نگاه قرآنی به کرامت انسان (1)
نویسنده: محمدعلي سلطاني
از نگاه قرآن، كرامت انسان به عنوان يك اصل آفرينش در نظر گرفته و كرامت در سرشت انسان تنيده شده است. خداوند متعال مى فرمايد: (و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير مماً خلقنا تفضيلاً)؛ ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم، و آنان را در خشكى و دريا بر نشانديم، از چيزهاى پاكيزه روزى اشان داديم و آنان را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داديم.[1]
اين آيه نگاه اصلى قرآن به انسان را مى نماياند، در اين آيه سخن از آفرينش انسان و امتيازات او بر ديگر موجودات است؛ از جمله اين امتيازات كه انسان بر غير خودش چيره گشته و موجودات ديگر را در اختيار خود گرفته است. مرحوم طبرسى درباره مفهوم آيه مى گويد: (يعنى آنان را به نطق، عقل، قدرت، تشخيص، چهره زيبا، قامت استوار، تدبير امر معاش و معاد، چيرگى آنان بر هر آنچه در زمين است و به اختيار گرفتن ديگر حيوانات، تكريم كرديم.
ديدگاه مرحوم علامه طباطبايى درباره اينكه مقصود از اين كرامت چيست و شامل كدام يك از انسان ها مى شود، حائز اهميت و براى بحث مورد نظر بسيار راه گشاست، و مى نويسد: مقصود از آيه، بيان حال همه انسان ها با قطع نظر از كرامت الهى و قرب و فضيلت روحى خاص براى پاره اى از افراد است. پس اين كلام شامل مشركان، كافران، فاسقان هم مى شود، و گرنه مفهوم امتنان وعتاب تحقق پيدا نمى كند. بنابراين مقصد از تكريم در: (و لقد كرّمنا بنى آدم)، تخصيص يافتن چيزى به توجه و شرافت بخشيدن به آن به وسيله چيزهايى است كه به وى اختصاص يافته و در غير آن يافت نمى شود. تفاوت مفهوم تفصيل با تكريم در اينجا بروز پيدا مى كند، چون تكريم مفهومى اصيل ونفسى است، به اين معنا كه در وجود او، شرافت و كرامت قرار داده شده است؛ در حالى كه در تفصيل هر دوى آنها در اصل عطا مشترك اند، ولى عطاى يكى بيش از ديگرى است. انسان در بين موجودات هستى مختصّ به برخوردارى از عقل گشته است… و به طور اجمالى آدميان به سبب آنكه خداوند آنان را از بين ديگر موجودات هستى به چيزى اختصاص داده، مكرّم شده اند و با اين چيز بر ديگر موجودات امتياز يافته اند و اين همان خردى است كه با آن حق را از باطل، خير را از شرّ، و سود را از زيان باز مى شناسند)
اين امتياز چيزى جز همان انتخاب گرى و توان تشخيص نيست. خداوند متعال از اين آفرينش ويژه به كرامت ياد كرده است. بنابراين در اين نگرش،كرامت در اصل آفرينش انسان لحاظ و با سرشتش عجين شده است، فرارويش خشكى و دريا قرار گرفته و بر آن دو چيره گشته است، نوع تغذيه اش از پاكى هاست كه پيوند استوار با كرامت و ارزشمندى انسان دارد و بر بسيارى از آفريده هايى كه از اين اهميت برخوردار نيستند، برترى داده شده است. اين نگاه بايد در همه زندگى، رفتارها، گفتارها و كردارهاى انسان جارى و سارى باشد و هرگونه رفتارى كه با اين اصل آفرينش انسان در تضاد باشد، از سوى هيچ كس و هيچ نيرو و قدرتى پذيرفته نيست و با انسانيت انسان ناهماهنگ است و انسان نبايد چنين رفتارى را بپذيرد. قرآن در همه مواردى كه براى انسان تعيين تكليف مى كند، اين اصل را در نظر مى گيرد و در هر جا كه رفتارى با اين اصل ناهماهنگ باشد، به ترك آن و هر چيزى كه اين اصل را تقويت كند، بدان سفارش مى كند. شايد نيك قوامى انسان كه در آيه 4 سوره التّين در آفرينش انسان مطرح شده است، نگاهى به همين سرشت ارزشمند و كرامت مند انسان دارد كه اگر اين اصل را زير پا بگذارد،به پست ترين مرتبه پستى سقوط مى كند ولى آنان كه آن را پاس مى دارند، از اين سقوط در امان مى مانند و پاداشى شايسته مى يابند. اين برداشت را در ادامه مقاله به هنگام تبيين نسبت كرامت انسانى بامقوله ايمان و آرزوى اعتقاد و عمل صالح، توضيح بيشترى خواهيم داد.
اگر با توجه به آيه ياد شده در آغاز بحث، كرامت انسان را به عنوان يك اصل آفرينش در وجود انسان در نظر بگيريم، آن سان كه قرآن كريم آن را مورد تأييد قرار داده است، بايد از هر نوع رفتارى كه با اين اصل منافات داشته باشد، پرهيز كنيم و قرآن نيز همين منطق را در برخورد با انسان در نظر گرفته است كه در زير به نمونه هايى اشاره مى كنيم:
در سوره بقره نيز تصريح مى كند: (ليس عليك هداهم و لكنّ الله يهدى من يشاء؛ هدايت آنان بر عهده تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مى كند)[7]. اين بيان در واقع توضيح اين حقيقت است كه مقوله ايمان و كفر و باور و عدم باور، نه تنها در چهارچوب اجبار و اكراه قرار نمى گيرد، كه حتى در چهارچوب علايق و دلبستگى هاى شديد پيامبر هم قرار نمى گيرد و امرى است كه كاملاً در اختيار افراد با پس زمينه هاى خاص خودش است و اين امر، امرى مجعول الهى و طبق اراده و خواست اوست كه از طريق چگونگى و شكل آفرينش و قوانين سارى و جارى در فطرت بشر اعمال مى شود. بر همين پايه است كه قرآن عدم اكراه در دين را به عنوان يك اصل مطرح مى كند و مى گويد: (لا اكراه فى الدّين قد تبيّن الرشد من الغيّ فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم؛ در دين هيچ اجبارى نيست، و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است، پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است، و خداوند شنواى داناست)[8].
در اين آيه، اجبار در دين به طور كامل نفى و تنها پيامد ايمان توضيح داده شده است كه د رمقوله بشارت مى گنجد. عدم اجبار در دين در كنار تبيين راه درست و نادرست، چيزى جز حرمت گذارى به كرامت انسان نيست. كرامت انسانى در آزادى اراده و انتخاب اوست و پاسدارى از اين كرامت در گرو حفظ آن آزادى در كنار تبيين راه هاى درست و نادرست است. به همين دليل پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هيچ گاه، كسى را به پذيرش دين مجبور نساخت، بلكه از راه هاى گوناگون به روشنگرى جامعه پرداخت و در مواردى كه جامعه پذيراى انديشه او نگشت، براى زندگى مسالمت آميز در عين حرمت گذارى به انديشه ديگران، راهكارهايى از قبيل معاهده يا برقرارى جزيه به عنوان راهكار مشاركت در مديريت اقتصادى جامعه را در پيش گرفت. اينكه در زندگى پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان بنيان گذار اسلام، جنگ ابتدايى ديده نمى شود و همه درگيرى هاى او براى رفع مانع از تبليغ بود كه معمولاً از سوى ديگران بر وى تحميل مى شد، بيانگر همين واقعيت است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق دستور قرآن، بر كرامت انسان ارج مى نهاد و اصل انتخاب و گزينش را با كرامت انسانى هماهنگ مى ديد و در مواردى كه انديشه هاى او را نمى پذيرفتند، همواره راهكارهايى ارائه مى داد كه در آنها تفاهم در حدّ اقل ها وجود داشت. هنگامى كه اهل كتاب ديدگاه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نپذيرفتند، خداوند به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد تا اين پيشنهاد تفاهم آميز مبتنى بر اصل انتخاب و گزينش را به آنان ارائه كند كه: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى حكمة سواء بيننا و بينكم ألاّ نعبد اِلاّ الله و لا نشرك به شيئاً و لايتخذّ بعضنا ارباباً من دون الله، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ بگو؛ اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم،و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر از [ اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم)[9].
اين پيشنهاد، در واقع يك طرح تفاهم آميز عقيدتى بر پايه اصول و حداقل هاست، در عين حفظ اعتقادات هر كدام از طرفين، براى ايجاد زمينه زندگى مسالمت آميز در جامعه اى با باورهاى گوناگون. در اين پيشنهاد، حفظ كرامت انسان از طريق پاسدارى از آزادى عقيده و پرهيز از اجبار و اكراه ديده مى شود و قرآن در برخورد با اهل كتاب بر اين اصل تأكيد داشت و اجبار آنان به تغيير عقيده را نه ممكن و نه مناسب با كرامت انسانى مى دانست و اگر از سوى آنان تلاش برخلاف اين حداقل انجام نمى گرفت و در مسير برهم زدن زندگى مسالمت آميز جامعه قدم بر نمى داشتند و با پيمان شكنى ها و تجاوزاتشان، جامعه چند باورى كريمانه اى را كه پيامبر اسلام ايجاد كرده بود برهم نمى زدند، پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جنگ با آنان نمى پرداخت. به اين موضوع در بحث از جزيه كه احتمالاً پندارى آن را با اصل كرامت انسانى ناهماهنگ دانسته، درجاى ديگر خواهيم پرداخت.
در هر صورت، پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اين اصل آفرينش توجّه داشت كه كرامت انسانى در حفظ آزادى انتخاب انسان در زمينه اعتقاد و باور است و نبايد هيچ اجبارى به كار گرفت و بايد تنها راه را روشن و واضح نشان داد تا افراد از روى آگاهى انتخاب كنند. به فرمان خداوند دراين خصوص توجه كنيد: (و لو شاء ربّك لأمن من فى الأرض كلهم جميعاً أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين و ما كان لنفس أن تؤمن الاّ بأذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون؛ اگر پروردگار تو مى خواست، قطعاً هر كه در روى زمين است، همه آنان يكسر ايمان مى آوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مى كنى كه بگروند؟ و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا، ايمان بياورد، و خدا بر كسانى كه نمى انديشند، پليدى را قرار مى دهد).[10]
اين آيات به روشنى نشان مى دهد كه اعتقاد و باور، اجبار ناپذير است و اين خواست و اراده خداوند در چگونگى آفرينش انسان است. اين به واقع ارج و حرمت گزارى به انسان و حفظ كرامت اوست كه وى را به پذيرش اجبارى وا نداشته و به گونه اى آفريده است كه براى اعتقاد به راه درست بايد خرد و انديشه خودش را به كار گيرد و با كمك آيات و نشانه هاى طبيعى و به يارى راهنمايى هاى پيامبران، خودش را از گمراهى نجات دهد. اجبارناپذيرى اعتقاد و باور در سرشت انسان است و پرتوى از تكريمى است كه خداوند در آفرينش انسان لحاظ كرده است. اين بحث دامنه درازى دارد كه بايد در خارج از گستره يك مقاله پى گرفت و براى اثبات مدّعا همين مقدار بسنده است.
قرآن در عين آنكه افراد جامعه را به دين دارى فرا مى خواند و هدف پيامبران را در دين دار ساختن مردم مى بيند، اما همواره از مورد تحميق واقع شدن انسان ها به وسيله افرادِ متولّى دستگاه دين ، برحذر مى دارد. قرآن مسيحيان و يهوديان را به دليل اينكه دانشوران و راهبان خودشان را از حد و اندازه خودشان بالا برده و در دام نيرنگ آنان گرفتار شده اند، و به بهانه دين دارى به تحميق آنان گردن نهادند، توبيخ مى كند و مى گويد: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسيح بن مريم و ما أمروا الا ليعبدوا إلهاً واحداً لا اله الاّ هو سبحانه عما يشركون ؛ اينان دانشمندان و راهبان خود مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند، با آنكه مأمور نبودند ، جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست. منزه است او از آنچه [باوى] شريك مى گردانند)[11]. اينكه توده مردم راهبان و احبار را به عنوان ارباب خود بگيرند، به سادگى انجام نگرفته است، بلكه نخست اينان از انديشه ورزى و نقد شخصيت ها و سخنان، دور شده و به سوى تقليد كوركورانه رفته اند و سپس آمادگى ذهنى براى پذيرش آنان به عنوان ارباب پيدا كرده اند. اين كار نوعى تحميق و ناآگاهى سازى است كه معمولاً در بين پيروان همه اديان به وجود مى آيد و عالمان دين براى استحكام موقعيت خود ، تلاش مى كنند توده هاى باورمند را نخست از تفكر و خردورزى دور سازند و به تعبيرى از محتواى انسانى و كرامت بشرى جدا سازند و سپس بهره كشى از آنان را آغاز كنند و آنان را در دام خوارى ناآگاهانه و عزّت كشى كور گرفتار سازند. قرآن اين واقعيّت را در زندگى يهوديان و مسيحيان چنين گزارش مى كند:( يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً الذّين يكنزون الذهب و الفضّة و لا ينفقوا فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان ، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و [آنان را] از راه خدا باز مى دارند ، و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، سپس ايشان را از عذابى دردناك خبر ده)[12].
اينكه قرآن رفتار راهبان و احبار را با توده مردم گزارش مى كند و آن را به بسيارى از آنان نسبت مى دهد و در نهايت آنان را به عذابى دردناك بشارت مى دهد ، گوياى اين حقيقت است كه قرآن تحميق را به دور از كرامت شخصيت انسان مى بيند. اينكه گروهى بازيچه ديگران واقع شوند و سرنوشت و زندگى خودشان را به دست افرادى خاص بسپارند، حتى اگر اين افراد خاص منسوب به دين و متصدّى رسمى دين هم باشند، از نگاه قرآن پسنديده نيست و با شخصيت و كرامت انسان ناسازگار است. قرآن ناروايى تقليد كوركورانه را نه تنها از عالمان دين ، بلكه از آبا و اجدادى و به تعبير ديگر سنت هاى قبيله اى و قومى را هم مورد تأكيد قرار مى دهد. اين بدان معناست كه هر آنچه بيرون از دايره خردورزى و آگاهى باشد، با كرامت انسان ناهمخوان است و بايد از زندگى انسان زدوده شود.
در جزيرة العرب و در فرهنگ بومى آنجا چنين نگرشى شايع بود و اين نگرش آن قدر عميق و گسترده بود كه حتى آداب عبادى را هم در بر مى گرفت. با دقّت در بعضى از آيات چنين به دست مى آيد كه در ذهن پاره اى از اشراف كه مسلمان شده بودند، اين باورها همچنان ريشه داشت و قرآن در بسيارى از موارد، آنها را مطرح و يادآورى كرده است؛ از جمله آنكه در آداب برگزارى مراسم حج ، اشراف در عرفات از منطقه اى كه توده مردم حركت مى كردند ، حركت نمى كردند و اين را بر خلاف شأن خود مى دانستند. قرآن به آنان تذكر مى دهد كه اين قبيل بينش هاى طبقاتى را كنار بگذاريد و مى گويد: (ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله إن الله غفور رحيم؛ پس از همان جايى كه [انبوه] مردم روانه مى شوند، شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است)[14]
در جامعه طبقاتى، توده هاى انسانى به عنوان افراد پست و رذل به شمار مى آيند و يكى از عوامل گريز اشراف از پذيرش دين الهى، آن بود كه همان توده ها به اين دين ها روى مى آوردند. قرآن نگرش جامعه اشرافى و طبقاتى را به موضوع دين باورى توده ها چنين گزارش مى كند: (قالوا أنؤمن لك و اتبعك الأرذلون؛(قوم نوح) گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنكه فرومايگان از تو پيروى كرده اند؟[15]. و نيز فرمود: (فقال الملأ الذّين كفروا من قومه ما نريك الاّ بشراً مثلنا و ما نريك اتّبعك الاّ الذين اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنُّكم كاذبين؛ پس سران قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم و جز فرومايگان ما، آن هم نسنجيده، نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد، و شما بر ما امتيازى نداريد، بلكه شما را دروغگو مى دانيم)[16].
اين نوع نگرش طبقاتى با كرامت و شرافت انسان ها ناسازگار است و اديان معمولاً با اين نگرش مواجه مى شدند و به همين جهت ، معمولاً پيروان نخستين اديان الهى ، توده هاى محرومى بودند كه در سايه نگرش طبقاتى ، كرامت انسانى آنان خرد شده بود و در دين الهى بازيابى آن كرامت را مى جستند.
اين جريان در مورد دين اسلام تبلورى روشن تر داشت؛ زيرا اسلام در جامعه اى پا به عرصه گذاشت كه نگرش طبقاتى ، لايه ها و رنگ هاى مختلف داشت. در اين جامعه اهل كتاب خودشان را جمع برگزيده خدا مى دانستند و ديگران را به حساب نمى آوردند.
قرآن در چندين مورد به اين موضوع اشاره مى كند و آن را پندارى واهى شمرده، بر آن مهر بطلان مى نهد و با بيان عدم اعتماد آنان به پيامدهاى چنين باورى، نادرستى آن را نشان مى دهد و به عنوان نمونه، مى توان آن را در سوره بقره آيات 94 تا 96 و سوره جمعه آيه 6 مطالعه كرد. برتر پندارى اهل كتاب چنان بود كه بنابر گزارش قرآن، آنان به خود حق مى دادند كه در امانت ساكنان غير اهل كتاب جزيرة العرب خيانت بورزند؛ چون آنان را طبقه پست تلقى مى كردند. در اين مورد قرآن از قول بعضى از اهل كتاب چنين مى آورد: (… ذلك بأنهم قالوا ليس علينا فى الاعيين سبيل…؛ اين بدان سبب است كه آنان گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست)[17]. افزون بر اين، مشركان هم بر پايه قبايل، عضو اصلى و وابسته، آزاد و برده سفيد و سياه، عرب و غيرعرب، زن و مرد و مانند آن طبقه بندى مى شدند. اين نگرش ها و رفتارهاى طبقاتى با كرامت انسانى منافات داشت و اسلام با فرو ريختن اين قبيل تقسيم بندى ها، كرامت هاى افراد سركوب شده را باز گرداند.
نكته ظريف در اين آيه كه به بحث ما پيوند استوار مى بخشد ، آوردن منّت و آزار در كنار هم است. اين آيات به روشنى بيانگر آن است كه منّت گذارى به نيازمند ، آزار شدن او را در پى دارد؛ زيرا شخصيت و كرامت او را زير سؤال مى برد و او را خرد مى سازد. شخصيت و كرامت انسان بسيار والاتر از آن است كه در برابر برآورده شدن نيازى از بين برود و اگر بناست شخصيت و كرامت نيازمند در برابر لقمه نانى از بين برود، بهتر آن است كه از اين بخشش صرف نظر شود و به تعبير مثل معروف، عطاى آن به لقايش بخشيده شود.
آيه اخير به روشنى توضيح مى دهد كه گفتار پسنديده كه نشانه اهميت كرامت فرد نيازمند است، از برآورده كردن نياز او به همراه آزار شخصيت او بهتر است. اين آيه حتى افرادى را هم مورد توجه قرار داده است كه بى توجه به حفظ شخصيت خود براى برآورده شدن نياز خودشان پافشارى و گاه تندى مى كنند.مخاطبان آيه موظّف هستند، شخصيت اين افراد را هم محترم شمارند و در برابر آنان به تندى نگرايند و سخنى نگويند كه كرامت آنان را از بين ببرد، بلكه با گذشت و عزّت نفس ، به حفظ كرامت درخواست كننده بپردازند.
آيه هاى بعدى اين سوره نيز براى تبيين همين مسئله است و مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه هاى خود را با منّت و آزار باطل نكنيد؛ مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد. پس مثل او همچون مثل سنگ خارايى است كه بر روى آن، خاكى [نشسته] است، و رگبارى به آن رسيده و آن [سنگ] را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان [= رياكاران] نيز از آنچه به دست آورده اند، بهره اى نمى برند، و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى كند.[19]. قرآن در اين آيه به طور صريح فرمان مى دهد كه صدقه هاى خود را با منت و آزار توأم نسازيد و براى خودنمايى انفاق نكنيد؛ زيرا چنين صدقاتى هيچ بهره اخروى و معنوى ندارد و در واقع تلف شدن مال است؛ چون در برابر احسان و انفاق، ضربه هولناكى بر او زده شده و شخصيت و كرامت وى نابود گشته است.
در آيه بعد نقطه مقابل اين گونه انفاق را چنين توضيح مى دهد: (و مثل [صدقات] كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى كنند، همچون مثل باغى است كه بر فراز پشته اى قرار دارد[كه اگر] رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، باران ريزى [براى آن بس است] ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست* آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما، انگور داشته باشد كه از زير آنها نهرها روان است، و براى او در آن [باغ] از هر گونه ميوه اى باشد و در حالى كه به او پيرى رسيده و فرزندان خردسال دارد، [ناگهان] گردبادى آتشين بر آن [باغ] زند و بسوزد؟ اين گونه ، خداوند آيات [خود] را براى شما روشن مى گرداند، باشد كه شما بينديشيد)[20]. در اين آيات با توجه به ذهنيت مردم مدينه كه بيشتر آنها كشاورز بودند، به تبيين ارزش صدقه پرداخته شده است.
اين تفاوت ژرف بين صدقه بى منّت و با منّت كه از بهره دهى كامل به زيان دهى كامل مى رسد، بيانگر اهميت و ارزش قدر و كرامت انسان از نگاه خداوند است. خداوند متعال نه تنها در چگونگى رفع نياز انسان ها، بلكه در نوع كمك انسان به ديگرى نيز به مقوله حفظ كرامت انسان توجه ويژه مى كند. به اين آيه بنگريد: (يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم و مما اخرجنا لكم من الأرض و لا تيمّموا الخبيث منه تنفقون و لستم بآخذيه الاّ ان تغمضوا فيه و اعلموا ان الله غنيّ حميد؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده ايد، و از آنچه براى شما از زمين برآورده ايم، انفاق كنيد، و در پى ناپاكى آن نرويد كه [از آن] انفاق كنيد؛ در حالى كه آن را [اگر به خودتان مى دادند] جز با چشم پوشى [و بى ميلى] نمى گرفتيد، و بدانيد كه خداوند، بى نيازِ ستوده است)[21]. در اين آيه انفاق چيزهاى بى ارزش و تحقيرآميز، نكوهش شده است. هيچ كسى دوست ندارد كه با گرفتن چيزهاى بى ارزش به عنوان صدقه و يا كمك، شخصيت و كرامت خود را زير پا بگذارد. در اين آيه از همين مسئله روانى بهره گرفته و وجدان انفاق كننده به داورى فرا خوانده شده است كه نيك بنگر كه اگر كسى به تو چنين چيزى بدهد و شخصيت تو را نابود كند ، چقدر موجب آزردگى و ناخشنودى ات مى گردد؟ اين حالت در ديگران هم وجود دارد و همگى مى خواهند كرامت و شخصيتشان با اين برخوردهاى توهين آميز، مورد تجاوز قرار نگيرد.
اين آيات متوالى كه به مقوله انفاق مى پردازند، حفظ كرامت انسانى نيازمندان جامعه را در نظر دارد و مى خواهد نوعى امنيّت شخصيتى به نيازمندان بدهد ؛ چيزى كه در جوامع انسانى و به ويژه در بين مسلمانان، كمتر بدان توجه مى شود.
ادامه دارد ....
اين آيه نگاه اصلى قرآن به انسان را مى نماياند، در اين آيه سخن از آفرينش انسان و امتيازات او بر ديگر موجودات است؛ از جمله اين امتيازات كه انسان بر غير خودش چيره گشته و موجودات ديگر را در اختيار خود گرفته است. مرحوم طبرسى درباره مفهوم آيه مى گويد: (يعنى آنان را به نطق، عقل، قدرت، تشخيص، چهره زيبا، قامت استوار، تدبير امر معاش و معاد، چيرگى آنان بر هر آنچه در زمين است و به اختيار گرفتن ديگر حيوانات، تكريم كرديم.
ديدگاه مرحوم علامه طباطبايى درباره اينكه مقصود از اين كرامت چيست و شامل كدام يك از انسان ها مى شود، حائز اهميت و براى بحث مورد نظر بسيار راه گشاست، و مى نويسد: مقصود از آيه، بيان حال همه انسان ها با قطع نظر از كرامت الهى و قرب و فضيلت روحى خاص براى پاره اى از افراد است. پس اين كلام شامل مشركان، كافران، فاسقان هم مى شود، و گرنه مفهوم امتنان وعتاب تحقق پيدا نمى كند. بنابراين مقصد از تكريم در: (و لقد كرّمنا بنى آدم)، تخصيص يافتن چيزى به توجه و شرافت بخشيدن به آن به وسيله چيزهايى است كه به وى اختصاص يافته و در غير آن يافت نمى شود. تفاوت مفهوم تفصيل با تكريم در اينجا بروز پيدا مى كند، چون تكريم مفهومى اصيل ونفسى است، به اين معنا كه در وجود او، شرافت و كرامت قرار داده شده است؛ در حالى كه در تفصيل هر دوى آنها در اصل عطا مشترك اند، ولى عطاى يكى بيش از ديگرى است. انسان در بين موجودات هستى مختصّ به برخوردارى از عقل گشته است… و به طور اجمالى آدميان به سبب آنكه خداوند آنان را از بين ديگر موجودات هستى به چيزى اختصاص داده، مكرّم شده اند و با اين چيز بر ديگر موجودات امتياز يافته اند و اين همان خردى است كه با آن حق را از باطل، خير را از شرّ، و سود را از زيان باز مى شناسند)
اين امتياز چيزى جز همان انتخاب گرى و توان تشخيص نيست. خداوند متعال از اين آفرينش ويژه به كرامت ياد كرده است. بنابراين در اين نگرش،كرامت در اصل آفرينش انسان لحاظ و با سرشتش عجين شده است، فرارويش خشكى و دريا قرار گرفته و بر آن دو چيره گشته است، نوع تغذيه اش از پاكى هاست كه پيوند استوار با كرامت و ارزشمندى انسان دارد و بر بسيارى از آفريده هايى كه از اين اهميت برخوردار نيستند، برترى داده شده است. اين نگاه بايد در همه زندگى، رفتارها، گفتارها و كردارهاى انسان جارى و سارى باشد و هرگونه رفتارى كه با اين اصل آفرينش انسان در تضاد باشد، از سوى هيچ كس و هيچ نيرو و قدرتى پذيرفته نيست و با انسانيت انسان ناهماهنگ است و انسان نبايد چنين رفتارى را بپذيرد. قرآن در همه مواردى كه براى انسان تعيين تكليف مى كند، اين اصل را در نظر مى گيرد و در هر جا كه رفتارى با اين اصل ناهماهنگ باشد، به ترك آن و هر چيزى كه اين اصل را تقويت كند، بدان سفارش مى كند. شايد نيك قوامى انسان كه در آيه 4 سوره التّين در آفرينش انسان مطرح شده است، نگاهى به همين سرشت ارزشمند و كرامت مند انسان دارد كه اگر اين اصل را زير پا بگذارد،به پست ترين مرتبه پستى سقوط مى كند ولى آنان كه آن را پاس مى دارند، از اين سقوط در امان مى مانند و پاداشى شايسته مى يابند. اين برداشت را در ادامه مقاله به هنگام تبيين نسبت كرامت انسانى بامقوله ايمان و آرزوى اعتقاد و عمل صالح، توضيح بيشترى خواهيم داد.
اگر با توجه به آيه ياد شده در آغاز بحث، كرامت انسان را به عنوان يك اصل آفرينش در وجود انسان در نظر بگيريم، آن سان كه قرآن كريم آن را مورد تأييد قرار داده است، بايد از هر نوع رفتارى كه با اين اصل منافات داشته باشد، پرهيز كنيم و قرآن نيز همين منطق را در برخورد با انسان در نظر گرفته است كه در زير به نمونه هايى اشاره مى كنيم:
1. آزادى اعتقاد
در سوره بقره نيز تصريح مى كند: (ليس عليك هداهم و لكنّ الله يهدى من يشاء؛ هدايت آنان بر عهده تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مى كند)[7]. اين بيان در واقع توضيح اين حقيقت است كه مقوله ايمان و كفر و باور و عدم باور، نه تنها در چهارچوب اجبار و اكراه قرار نمى گيرد، كه حتى در چهارچوب علايق و دلبستگى هاى شديد پيامبر هم قرار نمى گيرد و امرى است كه كاملاً در اختيار افراد با پس زمينه هاى خاص خودش است و اين امر، امرى مجعول الهى و طبق اراده و خواست اوست كه از طريق چگونگى و شكل آفرينش و قوانين سارى و جارى در فطرت بشر اعمال مى شود. بر همين پايه است كه قرآن عدم اكراه در دين را به عنوان يك اصل مطرح مى كند و مى گويد: (لا اكراه فى الدّين قد تبيّن الرشد من الغيّ فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم؛ در دين هيچ اجبارى نيست، و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است، پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است، و خداوند شنواى داناست)[8].
در اين آيه، اجبار در دين به طور كامل نفى و تنها پيامد ايمان توضيح داده شده است كه د رمقوله بشارت مى گنجد. عدم اجبار در دين در كنار تبيين راه درست و نادرست، چيزى جز حرمت گذارى به كرامت انسان نيست. كرامت انسانى در آزادى اراده و انتخاب اوست و پاسدارى از اين كرامت در گرو حفظ آن آزادى در كنار تبيين راه هاى درست و نادرست است. به همين دليل پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هيچ گاه، كسى را به پذيرش دين مجبور نساخت، بلكه از راه هاى گوناگون به روشنگرى جامعه پرداخت و در مواردى كه جامعه پذيراى انديشه او نگشت، براى زندگى مسالمت آميز در عين حرمت گذارى به انديشه ديگران، راهكارهايى از قبيل معاهده يا برقرارى جزيه به عنوان راهكار مشاركت در مديريت اقتصادى جامعه را در پيش گرفت. اينكه در زندگى پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان بنيان گذار اسلام، جنگ ابتدايى ديده نمى شود و همه درگيرى هاى او براى رفع مانع از تبليغ بود كه معمولاً از سوى ديگران بر وى تحميل مى شد، بيانگر همين واقعيت است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق دستور قرآن، بر كرامت انسان ارج مى نهاد و اصل انتخاب و گزينش را با كرامت انسانى هماهنگ مى ديد و در مواردى كه انديشه هاى او را نمى پذيرفتند، همواره راهكارهايى ارائه مى داد كه در آنها تفاهم در حدّ اقل ها وجود داشت. هنگامى كه اهل كتاب ديدگاه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نپذيرفتند، خداوند به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد تا اين پيشنهاد تفاهم آميز مبتنى بر اصل انتخاب و گزينش را به آنان ارائه كند كه: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى حكمة سواء بيننا و بينكم ألاّ نعبد اِلاّ الله و لا نشرك به شيئاً و لايتخذّ بعضنا ارباباً من دون الله، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ بگو؛ اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم،و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر از [ اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم)[9].
اين پيشنهاد، در واقع يك طرح تفاهم آميز عقيدتى بر پايه اصول و حداقل هاست، در عين حفظ اعتقادات هر كدام از طرفين، براى ايجاد زمينه زندگى مسالمت آميز در جامعه اى با باورهاى گوناگون. در اين پيشنهاد، حفظ كرامت انسان از طريق پاسدارى از آزادى عقيده و پرهيز از اجبار و اكراه ديده مى شود و قرآن در برخورد با اهل كتاب بر اين اصل تأكيد داشت و اجبار آنان به تغيير عقيده را نه ممكن و نه مناسب با كرامت انسانى مى دانست و اگر از سوى آنان تلاش برخلاف اين حداقل انجام نمى گرفت و در مسير برهم زدن زندگى مسالمت آميز جامعه قدم بر نمى داشتند و با پيمان شكنى ها و تجاوزاتشان، جامعه چند باورى كريمانه اى را كه پيامبر اسلام ايجاد كرده بود برهم نمى زدند، پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جنگ با آنان نمى پرداخت. به اين موضوع در بحث از جزيه كه احتمالاً پندارى آن را با اصل كرامت انسانى ناهماهنگ دانسته، درجاى ديگر خواهيم پرداخت.
در هر صورت، پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اين اصل آفرينش توجّه داشت كه كرامت انسانى در حفظ آزادى انتخاب انسان در زمينه اعتقاد و باور است و نبايد هيچ اجبارى به كار گرفت و بايد تنها راه را روشن و واضح نشان داد تا افراد از روى آگاهى انتخاب كنند. به فرمان خداوند دراين خصوص توجه كنيد: (و لو شاء ربّك لأمن من فى الأرض كلهم جميعاً أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين و ما كان لنفس أن تؤمن الاّ بأذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون؛ اگر پروردگار تو مى خواست، قطعاً هر كه در روى زمين است، همه آنان يكسر ايمان مى آوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مى كنى كه بگروند؟ و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا، ايمان بياورد، و خدا بر كسانى كه نمى انديشند، پليدى را قرار مى دهد).[10]
اين آيات به روشنى نشان مى دهد كه اعتقاد و باور، اجبار ناپذير است و اين خواست و اراده خداوند در چگونگى آفرينش انسان است. اين به واقع ارج و حرمت گزارى به انسان و حفظ كرامت اوست كه وى را به پذيرش اجبارى وا نداشته و به گونه اى آفريده است كه براى اعتقاد به راه درست بايد خرد و انديشه خودش را به كار گيرد و با كمك آيات و نشانه هاى طبيعى و به يارى راهنمايى هاى پيامبران، خودش را از گمراهى نجات دهد. اجبارناپذيرى اعتقاد و باور در سرشت انسان است و پرتوى از تكريمى است كه خداوند در آفرينش انسان لحاظ كرده است. اين بحث دامنه درازى دارد كه بايد در خارج از گستره يك مقاله پى گرفت و براى اثبات مدّعا همين مقدار بسنده است.
2. نفى تحميق
قرآن در عين آنكه افراد جامعه را به دين دارى فرا مى خواند و هدف پيامبران را در دين دار ساختن مردم مى بيند، اما همواره از مورد تحميق واقع شدن انسان ها به وسيله افرادِ متولّى دستگاه دين ، برحذر مى دارد. قرآن مسيحيان و يهوديان را به دليل اينكه دانشوران و راهبان خودشان را از حد و اندازه خودشان بالا برده و در دام نيرنگ آنان گرفتار شده اند، و به بهانه دين دارى به تحميق آنان گردن نهادند، توبيخ مى كند و مى گويد: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسيح بن مريم و ما أمروا الا ليعبدوا إلهاً واحداً لا اله الاّ هو سبحانه عما يشركون ؛ اينان دانشمندان و راهبان خود مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند، با آنكه مأمور نبودند ، جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست. منزه است او از آنچه [باوى] شريك مى گردانند)[11]. اينكه توده مردم راهبان و احبار را به عنوان ارباب خود بگيرند، به سادگى انجام نگرفته است، بلكه نخست اينان از انديشه ورزى و نقد شخصيت ها و سخنان، دور شده و به سوى تقليد كوركورانه رفته اند و سپس آمادگى ذهنى براى پذيرش آنان به عنوان ارباب پيدا كرده اند. اين كار نوعى تحميق و ناآگاهى سازى است كه معمولاً در بين پيروان همه اديان به وجود مى آيد و عالمان دين براى استحكام موقعيت خود ، تلاش مى كنند توده هاى باورمند را نخست از تفكر و خردورزى دور سازند و به تعبيرى از محتواى انسانى و كرامت بشرى جدا سازند و سپس بهره كشى از آنان را آغاز كنند و آنان را در دام خوارى ناآگاهانه و عزّت كشى كور گرفتار سازند. قرآن اين واقعيّت را در زندگى يهوديان و مسيحيان چنين گزارش مى كند:( يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً الذّين يكنزون الذهب و الفضّة و لا ينفقوا فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان ، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و [آنان را] از راه خدا باز مى دارند ، و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، سپس ايشان را از عذابى دردناك خبر ده)[12].
اينكه قرآن رفتار راهبان و احبار را با توده مردم گزارش مى كند و آن را به بسيارى از آنان نسبت مى دهد و در نهايت آنان را به عذابى دردناك بشارت مى دهد ، گوياى اين حقيقت است كه قرآن تحميق را به دور از كرامت شخصيت انسان مى بيند. اينكه گروهى بازيچه ديگران واقع شوند و سرنوشت و زندگى خودشان را به دست افرادى خاص بسپارند، حتى اگر اين افراد خاص منسوب به دين و متصدّى رسمى دين هم باشند، از نگاه قرآن پسنديده نيست و با شخصيت و كرامت انسان ناسازگار است. قرآن ناروايى تقليد كوركورانه را نه تنها از عالمان دين ، بلكه از آبا و اجدادى و به تعبير ديگر سنت هاى قبيله اى و قومى را هم مورد تأكيد قرار مى دهد. اين بدان معناست كه هر آنچه بيرون از دايره خردورزى و آگاهى باشد، با كرامت انسان ناهمخوان است و بايد از زندگى انسان زدوده شود.
3. نفى نگرش طبقاتى
در جزيرة العرب و در فرهنگ بومى آنجا چنين نگرشى شايع بود و اين نگرش آن قدر عميق و گسترده بود كه حتى آداب عبادى را هم در بر مى گرفت. با دقّت در بعضى از آيات چنين به دست مى آيد كه در ذهن پاره اى از اشراف كه مسلمان شده بودند، اين باورها همچنان ريشه داشت و قرآن در بسيارى از موارد، آنها را مطرح و يادآورى كرده است؛ از جمله آنكه در آداب برگزارى مراسم حج ، اشراف در عرفات از منطقه اى كه توده مردم حركت مى كردند ، حركت نمى كردند و اين را بر خلاف شأن خود مى دانستند. قرآن به آنان تذكر مى دهد كه اين قبيل بينش هاى طبقاتى را كنار بگذاريد و مى گويد: (ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله إن الله غفور رحيم؛ پس از همان جايى كه [انبوه] مردم روانه مى شوند، شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است)[14]
در جامعه طبقاتى، توده هاى انسانى به عنوان افراد پست و رذل به شمار مى آيند و يكى از عوامل گريز اشراف از پذيرش دين الهى، آن بود كه همان توده ها به اين دين ها روى مى آوردند. قرآن نگرش جامعه اشرافى و طبقاتى را به موضوع دين باورى توده ها چنين گزارش مى كند: (قالوا أنؤمن لك و اتبعك الأرذلون؛(قوم نوح) گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنكه فرومايگان از تو پيروى كرده اند؟[15]. و نيز فرمود: (فقال الملأ الذّين كفروا من قومه ما نريك الاّ بشراً مثلنا و ما نريك اتّبعك الاّ الذين اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنُّكم كاذبين؛ پس سران قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم و جز فرومايگان ما، آن هم نسنجيده، نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد، و شما بر ما امتيازى نداريد، بلكه شما را دروغگو مى دانيم)[16].
اين نوع نگرش طبقاتى با كرامت و شرافت انسان ها ناسازگار است و اديان معمولاً با اين نگرش مواجه مى شدند و به همين جهت ، معمولاً پيروان نخستين اديان الهى ، توده هاى محرومى بودند كه در سايه نگرش طبقاتى ، كرامت انسانى آنان خرد شده بود و در دين الهى بازيابى آن كرامت را مى جستند.
اين جريان در مورد دين اسلام تبلورى روشن تر داشت؛ زيرا اسلام در جامعه اى پا به عرصه گذاشت كه نگرش طبقاتى ، لايه ها و رنگ هاى مختلف داشت. در اين جامعه اهل كتاب خودشان را جمع برگزيده خدا مى دانستند و ديگران را به حساب نمى آوردند.
قرآن در چندين مورد به اين موضوع اشاره مى كند و آن را پندارى واهى شمرده، بر آن مهر بطلان مى نهد و با بيان عدم اعتماد آنان به پيامدهاى چنين باورى، نادرستى آن را نشان مى دهد و به عنوان نمونه، مى توان آن را در سوره بقره آيات 94 تا 96 و سوره جمعه آيه 6 مطالعه كرد. برتر پندارى اهل كتاب چنان بود كه بنابر گزارش قرآن، آنان به خود حق مى دادند كه در امانت ساكنان غير اهل كتاب جزيرة العرب خيانت بورزند؛ چون آنان را طبقه پست تلقى مى كردند. در اين مورد قرآن از قول بعضى از اهل كتاب چنين مى آورد: (… ذلك بأنهم قالوا ليس علينا فى الاعيين سبيل…؛ اين بدان سبب است كه آنان گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست)[17]. افزون بر اين، مشركان هم بر پايه قبايل، عضو اصلى و وابسته، آزاد و برده سفيد و سياه، عرب و غيرعرب، زن و مرد و مانند آن طبقه بندى مى شدند. اين نگرش ها و رفتارهاى طبقاتى با كرامت انسانى منافات داشت و اسلام با فرو ريختن اين قبيل تقسيم بندى ها، كرامت هاى افراد سركوب شده را باز گرداند.
4. نفى رفتارهاى كرامت سوز
الف) منت گزارى
نكته ظريف در اين آيه كه به بحث ما پيوند استوار مى بخشد ، آوردن منّت و آزار در كنار هم است. اين آيات به روشنى بيانگر آن است كه منّت گذارى به نيازمند ، آزار شدن او را در پى دارد؛ زيرا شخصيت و كرامت او را زير سؤال مى برد و او را خرد مى سازد. شخصيت و كرامت انسان بسيار والاتر از آن است كه در برابر برآورده شدن نيازى از بين برود و اگر بناست شخصيت و كرامت نيازمند در برابر لقمه نانى از بين برود، بهتر آن است كه از اين بخشش صرف نظر شود و به تعبير مثل معروف، عطاى آن به لقايش بخشيده شود.
آيه اخير به روشنى توضيح مى دهد كه گفتار پسنديده كه نشانه اهميت كرامت فرد نيازمند است، از برآورده كردن نياز او به همراه آزار شخصيت او بهتر است. اين آيه حتى افرادى را هم مورد توجه قرار داده است كه بى توجه به حفظ شخصيت خود براى برآورده شدن نياز خودشان پافشارى و گاه تندى مى كنند.مخاطبان آيه موظّف هستند، شخصيت اين افراد را هم محترم شمارند و در برابر آنان به تندى نگرايند و سخنى نگويند كه كرامت آنان را از بين ببرد، بلكه با گذشت و عزّت نفس ، به حفظ كرامت درخواست كننده بپردازند.
آيه هاى بعدى اين سوره نيز براى تبيين همين مسئله است و مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه هاى خود را با منّت و آزار باطل نكنيد؛ مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد. پس مثل او همچون مثل سنگ خارايى است كه بر روى آن، خاكى [نشسته] است، و رگبارى به آن رسيده و آن [سنگ] را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان [= رياكاران] نيز از آنچه به دست آورده اند، بهره اى نمى برند، و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى كند.[19]. قرآن در اين آيه به طور صريح فرمان مى دهد كه صدقه هاى خود را با منت و آزار توأم نسازيد و براى خودنمايى انفاق نكنيد؛ زيرا چنين صدقاتى هيچ بهره اخروى و معنوى ندارد و در واقع تلف شدن مال است؛ چون در برابر احسان و انفاق، ضربه هولناكى بر او زده شده و شخصيت و كرامت وى نابود گشته است.
در آيه بعد نقطه مقابل اين گونه انفاق را چنين توضيح مى دهد: (و مثل [صدقات] كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى كنند، همچون مثل باغى است كه بر فراز پشته اى قرار دارد[كه اگر] رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، باران ريزى [براى آن بس است] ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست* آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما، انگور داشته باشد كه از زير آنها نهرها روان است، و براى او در آن [باغ] از هر گونه ميوه اى باشد و در حالى كه به او پيرى رسيده و فرزندان خردسال دارد، [ناگهان] گردبادى آتشين بر آن [باغ] زند و بسوزد؟ اين گونه ، خداوند آيات [خود] را براى شما روشن مى گرداند، باشد كه شما بينديشيد)[20]. در اين آيات با توجه به ذهنيت مردم مدينه كه بيشتر آنها كشاورز بودند، به تبيين ارزش صدقه پرداخته شده است.
اين تفاوت ژرف بين صدقه بى منّت و با منّت كه از بهره دهى كامل به زيان دهى كامل مى رسد، بيانگر اهميت و ارزش قدر و كرامت انسان از نگاه خداوند است. خداوند متعال نه تنها در چگونگى رفع نياز انسان ها، بلكه در نوع كمك انسان به ديگرى نيز به مقوله حفظ كرامت انسان توجه ويژه مى كند. به اين آيه بنگريد: (يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم و مما اخرجنا لكم من الأرض و لا تيمّموا الخبيث منه تنفقون و لستم بآخذيه الاّ ان تغمضوا فيه و اعلموا ان الله غنيّ حميد؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده ايد، و از آنچه براى شما از زمين برآورده ايم، انفاق كنيد، و در پى ناپاكى آن نرويد كه [از آن] انفاق كنيد؛ در حالى كه آن را [اگر به خودتان مى دادند] جز با چشم پوشى [و بى ميلى] نمى گرفتيد، و بدانيد كه خداوند، بى نيازِ ستوده است)[21]. در اين آيه انفاق چيزهاى بى ارزش و تحقيرآميز، نكوهش شده است. هيچ كسى دوست ندارد كه با گرفتن چيزهاى بى ارزش به عنوان صدقه و يا كمك، شخصيت و كرامت خود را زير پا بگذارد. در اين آيه از همين مسئله روانى بهره گرفته و وجدان انفاق كننده به داورى فرا خوانده شده است كه نيك بنگر كه اگر كسى به تو چنين چيزى بدهد و شخصيت تو را نابود كند ، چقدر موجب آزردگى و ناخشنودى ات مى گردد؟ اين حالت در ديگران هم وجود دارد و همگى مى خواهند كرامت و شخصيتشان با اين برخوردهاى توهين آميز، مورد تجاوز قرار نگيرد.
اين آيات متوالى كه به مقوله انفاق مى پردازند، حفظ كرامت انسانى نيازمندان جامعه را در نظر دارد و مى خواهد نوعى امنيّت شخصيتى به نيازمندان بدهد ؛ چيزى كه در جوامع انسانى و به ويژه در بين مسلمانان، كمتر بدان توجه مى شود.
ادامه دارد ....
پي نوشت :
.[1]سوره اسراء آيه 70
.[2] سوره انسان آيه 3
.[3] سوره غايشه آيه 21 ـ 22
.[4] سوره كهف آيه 6
.[5] سوره شعراء آيه 3
.[6] سوره قصص آيه 56
.[7] سوره بقره آيه 272
.[8] سوره بقره آيه 256
.[9] سوره آل عمران آيه 64
.[10] سوره يونس آيه 99 ـ 100
.[11] سوره توبه آيه 31
.[12] سوره توبه آيه 34
.[13] سوره آل عمران آيه 64
.[14] سوره بقره آيه 199
.[15] سوره شعراء آيه 17
.[16] سوره هود آيه 27
.[17] سوره آل عمران آيه 75
.[18] سوره بقره آيه 263 ـ 261
.[19] سوره بقره آيه 264
.[20] سوره بقره آيه 256 ـ 266
.[21] سوره بقره آيه 267