تجربه‌های عاطفی آگاهانه و ناآگاهانه

فرایند درمانی می تواند بیشتر روشن سازد که جریان‌های ناخودآگاه به شیوه‌ای موازی با جریان‌های خود آگاه عمل می کنند.
چهارشنبه، 27 آذر 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجربه‌های عاطفی آگاهانه و ناآگاهانه
تجربة عاطفی ضرورت آگاهانه نیست. اگر کسی بخواهد بین تجربه‌های آگاهانه و ناآگاهانه فرق بگذارد، باید گفت تجربه‌های عاطفی ممکن است در سطوح مختلف خودآگاهی رخ دهد. چنین تحلیل هایی اساس بسیاری از تفکرات روان تحلیلی است. برای مثال، افراد ممکن است دارای حالت عاطفی ناراحتی باشند؛ یعنی با روش های اندازه گیری مناسب، فرد نمونه ای از واکنش های فیزیولوژیکی درونی را خواهد یافت که خشم را نشان میدهد. وانگهی اینان ممکن است نسبت به اشیا یا اشخاصی عمل کنند که سبب ناراحتی آنها شده اند؛ به شیوه ای که گمان می رود رفتار آنها، در واکنش به یک حالت درونی ناراحتی، عمدی است. افزون بر این، افراد ممکن است انکار کنند که احساس ناراحتی می کنند یا با ناراحتی عمل می کنند. در وضعیت درمانی، چنین افرادی ممکن است: یکم، خشمگین و ناراحت نشان دهند؛ دوم، عمدا به عنوان پیامد آن ناراحتی از خود واکنش نشان دهند
 
فرایند درمانی می تواند بیشتر روشن سازد که جریان های ناخودآگاه به شیوه ای موازی با جریانهای خود آگاه عمل می کنند. سازوکارهای دفاعی - برای مثال - کارشان جدا کردن سطوح آگاهی است. اگرچه آگاهی ممکن است در سطح خود آگاه نباشد، آگاهی ناخودآگاه نیز می تواند تأثیرات شدیدی بگذارد. لغزش زبان، حوادث و رفتارهای خودآگاه غیرعمدی ممکن است همگی مظهر آگاهی ناخودآگاه عمدی باشند (فروید، ۱۹۰۱ / ۱۹۹۰). بنابراین، مردم ممکن است حالتهای درونی و اظهارات (عاطفی) خود را تجربه کنند و از این تجربه آگاه باشند، با این حالتها و اظهارات را به شیوه ای ناخودآگاه تجربه کنند که درک خودآگاه تجربه با آن شیوه ممکن نیست. حتی از این بالاتر، ما فرض کرده ایم حالتی درونی وجود دارد که تجربه شده است.
 
با بحثهایی که صورت گرفته، تجربه کردن یک عاطفه نباید به هیچ وجه بر یک حالت درونی متکی باشد. در حقیقت، هیچ حالت درونی وجود ندارد. برای کسانی که به ترکیب مجموعه واحدی از متغیرهایی که یک حالت خاص را مشخص می کنند، اعتقاد ندارند، تجربه آن حالت چیزی بیشتر از یک ساختار شناختی، بهره گرفتن از ادراکهایی همچون طبیعت تجربه، تاریخ گذشته، واکنش‌های دیگران و مانند آن نیست. در چنین دیدگاهی، تجربه‌های عاطفی، خود، حالت‌های یگانه و خاص اند.
 
از منظر ساختاری شناختی چنین دیدگاهی از عواطف، کاملا قابل استدلال و عاقلانه است. در واقع، اطلاعات مربوط به بیمارانی که آسیب فقراتی دارند (ستون فقرات آنها آسیب دیده است، نشان می دهد که تجربه‌های عاطفی می تواند بدون حالتهای فیزیولوژیکی خاص رخ دهد. بنابراین، برای مثال، بیماران قطع نخاعی از دریافت پیغام های عصبی از ناحیه زیر کمر که تجربه‌های شهوانی جنسی را گزارش می کند، ناتوان اند؛ هرچند که هیچ اطلاعی از آن حالت (عاطفی) ندارند. آنها تجربه را بر پایه دانش گذشته خود می سازند و نه بر اساس تغییراتی که در حالت فیزیولوژیکی عصبی آنها ایجاد می شود.
 
