست دشمن قطعی گردید. به پیشنهاد عمروعاص، معاویه دستور داد که قرآنها را بر نیزه کنند و خواستار حکومت قرآن میان دو گروه شدند. حیله معاویه کارگر افتاد و طوفانی از اختلاف در میان سپاه امام علی (ع) برانگیخت، گروهی از سپاه آن حضرت نبرد با داعیان حکومت کتاب خدا را تحریم کردند و خواستار توقف جنگ شدند امام علی (ع) و یاران خردمند او به ادامه جنگ اصرار ورزیدند و چنین عملی را فریبی بیش ندانستند. حضرت علی (ع) به متمردان از سپاه خود فرمودند: «معاویه و عمروعاص حیله کرده اند؛ وای بر شما، این کلمه حقی است که از آن اراده باطل می کند. تنها ساعتی به من فرصت دهید تات ریشه ظالمان را قطع کنم» اما در جواب آن حضرت، گفتند: اگر حکمیت را نپذیری تو را همانند عثمان خواهیم کشت. نه تنها خود حاضر به ادامه جنگ نشدند، بلکه گفتند: اگر مالک اشتر را بر نگردانی تو را تسلیم دشمن خواهیم کرد. حضرت علی (ع) مجبور شدند که مالک اشتر را باز گردانند. در اینجا، فریب خوردگان فریاد زدند که علی (ع) صلح را قبول کرده است و در نهایت، صلح موقت را بر آن حضرت تحمیل کردند و گفتند: حکمی انتخاب کن. بنابراین، قرار شد هر دو طرف به جایگاه اصلی خود بازگردند و نمایندگانی از دو گروه به عنوان «حکم» در نقطه ای بی طرف اختلاف را برکتاب خدا و سنت پیامبر عرضه دارند و نتیجه را اعلام کنند. در این زمینه، قراردادی میان امام علی (ع) و معاویه تنظیم گردید و شخصیت هایی از هر دو طرف آن را امضاء کردند.
هنوز مرکب قرارداد خشک نشده بود که گروهی که بر ترک نبرد اصرار ورزیده بودند از نظر خود برگشتند و آن را مخال اصل «ان الحکم الا لله» (انعام. 57 و ...) دانستند و خواستار نقض عهد و پیمان شدند. این گروه پس از بازگشت امام به کوفه، وارد مرکز خلافت اسلامی نشدند و برای خود در منطقه ای به نام «حروراء» پایگاهی برگزیدند. این عده آزار امام (ع) و یاران او و سرداران شعار ضد آن حضرت را آغاز کردند و به کشتن افراد بی گناه به جرم علاقه به حضرت علی (ع) پرداختند. حضرت پس از بردباری های فراوان، نصیحت های بسیار و ارسال پیام های متعدد، وقتی سماجت آنان را در پیروی از باطل دید، ناچار شد که با قدرت با آنها برخورد کند. در نتیجه، در منطقه ای به نام «نهروان» درگیری سختی میان سپاه حضرت (ع) و یاغیگران رخ داد که به جنگ «خوارج» معروف است. اما پیش از آغاز نبرد، آن حضرت مخالفان را این گونه مورد خطاب قرار داد41: «من شما را بیم می دهم از این که در کنار این نهر و در این سرزمین گود و پست کشته شوید، در حالی که در نزد پروردگار خود دلیلی بر مخالفت با من نداشته باشید. دنیا شما را در گمراهی پرتاب کرده و تقدیر شما را برای مرگ آماده ساخته است. من شما را از این حکمیت نهی کردم ولی با سرسختی، مخالفت نمودید و فرمان مرا پشت سر انداختید تا به دلخواه شما تن دادم. ای گروه کم عقل و ای کم فکرها، من کار خلافی انجام نداده ام و نمی خواستم به شما زیانی برسانم.» به هر حال، آن چه موجب به وجود آمدن فرقه خوارج شد نیرنگ عمروعاص و معاویه به همراه جهالت و سوء برداشت عده ای از یاران حضرت علی (ع) بود.
3- بی تفاوتی و راحت طلبی
پس از قتل عثمان، معاویه پیراهن عثمان، خلیفه سوم، را علم کرد و به خونخواهی او با علی (ع) اعلان جنگ داد. در این میان، عده ای جانب علی (ع) و عده ای جانب معاویه را گرفتند. عده ای نیز مانند خوارج هر دو دسته را تفسیق و تکفیر کردند.در این اوضاع، گروهی بهترین راه را در این دیدند که درباره این دو شخصیت قضاوت نکنند؛ خلیفه اول و دوم را مقدم داشتند و قضاوت درباره خلیفه سوم و چهارم را به تأخیر انداختند. این گروه را «مرجئه» نامیدند. تا مدتی محور گفتار مرجئه همین بود ولی چیزی نگذشت که مسأله عثمان و علی (ع) به دست فراموشی سپرده شد و به دلایل خاصی، مسأله ارتکاب گناه کبیره را مطرح کردند. برخی مرتکب گناه کبیره را مؤمن و برخی دیگر، مانند خوارج، کافر می دانستند. در چنین وضعی، عقیده مرجئه، به شکل دیگری تکامل یافت؛ آنان موجب نجات را همان ایمان قلبی و شهادت لفظی دانستند و گفتند: عمل به وظایف ارتباطی به ایمان آدمی ندارد. بنابراین، از این جهت که ایمان را مقدم داشتند و عمل را به تأخیر انداختند، مرجئه نامیده شدند. این گروه در بی ارزش جلوه دادن عمل تا جایی پیش رفتند که گفتند ایمان یک فرد گنهکار با ایمان فرشتگان و پیامبران برابری می کند. اینان، در نهایت طرفدار ـ به اصطلاح ـ صلح کلی شدند و گفتند: باید قلب انسان پاک باشد، عمل چندان مهم نیست و امید است که خداوند ببخشاید! علت پیدایش این گروه، راحت طلبی و بی تفاوتی است؛ زیرا اینان به صدر اسلام نزدیک بودند و هنوز بسیاری از صحابه رسول اکرم (ص) در قید حیات بودند و ایشان می توانستند تحقیق کنند و راه را از بیراهه تشخیص دهند. برای شناخت راه صحیح، شواهد و قراین فراوانی وجود داشت که عمار یاسر از آن جمله بود.
ابن ابی الحدید گفتگوی شنیدنی و جالب ذوالکلاع، از لشکر معاویه، را با ابونوح، از لشکر حضرت امیر (ع) بیش از جنگ صفین نقل می کند که چگونه تلاش می کردند با تمسک به این نشانه از جنگ و خونریزی جلوگیری کنند. اینان گفتگویی بین عمار و عمروعاص ترتیب داد. در آن جا، عمروعاص اعتراف کرد که عمار همیشه با حق هماهنگی داشته است. با وجود این، هرگز از این نشانه استفاده نکردند. ابن ابی الحدید معتزلی از مردمانی که در جنگ با علی (ع) با وجود عمار، به شک و تردید افتادند ولکن خود امام (ع) را که شاخص هدایت بود، نادیده گرفتند، تعجب می کند. ابن ابی الحدید می گوید: «سر این مطلب آن است که قریش در گمنام کردن علی (ع) و پنهان نمودن فضایل او کشیدند، تا آن جا که امتیازات او را محو نمودند و مردم بی خبر شدند و موقعیت او در دلها کم شد.» از داستان ملاقات عمار و عمروعاص استفاده می شود که اگر کسی واقعاً به دنبال تشخیص حق از باطل باشد می تواند به هدایت دست یابد. از این نمونه ها در تاریخ بسیار وجود دارد. شخصی نزد ابن مسعود، صحابی و کاتب وحی پیامبر (ص) آمد و از او پرسید که در مواردی که حق با باطل مشتبه است، چه باید کرد؟ ابن مسعود می گوید: «به کتاب خدا ملتزم باش.» او می گوید: اگر هر کدام خود را داعی قرآن دانستند چه؟ پاسخ می دهد: «عمار با حق است.»42 همچنین ابن ابی الحدید از زید بن ارقم از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که فرمودند: «الا ادلکم علی ما ان تسالمتم علیه لم تهلکوا؟ ان ولیکم الله و ان امامکم علی بن ابی طالب فناصحوه و صدقوه فان جبرئیل اخبرنی بذلک.»43
ابن ابی الحدید، می گوید: قریش از ابتدا در صدد پنهان ساختن فضایل علی (ع) بودند.44 ولی تاریخ نشان داد که خلفا بیش از هر کس دیگری در این امر دست داشتند و از نقل فضایل علی (ع) از زبان مبارک پیامبر اکرم (ص) منع می کردند.
4- منع نقل روایت از رسول اکرم (ص)
یکی دیگر از حوادث مهمی که در صدر اسلام اتفاق افتاد و منشأ پیدایش فرقه های متعددی گردید منع نقل حدیث از رسول اکرم (ص) است. طبق نقل مسند احمد بن حنبل و بعضی دیگر، عمر در زمان خلافت خود، بخشنامه کرده بود که «ان من کتب حدیثاً فلیمحه».45 منع تدوین و نشر احادیث پیامبر اکرم (ص) پس از فوت دو خلیفه نخست، به صورت محدودی تعقیب شد؛ در عصر عثمان، تنها به روایاتی اجازه نشر داده شد که در عصر دو خلیفه نخست شنیده شده بود.46 معاویه نیز به نشر احادیثی اجازه داد که در عصر خلیفه دوم شنیده شده بود. این ممانعت تا عصر عمر بن عبدالعزیز (99-101) به صورتی جدی ادامه داشت و نشانه تقدس و احترام به قرآن بود.گذشت زمان ثابت کرد که منع تدوین آثار رسالت به نابودی دین می انجامد. بدین دلیل، عمربن عبدالعزیز به ابوبکر بن حزم، فقیه مدینه، نوشت: «به حدیث پیامبر بنگر و آن را بنویس. من از فرسودگی دانش و از بین رفتن دانشمندان ترسناکم. جز احادیث پیامبر، حدیث کسی را نپذیر. از دانش حدیث تحقیق کنید و بنشینید تا ناآگاهان را آگاه سازید. علم نابود نمی شود، مگر این که حالت خفا و سر به خود بگیرد.»47با وجود این اصرار، باز هم نهضت چشمگیری برای تدوین حدیث شکل نگرفت، جز آن که برخی به نوشتن چند دفتر نامنظم دست زدند. وقتی دولت اموی سقوط کرد و عباسیان امور را به دست گرفتند در سال 143 هجری، در دوران خلافت منصور، نهضتی عظیم برای تدوین و نشر حدیث پی ریزی گردید. در این زمان، جز یک رشته دفاتر نامنظم چیزی در اختیار نبود.
به علاوه، علاقه مردم و حکومت به شنیدن آثار رسالت سبب شد که رندان دنیاپرست از طریق جعل حدیث برای خود مقام و موقعیتی کسب کنند و به کرسی استادی تکیه زنند. کتب رجالی، کذابان و وضاعان بسیاری را معرفی می کند که به دلیل نیل به مقام و منصب یا ثروت و اعمال تعصب و لجاجت بر ضد گروهی، دست به جعل حدیث می زده اند. تنها علامه امینی (رحمه الله) اسامی هفتصد نفر را به ترتیب حروف الفبا در کتاب الغدیر گردآورده است. بدون شک، آمار وضاعان حدیث بیش از اینها است. هر کدام از این افراد هزاران حدیث جعل کرده اند.
حدیث نبوی در قرن دوم و سوم، به صورت مخروطی است که رأس آن در عصر پیامبر اکرم (ص) و قاعده آن را اعصار بعدی می سازد. هر چه به عصر پیامبر (ص) نزدیکتر می شدیم تعداد احادیث کمتر است و هر چه از عصر آن حضرت دور می شویم این تعداد رو به افزایش است، تا آن جا که احمد بن حنبل (242 هـ) متجاوز از هفتصد هزار حدیث صحیح را شمارش کرده است و بخاری، محدث معاصر وی، احادیث صحیح خود را حدود چهار هزار از ششصد هزار حدیث موجود برگزیده است. ابوداود صحیح خود را از میان پانصد هزار حدیث برگزیده و فقط چهار هزار و هشتصد حدیث را صحیح دانسته است.48 همین احادیث گلچین شده از میان احادیث بی شمار از سوی محققان بعدی مورد نظر قرار گرفت و بسیاری از آنها مشکوک و یا مردود تلقی شد.
این آشفته بازار احادیث، که بیش از یک قرن در محاق منع تدوین و مذاکره بود، به دست افراد فرصت طلب و دنیاپرست و احیاناً زاهدان نادان افتاد و چنان در معارف اسلامی، از اصول عقاید، تفسیر، تاریخ و مناقب و فضایل، آشفتگی پدید آورد که همه اصحاب مذاهب برای عقاید و اصول آرای خود، مدارکی از احادیث پیامبر (ص) به دست آوردند. زیربنای عقاید تمام فرق اسلامی را احادیثی می سازد که محدثان آنها را در کتاب های خود آورده اند. احادیث مربوط به تجسیم، تشبیه، جبر، رؤیت خدا با دیدگان مادی در روز رستاخیز و مانند آن، که در صحیح بخاری نقل شده از این مقوله است.
5- احبار و راهبان
پیامبر اکرم (ص) وقتی از دنیا رفت دو امانت گرانبها در بین مردم گذاشتند: قرآن و عترت49 و تأکید کردند که این دو مکمل یکدیگرند و از هم جدایی ناپذیرند. اما اندیشه «حسبنا کتاب الله» بین این دو جدایی انداخت و منع تدوین آثار رسالت و دور افتادن از دامان عترت و وارثان علوم پیامبر (ص) یکی از این دو ثقل عظیم را ضایع کرد و امت اسلامی را از آن محروم ساخت. از سوی دیگر، حس کنجکاوی بشر هرگ ساکت و آرام نمی نشیند و پیوسته به دنبال کشف مجهولات است و اگر از طریق صحیح ارضا نگردد از راه دیگری به جبران آن می پردازد. مردم به مرجع دینی و مفسر قرآن نیاز داشتند و گذشته از آن، از شنیدن سرگذشت انبیای سلف نیز لذت می بردند. در چنین وضعیتی، برای عالم نماهای بدیل به خوبی جا باز شد. در زمانی که شخصیت هایی همانند ابوذر و عبدالله بن مسعود توبیخ می شدند، به تمیم اوس داری، که عمر خود را در مسیحیت سپری کرده و در سال نهم هجری اسلام آورده بود، اجازه داده می شود که در مسجد پیامبر (ص) داستان سرایی کند! از عصر خلیفه دوم به بعد، احبار یهودی و راهبان مسیحی با کسب مجوز قانونی، به بیان تاریخ و قصص انبیاء اقدام کردند. از جمله کسانی که در فرقه سازی نقش اساسی داشتند کعب الاحبار، وهب بن منبهوتمیم اوس داری هستند. اولی و دومی در اصل یهودی بودند ولی سومی مسیحی بود.کعب الاحبار بنابر قولی، در زمان خلافت ابوبکر و بنابر قولی، در عصر خلافت عمر اسلام آورد. در مدت کوتاهی، توانست افکار مسلمانان را به خود جلب کند، تا آن جا که ذهبی درباره او می گوید: «او ظرف علم از بزرگان علمای اهل کتاب است. جماعتی از تابعین از او روایت نقل کرده اند.»50 و با عنوان «عالم به عهدین» توانست عقاید یهود را در بین مسلمانان ترویج کند. در روایات او، جسم داشتن و مرئی بودن خدا کاملاً مشهود است. این دو مسأله بعدها در شمار عقاید اهل حدیث درآمد. وی با انواع مکر و حیله توانست علاقه خلیفه دوم را به خود جلب کند و پس از قتل خلیفه دوم، توانست در قلب خلیفه بعدی جا باز کند و حتی مقام مرجعیت دینی پیدا کند! خلیفه سوم مشکلات فقهی خود را با او در میان می گذارد و از این نظر، مورد اعتراض ابوذر بود.51 کعب الاحبار، در صدد زمینه سازی حکومت معاویه نیز بود؛ اما اجل بیش از این به او مهلت نداد. از او نقل شده که می گفت: «زادگاه پیامبر (ص) در مکه و هجرت او به طیبه (مدینه) و سلطنت او در شام خواهد بود.»52 این مطالب بعدها در روایات ابوهریره و دیگران تکرار شد.
وهب بن منبه شخصیت دیگری است که در اواخر خلافت عثمان به دنیا آمد و در سال 114 از دنیا رفت. او نیز به عنوان «عالم به عهدین» معروف شد و کتابی به نام قصص الابرار و قصص الاخیار درباره زندگی انبیاء نوشت. وی در اواخر قرن اول هجری، که مسأله جبر و اختیار مطرح بود، از طرفداران نظریه جبر به شمار می آمد و در بر افروختن آتش این نزاع اساسی داشت. اعتقادات علمای یهودی و مسیحی به این شکل وارد معارف اسلامی شد، تا آن جا که داستان خلقت آدم و حوا در تفسیر طبری عیناً همانند تورات است که وهب بن منبه آن را نقل کرده است.
6- آشنایی با فرهنگ های بیگانه
وقتی قلمرو حکومت اسلامی گسترش یافت، مسلمانان یا پیروان ادیان دیگر آشنا شدند. در این بین، یهودیت و مسیحیت با تمسک به منطق ارسطویی و فرهنگ یونانی توانسته بودند مبانی عقیدتی خود را با دلایل عقلی استحکام بخشند. مسلمانان در برخورد با آنها، خود را در نوعی خلاء فکری و عقیدتی می دیدند و در نتیجه، ضربه پذیرتر بودند. با توجه به سعه صدری که روحیه اسلامی به مسلمانان داده بود به سرعت دست به کار ترجمه آثار فلاسفه یونانی و ایرانی شدند و از این سلاح ضد دشمن خود استفاده کردند. این مسائل با پاسخ های مختلفی که بدان ها داده می شد موجب پیدایش فرقه های متعدد گشت.
7- رسوبات عقیدتی پیش از اسلام
اقوامی که اسلام می آوردند در آیین قبلی خود، درباره عقایدی مانند خدا، صفات او، قضا و قدر، ثواب و عقاب و امثال تصورات خاصی داشتند. از این موارد، آن چه آشکارا، بر خلاف اعتقادات اسلامی بود، مانند تعدد آلهه و بت پرستی، البته از دل های آنها رخت بر می بست. ولی در مواردی که اعتقادات اسلامی دارای چند وجه بود، طبعاً آنان به سمتی که با اعتقادات سابق شان سازگار بود متمایل می شدند؛ مثلاً، خدای یهود به شکل انسان توصیف شده بود، چشمان او درد می گرفت، با حضرت آدم (ع) قدم می زد، پشت درختی پنهان می شد، با حضرت یعقوب (ع) کشتی می گرفت و شکست می خورد و امثال آن. معتقدان به این مسائل وقتی اسلام را می پذیرفتند به آیاتی که در آنها درباره خدا، لفظ گوش، چشم و دست به کار برده شده بود متمایل می گشتند. بنابراین، آنها در مورد این الفاظ همین معنای ظاهری را در نظر می گرفتند و می گفتند که خدا واقعاً جسم یا گوش یا چشم دارد.53
8- اختلاف ذهنیت آدمیان
انسان ها همواره طرز تفکرهای مختلفی دارند؛ ممکن است کسی خداوند را به این صورت تصور کند: مالک الملک، فرمانروای مطلق که کسی را یارای فرمان دادن به او نیست؛ فعال ما یشاء، کسی که در احکامش مجال چون و چرا نیست؛ مختار است تا گناهکاران را ببخشد و نیکوکاران را پاداش دهد، آن که اگر قدرت کامله خود را ظاهر سازد سنگیریزه کوه می شود، شب روز می گردد و گرمی آتش به سردی مبدل می شود؛ علت همه چیز است و انسان در افعال خود مختار نیست و آن چه می کند همه فعل خداست. اینها تصورات و افکار «اشاعره» است.در مقابل، ممکن است دیگری این گونه در مورد خداوند بیندیشد: تمامی احکام و کارهای خداوند مبتنی بر مصلحت است، ذره ای خالی از حکمت نیست، او نظام عالم را براساس و قاعده ای استوار ساخته است که هیچ خللی در آن راه ندارد، در اشیاء خواص و تأثیری گذارده است که هیچ گاه از آنها منفک نمی شود، انسان را مختار آفریده و تمام افعال و احکام او براساس عدل و انصاف است. اینها افکار و تصوراتی است که اعتقادات «معتزله» را شکل می دهد. گاهی نیز ممکن است اختلاف طبایع آدمی به صورت دیگری تصویر شود: بعضی عقل را به هر امری دخالت می دهند و تا وقتی چیزی مستدل نشود آن را باور نمی کنند، اما دیگری ممکن است به هیچ وجه، اهل چون و چرا نباشد و هر حرفی را که از بزرگی می شنود باور کند. این طرز تفکرات در همه اعصار و قرون وجود داشته اند.54
9- طریقه معاشرت علما و محدثان
از عوامل عمده اختلاف، روش معاشرت علما و محدثان بود. غالباً محدثان و علما جز با همکیشان خود با اهل هیچ کیش و مذهبی معاشرت نمی کردند؛ گاهی به دلیل این که معاشرت با غیر را روا نمی دانستند و گاهی در تلاش و جستجوی احادیث و تفحص و تحقیق بودند و این مجال را نداشتند که به امر دیگری بپردازند. علاوه بر این، بعد مسافت و کمبود امکانات موجب می شد تا صدای مخالف به گوش آنها نرسد. به عنوان نمونه، شیخ ما تریدیه در اطراف خراسان با شیخ ابوالحسن اشعری در بصره معاصر بوده است. هر دو ضد نارسایی های «اهل حدیث» قیام کردند و هر دو ریشه در اهل حدیث دارند، هر چند ماتردیدی به معتزله نزدیک تر بود ولی هر دو مخالف معتزله بودند. با وجود این، به دلیل این که از کار همدیگر خبر نداشتند، اختلافات این دو به اختلافات بین اشاعره و ماتریدیه منجر شد.55
10- حکومت ها و سلطه ها
حکومت ها، در طول تاریخ، گاهی برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ امری فروگذار نمی کردند و از هر موقعیتی، کمال بهره برداری را می نمودند. لذا، به دلیل این که معارف بلند اسلامی در میان توده مردم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده، از دستبرد حکام در امان نبوده است. موارد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد حکومت ها برای رسیدن به مقصود خود، تفسیر خاصی از متون دینی ارائه می دادند و از آن با قدرت حمایت می کردند. از سوی دیگر، درباره همان متن مقدس، تفسیرهای دیگری نیز مطرح بود. در این اوضاع و احوال، هر تفسیری طرفدار خاص خود را داشت و این آغاز تشتت و تفرقه بود. به عنوان نمونه، به سیر تاریخی بحث «قضا و قدر» و «جبر و اختیار» می پردازیم:براساس آیات قرآن کریم، عقیده به جبر عقیده ای شرک آلود است که عرب جاهلی از آن پیروی می کرده: «افراد مشرک می گویند اگر خدا نمی خواست ما و پدرانمان شرک نمی ورزید یموچیزی را تحریم نمی کردیم.» (انعام. 148) این عقیده جاهلی تا مدت ها در میان مسلمانان رایج بود. واقدی از زنی به نام «ام حارث» نقل می کند که گفت: «در جنگ حنین دیدم که عمر بن خطاب پا به فرار گذارده است. به او گفتم این چه کاری است؟ گفت تقدیر است.»56 دیگرانی هم بودند که چنین اعتقادی داشتند: سیوطی از عبدالله بن عمر نقل می کند که «مردی نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا زنا به تقدیر الهی صورت می گیرد؟ وی در پاسخ گفت: آری. آن مرد گفت: چگونه می توان گفت که خدا عملی را بر من تقدیر نموده است. آن گاه مرا کیفر می دهد؟ ابوبکر در پاسخ گفت: چنین است، ای فرزند زن بدبو! به خدا سوگند، اگر کسی پیش من بود می گفتم با مشت بر بینی تو بکوبد (دماغت را به خاک بمالد.)»57
حکومت اموی، نیز در ترویج مسأله قضا و قدر کوشید. ابوهلال عسکری می گوید: معاویه نخستین کسی است که می گفت تمام کارهای بندگان با اراده خدا انجام می گیرد.58 وقتی عایشه، همسر پیامبر اکرم (ص)، از معاویه باز خواست کرد که چرا بیعت فرزند خود، یزید، را بر مردم تحمیل می کنی در پاسخ گفت قضا و قدر الهی است و بندگان درباره آن از خود اختیار و اراده ای ندارند.59 عبدالله بن عمر نیز وقتی در مورد یزید به معاویه اعتراض کرد معاویه به او گفت: «من تو را از این که وحدت مسلمانان را بر هم بزنی و خونریزی در میان آنان به راه اندازی باز می دارم. خلافت فرزندم یزید، قضای الهی است و بندگان در آن اختیاری ندارند».60 این طرز تفکر به تدریج، به دیگران نیز سرایت کرد. وقتی عبدالله بن مطیع عدوی به عمر بن سعد وقاص اعتراض کرد که چرا حکومت همدان و ری را بر قتل حسین (علیه السلام) ترجیح دادی او در پاسخ گفت: «اینها اموری است که در علم الهی مقدر شده بود.»61
دستگاه اموی درکنار این ترویج، دست به جعل حدیث در این باره زد. صحاح سته پر از این احادیث می باشد. اصول اعتقادات اهل حدیث بر چنین احادیثی بنا شده است. احمد بن حنبل، پیشوای اهل حدیث، چنین می گوید: «القدر خیره و شرهو قلیله و کثیره و ظاهره و باطنه و حلوه و مره و محبوبه و مکروهه، حسنه و سیئه و اوله و آخره من الله قضاء قضاه و قدر قدره.»62
شیخ ابوالحسن اشعری در این باره، می گوید: «خداوند مؤمنان را بر اطاعت موفق گردانیده و آنها را هدایت نموده و کافران را گمراه کرده و هدایت ننموده است ... خیر و شر، قضا و تقدیر الهی است و ما به خیر و شر، شیرین و تلخ تقدیر ایمان داریم و می دانیم که آن چه به ما نرسیده امکان نداشته است که برسد و آن چه بر سر ما آمده امکان نداشته از ما باز گردد. بندگان برای خود سود و زیانی را مالک نمی شوند، مگر چیزی را که خدا بخواهد.»63
11- واکنش های اجتماعی، عقلی و دینی
پس از اختلاف بر سر امانت و مسأله ایمان و کفر، اختلاف پیرامون جبر و اختیار انسان پدید آمد و این ماجرا به پدید آمدن دو فرقه جبریه، یعنی پیروان اعتقاد به جبر و مختار نبودن انسان، قدریه، یعنی پیروان تفویض و اختیار مطلق انسان، انجامید. نخستین کسانی که اعتقاد به آزادی مطلق انسان و نفی قضا و قدر الهی را مطرح کرده اند معبد جهنی (م. 80ق)، غیلان دمشقی (م.1045ق) بوده اند و در مقابل، جهم بن صفوان (م.128 ق) و استادش جعد بن درهم (م.124ق) افرادی بودند که نخستین بار به جبر مطلق معتقد شدند. جهمیه یعنی پروان جهم بن صفوان، که جبریه هستند جزء مرجئه جبریه و غیلائیه، پیروان غیلان دمشقی قدری، جزء مرجئه قدریه محسوب می شوند.مقصود از قدریه گروهی است که برای انسان نوعی اختیار و آزادی قایل بودند. پیدایش مذهب قدریه، واکنش های اجتماعی و عقلی در برابر اعتقاد به جبر بود که محدثان دستگاه حاکم آن را ترویج می کردند. گروه قدریه، که جرمی جزء نشر عقیده اختیار و آزادی نداشتند، به عنوان نافیان قضا و قدر مواخذه، تنبیه و به دار آویخته می شدند. معبد جهنی، که یکی از مؤسسان فرقه قدریه است، به حسن بصری گفت: «فرزندان امیه خون ها می ریزند و می گویند که کارهای ما بر طبق تقدیر الهی است. حسن بصری در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند و دروغ می گویند.»64 هر چند خلفا بی وقت در عیان اختیار و اراده انسان را از بین بردند ولی این نوع طرز تفکر تکون پیدا کرده بود و بعدها به صورت یک فرقه اساسی به نام معتزله درآمد.
12- فاصله از اسلام اصیل و انشقاق در حوزه رهبری
از دیدگاه سید جمال الدین اسدآبادی تمایلات و گرایشات فرقه ای و فرقه سازی ها از اول قرن سوم هجری دنباله انشقاق اساسی در دستگاه رهبری یعنی خلافت بعد از خلفای راشدین و تبدیل آن به سلطنت و تقسیم سلطنت یا خلافت واحد به چند خلافت بود که پس از آن هجوم مغولان و تیموریان و حکومت زور داشت آنها در میان مسلمانان سبب تشدید اختلاف میان آنان شد و باعث شد که رابطه اقدام مسلمان با هم قطع شود و از حال یکدیگر غافل شوند و وحدت اسلامی به کلی از هم بپاشد و در پی آن حوادث تاریخی جامعه مستحکم اسلامی تجزیه گشت و هر کدام از آنها دارای فرقه شدند و هر فرقه به دنبال خواست ها و تمایلات خود رفت عده ای به سوی حکومت و عده ای دیگر به طرف مذهب روی آوردند و به تدریج آثار آنان و عقاید و ایمانی که مسلمانان قرون اولیه را به سمت وحدت و یگانگی دعوت می کرد از مسلمانان زایل شد که نتیجه فاصله گرفتن از اسلام اصیل و جدائی مقام دینی و معنوی از مقام سیاسی و تبدیل خلافت به سلطنت بود.65
نتیجه گیری و ارائه راهکارها
با بررسی علل و عوامل فرقه گرائی در جهان اسلام و با نگاهی اجمالی به تاریخ صدر اسلام مشاهده می شود که روند مخالفت ها از زمان پیامبر بزرگ اسلام (ص) و در مقابل آن حضرت شروع می شود و به تدریج قوی تر شده در اواخر عمر شریف آن حضرت به صورت یک جریان سیاسی در می آید که در نهایت در سقیقه بنی ساعده حکومت را به دست می گیرد و امت اسلامی بدین شکل متشت و متفرق می شود و همین تشتت موجبات انشقاق جامعه یکپارچه اسلامی و امت واحده ای که پیامبر گرامی اسلام (ص) در دوران رسالت خود با مصائب فراوان آن را در قالب حکومت دینی تأسیس کرده بودند، گردید حال به هر میزان که کشورهای اسلامی و امت اسلامی همگرائی و اتحاد میان خود را تقویت کنند احیاء مجدد وحدت اسلامی ممکن خواهد شد از جمله مهمترین راه کارهایی که در راستای تقویت وحدت و اتحاد امت اسلامی می توان بر شمرد به شرح زیر است:
1- تکیه بر اشتراکات مذهبی
مسلمانان دارای یک کتاب آسمانی، یک پیامبر و یک قبله گاه هستند و اعتقادات دینی آنان یکسان است. عقل و شرع اقتضا می کنند که بر مشترکات فراوان تکیه شود و از برجسته کردن اختلافات جزیی پرهیز گردد. مسلمانان از هر فرقه و مذهبی با شعار توحید و زیر پرچم «لا اله الا الله» گرد هم آیند و در عین کثرت و تعدد، وحدتی مثال زدنی خلق نمایند.
2- پرهیز از دامن زدن به اختلافات
وجود اختلاف بین پیروان مذاهب گوناگون امری طبیعی است، بحث و تبادل نظر علمی درباره آنها هم مسأله ای عادی است، اما اختلافات بیش از آن که در اصول باشد، در فروع است و نمی تواند و نباید مانع وحدت امت اسلامی شود. مطرح کردن مسائل اختلافی و دامن زدن به آنها در بین پیروان مذاهب و در فضاهای غیر علمی، نه تنها مشکلی از مشکلات امروز مسلمانان را حل نخواهد کرد، بلکه روز به روز فاصله آنها را از یکدیگر بیشتر خواهد نمود.
3- حفظ حرمت یکدیگر
افزون بر مقدسات مشترکی که همه مسلمانان از آن برخوردارند، یکسری اعتقادات هم از مختصات هر مذهب است. نباید پیروان مذاهب اسلامی مقدسات یکدیگر را مورد هتک و اهانت قرار دهند و به تحریک یکدیگر بپردازند به راستی چرا در دو دهه اخیر دامنه اهانت به مقدسات مسلمانان گسترش یافته؟ چرا هر از چند گاهی در گوشه ای از دنیا مقدسات مسلمانان مورد هتک قرار می گیرد؟ و پس از مدتی تعدادی از مسلمانان از خود حساسیت نشان داده و مسائل به فراموشی سپرده می شود؟ آیا جز این است که راه هتک حرمت مسلمانان گشوده شده و مسلمانان حساسیت لازم را از خود نشان نمی دهند؟ اگر در نخستین حلقه از این حلقات عکس العمل مناسب نشان داده می شد، حلقات دیگر این زنجیره ادامه نمی یافت.
4- گفتگوی رهبران مذاهب اسلامی
تفاهم و همدلی علمای برجسته مذاهب اسلامی و کاستن از سوء تفاهمات و تشویق پیروان مذاهب به همدلی و وحدت و وادار کردن دولتمردان خود به اتحاد با کشورهای اسلامی به جای اعتماد به دشمنان اسلام، اصل مهم دیگری است که در این عرصه قابل توجه است. این امر بدون گفتگوی مستمر و ارتباط سالم علمی و فرهنگی مداوم امکان پذیر نیست. قطعاً برای جهان اسلام «گفتگوی بین مذاهب اسلامی» بر «گفتگوی بین ادیان و تمدن ها» تقدم دارد. اگر دنیای اسلام در مرحله نخست قدم هایی بردارد، در عرصه گفتگوی بین ادیان و فرهنگ ها و تمدن ها نیز توفیقات بیشتری کسب خواهد کرد.
5- تعمیق روابط کشورهای اسلامی
تعمیق روابط دولت های اسلامی و کاهش اختلافات و تنش ها یکی دیگر از اصول لازم الرعایه در این عرصه است. هر چند وابستگی بسیاری از دولت های اسلامی به قدرت های بزرگ، روابط حسنه بین کشورهای اسلامی را با مشکل رو به رو ساخته، اما نزدیک تر شدن دولت های اسلامی به یکدیگر تأکید بر منافع مشترک بر محور تعالیم اسلامی، زمینه سوء استفاده ی دشمنان اسلام را از جدایی بین کشورهای اسلامی کاهش خواهد داد. این مهم می تواند با فعال تر شدن عالمان و نخبگان کشورهای اسلامی و دعوت توده های مردم به وحدت و همدلی و در نتیجه واداشتن دولت های اسلامی به تعمیق روابط با یکدیگر تحقق یابد. امید است که در پرتو رعایت اصول یاد شده مسلمانان حرکت به سمت ایجاد امت اسلامی و تشکیل جبهه متحد کشورهای اسلامی را آغاز کنند. آن چه در دنیای امروز متداول است که با تشکیل اتحادیه ها، اهداف مشترک خود را پیش می برند، می توانند میان کشورهای اسلامی نیز تحقق یابد. مسلمانان با جمعیتی یک و نیم میلیاردی و برخورداری از امکانات کم نظیر، توانایی تبدیل شدن به یک قطب نیرومند بین المللی را دارند. با تشکیل قطب نیرومند دنیای اسلام، همه اجزای این پیکره احساس قدرت نموده و از تعارض بیگانگان در امان خواهند بود. امام خمینی با طرح «دولت اسلامی با جمهوری های آزاد و مستقل» آرمان خود را در عصر کنونی در ارتباط با کشورهای اسلامی ترسیم کردند. حرکت به این سمت و سو قطعاً موازنه قدرت را در جهان به نفع مسلمانان و مستضعفان تغییر خواهد داد.پی نوشت ها:
1. دهخدا، علی اکبر، فرهنگ دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج دهم، ص 15077.
2. نک به فرهنگ معین، نوشته دکتر محمد معین، ج 2 و فرهنگ فارسی عمید، نوشته حسن عمید، ج 2.
3. نک فرهنگ نفیسی، نوشته دکتر علی اکبر نفیسی، ج 4.
4. آقابخشی، علی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، 1383، ص61.
5. علیزاده، حسن، فرهنگ خاص، تهران، نشر روزنه، 1381، ص 259.
6. ربانی گلپایگانی، علی، فرق و مذاهب کلامی، ص 13.
7. بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، مقدمه محمد محی الدین، ص 6.
8. سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 1، ص 23.
9. جعفر سبحانی، همان، ج 1، ص 35.
10. مقدمه الفرق بین الفرق، ص 7.
11. چنانکه شهرستانی جماعت را به اتفاق مردم بر شریعت و سنت تفسیر کرده است. (ملل و نحل، ج 1، ص 38-39).
12. المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 151.
13. سبحانی، جعفر، همان، ج 1، ص 32.
14. نک به حلبی، علی اصغر، تاریخ اندیشه های سیاسی در ایران و جهان اسلام، تهران، بهبهانی، 1372، صص 2-16 و 51.
15. نک به حلبی، همان، بخش دوم، ص 35.
16. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و ...» (نساء. 59) / «اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا ...» (انفال. 46).
17 بغدادی می گوید: «کان المسلمون عند وفاه رسول الله (ص) علی منهاج واحد فی اصول الدین و فروعه، غیر من اظهر وفاقاً واضمر نفااً.» (الفرق بین الفرق، ص 35، بیروت) شهرستانی نیز در کتاب الملل و النحل، ص 21، نظیر همین عبارت را دارد.
18. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 861.
19. ابن هشام، السیره النبویه، ج 3، ص 331، بیروت / ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 861.
20. در آغاز ابلاغ رسالت، وقتی آیه شریفه «وانذر عشیرتک الاقربین» نازل شد علی (ع) به فرمان پیامبر اکرم (ص) چهل تن از خوشاوندان خود، از جمله ابولهب، عباس و حمزه را میهمان کرد. ابولهب جلسه اول را بر هم زد. ناگزیر، در روز دیگری، به همان ترتیب، از آان دعوت به عمل آمد و پس از صرف غذا، آنها را به دین اسلام دعوت فرمودند: چه کسی می خواهد برادر و وزیر من باشد تا او را پس از ود وصی و خلیفه قرار دهم؟ این دعوت سه بار تکرار شد و در هر بار، تنها علی (ع) برخاست و به ایشان پاسخ مثبت داد. آن گاه پیابر اکرم (ص) درباره علی (ع) فرمود: او برادر، وصی و جانشین من است، سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید (طبری، تاریخ طبری، ج 3 صص 1171-1174).
21. اشاره ای اس به حدیث منزلت که پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) فرمودند: «یا علی، تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی، جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود.» (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 278).
22. عن جابر بن سمره قال: خطبنا رسول الله (ص) بعرفات «قال المقدمی فی حدیثه: سمعت رسول الله (ص) یخطب بمنی و هذا لفظ حدیث ابن الربیع، فسمعته یقول: لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً یملک اثناعشر کلهم ثم لغط القوم و تکلموا فلم افهم قوله بعد کلهم ...» (احمد بن حنبل، المسند، بیروت، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالفکر، 1414، ج 7، ص 428، حدیث 2981.
23. احمد بن حنبل، همان، ج 7، ص 428، حدیث 20981 / منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ص 11 به نقل از صحیح ابی داوود، ج 2، کتب المهدی، ص 207.
24. ان النبی (ص) قال: لایزال اهل هذا الدین ینصرون علی ناوأهم علیه الی اثنی عشر خلیفه فجعل الناس یقومون و یقعدون و تکلم بکلمه لم افهمها ... »، همان، ص 20، به نقل از شیخ طوسی، کتاب الغیبه / احمد بن حنبل، همان، ج 7، حدیث 20993.
25. صحیح مسلم، چاپ چهارم، بیروت، 1412 ق، ج 3، ص 1453، کتاب الاماره، حدیث 9/ احمد بن حنبل، همان، ج 7، ص 435، حدیث 2120 (در این حدیث لفظ «اصمینها الناس» دوبار تکرار شده است) و ص 428، حدیث 20980؛ راوی این روایات فقط جابربن سمره نیست، بلکه از هشام بن یزید و حفصه بنت سیرین، از طریق ابی العالیه از انس بن مالک نیز این روایت نقل شده است. ر.ک. به: منتخب الاثر به نقل از کفایه الاثر و حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحن.
26. ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 77 و ج 2، ص 21.
27. طبری، همان، ج 2، ص 445و ج 4، ص 1794.
28. پیشین، ج 4، ص 1311-1313 و ج 2، ص 431 از چاپ بیروت.
29. صحیح مسلم، ج 3، کتاب الوصیه ص 1259 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 122/ طبری، همان، ج 2، ص 426/ بخاری، صحیح بخاری، بیروت، 1987، باب مرض النبی ، ج 3، احمد بن حنبل، همان، ج 3، ص 246.
30. صحیح مسلم، ج 3، کتاب الوصیه ص 1257.
31. صحیح مسلم، ج 3، کتاب الوصیه ص 1259.
32. ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 165.
33. شهرستانی، همان، ج 1، ص 36.
34. طبری، همان، ج 2، ص442 / ابن اثیر، همان، ص 219.
35. کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 3.
36. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 192، مؤسسه امیرالمؤمنین.
37. ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 20.
38. پیشین، ج 6، ص 10؛ «و اله ما اضطرک الی هذا الامر الحسد لابن عمک» / طبری، همان، ج 3، ص 109 و ج 2، ص 446.
40. برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 10 و ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص212.
41. پیشین، ج 2، ص 271.
42 و 43 و 44، همان، ج 3، ص 98 و ج 8، ص 17 و ص 271.
45. احمد بن حنبل، همان، ج 3، ص 12-13 / سنن دارمی، ج 1، ص 119.
46. کنز العمال، ج 10، ص 295، حدیث 29490.
47. بخاری، همان، باب 77، ج 1، ص 114.
48. سبحانی، همان، چاپ دوم، 1408، ج 1، ص 64.
49. به این مضمون حدیث ثقلین، در کتاب غایه المرام 39 حدیث از اهل تسنن و 82 حدیث از شیعه نقل شده است. (ص 211-235).
50. سبحانی، همان، ج 1، ص 72، به نقل از محمد بن احمد ذهبی، تذکره الحفاظ، ج 1، ص 52.
51. سبحانی، همان، ج 1، ص 76، به نقل از مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 339-340.
52. سبحانی، همان، ص 77، به نقل از سنن دارمی، ج 1، ص 5.
53. شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ص 8-9.
54. همان، ص 10-9.
55. درباره اختلاف بین این دو مراجعه کنید به جعفر سبحانی، همان، ج 3، ص 7.
56. واقدی، مغازی، ترجمه مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366، ج 3، ص 690.
57. السیوطی، تاریخ الخلفاء، بیروت، دارالقلم، 1406، ص 106و 107.
58. محمد تقی الشیخ التستری، الاوائل، ج 2، ص 125.
59. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه و هو المعروف به تاریخ الخفاء، ج 1، قم، منشورات الرضی، 1363، ص 183.
60. پیشین، ج 1، ص 171.
61. ابن سعد، طبقات الصحابه، چاپ بیروت، ص 148.
62. احمد بن حنبل، طبقات الحنابله، ج 1، ص 15، کتاب السنه، ص 44-50.
63. ابوالحسن اشعری، همان، ص 325 و 320.
64. سبحانی، همان، ج 3، ص 103، به نقل از الخطط المغریزیه، ج 2، ص 356.
65. موثقی سید احمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه سید جمال الدین اسدآبادی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسامی، 1378، ص 96-97.
منبع: مرکز مطالعات شیعه