6 مجنون و یک لیلی

شـيـخ اسـداللّه زنـجـانى فرمود: اين قضيه را دوازده نفر از بزرگان از شخصى كه درمحضر سيد بحرالعلوم بود, نقل كردند. آن شخص مى گويد: هـنـگامى كه جناب آقا شيخ حسين نجفى از زيارت بيت اللّه الحرام به نجف اشرف...
يکشنبه، 17 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
6 مجنون و یک لیلی
6 مجنون و یک لیلی
6 مجنون و یک لیلی






تشرف آقا شيخ حسين نجفى

شـيـخ اسـداللّه زنـجـانى فرمود: اين قضيه را دوازده نفر از بزرگان از شخصى كه درمحضر سيد بحرالعلوم بود, نقل كردند.
آن شخص مى گويد: هـنـگامى كه جناب آقا شيخ حسين نجفى از زيارت بيت اللّه الحرام به نجف اشرف مراجعت نمود, بزرگان دين و علماء براى تبريك و تهنيت به حضور او رسيدند و درمنزل ايشان جمع شدند.
سـيـد بـحـرالعلوم (ره ), چون با جناب آقا شيخ حسين كمال رفاقت و صميميت راداشت , در اثناء صحبت روى مبارك خويش را به طرف او گرداند و فرمود: شيخ ‌حسين تو آن قدر سربلند و بزرگ گـشـتـه اى كـه بـايد با حضرت صاحب الزمان (ع ) هم كاسه و هم غذا شوى .

شيخ متغير و حالش دگرگون شد.

حضار مجلس , از شنيدن سخن سيد بحرالعلوم اصل قضيه را از ايشان سؤال كردند.
سـيـد فـرمود: آقا شيخ حسين , آيا به ياد ندارى كه بعد از مراجعت از حج در فلان منزل ,در خيمه خـود نـشـسـته و كاسه اى كه در آن آبگوشت بود براى نهار خود آماده كرده بودى ناگاه از دامنه بيابان جوانى خوشرو و خوشبو در لباس اعراب وارد گرديد و ازغذاى تو تناول فرمود.
هـمـان آقـا, روح هـمـه عـوالـم امـكـان حـضـرت صـاحـب الامـر والزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بوده اند.1

تشرف شيخ محمد تقى حائرى مازندرانى

شيخ محمد تقى حايرى مازندرانى نقل مى كند: شب چهارشنبه اى به مسجدسهله مشرف شدم .
در حجره فوقانى , كه متصل به گنبدمقام حضرت مـهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف است منزل نمودم .
همان جا به قصد اين كه براى نافله شب و تـهجد بيدار شوم , خوابيدم .
وقتى بيدار شدم , ديدم نزديك اذان صبح است , لذا براى تجديد وضو و تهجد برخاستم ناگاه صداى خواندن دعاى كسى راشنيدم كه زمين و هوا و در و ديوار مسجد با او هم صدا هستند به طورى كه فضاى مسجد پر از صدا شده بود.
من آهنگ دعا خوان ها را در مسجد شنيده بودم , ولى اين صدا و صوت غير از آنها بود و با هم فرق بسيارى داشتند.
رعـب و وحـشـت مـرا گرفت و مى گشتم كه ببينم صداى كيست ؟ شخصى را ديدم كه پشت آن مـقام شريف مشغول دعا است .
نشستم و به گنبد مقام , تكيه نمودم و به دعاى او گوش فرا دادم كـه شايد , ولى چيزى از دعاى او جز لفظ طوارق الليل و النهارنفهميدم و از شنيدن اين كلمه هم چـيـزى دسـتـگـيـرم نشد چون اين عبارت در بعضى ازدعاهاى ديگر نيز هست و مطلب ديگرى نفهميدم جز اين كه براى شيعيانش به لفظشيعتى دعا مى نمود.
تـا اين كلمه را شنيدم , خواستم برخيزم , اما به خاطر ضعف و حالت غشوه اى كه بر من عارض شده بـود, نـتوانستم .
وقتى به حال آمدم , به سرعت براى تجديد وضو رفتم , اماهيچ كس را در آن مكان مقدس نديدم.

تشرف شيخ محمد حسن مازندرانى حائرى

شيخ محمد حسن مازندرانى حايرى مى فرمايد: بـعد از ازدواج , به مرض سل شديدى مبتلا شدم و ضعف بر من غلبه كرد, بحدى كه قادر به بيرون رفـتـن از خـانـه نبودم , مگر آن كه روزى يك مرتبه وقت عصر به حرم مطهر مشرف مى شدم و به خـاطـر شـدت ضـعـفى كه داشتم , فورا مراجعت مى نمودم .
عادت من اين بود كه فرشى پشت بام انداخته بودند و به مجرد رسيدن از حرم مطهر,دراز مى كشيدم .

يـك روز از حـرم بـرگـشـتـه و دراز كشيده بودم .

ناگاه ديدم سيدى , كه به مرحوم سيد مهدى قـزويـنى حلى در ايام كهولتش شباهت داشت , بدون آن كه كسى را خبردهد روى بام آمد.
تعجب كـردم و خـواستم به احترام ايشان برخاسته و زنها را خبر كنم كه بالا نيايند.
با دست اشاره كرد كه ساكن و ساكت باش و دستش را بر پيشانى من ماليدو فرمود: حالت چطور است ؟ بعد فرمود: بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن .
فورا احساس كردم مرضم رفع شد و آن سيد هم غايب گرديد.

تشرف يكى از طلاب مدرسه خان مروى در تهران

عالم متقى حاج سيد خليل تهرانى فرمود: در ايـامـى كه در مدرسه خان مروى در تهران مشغول به تحصيل بودم , يكى از طلاب آن مدرسه , اعمالى را براى شرفيابى محضر حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف به مدت چهل شب انجام مى داد.
شـب چـهـلم , نصف شب , براى كارى از حجره اش بيرون مى آيد.
زمانى كه به حوض وسط مدرسه مـى رسـد, شخصى را آن جا ايستاده مى بيند.
آن شخص همان طورى كه ايستاده بود, از خانه هاى اطراف و صاحبان آنها خبر مى داد و مى گفت : اين خانه ملك فلان و فلان است و تا چند نسل قبل را ميگفت .
آن طـلبه مى گويد با خود گفتم : اين دزد است و مى خواهد مرا مشغول كند و بعد دزدى كند.
به هـمـين دليل سراغ خادم كه پشت در مدرسه مى خوابيد, رفتم او را بيدار كردم وجريان و آنچه را گـمـان كـرده بـودم , بـه او گفتم .
خادم گفت : در مدرسه و در پشت بام بسته است دزد از كجا مى تواند داخل شود.
بـا هـم بـه آن مـحـلـى كه آن شخص را ديده بودم , آمديم , اما احدى را نديديم .
يقين كردم كه آن شخص حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بوده است.

تشرف سيد هاشم شوشترى

سيد كاظم شوشترى ايده اللّه فرمود: سـال 1357, روزهـا در نـجف اشرف به مقام حضرت مهدى (ع ) در وادى السلام مشرف مى شدم .
روزى , در بين راه آقا سيد هاشم شوشترى را ملاقات كردم و به اتفاق ايشان به مقام حضرت مهدى (ع ) رفـتـيـم .
در مـراجعت , سيد هاشم نقل كرد كه روزى در وقت برگشتن از مقام شريف به اين محل رسيدم - مكان را نشان داد - ديدم سيدى كه عمامه سبزى بر سر داشت و محاسنش سياه بود در حـال راه رفـتـن اسـت .
وقتى به من رسيد, سلام كرد جواب سلامش را دادم و از من گذشت .
شب , در عالم رؤيا عده اى رادر مكانى كه آن سيد را ديده بودم , ايستاده ديدم .
و آن سيد هم آن جا بود و طى طريق مى كرد.
كمى كه گذشت راه خود را كج كرد.
پرسيدم : اين سيد كيست ؟ گفتند: فرزند امام حسن عسكرى (ع ) مى باشد.2

تشرف شيخ قاسم در راه مكه

سـيد عليخان مشعشعى در كتاب خير المقال فرموده است : مردى از اهل ايمان به نام شيخ قاسم , خيلى به حج مى رفت .
او مى گفت : در يك سفر روزى از راه رفتن خسته شدم .
زير درختى خوابيدم و خوابم طول كشيد.
حجاج هم از من گذشتند و بسيار دور شدند.
وقتى بيدار شدم متوجه شدم كه خيلى خوابيده ام و حجاج از من دور شده اند.
از طرفى نمى دانستم به كدام سمت متوجه شوم , لذا به طرفى متوجه شده و با صداى بـلـنـد فـريـاد مى زدم : يا اباصالح و با اين جمله حضرت صاحب الامر (ع ) را قصد مى كردم , همان طـورى كـه سـيد بن طاووس دركتاب امان فرموده است .
ايشان در آن كتاب مى فرمايد: در وقت گم كردن راه , اين جمله گفته شود.
در حـال فرياد زدن بودم كه ناگاه شخصى را ديدم كه بر شترى سوار است .
ايشان درزى و شمايل عربهاى بدوى بود وقتى مرا ديد, فرمود: از حجاج دور افتاده اى ؟ عرض كردم : آرى .
فرمود: پشت سرم سوار شو تا تو را به آنها برسانم .

مـن هـم پشت سر ايشان سوار شدم .

ساعتى نكشيد كه به قافله رسيديم و در نزديكى آنها مرا پياده كـرد و فرمود: پى كار خود برو.
عرض كردم : عطش و تشنگى مرا اذيت كرده است .
در اين جا از زير شتر خود مشك آبى در آورد و مرا از آن سيراب نمود, به خدا قسم از آن آب گواراتر نخورده بودم .
پس از نوشيدن آب , رفتم تا به حجاج رسيدم .
بعد متوجه او شدم , اما كسى را نديدم .
قبلا هم ايشان را در بين حجاج نديده بودم و بعد از اين جريان هم نديدم .3

پي نوشت :

1- کمال الدین، ج 1, ص 118 122
2- کمال الدین، ج 1, ص 122
3- کمال الدین، ج 2, ص 190





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط