۵ نشانه که میگویند شما به تنهایی نیاز دارید
همهٔ ما مشغله های مختلفی داریم و بسته به مسائل گوناگون، زمان قابل توجهی از روز را به کمک به دیگران و برآورده کردن نیازهای آنها اختصاص میدهیم.این روند ادامه پیدا میکند و درنهایت به جایی میرسیم که دیگر حتی توان انجام دادن ساده ترین کارها را هم در خود نمی بینیم. فکر می کنید علت این مسئله چیست؟ شاید مهم ترین دلیل این باشد که به مرور در این مشغله ها گم میشویم و خلوت کردن با خودمان را فراموش میکنیم.
درادامه، از تجربیات هنرمندی می خوانید که بر این مشکل غلبه کرده است. او ما را با ۵ نشانه ای که میگویند جسم و روحمان به تنهایی نیاز دارند، آشنا خواهد کرد.
غروبی کاملا معمولی است: شام روی گاز است، همسرم در آشپزخانه مشغول کار است، بچه در اتاقش بازی میکند. من هم روی کاناپه سرگرم کتابخوانی هستم یا در اتاق خواب لباسها را تا میکنم که همسرم سر میرسد و سؤالی میپرسد، یا بچه به هنگام بازی سروصدا راه میاندازد.
در موقعیتهایی مثل این بدون اینکه دست خودم باشد با خودم میگویم: «اَه، دوباره شروع شد.» و احساس میکنم که آدرنالین خونم بیشتر و بیشتر میشود.
این فریاد ناگهانی درونی به من نشان میدهد که طاقتم طاق شده است و موعد آن رسیده است که زمانی را به «خودم»، در تنهایی اختصاص دهم.
در مقام زن، مادر و همسری که در این جامعه زندگی میکند، کاملا طبیعی است که به آسانی درگیر انجام بی وقفهٔ کارهایی برای دیگران شویم.
بااینحال بسیار ضرروری است که از خودمان نیز غافل نشویم. و این غافل نشدن از خود گاهی به این معناست که از همه چیز دور شویم و زمانی را در خلوت خودمان سپری کنیم.
با این تنهایی شانس تجدید قوای موردنیاز برای ادامه دادن مسیر را در اختیار خودمان میگذاریم. اگر از آن غافل شویم ممکن است احساساتی مثل خستگی مفرط به سراغ مان بیاید و همچنین از لحاظ روحی و جسمی کم بیاوریم.
اما چطور بفهمیم که چه زمانی به این تنهایی نیاز داریم؟ خوشبختانه من موفق شدم به هشدارهایی که بدن و ذهنم در چنین مواقعی به من میدهند، پی ببرم:
یعنی زمانی که بیش از تحملم در حال تلاش کردن هستم و باید دست نگه دارم و کمی به خودم بپردازم.
درادامه جزئیات بیشتری درمورد این نشانهها خواهم گفت، شاید برای شما هم آشنا باشند و بتوانید از تجربههای من استفاده کنید.
۱.وقتی دیگر چیزی جذابیت قبل را ندارد
یکی از اولین نشانه هایی که برایم حاکی از نیاز به تنهایی است، زمانی است که دیگر چیزی به نظرم لذت بخش نمیآید. در این مواقع ممکن است با خودم کلنجار بروم و کسل شوم، یا پروژههای خلاقانهای را که همیشه برای انجامشان اشتیاق دارم، عقب بیندازم.انگار که تمام انرژیم تحلیل رفته باشد و برای کار خلاقانه به تجدید قوا نیاز پیدا کرده باشم.
وقتی چنین احساسی پیدا میکنم، متوجه میشوم که به تنهایی نیاز دارم. شاید این تنهایی بهسادگی سر زدن به کتابخانه و ساعتی گشتن در میان کتابها یا نوشیدن فنجانی چای در خلوت یا حتی نگاه کردن به کارهای هنری دیگران باشد.
میتوانم با قاطعیت بگویم که کمی خلوت گزینی، در کنار پیدا کردن چیز جدیدی که برایم الهام بخش باشد، قوهٔ خلاقیت من را دوباره به کار می اندازد.
۲.هوس خوردن تمام خوراکی های خانه
طی سالها با شناخت بهتر خودم فهمیدم که گاهی گرفتار خوردن هیجانی میشوم. به همین خاطر وقتی ولعِ خوردن همهٔ تنقلات موجود در خانه به سراغم میآید، میفهمم که باید کمی راجع به خودم فکر کنم و ببینم در دل و ذهنم چه میگذرد.خیلی وقتها، فکر خوردن چیپس و شکلاتها به این دلیل به سراغم میآید که میخواهم با چشیدن طعم آنها راه فراری پیدا کنم.
گاهی اوقات میدانم که بهخاطر اضطراب این میل را پیدا کردهام: پس دوش آب گرم میگیرم، کتاب میخوانم و تنقلاتم را هم میخورم.
در مواقع دیگر، از خودم میپرسم نیاز واقعی من چیست؟ تنقلات است؟ میفهمم که اینطور نیست و بهجای آن، باید لیوان آبی بردارم، به حیاط خلوت بروم و کمی در سکوت و آرامش باشم.
من از تمایلم به خوردن هیجانی آگاه شدهام و در این مواقع، با خودم رو در رو میشوم. در این صورت میتوانم بفهمم که آیا واقعا به خوردن تنقلات و غذا نیاز دارم یا اینکه میل من ریشه در اضطراب دارد و باید به خودم استراحت بدهم.
۳.از کوره در رفتن سر مسائل کوچک
معمولا این قدرت را دارم که چندین مسئولیت هم زمان را بپذیرم و تمام آنها را با آرامش به سرانجام برسانم؛ با این وجود، گاهی با سادهترین و بی اهمیت ترین اتفاق ها بهکلی از کوره در میروم.برای مثال، درست وسط تهیهٔ شام متوجه میشوم که یکی از مواد موردنیازم را نخریدهام، بنابراین همینطور که سعی میکنم جایگزینی برای آن پیدا کنم از نظر احساسی دچار درماندگی میشوم. یا مثلا ممکن است بعد از بیرون آمدن از فروشگاه متوجه بشوم که شامپو نخریدهام: همین کافی است تا به گریه بیفتم.
هر وقت احساس کنم این چیزهای کوچک اعصابم را بهم میریزند، میفهمم که زیر بار مشغله ها کم آورده ام و وقت آن رسیده است که با خودم کمی خلوت کنم.
در چنین موقعیتهایی به خوبی میدانم که باید سراغ تمرینهای خود مراقبتی بروم. این تمرینها شامل موارد زیر هستند:
واقعیتِ شرایط را بهخاطر بیاورم. آیا این موقعیت دنیا را به آخر رسانده است؟
راجع به برطرف شدن یا نشدن نیازهای اساسی و اولیه ام فکر کنم. آیا گرسنه ام؟ آیا به نوشیدن آب نیاز دارم؟ آیا با چند دقیقه دراز کشیدن حالم بهتر میشود؟
از دیگران کمک بگیرم. مثلا شاید از همسرم بخواهم حالا که بیرون است، برایم شامپو بخرد.
با همین کارهای ساده کمی از فشار موجود کم میشود و برای رسیدن به آرامش خاطر و تجدید انرژی فرصت پیدا میکنم.
۴.بدخلقی با عزیزان
من شدیدا به خونسردی ام افتخار میکنم. بنابراین وقتی سروصدای فرزندم مثل متهای روی اعصابم میرود، یا وقتی سؤال پرسیدن همسرم کلافهام میکند، میفهمم که یک جای کار میلنگد.هنگامی که با عزیزانم بداخلاق و سختگیر میشوم، خودم را در موقعیتی قرار میدهم که من و خانوادهام به آن «وقفهٔ خودخواسته» میگوییم.
این موقعیت مختصِ زمانی است که یکی از ما متوجه میشود دیگر ظرفیتش تکمیل شده است و به چند دقیقه تنهایی نیاز دارد.
وقتی قرار است از این موقعیت استفاده کنم، اغلب به اتاق خواب میروم، چند نفس عمیق میکشم و از تکنیک های برقراری ارتباط با زمان حال، مثل لمس سنگی یا بوییدن عطر استفاده میکنم. شاید با موبایلم بازی کنم یا دستی به سر گربه مان بکشم.
درحین انجام این کارها به این هم فکر میکنم که در آن لحظه، به چه چیزی احتیاج دارم؟
وقتی دوباره توان تعامل با دیگران را پیدا میکنم، از اتاق بیرون میزنم و بهخاطر بدخلقی هایم عذر خواهی میکنم. با همسر یا بچهام صحبت میکنم و به آنها میگویم چرا این رفتار از من سر زد. اگر هم به چیزی احتیاج داشته باشم و احساس کنم ضروری است، به آنها خواهم گفت.
۵.قایم شدن در اتاق خواب، دست شویی یا کمد لباس ها
تا حالا چند بار برایم پیش آمده است که دزدکی با موبایلم به دست شویی رفتهام. نه بهخاطر اینکه بخواهم از آن استفاده کنم، بلکه به این خاطر که به چند لحظه سکوت و آرامش نیاز داشتم. وقتی این اتفاق میافتد، میفهمم که واقعا نیاز دارم برای مدتی تنها باشم؛ نه اینکه فقط پنج دقیقه در دست شویی بمانم.وقتی چنین حالی پیدا میکنم، یا دلم میخواهد برای مدتی خودم را در اتاق خواب حبس کنم، میدانم که واقعا زمان آن رسیده است که کاری کنم و برای مدتی تنها باشم. در چنین مواقعی سعی میکنم در تقویمم زمانی خالی برای ناهاری تک نفره پیدا کنم؛ یا با همسرم درمورد مناسب ترین زمان برای خلوت گزینی ام مشورت میکنم و از او میخوام در برنامه ریزی این روز یاری ام کند.
هنگامی که بعد از این خلوت گزینی یک روزه با خودم به خانه برمیگردم احساس میکنم دوباره نیرو گرفتهام و سرحال شدهام. با این روحیهٔ تجدید شده همسرم حضورم را بیشتر احساس میکند و با عشق بیشتری برای بچهام مادری میکنم.
جمع بندی
همهٔ این نشانهها برای من حاکی از آن هستند که آن طور که باید به خودم توجه نکردهام و خود را فراموش کردهام. وقتی متوجه احساسات این چنینی میشوم، میتوانم بی تعارف با خودم رو در رو شوم و بهدنبال راه چارهای باشم.از کارهایی مثل گرفتن دوش آب گرم، خواندن کتاب و قدم زدن با دوستان گرفته تا دور شدن چندروزه از خانه و خانواده، همهٔ اینها به من کمک میکنند تا جسم و روحم تازه شوند و با انرژی بیشتری در کنار عزیزانم به ادامهٔ مسیر فکر کنم.
ممکن است که نشانههای شما متفاوت از من باشند، اما حالا که با تجربههای من آشنا شدید، وقت آن است که به خودتان فکر کنید، نشانه های نیازتان به تنهایی را پیدا کنید و ببینید بهترین راه برای برطرف کردن این نیاز چیست. به این شکل می توانید توجهی را که شایستهٔ آن هستید به خودتان داشته باشید.
منبع: سایت چطور