آثار تربيتى انتظار
گفتگو با آيتاللهحائرىشيرازى پیرامون انتظار و آثار تربیتی آن
معنى اصيل انتظاراين است كه انسان در خودش زمينه آمادگى براى اطاعت و پيوستن به آن حضرترا پيدابكندو همچنينزمينه را براى آن حضرت آماده كند. يعنى هم خودش آماده باشد براى پيوستن به آن حضرت، هم براى آن حضرت زمينهسازى بكند. بعضىها يك بعد انتظار را گرفتهاند و آن اينكه مىگويند آن حضرت تا نيايد امور اصلاح نمىشود اما اينكه آيا لازم است كه ما كارى كنيم تا براى آن حضرت زمينه هموارتر بشود، اين را مىگويند به ما مربوط نيست، اين برداشت غلطى از انتظار است، اين ياس است، اين انتظار نيست. مىگويند از دست ما كارى ساخته نيست. صاحبش مىآيد خودش امور را اصلاح مىكند، خير از دستشما كارى ساخته است، بعضى جايگاه تقدير را و جايگاه مقدرات را نشناختهاند، جايگاه تقدير و مقدرات اين نيست كه از انسانها سلب اختيار كنند، سلب قدرت كنند، تقدير جاى خودش را دارد، قدرت و اختيار انسان هم جاى خودش را دارد و به دليلى كه انسان مختار است و خدا امانت قدرت را به انسان داده است، اين زمينه انتظار فراهم مىشود. چرا؟ چون آن روزى كه آن حضرت مىآيد اينطور نيست كه ايشان از انسانها، سلب قدرت مىكند و انسانها را به راهى كه مىرود مجبور مىكند، اگر بنا بر چنين كارى بود نياز به انتظار نبود، در همان سال وقتى كه ايشان چهار ساله بودند، نه، وقتى كه ايشان ده يازده ساله بودند يا پانزده ساله بودند يا بيستساله بودند اگر بنا بر اكراه بود خوب همان موقع اقدام مىشد نياز نبود كه اين همه زمان بگذرد و قرآن مكررا مىفرمايد:
«انلزمكموها و انتم لها كارهون» (1)
با اينكه شمابدتان مىآيد و كراهت داريد، شما را به قضيه ملزم بكنيم؟ يا مىفرمايد:
«انما انت مذكر لست عليكم بمصيطر»; (2)
«لست عليهم بوكيل» (3)
پس اين مجموعهها نشان مىدهد كه آن حضرت در انتظار مساعدشدن شرايط و اذن پروردگار جل و اعلى است، پروردگار متعال هم برنامهاش اين نبوده است كه مردم عوض نشدند او عوض كند، چه ظهور، چه غيبت، جزء اين آيه هستند: «انالله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» (4)
آن روزى كه غيبت صورت گرفت، باز باعثش مردم شدند، مردم يك كارى كردند كه نعمت ازشان سلب شد و آن روزى كه حضور پيدا بشود قبلش مردم عوض شدهاند، «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم» (5)
يا مىگويد: «ان عدتم عدنا» (6)
اگر شما برگرديد ما برمىگرديم، گاهى هم در توبه راباز مىكند و خدا لطفى مىكند درآنجاو مىگويد: «تابعليهمليتوبوا» (7)
ملاحظه وضعيتشان و ضعفشان را كرده است، نظرى كرده است، اجازه داده است كه دلشان بشكند و توبه كنند، آن هم جايگاه خودش را دارد. پس اصل غيبت كه شروع شد از ناشكرى شروع شد، كارى با امام يازدهم كردند شيعيان كه با هيچكدام از امامان نكردند، يك نامهاى به ايشان نوشتند كه پولهايى را كه ما خدمتتان فرستاديم شما بيلانش را به ما بگوييد در «تحف العقول» حضرت پاسخشان را اينطورى دادند كه اگر اين امامت امر مستمرى است چرا اين سؤال از يكى از پدران من نشد، چرا آنها متهم به اين معنا نشدند؟
بعد از آن حضرت نپذيرفت و دستور فرمود پرده سياهى در اتاق ايشان آويختند، مردم مىآمدند از پشت پرده سؤال مىكردند و مىرفتند. اين هم پرده غيبت است. اين حركت است، چون خداى تعالى مىتوانست آسمانها و زمين رادر يك لحظه خلق كند اما آنها را شش روزه آفريد، در روايت داريم كه اى براى «اناته» است، «تانى» است، خداوند «تدرج» را دوست دارد، اين متينتر است. پس اول غيبت كبرى استبا نواب لاعلى التعيين[غيرمعينى]، كه حضرت ديگر تعيين نمىكنند، قلوب مردم به سمتى برود و آمادگيشان و ساختهشدنشان براى ظهور، معناى انتظار اين است كه هم خودش را فرد آماده كند براى پيوستن به آن حضرت، و هم ديگران را براى اين كار تشويق كند و براى اين كار تمهيد مقدمات كند. در يك مصداق كوچك مىشود اينطورى مثال زد، امام راحل، قدسسره، در نجف بود و مردم آرزو داشتند بيايد ايران، همكارى با او مىكردند با اينكه در بينشان نبود، نوارش را تكثير مىكردند، صحبتش را اشاعه مىكردند، ذكر خير او مىكردند، اطلاعيه به نفعش مىدادند، كار برايش مىكردند، تا امام رفتند به پاريس. باز هم مردم در اينجا تظاهرات مىكردند، راهپيمايى مىكردند، آن اندازه تلاش كردند، كار كردند، تا حكومتشاه را فلج كردند، تا امام آمد و حكومت هم نتوانست كارى بكند، اين نقش مردم بود. آمدن امام بر اساس كار و حركت و تلاش مردم است، از مردم حركت، از خدا بركت، نتيجهاش اين شد كه آمد.
ظهور هم مثل همين است، در قبل از ظهور هم بايد، اينهايى كه دوستان آن حضرت هستند، آنچنان كار كنند كه دشمنان آن حضرت فلجبشوند. آنچنان تبليغ كنند، ترويج كنند، نام ببرند كه اسم آن حضرت، انتظار آن حضرت، آمدن آن حضرت، يك امر شايع و رايجى بشود. اين مىشود انتظار حقيقى. بعضىها مىگويند ما چكار داريم كه مىآيد ما خودمان اصلاح مىكنيم، اين غلط است، اين عينا مثل قضيه دعاست، فرد مىگويد من در مساله روزى بايد كار كنم، دعا يعنى چه، يكى ديگر مىگويد، دعا مىكنم، كار يعنى چه؟ اما دستور اين است كه انسان كار بكند، دعا هم بكند، اگر دعا بكند و كار نكند، روايت داريم چند دسته دعايشان مستجاب نيست، يكيش اين است كه كسى در خانه بنشيند و بگويد «اللهم ارزقنى» مىگويد خداوند متعال به تو دست داده است، پا داده است، اينها وسايل روزى است، صلاح دانستم مىدهم، مىروى بيرون ممكن است صلاح ندانم و ندهم. تو معذورى، در مساله انتظار تلاشمان را بايد بكنيم، دعا هم بايد بكنيم، دعاى براى تعجيل ظهور و تلاش براى آن. خداوند متعال نمونه دعاى مستجاب را اينجورى مىگويد، موسى عليهالسلام، وقتى رسيد به چاه ديد كه عدهاى در اطراف چاه جمع شده و مىخواهند به گوسفندانشان مىخواهند آب بدهند، دو زن هم در آنجا ايستادهاند و منتظرند. آمد پيش آنها و گفتشماء چه چيزتان است؟ «قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء» (8)
گفتند: جلوىچشماينچوپانهاآب نمىدهيم، تااينها بروند «فسقىلهما»رحم كرد به اينها و برايشان آب كشيد، «ثم تولى الى الظل» (9)
در آفتاب نايستاد و دعا كند، مىخواست در حال خودش باشد. از اين جهت رفت توى سايه، «فقال رب انى لما انزلت الى من خير فقير» (10)
كارش را كرد، بعد دعايش را هم كرد، ما داريم در روايت «ارحم ترحم» رحم كرد به آنها خدا هم به او رحم كرد. تلاش كرد در حد خودش براى ديگران، اما فرج شد براى خودش، از اين جهت مىگويند دعا كنيد براى فرج ما كه فرج مىشود براى خودتان، موسى ، عليهالسلام، آب كشيد براى دختران شعيب اما فرج شد براى خودش، در آن وقتى كه درخواست مىكرد «لما انزلت الى من خيرفقير» ما نمىدانيم چه خيرى مىخواهد، على ، عليهالسلام، مىداند، مىفرمايد: «والله ماساله الا خبزا ياكله» (11)
منظور موسى از خبز يك تكه نان بود، يك كف دست نان، از بس علف خورده بود «لانه كان ياكل بقلةالارض و لقد كانتخضرةالبقل ترى من شفيف صفاق بطنه» (12)
از زير وستشكمش سبزى علف پيدا بود، پيداست كه همه چربى بدنش آب شده بود در اين مدت، اين خيلى حرف است كه على ،عليهالسلام، مىفرمايد: سبزى علف از زير پوستشكمش پيدا بود، موسى عليهالسلام چقدر پوستهايش نازك شده بود و چقدر هم علف خورده بود، اما با اين همه علف خوردن به كسى نگفتيك تكه نان به من بده، مناعت طبع موسى را نشان مىدهد. خوب گاهى انسان از خدا يك پاره نان مىخواهد، او به اندازه حاجتش مىخواهد خدا به اندازه كرمش به او مىدهد. خدا براى او مساله زن را حل كرد، مساله اشتغال را حل كرد، مساله مسكن را حل كرد، الان مساله جوانان ما و احتياجات عمده جوانان ما اين چهار تاست، شغلى، خانهاى، همسرى، بعد هم براى ادامه تحصيل كنكور بدهند و وارد دانشگاه بشوند، خداوند متعال همه اينها را براى موسى عليهالسلام فراهم كرد. اول گفت: «انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين» (13)
همه مىروند سراغ فردى كه او پيشنهاد كند به پدرزن، پدرزن پيشنهاد مىكند به داماد، يكى از اين دو تا دختر را مىخواهم به تو بدهم، اين از زنش، «على ان تاجرنى ثمانى حجج»; (14)
هشتسال برايم كار كنى، اين هم از شغلش، الان كه مىخواهد دست توى اين سفره بكند بر اساس قرارداد است، ميهمان نيست، تصدقى و اعانت و اينها نيست، از همين امشب غذايى كه مىخواهد بخورد بر اساس اين است كه مىخواهد كار بكند، از حالا جزء قرارداد است. چون اجير اينهاستبايد به اجير مسكنش را هم بدهند، چون كار مىكند، در مقابل كار مسكن مىگيرد و زن مىگيرد و قوت و غذا و بالاتر از هر سه اينها دانشگاه است، چه استاد دانشگاهى بهتر از شعيب و دانشگاهى بهتر از تربيت پيغمبر، شما دانشگاه تربيت معلم يا تربيت مهندس داريد اما اينجا دانشگاه تربيت پيغمبر است، خوب او يك تكه نان خواست، اينطورى بهش دادند، خدا به ما مىآموزد عمل كنيد، دعا هم كنيد، در انتظار هم، هم عمل، هم دعا، هر كس بگويد من تلاش مىكنم براى آن حضرت، دعا نمىكنم، اشتباه مىكند. هركس بگويد من دعا مىكنم، كارى از دست ما ساخته نيست، ما فقط نشستهايم. پس آنها انتظار افراطى و تفريطى و اين هم حد وسط، حد اعتدال، اين نوع انتظار، اثر تربيتىاش اين است كه من مىگويم. من براى اصلاح عالم، هر كارى را مقدورم شد مىكنم، هر چه را كه نتوانستم او مىآيد تكميلش مىكند، ما مىخواهيم اين عالم را بسازيم، هر اندازهاش را كه بتوانم مىكنم، او مىآيد تكميل مىكند، من وقتى كه بدانم كه اين كار من ديگر كسى دنبالش را نمىآورد، انگيزه كاركردن از من گرفته مىشود، وقتى كه من مىدانم بالاخره ديگران مىآيند و اين امور درست مىشود، من هيچ نگران نيستم، چقدر از كار را مىكنم، طلبه تربيت مىكنم كه برود انصار ايشان بشود. چون مىدانم كه آقا بعدا از اينها استفاده مىكند. هيچ نگرانى نيست، خستگى، افسردگى حاصل نمىكند، اثر ديگرش اين است كه انسان در حين انتظار اين حكومتهايى كه هست قبول ندارد مىگويد اينها طاغوتند، الا يك حكومت انتظار كه اهل انتظار باشد، آن حكومت را قبول دارد. بيعتبا اينها نمىكند چون منتظر است كه با آقا بيعت كند، ببينيد كسى كه منتظر است از آن سفره بخورد، از اين سفره نمىخورد، مىگويد سفره ما بعد از اين هست. خودش را از اين ضعيتسير نمىكند، حالش، حالت مسافر مىشود، آن حال منتظر است، حال منتظر يك حال قائم است نه يك حال قائد، ببينيد شما نشسته باشيد بخواهيد از اين طرف اتاق نشسته برويد آن طرف اتاق، چقدر طول مىكشد و چقدر زحمت دارد، اما اگر برخيزيد چقدر راحت مىتوانيد كار كنيد. توان انسان را انتظار بالا مىبرد، ببينيد بعضى مىپرسند مثلا چهكار مىكند؟ «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس» (15)
اين كعبه را اينطورى نگاهش نكن. هر كه به اين كعبه معتقد باشد از جايش برمىخيزد، مىگويد ديگران دل به دنيا بستهاند، نشستهاند سر سفره دنيا همين را كردهاند خانه و مسكن، اين بيتالله انسان را از خاك بلند مىكند، انسان را سراپا بلند مىكند، انتظار هم همينطور است، انتظار انسان را سرپا مىكند، روحيه به انسان مىدهد، يك اثر ديگر انتظار اين است كه به انسان سنخيت مىدهد با آنها، چون به خودش مىگويد من منتظر آنها هستم اما اگر آنها آمدند و گفتند ما تو را قبول نداريم، چهكار كنم؟ قرآن را مشاهده مىكند كه طالوت گفت كه «ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفةبيده». (16)
خوب مىگويد آقا امام زمان عليهالسلام هم كه قيام مىكند اول جنودش313 نفر است، طالوتيها هم كه313 نفر بودند پس وقتى كه در313 اين دو تا مشتركند، جنگ بدر هم313 تا بوده است، پس يك مشتركات ديگرى هم دارد. نه همين شرب كه به من بگويد هر كس خورد با ما نيست، هر كس نخورد از ماست مواظب مىشود كه از قدرتش سوء استفاده نكند، از آنچه كه در اختيارش هست، «الا من اغترف غرفة بيده» تا «من لم يطعمه فانه منى»بشوى، پس انتظار اين خاصيت را دارد كه دريچهاى استبسوى نور.
انتظار مىگويد اصلا آن حال تو اين نيست منتظرش شو، و همين مىشود نفسكش او، زمينه تنفس او، مثل نماز، نماز براى انسان تنفس است، كه اين همه فانى، اين همه كوچك، اين هم يكجور ديگر بازى، يك طرفى هست كه انسان با آن بازى نكند، وگرنه اين همه عالم را ببيند، اگر اين نماز نباشد، اين انسان دق مىكند و انتظار هم نباشد انسان مؤمن دق مىكند. پس اثر روحى مىگذارد، اثر تربيتى مىگذارد، اثر اخلاقى مىگذارد و بالاتر از همه ايشان گفتهاند: شما دعا كنيد براى تعجيل فرج ما كه همين كار، فرج خود شماست.
ولايت است كه سبب مىشود كه انسان از ظلمتبه سوى نور بيايد اين وقتى كه انتظار آقا را دارد چهره ولايت در انتظار تجلى مىكند، من اين را برايتان توضيح بدهم يعنى چهره ممكن است ابعاد مختلف داشته باشد، كسى به نام زيد مىخواهد توى اتاق بيايد، هركسى نسبتبه زيد موضعى مىگيرد. آنكه از زيد طلبكار است مىگويد به او بگويم و طلبم را از او بگيرم، او كه به زيد بدهكار استيا مىخواهد از زيد فرار كند كه زيد را نبيند يا مىخواهد بدهيش را به او بپردازد، خلاصه هركس يك جورى با او برخورد مىكند. وقتى كه مىگوييم ولايت، وقتى كه امام حاضر است، ولايتيعنى اطاعت، وقتى كه امام غايب است، نيست كه از او اطاعت كنى، انتظارش را كه مىكشى ولايت در همين انتظار تجلى پيدا مىكند. وقتى كه ولايت آمد همه چيز مىآيد،اول ولايتبعد نماز، اين ولايت است كه به نماز روح مىدهد، چطورمىگوييم اول لباس غصبى نباشد بعد نماز، زمين غصبى نباشد، بعد نماز،انتظار جلوگاه ولايت است.
/خ
سؤال :
آيتاللهمحىالدينحائرىشيرازى:
معنى اصيل انتظاراين است كه انسان در خودش زمينه آمادگى براى اطاعت و پيوستن به آن حضرترا پيدابكندو همچنينزمينه را براى آن حضرت آماده كند. يعنى هم خودش آماده باشد براى پيوستن به آن حضرت، هم براى آن حضرت زمينهسازى بكند. بعضىها يك بعد انتظار را گرفتهاند و آن اينكه مىگويند آن حضرت تا نيايد امور اصلاح نمىشود اما اينكه آيا لازم است كه ما كارى كنيم تا براى آن حضرت زمينه هموارتر بشود، اين را مىگويند به ما مربوط نيست، اين برداشت غلطى از انتظار است، اين ياس است، اين انتظار نيست. مىگويند از دست ما كارى ساخته نيست. صاحبش مىآيد خودش امور را اصلاح مىكند، خير از دستشما كارى ساخته است، بعضى جايگاه تقدير را و جايگاه مقدرات را نشناختهاند، جايگاه تقدير و مقدرات اين نيست كه از انسانها سلب اختيار كنند، سلب قدرت كنند، تقدير جاى خودش را دارد، قدرت و اختيار انسان هم جاى خودش را دارد و به دليلى كه انسان مختار است و خدا امانت قدرت را به انسان داده است، اين زمينه انتظار فراهم مىشود. چرا؟ چون آن روزى كه آن حضرت مىآيد اينطور نيست كه ايشان از انسانها، سلب قدرت مىكند و انسانها را به راهى كه مىرود مجبور مىكند، اگر بنا بر چنين كارى بود نياز به انتظار نبود، در همان سال وقتى كه ايشان چهار ساله بودند، نه، وقتى كه ايشان ده يازده ساله بودند يا پانزده ساله بودند يا بيستساله بودند اگر بنا بر اكراه بود خوب همان موقع اقدام مىشد نياز نبود كه اين همه زمان بگذرد و قرآن مكررا مىفرمايد:
«انلزمكموها و انتم لها كارهون» (1)
با اينكه شمابدتان مىآيد و كراهت داريد، شما را به قضيه ملزم بكنيم؟ يا مىفرمايد:
«انما انت مذكر لست عليكم بمصيطر»; (2)
«لست عليهم بوكيل» (3)
پس اين مجموعهها نشان مىدهد كه آن حضرت در انتظار مساعدشدن شرايط و اذن پروردگار جل و اعلى است، پروردگار متعال هم برنامهاش اين نبوده است كه مردم عوض نشدند او عوض كند، چه ظهور، چه غيبت، جزء اين آيه هستند: «انالله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» (4)
آن روزى كه غيبت صورت گرفت، باز باعثش مردم شدند، مردم يك كارى كردند كه نعمت ازشان سلب شد و آن روزى كه حضور پيدا بشود قبلش مردم عوض شدهاند، «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم» (5)
يا مىگويد: «ان عدتم عدنا» (6)
اگر شما برگرديد ما برمىگرديم، گاهى هم در توبه راباز مىكند و خدا لطفى مىكند درآنجاو مىگويد: «تابعليهمليتوبوا» (7)
ملاحظه وضعيتشان و ضعفشان را كرده است، نظرى كرده است، اجازه داده است كه دلشان بشكند و توبه كنند، آن هم جايگاه خودش را دارد. پس اصل غيبت كه شروع شد از ناشكرى شروع شد، كارى با امام يازدهم كردند شيعيان كه با هيچكدام از امامان نكردند، يك نامهاى به ايشان نوشتند كه پولهايى را كه ما خدمتتان فرستاديم شما بيلانش را به ما بگوييد در «تحف العقول» حضرت پاسخشان را اينطورى دادند كه اگر اين امامت امر مستمرى است چرا اين سؤال از يكى از پدران من نشد، چرا آنها متهم به اين معنا نشدند؟
بعد از آن حضرت نپذيرفت و دستور فرمود پرده سياهى در اتاق ايشان آويختند، مردم مىآمدند از پشت پرده سؤال مىكردند و مىرفتند. اين هم پرده غيبت است. اين حركت است، چون خداى تعالى مىتوانست آسمانها و زمين رادر يك لحظه خلق كند اما آنها را شش روزه آفريد، در روايت داريم كه اى براى «اناته» است، «تانى» است، خداوند «تدرج» را دوست دارد، اين متينتر است. پس اول غيبت كبرى استبا نواب لاعلى التعيين[غيرمعينى]، كه حضرت ديگر تعيين نمىكنند، قلوب مردم به سمتى برود و آمادگيشان و ساختهشدنشان براى ظهور، معناى انتظار اين است كه هم خودش را فرد آماده كند براى پيوستن به آن حضرت، و هم ديگران را براى اين كار تشويق كند و براى اين كار تمهيد مقدمات كند. در يك مصداق كوچك مىشود اينطورى مثال زد، امام راحل، قدسسره، در نجف بود و مردم آرزو داشتند بيايد ايران، همكارى با او مىكردند با اينكه در بينشان نبود، نوارش را تكثير مىكردند، صحبتش را اشاعه مىكردند، ذكر خير او مىكردند، اطلاعيه به نفعش مىدادند، كار برايش مىكردند، تا امام رفتند به پاريس. باز هم مردم در اينجا تظاهرات مىكردند، راهپيمايى مىكردند، آن اندازه تلاش كردند، كار كردند، تا حكومتشاه را فلج كردند، تا امام آمد و حكومت هم نتوانست كارى بكند، اين نقش مردم بود. آمدن امام بر اساس كار و حركت و تلاش مردم است، از مردم حركت، از خدا بركت، نتيجهاش اين شد كه آمد.
ظهور هم مثل همين است، در قبل از ظهور هم بايد، اينهايى كه دوستان آن حضرت هستند، آنچنان كار كنند كه دشمنان آن حضرت فلجبشوند. آنچنان تبليغ كنند، ترويج كنند، نام ببرند كه اسم آن حضرت، انتظار آن حضرت، آمدن آن حضرت، يك امر شايع و رايجى بشود. اين مىشود انتظار حقيقى. بعضىها مىگويند ما چكار داريم كه مىآيد ما خودمان اصلاح مىكنيم، اين غلط است، اين عينا مثل قضيه دعاست، فرد مىگويد من در مساله روزى بايد كار كنم، دعا يعنى چه، يكى ديگر مىگويد، دعا مىكنم، كار يعنى چه؟ اما دستور اين است كه انسان كار بكند، دعا هم بكند، اگر دعا بكند و كار نكند، روايت داريم چند دسته دعايشان مستجاب نيست، يكيش اين است كه كسى در خانه بنشيند و بگويد «اللهم ارزقنى» مىگويد خداوند متعال به تو دست داده است، پا داده است، اينها وسايل روزى است، صلاح دانستم مىدهم، مىروى بيرون ممكن است صلاح ندانم و ندهم. تو معذورى، در مساله انتظار تلاشمان را بايد بكنيم، دعا هم بايد بكنيم، دعاى براى تعجيل ظهور و تلاش براى آن. خداوند متعال نمونه دعاى مستجاب را اينجورى مىگويد، موسى عليهالسلام، وقتى رسيد به چاه ديد كه عدهاى در اطراف چاه جمع شده و مىخواهند به گوسفندانشان مىخواهند آب بدهند، دو زن هم در آنجا ايستادهاند و منتظرند. آمد پيش آنها و گفتشماء چه چيزتان است؟ «قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء» (8)
گفتند: جلوىچشماينچوپانهاآب نمىدهيم، تااينها بروند «فسقىلهما»رحم كرد به اينها و برايشان آب كشيد، «ثم تولى الى الظل» (9)
در آفتاب نايستاد و دعا كند، مىخواست در حال خودش باشد. از اين جهت رفت توى سايه، «فقال رب انى لما انزلت الى من خير فقير» (10)
كارش را كرد، بعد دعايش را هم كرد، ما داريم در روايت «ارحم ترحم» رحم كرد به آنها خدا هم به او رحم كرد. تلاش كرد در حد خودش براى ديگران، اما فرج شد براى خودش، از اين جهت مىگويند دعا كنيد براى فرج ما كه فرج مىشود براى خودتان، موسى ، عليهالسلام، آب كشيد براى دختران شعيب اما فرج شد براى خودش، در آن وقتى كه درخواست مىكرد «لما انزلت الى من خيرفقير» ما نمىدانيم چه خيرى مىخواهد، على ، عليهالسلام، مىداند، مىفرمايد: «والله ماساله الا خبزا ياكله» (11)
منظور موسى از خبز يك تكه نان بود، يك كف دست نان، از بس علف خورده بود «لانه كان ياكل بقلةالارض و لقد كانتخضرةالبقل ترى من شفيف صفاق بطنه» (12)
از زير وستشكمش سبزى علف پيدا بود، پيداست كه همه چربى بدنش آب شده بود در اين مدت، اين خيلى حرف است كه على ،عليهالسلام، مىفرمايد: سبزى علف از زير پوستشكمش پيدا بود، موسى عليهالسلام چقدر پوستهايش نازك شده بود و چقدر هم علف خورده بود، اما با اين همه علف خوردن به كسى نگفتيك تكه نان به من بده، مناعت طبع موسى را نشان مىدهد. خوب گاهى انسان از خدا يك پاره نان مىخواهد، او به اندازه حاجتش مىخواهد خدا به اندازه كرمش به او مىدهد. خدا براى او مساله زن را حل كرد، مساله اشتغال را حل كرد، مساله مسكن را حل كرد، الان مساله جوانان ما و احتياجات عمده جوانان ما اين چهار تاست، شغلى، خانهاى، همسرى، بعد هم براى ادامه تحصيل كنكور بدهند و وارد دانشگاه بشوند، خداوند متعال همه اينها را براى موسى عليهالسلام فراهم كرد. اول گفت: «انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين» (13)
همه مىروند سراغ فردى كه او پيشنهاد كند به پدرزن، پدرزن پيشنهاد مىكند به داماد، يكى از اين دو تا دختر را مىخواهم به تو بدهم، اين از زنش، «على ان تاجرنى ثمانى حجج»; (14)
هشتسال برايم كار كنى، اين هم از شغلش، الان كه مىخواهد دست توى اين سفره بكند بر اساس قرارداد است، ميهمان نيست، تصدقى و اعانت و اينها نيست، از همين امشب غذايى كه مىخواهد بخورد بر اساس اين است كه مىخواهد كار بكند، از حالا جزء قرارداد است. چون اجير اينهاستبايد به اجير مسكنش را هم بدهند، چون كار مىكند، در مقابل كار مسكن مىگيرد و زن مىگيرد و قوت و غذا و بالاتر از هر سه اينها دانشگاه است، چه استاد دانشگاهى بهتر از شعيب و دانشگاهى بهتر از تربيت پيغمبر، شما دانشگاه تربيت معلم يا تربيت مهندس داريد اما اينجا دانشگاه تربيت پيغمبر است، خوب او يك تكه نان خواست، اينطورى بهش دادند، خدا به ما مىآموزد عمل كنيد، دعا هم كنيد، در انتظار هم، هم عمل، هم دعا، هر كس بگويد من تلاش مىكنم براى آن حضرت، دعا نمىكنم، اشتباه مىكند. هركس بگويد من دعا مىكنم، كارى از دست ما ساخته نيست، ما فقط نشستهايم. پس آنها انتظار افراطى و تفريطى و اين هم حد وسط، حد اعتدال، اين نوع انتظار، اثر تربيتىاش اين است كه من مىگويم. من براى اصلاح عالم، هر كارى را مقدورم شد مىكنم، هر چه را كه نتوانستم او مىآيد تكميلش مىكند، ما مىخواهيم اين عالم را بسازيم، هر اندازهاش را كه بتوانم مىكنم، او مىآيد تكميل مىكند، من وقتى كه بدانم كه اين كار من ديگر كسى دنبالش را نمىآورد، انگيزه كاركردن از من گرفته مىشود، وقتى كه من مىدانم بالاخره ديگران مىآيند و اين امور درست مىشود، من هيچ نگران نيستم، چقدر از كار را مىكنم، طلبه تربيت مىكنم كه برود انصار ايشان بشود. چون مىدانم كه آقا بعدا از اينها استفاده مىكند. هيچ نگرانى نيست، خستگى، افسردگى حاصل نمىكند، اثر ديگرش اين است كه انسان در حين انتظار اين حكومتهايى كه هست قبول ندارد مىگويد اينها طاغوتند، الا يك حكومت انتظار كه اهل انتظار باشد، آن حكومت را قبول دارد. بيعتبا اينها نمىكند چون منتظر است كه با آقا بيعت كند، ببينيد كسى كه منتظر است از آن سفره بخورد، از اين سفره نمىخورد، مىگويد سفره ما بعد از اين هست. خودش را از اين ضعيتسير نمىكند، حالش، حالت مسافر مىشود، آن حال منتظر است، حال منتظر يك حال قائم است نه يك حال قائد، ببينيد شما نشسته باشيد بخواهيد از اين طرف اتاق نشسته برويد آن طرف اتاق، چقدر طول مىكشد و چقدر زحمت دارد، اما اگر برخيزيد چقدر راحت مىتوانيد كار كنيد. توان انسان را انتظار بالا مىبرد، ببينيد بعضى مىپرسند مثلا چهكار مىكند؟ «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس» (15)
اين كعبه را اينطورى نگاهش نكن. هر كه به اين كعبه معتقد باشد از جايش برمىخيزد، مىگويد ديگران دل به دنيا بستهاند، نشستهاند سر سفره دنيا همين را كردهاند خانه و مسكن، اين بيتالله انسان را از خاك بلند مىكند، انسان را سراپا بلند مىكند، انتظار هم همينطور است، انتظار انسان را سرپا مىكند، روحيه به انسان مىدهد، يك اثر ديگر انتظار اين است كه به انسان سنخيت مىدهد با آنها، چون به خودش مىگويد من منتظر آنها هستم اما اگر آنها آمدند و گفتند ما تو را قبول نداريم، چهكار كنم؟ قرآن را مشاهده مىكند كه طالوت گفت كه «ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفةبيده». (16)
خوب مىگويد آقا امام زمان عليهالسلام هم كه قيام مىكند اول جنودش313 نفر است، طالوتيها هم كه313 نفر بودند پس وقتى كه در313 اين دو تا مشتركند، جنگ بدر هم313 تا بوده است، پس يك مشتركات ديگرى هم دارد. نه همين شرب كه به من بگويد هر كس خورد با ما نيست، هر كس نخورد از ماست مواظب مىشود كه از قدرتش سوء استفاده نكند، از آنچه كه در اختيارش هست، «الا من اغترف غرفة بيده» تا «من لم يطعمه فانه منى»بشوى، پس انتظار اين خاصيت را دارد كه دريچهاى استبسوى نور.
انتظار مىگويد اصلا آن حال تو اين نيست منتظرش شو، و همين مىشود نفسكش او، زمينه تنفس او، مثل نماز، نماز براى انسان تنفس است، كه اين همه فانى، اين همه كوچك، اين هم يكجور ديگر بازى، يك طرفى هست كه انسان با آن بازى نكند، وگرنه اين همه عالم را ببيند، اگر اين نماز نباشد، اين انسان دق مىكند و انتظار هم نباشد انسان مؤمن دق مىكند. پس اثر روحى مىگذارد، اثر تربيتى مىگذارد، اثر اخلاقى مىگذارد و بالاتر از همه ايشان گفتهاند: شما دعا كنيد براى تعجيل فرج ما كه همين كار، فرج خود شماست.
سؤال:
آيتاللهمحىالدينحائرىشيرازى:
سؤال:
آيتاللهمحىالدينحائرىشيرازى:
سؤال:
آيتاللهمحىالدينحائرىشيرازى:
ولايت است كه سبب مىشود كه انسان از ظلمتبه سوى نور بيايد اين وقتى كه انتظار آقا را دارد چهره ولايت در انتظار تجلى مىكند، من اين را برايتان توضيح بدهم يعنى چهره ممكن است ابعاد مختلف داشته باشد، كسى به نام زيد مىخواهد توى اتاق بيايد، هركسى نسبتبه زيد موضعى مىگيرد. آنكه از زيد طلبكار است مىگويد به او بگويم و طلبم را از او بگيرم، او كه به زيد بدهكار استيا مىخواهد از زيد فرار كند كه زيد را نبيند يا مىخواهد بدهيش را به او بپردازد، خلاصه هركس يك جورى با او برخورد مىكند. وقتى كه مىگوييم ولايت، وقتى كه امام حاضر است، ولايتيعنى اطاعت، وقتى كه امام غايب است، نيست كه از او اطاعت كنى، انتظارش را كه مىكشى ولايت در همين انتظار تجلى پيدا مىكند. وقتى كه ولايت آمد همه چيز مىآيد،اول ولايتبعد نماز، اين ولايت است كه به نماز روح مىدهد، چطورمىگوييم اول لباس غصبى نباشد بعد نماز، زمين غصبى نباشد، بعد نماز،انتظار جلوگاه ولايت است.
پی نوشت ها:
1. سوره هود(11)، آيه 28.
2. سوره غاشيه(88)، آيات 22-21.
3. سوره انعام(6)، آيه66.
4. سوره رعد(13)، آيه 11.
5. سوره انفال، آيه53.
6. سوره اسراء(17)، آيه 8.
7. سوره توبه(9)، آيه 118.
8. سوره قصص(28)، آيه23.
9. همان سوره، آيه 24.
10. همان آيه.
11. فيضالاسلام، نهجالبلاغه، ص507، خطبه159.
12. همانجا.
13. سوره قصص(28)، آيه27.
14. همان آيه.
15. سوره مائده(5)، آيه97.
16. سوره بقره(2)، آيه249.
17. سوره بقره(2)، آيه257.
/خ