ادبیات فارسی و قرآن

شعرا و نویسندگان فارسی زبان پس از قرن دوم هجری و با سپری شدن دوره فترت ادبی، رنگی تازه به ادبیات فارسی زدند و با آمیختن فرهنگ ایرانی با آموزه های متعالی اسلامی، برگ زرینی در تاریخ ادبیات کشورمان گشودند.
جمعه، 3 آبان 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادبیات فارسی و قرآن

دولت قرآن در ادب فارسى

قرآن، این مشعل فروزان جاودانى، معجزه خالده رسول اکرم (ص) است که همه فصیحان و بلیغان و حکم گزاران ملک ادب در همه جاى عالم از آغاز تا کنون در برابر آن اظهار عجز کرده و در مقابل «تحدی» آن لب فرو بسته اند.

از سوى دیگر از زمان پیامبر عظیم الشأن که نداى روح نواز قرآن به گوش مسلمانان و گاه به گوش کافران میرسید؛ مردم حق طلب در برابر آن خاضع و تسلیم میشدند و سخن حق در تمام وجودشان تأثیر میکرد؛ کافران یا از ترس از دست دادن منافع مادى یا به ملاحظات شغلى و یا نسبى و سببى و سرانجام به فرمان شهوات نفسانى - در عین پذیرش ظاهرى و بهت و حیرتى که در برابر استماع آیات بینات قرآنى بدان دچار میشدند، دست از دامن طاغوتهاى زمان برنمى داشتند
و همچنان در راه لجاج و عناد گام میزدند، گویى - به تعبیر قرآن مجید - بر دلهاشان قفل زده شده بود.1

قرآن، این چشمه سار زلال، در سیر زمان منشا پیدایش علوم بسیارى در تمدن با شکوه اسلام شده و از آن جمله در آثار ادبى فارسى - شعر و نثر - انعکاسى گسترده داشته است. گاه شاعران فارسى زبان از «قرآن» در اشعار خود یاد میکنند. چنان که «ناصر خسرو قبادیانی» بارها بدین نام مبارک اشاره کرده و به «حافظ» بودن خود نیز اشارتى دارد و گوید:
 
پر برکت است و خیر، دل از خیر و برکتش
پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش 

تا در دلم قرآن مبارک قرار یافت
منت خداى را که نکرده است منتى.2

و نیز میگوید:
 
مگر جبرئیل آن مبارک سفیر کتابت ز بر دارم اندر ضمیر
قرآن را به پیغمبرت ناوریدمقرم به مرگ و به حشر و حساب3
 
سنائى غزنوى نیز در بسیار جاها از قرآن گفته است که کوتاهتر و جامعتر از همه بیت معروف اوست:
 
یعنى اندر ره دین، رهبر تو قرآن بس
اول و آخر قرآن ز چه «با» آمد و «سین»4
 
از کمال الدین اسماعیل شاعر بزرگ قرن هفتم هجرى نیز به یک بیت بسنده میکنیم:
 
خویشتن را بدان رسن در بند
رسنى محکم است قرآنت5
 
از سرخیل عارفان و حافظان قرآن، شمس الدین محمد حافظ شاعر بزرگ قرن هشتم هجرى نیز سخنى نقل کنیم:
 
قرآن ز بر بخوانى در چارده روایت 
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ6
 
سخنى هم از محمد بن حسام خوسفى شاعر شیعى قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجرى که با قرآن انس فراوان داشته و قرآنهاى زیادى را با خط خوش نوشته است، میآوریم:
 
آخر ببین که پایه این منزلت کراست 
تطهیر اهل بیت به قرآن مبین است7
 
و از سخن دلنشین اقبال لاهورى که نیز مانند ابن حسام و بسیارى از شاعران دیگر با قرآن مؤانست زیاد داشته است یاد کنیم که گوید:
 
این کتابى نیست چیزى دیگر است
جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود

پیکر ملت ز قرآن زنده است
فاش گویم آنچه در دل مضمر است

چون که در جان رفت، جان دیگر شود
از یک آیینى مسلمان زنده است
 
زمانى نیز شاعران، آیات مبارکات قرآن را در اشعار خود درج و اشارات و تلمیحاتى را که مورد نظر آنان است بیان میکنند. این نوع بهره ورى از قرآن کریم از اندازه فزون است و مصححان دواوین شاعران و استادان رنج فهرست کردن آیات را بر خود هموار کرده و در تعلیقات دیوانها آورده اند.
 
در این جا به نقل مواردى اندک - به جهت نمونه - اکتفا میکنیم:
 
عثمان مختارى غزنوى از قصیده سرایان فصیح قرن پنجم و ششم هجرى، در دیوان خود به مناسبتهایى از آیات قرآن سود جسته است؛ از جمله در وصف ممدوح خود میگوید:
 
نتیجة سخطش کل من علیها فان
که بر ملوک بخوان کل من علیها فان

نشان رفقش یحى العظام و هى رمیم
مبشران فلک بانگ بر زمان زدند
 
امیر معزى هم در دیوان خود آورده است:
 
نوشت دست اجل کل من علیها فان
بر آن زمین که قرار است دشمنان تو را
 
آنچه در این مقال مورد نظر است نقل جلوه هاى اعجاز قرآن کریم می باشد که در آثار منثور فارسى - از قدیم ترین زمان تا کنون - دیده می شود و چون این مبحث نیز دراز دامن است ما به نقل پارهاى از آنها بسنده می کنیم:
 
ولیدبن مغیره مردى توانگر و در بین کفار قریش به دانایى و تجربه شهرت داشت و اعراب عموماً براى حل مشکلات خود به وى مراجعه میکردند. یکى از مشکلاتى که  به زعم اعراب مشرک و صاحب قدرت - در مکه رخ نموده بود، نفوذ و گسترش اسلام بود.

روزى قریش و کفار از ولید درباره حضرت محمد (ص) داورى خواستند. ولید از آنان مهلت خواست. سپس از جاى خود برخاست و بسوى حضرت رسول (ص) که در (حجر اسماعیل) نشسته بود رفت و گفت: پارهاى از اشعارت را براى من بخوان.

پیامبر (ص) فرمود: آنچه من میگویم و میخوانم شعر نیست بلکه کلام خداست که براى هدایت شما نازل شده است.

سپس ولید تقاضا کرد مقدارى از آیات را تلاوت کند. پیامبر(ص) سیزده آیه از آغاز سوره فصلت را خواند.

هنگامى که به این آیه رسید: «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود.» «هر گاه روى برگردانند، پس بگو شما را از صاعقهاى مانند صاعقه عاد و ثمود؛ بر حذر میدارم.» ولید سخت به خود لرزید و موهایش بر بدنش راست شد. همچون بهت زدهاى راه خانه در پیش گرفت و چند روزى بیرون نیامد؛ تا بدان جا که قریش پنداشتند از دین نیاکان دست برداشته و راه «محمد(ص)» را پیش گرفته است.
 
و نیز نوشته اند: روزى که سوره غافر بر پیامبر مکرم (ص) نازل شد، پیامبر با صدایى جذاب به منظور ابلاغ آیات الهى آن را میخواند.

از اتفاق، ولید نزدیک پیامبر (ص) نشسته بود آیات را استماع کرد: «حم، تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب...» «این کتاب از سوى خداوند قادر دانا فرو فرستاده شده است، خدایى که بخشاینده گناهان و پذیرنده توبههاست. خدایى که کیفرش سنگین و نعمتش فراوان است. جز او خدایى نیست. سرانجام هر چیزى به سوى اوست. درباره آیات الهى جز کافران مجادله نمیکنند. [ اى پیامبر (ص) ] فعالیت و رفت و آمد آنان در شهرها تو را نفریبد.»
 
این آیات ولید را سخت تحت تأثیر قرار داد. وقتى افراد قبیله بنى مخزوم دور او را گرفتند و از وى خواستند که درباره قرآن محمد(ص) داورى کند، او قرآن را چنین ستود:«و ان له لحلاوة و ان علیه لطلاوة و ان اعلاه المثمر و ان اسفله لمغدق و انه یعلو و ما یعلى علیه.» «یعنى کلامى که محمد آورده است، شیرینى خاصى دارد و زیبایى ویژهاى، شاخسار آن پر میوه است و ریشههاى آن پربرکت. سخنى است برجسته و هیچ سخنى از آن برجستهتر نیست.»
 
ولید این جمله ها را گفت و راه خود را در پیش گرفت. کفار قریش چنان پنداشتند که تحت تأثیر آیات قرآنى قرار گرفته و به آیین محمد گرویده است.
 
برخى از دانشمندان سخنان ولید را نخستین تقریظى میدانند که بر زبان فردى رفته است.
 
در یکى از متون نثر فارسى به نام مجمع النوادر معروف به چهار مقاله نظامى عروضى داستان ولیدبن مغیره بدین صورت نقل شده است: (...آوردهاند که یکى از اهل اسلام، پیش ولیدبن المغیره این آیت همى خواند:«قیل یا ارض ابلعى مائک و یا سماء اقلعى و غیض الماء و قضى الامر واستوت على الجودى و گفته شد اى زمین! فرو بر. آب خود را واى آسمان! باز گیر [ آب خویش را ] و کم کرده شد آب، و کار گزارده شد و [ کشتى ] بر کوه جودى قرار گرفت» (سوره هود/46) فقال الولید بن المغیره: و الله ان علیه لطلاوة و ان له لحلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و ما هو قول البشر.» چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در میادین انصاف بدین مقام رسیدند، دوستان بنگر تا خود به کجا برسند والسلام».
 

قرآن کلامى است شفابخش و مایه رحمت

صاحب چهار مقاله، نظامى عروضى، حکایت دیگرى را در مقاله «طب»، چهارمین مقالت، نقل میکند:

در سنه اثنتى عشره و خمسمائه [ 512 هـ ] در بازار عطاران نشابور بردکان محمد محمد منجم طبیب از خواجه امام ابوبکر دقاق شنیدم که او گفت: در سنه اثنتین و خمسمائه [ 502 هـ ] یکى از مشاهیر نشابور را قولنج بگرفت و مرا بخواند و بدیدم و به معالجت مشغول شدم. و آنچه درین باب فراز آمد به جاى آوردم.

البته شفا روى ننمود، و سه روز بر آن بر آمد. نماز شام بازگشتم ناامید بر آن که نیمشب بیمار در گذرد. درین رنج بخفتم. صبحدم بیدار گشتم و شک نکردم که در گذشته بود.

به بام بر شدم و روى بدان جانب آوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازى نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودى. سوره فاتحه بخواندم و از آن جانب بدمیدم و گفتم:«الهى و سیدى و مولای! تو گفتهاى در کلام مبرم و کتاب محکم و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین (سوره اسرى /84) و فرو فرستم از قرآن آنچه را که [ موجب ] شفاست و بخشایش مر گروندگان را.» و تحسر همى خوردم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامى تمام داشت، پس وضو ساختم و به مصلى شدم و سنت بگزاردم. یکى در سراى بزد، نگاه کردم، کس او بود. بشارت دادکه: بگشای» گفتم:«چه شد؟» گفت: «این ساعت راحت یافت» دانستم که از برکات فاتحة الکتاب بوده است و این شربت از داروخانه ربانى رفته است و این امر مرا تجربه شد و بسیار جایها این شربت در دادم، همه موافق افتاد و شفا بحاصل آمد.
 

تسلط بر آیات قرآن

نوع تربیت و تعلیم از آغاز اسلام چنان بوده است که هر مسلمان قرائت قرآن را به نیکوترین وجه میآموخته و بدان فوز و فلاح میخواسته و رحمت ایزد منان را آرزو میکرده است.

در مکتب، کودکان از شش و هفت سالگى و حتى کمتر قرآن را یاد می گرفتند و سپس به کتابهاى دیگر می پرداختند.

دانشمندان از طریق علوم قرآنى و بویژه قرائت، تفسیر و احکام القرآن با قرآن کریم انس دائمى داشتند. بسیارى از مسلمانان در هر روز هفته سبعى از قرآن را میخواندند.

در ماه مبارک رمضان برخى چندین ختم قرآن یا حداقل یک ختم قرآن می کردند و گوش بچه ها و بزرگترها در بامدادان به صوت خوش قرآن نوازش می یافت.

حافظان قرآن از مردان و زنان مسلمان بسیار بودند. قرآن خود محور همه فعالیتهاى دینى و اسلامى بود. بدین جهت کتابهاى ادبى ما مانند تاریخ بیهقى، تاریخ طبرى، تاریخ یمینى، گردیزى و تاریخ سیستان و تذکرة الاولیاء، اسرار التوحید، چهار مقاله گلستان، و منشآت قائم مقام و دیگر کتب منثور که آوردن نام آنها موجب درازى سخن خواهد شد، همه نشان دهنده تسلط نویسندگان این کتابهاست بر آیات و تلاوت این منشور الهى.

کتابهاى اخلاق مانند اخلاق ناصرى و محتشمى و حتى کتابهاى علمى همه و همه چنین اند و در واقع همه بلاغت خود را از قرآن آموخته اند.

امروز جا دارد این انس با کتاب مجید الهى براستى تجدید و احیا شود.

اکنون که سخن از «چهار مقاله نظامى عروضی» رفت؛ داستان دیگرى که نظامى عروضى درباره (اسکافی) نقل کرده است درین جا بیاورم، که نشانى از همین انس است. میگوید: اسکافى دبیر آل سامان بود و صناعت دبیرى نیکو آموخته بود و از مضایق سخن نیکو بیرون میآمد. با آن که دیوان رسالت نوح بن منصور با او بود؛ قدر او را چنان که باید نمیشناختند. ناچار از بخارا به هرات رفت به نزد الپتگین.

الپتگین با استخفافى که بر او رفته بود کارش به عصیان کشید. ناچار امیر نوح از بخارا به زاولستان بنوشت تا سبکتگین با آن لشگر بیایند و سیمجوریان از نیشابور و با الپتگین مقابله و مقاتله کنند. امیر نوح، على بن محتاج الکشانى را که حاجب بود با نامهاى چون آب و آتش با وعید و تهدید به الپتگین فرستاد. الپتگین که آزردهتر شده بود، به على بن محتاج گفت:«من بنده پدر اویم، اما در آن وقت که خواجه من از دار فنا به دار بقا تحویل کرد، او را به من سپرد نه مرا بدو...و آنها که او را برین بعثت همى کنند ناقض این دولتاند، نه ناصح؛ هادم این خاندانند، نه خادم.»

الپتگین با آزردگى به اسکافى اشارت کرد که چون نامه جواب کنى از استخفاف هیچ باز مگیر...پس اسکافى بر بدیه جواب کرد و اول بنوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین» (سوره هود/34) چون نامه به امیر خراسان رسید، آن نامه بخواند، تعجبها کرد، و خواجگان دولت در حیرت فرو ماندند و دبیران انگشت به دندان گزیدند.

چون کار الپتگین یکسو شد، اسکافى متوارى گشت و ترسان و هراسان همى بود تا یک نوبت که نوح کس فرستاد و او را طلب کرد و دبیرى بدو داد و کار او بالا گرفت و در میان اهل قلم منظور و مشهور گشت.

در پایان این حکایت نظامى عروضى میگوید: اگر قرآن نیکو ندانستى در آن واقعه بدین آیت نرسیدى و کار او از آن درجه، بدین غایت نکشیدى.

به همین جهت «در ماهیت دبیرى و کیفیت دبیر» پس از بیان شرایط و نحوه کسب مهارت در صناعت دبیرى و به دست آوردن کیفیات لازم از قیبل: کریم الاصل و شریف العرض و دقیق النظر و عمیق الفکر و ثاقب الرأى بودن و قسم اکبر از ادب و ثمرات آن داشتن نظامى میگوید:«اما سخن دبیر بدین درجه نرسد تا از هر علم بهرهاى ندارد و از هر استاد نکتهاى یاد نگیرد و از هر حکیم لطیفهاى نشنود و از هر ادیب طرفهاى اقتباس نکند. پس عادت باید کرد به خواندن کلام رب العزه و...مطالعه آن فرو نگذارد و خاطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را بر افزود و سخن را به بالا کشد.»

آیات قرآن همچون فروغى دلها را روشن میکند:

ابن عباس گوید رضى الله عنه:«له ما فى السموات و مافى الارض و ما بینهما و ما تحت الثری» این آیت سبب اسلام عمر خطاب (رض) بودست و آن آن بود که چون آیت آمد که: «انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم» بوجهل بر در کعبه بر پاى خاست بر سر قریش گفت: «یا معشر قریش، کار بدان رسید که محمد ما را و خدایان ما را همه هیمه دوزخ میگوید؛ هر که او را بکشد من او را صد شتر سرخ موى سیه چشم بدهم و هزار اوقیه نقره. عمران بشیند بر پاى خاست [ و عمر آن روز کافر بود ] دست ابوجهل بگرفت و گفت: یا اباالحکم، این ضمان صحیح هست؟ گفت: بلى، او را به در کعبه برد پیش هبل با وى عهد کرد و دیگر بتان را بر آن گواه کرد. [ عمر ] برفت به خانه شد، کمان و جعبه [ تیر ] و شمشیر بر گرفت و آهنگ به کشتن محمد داد.

مردى از بنى زهره او را پیش آمد گفت: «یا عمر!الى این؟» گفت: میروم که سر محمد برگیرم: زهرى گفت: نترسى از بنى هاشم و بنى عبدالمطلب؟ عمر گفت: «اصبوت» اى تو در دین محمد شدهای؟ سوگند به لات و هبل که اگر بدانمى که تو در دین محمد شدهاى اول تو را کشتمى آنگه محمد را. گفت: کلا و حاشا، من بر دین پدران خویشم» عمر برفت.

مردى از بنى عبدالمطلب او را پیش آمد؛ گفت: یا عمر!خبردارى که خواهر تو، بنت الخطاب، فاطمه، و دامادت سعیدبن زید هر دو در دین محمد شدهاند؟ عمر گفت: به چه نشان / گفت: نشان آن است که از دست کشت تو بنخورند. عمر برفت به در سراى خواهر شد. هیمنهاى شنید، گوش فرا داشت. فاطمه و سعید هر دو این آیت همى خواندند: «له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثری» و این سورت آن روز فرود آمده بود. عمر در بزد. گفتند: گیست؟گفت: منم عمر. ایشان بترسیدند، مصحف پنهان کردند و در بگشادند. عمر در آمد گفت: آن چه بود که میخواندند؟ ایشان بترسیدند. گفتند: سخنى بود که با یکدیگر میگفتیم. عمر فرا شد و گوسپندى بکشت و جگر آن بر آتش بریان کرد، فرا پیش ایشان نهاد. گفت: بخورید !ایشان گفتند: ما گوشت نمیخوریم.

عمر گفت: «هذا هو العلامه». قصد زخم خواهر کرد. گفت: هان!تو در دین آن جادو شدهای؟ وى را میزد. سعید خواست که او را باز دارد، عمر او را نیز بزد و مجروح کرد. خواهر گفت: اى عمر!توبه کره مردمان را بر هواى خویش خواهى داشت، پنهان چرا دارم. «اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمداً رسول الله» هر چه باداباد!.

عمر متحیر فرو ماند. شب در آمد و همچنان میبود تا پاسى از شب بگذشت، خواهر و [ سعیدبن ] زید برخاستند و طهارت تجدید کردند و سورت (طه) ابتدا کردند، چون بدین آیت رسیدند که «له ما فى السموات و ما فى الارض...»عمر آن بشیند. گفت: یا فاطمه! آن خداى شماست که این همه او راست؟ گفت: بلی!یا عمر.

گفت: ما را هزار و پانصد بت است، خدایى ایشان از حرم فراتر نمیشود، یک خداى تواند بود که هفت آسمان و هفت زمین«و ما بینهما و ما تحت الثری» او را بود؟ فاطمه گفت: بلى یا عمر!عمر گفت: به من ده آن مصحف تا بنگرم. خواهر گفت: ندهم. تو آلودهاى به کفر. خداى تعالى میگوید:«لایمسه الا المطهرون» عمر برخاست و غسلى بیاورد. گفت: به من ده تا بنگرم که دلم در آن آویخت. خواهر گفت: ترسم که بدرى. گفت: مترس، در ضمان خطاب مراده. وى را داد. عمر در آن نگریست، گفت: بخ بخ. دریغ بود جز از این خداى را پرستیدن. دلش گشاده گشت به اسلام.

