اکران هاي 87 (24)- روز بر مي آيد

دستيار کارگردان و برنامه ريز: عليرضا بزدوده. دستيار اول فيلمبردار: عليرضا سليمانيان. دستيار صدا: ميثم يارديلو. عکاس: شهداد بانکي.منشي صحنه: راحله پروين نيا. دستياران فيلمبرداري: وحيد ابراهيم، محمد سالم مشايخي. دستيار صحنه و لباس: کامياب امين عشايري. دستيار لباس: مژگان عيوضي. دستيار گريم: احسان رشيدي. مدير توليد: محمدحسين شهباز زاده. سينه موبيل: ايرج ابراهيمي. روابط عمومي: کارن معتمدي. سانسيتومتري: محسن چيت ساز. اتالوناژ: جمشيد وفايي، محسن جمشيدي.
سه‌شنبه، 12 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اکران هاي 87 (24)- روز بر مي آيد
اکران هاي 87 (24)- روز بر مي آيد
اکران هاي 87 (24)- روز بر مي آيد






کارگردان: بيژن ميرباقري
فيلم نامه: سعيد شاهسواري، بيژن باقري، (با تشکر از بهرام عظيم پور)
مدير فيلمبرداري: مهدي جعفري
تدوين گر: سعيد شاهسواري
موسيقي: کيودان جهانشاهي
صداگذاري و ميکس: حسين ابوالصدق
صدابردار: آرش برومند
طراح چهره پردازي: الهام صالحي
مدير هنري: فرهاد عليزاده آهي
بازيگران: داريوش فرهنگ، يکتا ناصر، امير آقايي، مهران رجبي
تهيه کننده: سعيد شاهسواري
90 دقيقه
دستيار کارگردان و برنامه ريز: عليرضا بزدوده. دستيار اول فيلمبردار: عليرضا سليمانيان. دستيار صدا: ميثم يارديلو. عکاس: شهداد بانکي.منشي صحنه: راحله پروين نيا. دستياران فيلمبرداري: وحيد ابراهيم، محمد سالم مشايخي. دستيار صحنه و لباس: کامياب امين عشايري. دستيار لباس: مژگان عيوضي. دستيار گريم: احسان رشيدي. مدير توليد: محمدحسين شهباز زاده. سينه موبيل: ايرج ابراهيمي. روابط عمومي: کارن معتمدي. سانسيتومتري: محسن چيت ساز. اتالوناژ: جمشيد وفايي، محسن جمشيدي. قطع نگاتيو: موسي مکوندي، ياسمن مهدوي، حسن فرح بخش. چاپ و ظهور: محمود کريمي، سيامک سعيدي، حسن قهرماني، حميد اصغري، داود ابراهيمي. تصحيح رنگ ديجيتال: استوديو روشنا، حميد سبک دست. لابراتوار: شرکت فيلم ساز. مسئول لابراتوار: ناصر انصاري. تدارکات: سيدرسول حسيني، اسماعيل دهقاني، هراچيک استپانيان، تقي حکيمي. حمل و نقل: حيدري نوروز. اپتيک ليزري: محمدصادق جوادي. تنظيم باند نوري: الهه موسوي. تله سينما: ماهان سليماني. کنترل: عباس شمس. پخش از فيلميران.
شروع نمايش: از سيزدهم شهريور
سينماهاي نمايش دهنده: فرهنگ2، آزادي، سپيده، فلسطين، مرکزي، ايران، کارون.

خلاصه داستان:

در سال هاي اوليه انقلاب است. جلال و همسرش فروغ در راه سفر به شمال هستند. آنها به ويلاي دکتر وحيدي مي روند تا پس از سال ها مدتي را با هم سپري کنند. در بين راه جلال تلفني مي فهمد که براي مأموريتي کوتاه بايد برگردد. او اين موضوع را از همسرش پنهان مي کند تا زمان رسيدن به ويلا و سپس با وجود دلخوري فروغ به تهران برمي گردد. فروغ به کار نظافت ويلا و آماده کردن شام مشغول مي شود که پليس محلي سر مي رسد و از هويت او و همسرش مي پرسد و قرار مي شود که شب هنگام با آمدن جلال، براي انجام برخي تحقيقات برگردد. پس از تاريک شدن هوا جلال سر مي رسد و به فروغ خبر مي دهد که به دليل خرابي اتومبيلش در راه، کسي را که به کمکش آمده براي شام دعوت کرده.
مهمان کسي نيست جز يک آقاي مهندس بازنشسته که در دوران استراحتش به زنبورداري و نگه داري از گل و گياه مشغول است. فروغ با شنيدن صداي مهندس منقلب مي شود اما سعي در حفظ آرامش خود دارد. پس از شام، هنگامي که مهندس آماده ي رفتن مي شود، فروغ نيز براي استراحت به يکي از اتاق ها مي رود که ناگهان با جمله ي مهندس رو به رو مي شود که سفارش مي کند براي سلامتي اش پيش از خواب کمي راه برود. فروغ پس از شنيدن اين جمله سلاح شوهرش را برمي دارد و مهندس را در ميان بهت جلال تهديد به کشتن مي کند. فروغ پس از مجبور کردن جلال به بستن مهندس، برايش توضيح مي دهد که در سال هاي اسارتش در زندان هاي شاه، همين «آقاي مهندس» بوده که به فجيع ترين شکل شکنجه اش مي داده. مهندس ناباورانه شاهد رفتار خشمگين فروغ است و تأکيد مي کند در زماني که زن به آن اشاره دارد، اصلاً در ايران نبوده است.
جلال ميان اعتماد به زنش و عمل به وظايفش به عنوان حقوق دان مردد است، اما سرانجام به خواسته ي همسرش تن مي دهد و به او کمک مي کند. پس از حمله ي قلبي مهندس، جلال براي آوردن قرص هاي او به ويلايش مي رود. در اين ميان فروغ و جلال يقين پيدا کرده اند که مهندس قلابي همان جلاد ساواک است. در يک لحظه غفلت، مهندس که درمانده گوشه اي افتاده بود به فروغ حمله ور مي شود و او را مضروب مي کند. حالا فروغ اسير مهندس است. در همين هنگام جلال نيز کلکسيون پيپ هاي مهندس را در خانه ي او پيدا مي کند که روي هر کدام اسم يکي از قربانيان حک شده است. جلال که مي خواهد هر چه سريع تر خودش را به فروغ برساند، ناگهان با افراشته پليس منطقه رو به رو مي شود و چاره اي ندارد جز مضروب کردن او و گريختن از آن مکان. او به ويلا مي رسد و فروغ را در وضعيتي مجروح مي يابد و سپس رد مهندس را دنبال مي کند. پليس هم که به آن جا آمده، به ياري خانواده مي شتابد. جلال مهندس را پيدا مي کند و در حالي که مي خواهد او را تحويل بدهد، مجبور به کشتنش مي شود. روز برآمده و هوا روشن روشن شده است.
منبع: سالنامه فيلم - ش 18




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط