به ياد شهداي گمنام
پلاک گمنامي
لباس سپاه به تن داشت چيزي شبيه دکمه ي پيراهن در جيبش نظرم را جلب کرد. وقتي خوب دقت کردم، ديدم يک تکه عقيق است که انگار جمله اي رويش حک شده است . خاک و گل ها را کنار زدم. رويش نوشته شده بود: « به ياد شهداي گمنام ».ديگر نيازي نبود دنبال پلاکش بگرديم. مي دانستم اين شهيد بايد گمنام بماند؛ خودش خواسته بود .
بوي مشهد الرضا در شرهاني
« الهم صل علي علي بن موسي الرضا المرتضي الامام التقي النقي و حجتک علي من فوق الارض ومن تحت الثري الصديق الشهيد صلوه کثيره تامه زاکيه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صليت علي احد من اوليائک ...»
بي سرو سامان توأم « يا حسين »
هويت اين شهيد کشف شد و شهيدي ديگر ، باز بي سر و سامان ديگري از قبيله حسين (ع) جايگزين او شد و در ورودي شهر دهلران در خاک آرميد .
يا معين اضعفا
روز چهار شنبه 82/1/27
رمز حرکت : يا امام رضا (ع)
محل کار : ارتفاع 175 شرهاني
از صبح تا ظهر پيکر مطهر هفت شهيد کشف شد . بچه ها حساس شده اند. « امام رضا (ع)» که نام او رمز حرکتي ماست امام هشتم است. حتما يک شهيد ديگر کشف مي شود، اما خبري نشد خبر رسيد امام جماعت مسجد امام جعفر صادق (ع) شهر العماره عراق ، نزديک به 150 پيکر را آورده تحويل ما بدهد . موجي از شادي در بين بچه ها حاکم شد . سر قرار رفتيم. اجساد داخل يک کانتينر بود . يکي يکي آنها را از ماشين پياده کرديم، اما همه اجساد عراقي بود که خودمان کشف کرده بوديم و تحويل عراقي ها داده بوديم و آن ها هم اجساد را مخفي کرده بودند و تحويل خانوا ه ها نداده بودند داشتيم دق مي کرديم. اما اتفاقي افتاد که خستگي از تنم خارج شد . از بين آن همه جسد عراقي ، پيکر مطهر يک شهيد کشف شد. خيلي عجيب بود : با هفت شهيد کشف شده در صبح، شد هشت شهيد . اما از آن جالبتر ، نوشته پشت لباس آن شهيد بود : « يا معين الضعفا »
گفتيم يا اباالفضل ، اباالفضل ها پيدا شدند
ايام عيد بود دقيقا يادم نيست چه سالي ، ولي آن شب مصادف شده بود با شب تولد آقا امام رضا (ع).در سنگر بچه هاي 31 عاشورا مراسم جشني بر پا شد . آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمي دانم چرا، اما دلم دامن گير آقا قمر بني هاشم شد . توسلي پيدا کرديم به جناب آقا . عرض کردم ارباب ! شما مزه شرمندگي را چشيده ايد نگذاريد ما شرمنده خانواده شهدا شويم .
مراسم تمام شد صبح قرار شد پاي کار برويم . از بچه ها پرسيدم: رمز امروز به نام که باشد ؟ فکر مي کردم همه مي گويند «يا امام رضا ». آخر آن روز، روز ولادت آقا بود . اما حاج آقا گنجي گفت : بگو يا اباالفضل .
گفتم : امروز روز ولادت امام رضا است . ايشان گفت : ديشب به آفا متوسل شديم . امروز هم به نام ايشان مي رويم عيدي را از دست آقا بگيريم . يا اباالفضل را گفتيم و حرکت کرديم .
محل کار، دژ امام محمد باقر (ع) در طلائيه بود . کار را شروع کرديم . اولين شهيد بعد از چند دقيقه کشف شد . بسيار خوشحال شديم اما آنچه حواسمان را بيشتر به خودش جلب کرده بود، نام شهيد بود که بر کارت شناسايي و وصيت نامه اي که شب عمليات نوشته بود و همراه شهيد بود حک شده بود : شهيد ابوالفضل خدايار ، گردان امام محمد باقر ، گروهان حبيب . از بچه هاي کاشان .
گفتم : بگذاريد کار کنيم ، اگر شهيد بعدي هم اسمش ابوالفضل بود اينجا گوشه اي از حرم آقا ابوالفضل (ع) است .
رفتم طرف بيل شروع کردم به کار. زمين را مي کندم. چاله درست شده بود . ديدم حاج آقا گنجي و يکي ديگر از بچه هاي سرباز . به نام آقاي معيني ، پريدند داخل گودال. از بيل پياده شدم . خيلي عجيب بود يک دست شهيد از مچ قطع شده بود که داخل مشتش، جيره هاي شب عمليان (پسته و...) مانده بود . آبي زلال هم از حفره خاکريز بيرون مي ريخت .حاج آقا گنجي با گريه به من گفت : اين دست و اين هم آب . هنوز قبول نداري امروز آقا به ما عيدي داده ؟ به خودم گفتم حتما آب از قمقمه شيد است . قمقمه شهيد هم کنار پيکر شهيد بود ؛ خشک خشک . حتي گلوله هاي تفنگش هم مثل نمک توي قمقمه بود . نفهميدم آب از کجا بود که با پيدا شدن پيکر، قطع شد . وقتي پلاک شهيد را استعلام کرديم ديگر دنبال آب نبودم . جوابم را گرفتم . شهيد ابوالفضل ابوالفضلي ، گردان محمد باقر (ع) ، گروهان حبيب ، از بچه هاي کاشان .
ديگر شک نداشتيم که اينجا گوشه اي از حرم آقا ابوالفضل (ع) است .
منبع: برگرفته از مجله ي امتداد شماره 10
/س