همه شب میگفت:«و اشوقاه الى محمد» و هر چند آوازش برآمد بگفت: «اشهد ان لااله الاالله و اشهد» و بدین سان عمربن خطاب ایمان آورد.

از آثار دیگر ادب و عرفان فارسى تذکرة الاولیاء شیخ فریدالدین عطار نیشابورى است.عطار در بیان حال «فضیل عیاض» که بعد از دگرگونى احوال به مرتبهاى میرسد که به قول نویسنده کتاب «از کبار مشایخ و ستوده اقران میشود.»

مینویسد:«اول حال از آن بود که در میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاهى پشمین بر سر نهاده و تسبیحى در گردن افکنده و یاران بسیار داشتى همه دزدان و راهزن بودند وشب و روزه راه زدندى و کالا به نزد فضیل آوردندى که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردى.»

«یک روز کاروانى شگرف میآمد و یاران او کاروان گوش میداشتند. مردى در میان کاروان بود، آواز دزدان شنوده بود، دزدان را بدید بدره زر داشت. تدبیرى میکرد که این را پنهان کند با خویشتن گفت: بروم و این بدره را پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند؛ این بضاعت سازم. چون از راه یک سو شد خیمه فضیل بدید. به نزدیک خیمه، او را دید بر صورت و جامه زاهدان، شادشد و آن بدره به امانت بدو سپرد. فضیل گفت: برو و در آن کنج خیمه بنه. مرد چنان کرد و بازگشت به کاروان گاه رسید، کاروان زده بودند. همه کالاها برده و مردمان بسته و افکنده. همه را دست بگشاد و چیزى که باقى بود جمع کردند و برفتند. آن مرد به نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند، او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند. مرد چون چنان بدید، گفت: بدره زر خویش به دزد دادم.

فضیل از دور او را بدید. بانگ کرد. مرد چو بیامد گفت: چه حاجت است؟ گفت: همان جا که نهادهاى برگیر و برو. مرد به خیمه در رفت و بدره برداشت و برفت.

یاران گفتند: آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم. توده هزار درم باز میدهی؟ فضیل گفت: این مرد به من گمان نیکو برد، من نیز به خداى گمان نیکو بردهام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق، گمان من راست گرداند.

بعد از آن روزى کاروانى بزدند و کالا بردند و بنشستند و طعام میخوردند. یکى از اهل کاروان پرسید که مهتر شما کدام است؟

گفتند: با ما نیست. از آن سوى درختى است بر لب آبى آنجا نماز میکند. گفت: وقت نماز نیست. گفت تطوع کند گفت: با شما نان نخورد؟ گفتند: بروزه است.

گفت: رمضان نیست. گفتند: تطوع دارد. این مرد را عجب آمد، به نزدیک او شد. با خشوعى نماز میکرد. صبر کرد تا فارغ شد. گفت: الضدان لایجتمعان روزه و دزدى چگونه بود و نماز و مسلمانان کشتن را با هم چه کار؟ فضیل گفت: قرآن دانی؟ دانم.

گفت: نه آخر حق تعالى میفرماید: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً مرد هیچ نگفت و از کار او متحیر شد.

نقل است که پیوسته مروتى و همتى در طبع او [ =فضیل عیاض ] بود. چنان که اگر در قافله زنى بودى کالاى وى نبردى و کسى که سرمایه او اندک بودى مال او نستدى و با هر کسى به مقدار سرمایه چیزى بگذاشتى و همه میل به صلاح داشتى و در ابتدا بر زنى عاشق بود. هر چه از راه زدن به دست آوردى بر او آوردى و گاه به گاه بر دیوارها میشدى در هوس عشق آن زن و میگریستى. یک شب کاروانى میگذشت در میان کاروان یکى قرآن میخواند. این آیت به گوش فضیل رسید.

الم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله... آیا وقت نیامد که این دل خفته شما بیدار گردد، تیرى بود که به جان او آمد چنان به مبارزت فضیل بیرون آمد و گفت اى فضیل! تا کى تو راه زنى. گاه آن آمد که ما نیز راه تو میزنیم. فضیل از دیوار فرو افتاد و گفت: گاه، گاه آمدم از وقت نیز بر گذشت. سراسیمه و کالیو و بیقرار روى به ویرانهاى نهاد. جماعتى کاروانیان بودند. میگفتند: برویم یکى گفت: نتوان رفت که فضیل بر راه است. فضیل گفت: بشارت شما را که او دیگر توبه کرد. پس همه روزه میرفت و میگریست و خصم خشنود میکرد...»

بارقه قرآن کریم در دلها آن چنان بوده است که دزد، بظاهر، در بیان دلیل خود به آیت قرآن متمسک میشود و خصم را مجاب میکند. سعدى نیز که خود واعظى است عارف و سخندانى است کم نظیر، چنان با قرآن انس دارد که تنها در گلستان و بوستان خود دهها آیه و تلمیح میآورد و ما را به کتاب آسمانى که اعجاز و پند و عبرت و حکمت و معرفت است توجه میدهد. از مستى لایعقل در گلستان سخن میگوید:
 
«یکى بر سر راهى مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته. عابد [ ى بر وى ] گذر کرد و در [ آن ] حالت مستقبح او نظر کرد. مست سر بر آورد و گفت: اذا مروا باللغو مرواکراماً» [ مؤمنان چون به کارى دور از خرد برگذرند بزرگوارانه از آن میگذرند. ] (سوره فرقان/72).
 
مؤمنان به یقین پند میگیرند و به آیات قرآن دل میسپارند، منکران نیز از این مشعل فروزان طلب نور و رحمت میکنند و به دامن قرآن چنگ در میزنند.

کلیله و دمنه بهرامشاهى اثر نصرالله منشى از کتب خواندنى و معتبر زبان فارسى است میگوید:«...در قصص خوانده آمده است که یکى از منکران نبوت صاحب شریعت این آیت بشنود که: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون.(نحل/90) متحیر گشت و گفت: تمامى آنچه در دنیا براى آبادانى عالم بکار شود و اوساط مردمان را در سیاست ذات و خانه و تبع خویش بدان احتیاج افتد مثلاً نفاذ کار دهقان هم بى از آن ممکن نگردد، در این آیت بیامده است، و کدام اعجاز ازین فراتر، که اگر مخلوقى خواستى که این معانى در عبارت آرد بسى کاغذ مستغرق گشتى و حق سخن بر این جمله گزارده نشدى، در حال ایمان آورد و در دین منزلت شریف یافت.

آخرین سخن درین مقاله آن که باید به قرآن روى آورد و از پیشوایانى که وصل به معدن وحى الهى بوده اند رمز و رازهاى این کتاب مبین را آموخت و به کار بست.

پینوشت:
1- افلا یتدبرون القران ام على قلوب اقفالها «آیا منافقان در آیات قرآن تدبر و تفکر نمیکنند یا بر دلهاشان قفل (جهل و نفاق) زدهاند(محمد(ص)/24).
2- ناصر خسرو قبادیانى، دیوان، جلد اول، به اهتمام مجتبى مینوى، مهدى محقق، تهران، ص 181.
3- همان، ص 400.
4- سنائى غزنوى، دیوان، به اهتمام مدرس رضوى، چاپ سنائى، تهران، ص 309.
5- کمال الدین اصفهانى (خلاق المعانی)، دیوان، به اهتمام حسین بحرالعلومى، انتشارات کتابفروشى دهخدا، تهران، 1348 هـ.ش، ص 563. اشاره دارد به آیه «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا» (آل عمران/103).
6- دیوان حافظ، به تصحیح محمد قزوینى و دکتر قاسم غنى، تهران، ص 66.
8- احمد احمدى بیرجندى، داناى راز، زوار، مشهد، 1349 هـ.ش، ص 77 به بعد.
7- دیوان محمدبن حسام خوسفى، به اهتمام احمد احمدى بیرجندى و محمد تقى سالک از انتشارات اداره کل اوقاف خراسان، مشهد، 1366 هـ.ش، ص 226. (اشاره دارد به آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیراً (احزاب/33)).


منبع: مرکز مطالعات شیعه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.