تجربه‌های عاطفی از طریق تفسیر و ارزیابی حالتها، اظهارها، وضعیتها، رفتارهای دیگران و اعتقاد به آنچه باید اتفاق افتاده باشد، رخ می دهد. بنابراین، تجربه‌های عاطفی به فرایندهای شناختی وابسته اند. فرایندهای شناختی، مانند تفسیر و ارزیابی، بیش از اندازه پیچیده و متضمن انواع فرایندهای ادراکی، حافظه و پرداختن اند. ارزیابی و تفسیر نه تنها فرایندهای شناختی را دربر می گیرد که اعضای بدن را نیز به عمل بر طبق اطلاعات قادر می کند؛ بلکه بسیار زیاد به اجتماعی کردن - که زمینه تجربه عاطفی را فراهم می آورد - وابسته اند. مقررات خاص اجتماعی کردن کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و خوب درک نشدهاند « لوئیس و مایکلسون، ۱۹۸۳؛ لوئیس و سارنی (Saami)، ۱۹۸۵، و نزدیک تر از آن، به کاهلباق (Kahlbaugh) و هاویلند (Hviland)، ۱۹۹۶ در خصوص بحث از قوانین اجتماعی، رجوع شود».
 
نه تمام نظریه های تجربه عاطفی نیازمند زمینه عاطفی اند، نه اینکه تمام نظریه‌ها قایل اند که یک حالت عاطفی اساسی وجود دارد. به هر حال، تمام تجربة عاطفی مستلزم یک فرایند تفسیری ارزیابی کننده است که شامل تفسیر حالتهای درونی، زمینه عاطفی، رفتار دیگران، و معنایی است که فرهنگ ارائه می کند.
 
بنابراین، تحت شرایط گوناگون، تأثیر احساسات  مثبت ملایم بر تفکر و تصمیم گیری نه تنها مهم و در خور توجه است، بلکه تسهیل کننده است و روند تصمیم گیری و حل مسئله را بهبود می بخشد. چگونه می توان دو دیدگاه (ادراکات شهودی مردم و یافته های چنین مطالعاتی را با یکدیگر تطبیق داد؟
 
اولا، ممکن است، برای مثال، وقتی درباره احساساتی که بر اندیشیدن اثر می گذارند فکر می کنیم، علاقه چندانی به عاطفه ملایم نداشته و بنابراین، کم اتفاق خواهد افتاد که تأثیر را به آن نسبت دهیم؛ ثانیة، ممکن است توجه ما، به ویژه به احساسات مثبت ملایم و عام، غیر محتمل باشد. نتیجه اینکه اگر از مردم خواسته شود درباره آثار احتمالی احساس یا عاطفه بر فرایندهای تفکر بیندیشند، ابتدا با عاطفه قوی و احتمالا منفی پاسخ می دهند. آنها نمی توانند بلافاصله پی ببرند که احساسات مثبت - یعنی آن دسته از حالات مثبت ملایم، که مکرر آنها را تجربه می کنند - بر فرایندهای تفکر اثر می گذارند.
 
افزون بر این، تأثیر عاطفه مثبت معمولا تسهیل کننده است، ولی ما اغلب آن گونه که مطلوب است، اهمیت نتایج مثبت جریانات روزمره را درک نمی کنیم و به دنبال علل یا ارتباط آنها نیستیم، مگر آنکه اشتباهی رخ دهد یا مقدمۀ کار خراب از کار درآید (ویز، ۱۹۸۵). بنابراین، ممکن است متوجه آثار تسهیل کننده احساسات مثبت نشویم، اما هر زمان که پی ببریم احساس شادی به قضاوت یا حل مسئله ضرر می رساند، ممکن است بیشتر توجه کنیم.
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی،صص367-364، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما