وجوه اعجاز قرآن از منظر قرآن

قرآن کتاب آسمانی مسلمانان است که سرشار از اعجاز و نکات مختلفی است که برای همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی انسان ها مفید است.
جمعه، 9 اسفند 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وجوه اعجاز قرآن از منظر قرآن

اعجاز قرآن از نگاه قرآن‌

از زمانى که قرآن کریم بر پیامبر گرامى اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله نازل شده است، مخالفت با این کتاب آسمانى هم آغاز شد. قرآن کریم هم بارها مخالفانش را به مبارزه طلبید. در این نوشتار، اشاره‏اى خواهیم داشت به اعجاز قرآن و ناتوانى همه از آوردن مثل قرآن و حتى سوره‏اى یا آیه‏ اى مثل قرآن.

از هنگام نزول قرآن کریم بر نبى مکرم اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله تا امروز، موافقت و مخالفت با قرآن کریم همچنان ادامه دارد. آن هنگام که قرآن کریم، جن و انس را به مبارزه طلبید تا اگر خیال مى‏کنند قرآن کریم، ساخته و پرداخته پیامبر اسلام صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏ آله است مانند آن بیاورند، رویارویى با آن به اوج خود رسید و اینک با گذشت هزار و اندى سال از آمدن قرآن، این کتاب مقدس، کسى نتوانست مانند آن بیاورد.

به تصریح قرآن کریم، این ـ قرآن ـ کتابى است براى همیشه تاریخ «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن به من وحى شد تا به وسیله آن، شما و هر کس را که این قرآن به او مى‏رسد انذار کنم»(2)

پس معجزه بودن قرآن نیز براى تمام انسانها و تمام زمانهاست؛ یعنى در حال حاضر نیز کسى نمى‏تواند مانند آن بیاورد.

اما مخالفان قرآن کریم هرگز از پا ننشستند. گاه متن قرآن را سخن ساده مى‏دانستند که اگر بخواهند، مى‏توانند مثل آن بیاورند «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَْوَّلِینَ؛ چون این قرآن بر آنان تلاوت شود، گویند ما این سخنان را شنیدیم. اگر ما مى‏خواستیم مانند آن مى‏گفتیم که چیزى جز سخنان افسانه پیشینیان نیست.»(3)

و گاهى نیز آورنده آن را به انواع تهمتها آزردند و او را ساحر و کذّاب خواندند «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ؛ و تعجب کردند که رسولى از همان نژاد عرب براى پند آنان آمد و آن کافران گفتند او ساحرى دروغگوست»(4) در حقیقت با این تهمتها سعى در پاک کردن صورت مسأله داشتند تا عجز خود را به نحوى پنهان کنند و لجبازى خویش را به نوعى توجیه نمایند. البته این ترفندى بود که امتهاى گذشته نیز نسبت به پیامبران خویش داشتند؛ یعنى وقتى مى‏دیدند توان مقابله با آنها را ندارند، با عناوینى چون ساحر، کذاب و مجنون به پیامبران افترا مى‏ بستند تا بدین وسیله، آنها را از سر راه خویش بردارند؛ «کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ؛ همچنان هیچ رسولى بر امم پیش نیامد جز آن که (او را تکذیب کرده و) گفتند او ساحر یا دیوانه است»(5) آرى، آنان هر چه در توان داشتند به کار بستند و هنگامى که نتوانستند جلوى پیشرفت حق را بگیرند، سعى در اخراج و قتل پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گرفتند، اما از اراده الهى غافل بودند؛ «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ؛ به یاد آر زمانى را که کافران با تو مکر مى‏کردند تا تو را از مقصد خود (که تبلیغ دین است) باز دارند یا به قتل برسانند یا از شهر بیرون کنند. (آنها) مکر کنند، خدا هم با آنان مکر مى‏کنند و خدا بهتر از هر کسى مى‏تواند مکر نماید»(6)

سرّش آن است که خداوند نورى را که خود برافروخت، روشن نگه خواهد داشت و حق را احیا خواهد کرد و باطل را خواهد میراند، گرچه کافران و مجرمان نپسندند؛ «یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ؛ خدا مى‏خواست که صدق سخنان حق را ثابت گرداند و از بیخ و بن، ریشه کافران را برکند تا حق (دین اسلام) را محقق و پایدار کند و باطل را محو و نابود گرداند؛ هر چند بدکاران را خوش نیاید.»(7)

اما آنان که در مقابل کتاب مقدس الهى قد علم کردند، هیچ‏گاه پرچم پیکار با دین را بر زمین نخواهند گذاشت و همیشه با آن به پیکار برخواهند خواست، هر چند روش برخوردها گاهى ملایم و آرام و گاهى خشن و تند است، گاهى نیز با بیان عباراتى سعى در منطقى جلوه دادن اشکالات و مخالفتهاى خویش دارند و به تعبیر برخى بزرگان، گاهى شهرت عملى، آنان را به این راه مى‏کشاند و گاهى علمى.

عده ‏اى با نگاه ظاهرى به آیاتى چند از قرآن کریم ادعا مى‏کنند که قرآن کریم معجزه را نفى مى‏کند و در مقابل درخواست معجزه از سوى مخالفان سکوت نموده است. علاوه بر آن که مى‏گویند در قرآن آیاتى وجود دارد که با اساس ادبیات عرب همخوانى ندارد لذا در این نوشتار سعى مى‏شود تا این آیات مورد بررسى قرار گیرد و به این چند نکته پرداخته مى‏شود.

1ـ آیا در قرآن آیاتى وجود دارد که معجزه را نفى کند.

2ـ آیا در قرآن آیاتى وجود دارد که با اساس ادبیات عرب منافات داشته باشد.

3ـ آیا مى‏توان به وسیله آیات قرآن، معجزه بودن قرآن را اثبات کرد یا خیر؟
 

آیات دال بر اعجاز قرآن کریم

معجزه و اعجاز، از ریشه «عجز» به معناى ناتوانى است و در اصطلاح، به نشانه‏هایى اطلاق مى‏شود که پیامبران براى اثبات ادعاى رسالت خویش مى‏آورند؛ بدین معنا که نشانه‏اى از سوى خداوند به همراه دارند که بشر از آوردن مثل آن عاجز بوده و توان مقابله با آن‏را ندارند.

گاهى به جاى کلمه معجزه، «خرق عادت» به کار برده مى‏شود که این، همان برداشتى است که «اشاعره» از معناى معجزه داشتند. اما در قرآن کریم، به جاى کلمه «معجزه» و «خرق عادت»، از کلمه «آیه» استفاده شده است.(8) هر چند ممکن است گفته شود استعمال کلمه «معجزه» در زمان ائمه علیهم‏السلام نیز شایع بوده است، اما آنچه در قرآن کریم به کار برده شده است، «آیه» است.(9)

قرآن کریم، کتاب زنده‏اى است که براى اثبات اعجازش محتاج به غیر از قرآن نیستیم، بلکه خود، اعجاز خویش را اثبات مى‏کند و براى اثبات معجزه بودن قرآن کریم، به آیات متعددى مى‏توان استناد کرد؛ مانند فصاحت و بلاغت(10) و اخبار از غیب(11)، اخبار از سرگذشت قومهاى پیشین، خصوصا اقوامى که در حوالى مکه و مدینه زندگى مى‏کردند و آنها تا حدودى از سرگذشت آنها با خبر بودند؛ مانند قوم عاد که در سرزمین احقاف در ناحیه حضرموت در جنوب جزیره عربستان زندگى مى‏کردند و یا قوم ثمود که در منطقه وادى القرى، بین مدینه و شام مى‏زیستند(12) و همچنین به آیاتى که به نبى اُمّى و درس نخوانده که کتابى این چنین آورده است، تحدّى نموده است(13) مى‏توان استدلال کرد.

مرحوم علامه رحمه‏الله در «المیزان» جهات پنجگانه‏اى را با توجه به آیات، در اثبات اعجاز قرآن بیان(14) مى‏کند، ضمن آن که معتقد است قرآن کریم در تمام جهات و براى هر قوم و قشرى معجزه است.(15)

اما آنچه در مورد اثبات معجزه بودن قرآن کریم مى‏توان گفت، آیاتى است که به صراحت، مردم را به مبارزه طلبیده و به اصطلاح تحدى نموده است که این آیات هم از حیث شمول افرادى و هم از حیث شمول ازمانى و هم از حیث شمول مورد تحدى مختلف است. از حیث شمول افرادى برخى آیات، مانند آیات سوره مبارکه یونس، هود، بقره، شامل مشرکین مى‏شود و برخى دیگر، مثل آیه 88 سوره اسراء، شامل تمام افراد مى‏گردد. همچنین این آیات شریفه، تمام انسانها را در هر عصر و زمانى به مبارزه طلبیده است و نیز در برخى از آیات به آوردن یک سوره و در برخى به ده سوره و برخى نیز به کل قرآن تحدى شده است که به آنها اشاره مى‏شود.

1ـ قرآن کریم مى‏ فرماید اگر شما ادعا مى‏ کنید قرآن را پیامبر اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ، از پیش خودش آورده است، پس شما نیز اگر مى‏ توانید، مثل آن بیاورید «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ؛ آیا کافران مى‏گویند قرآن را (حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ) بافته است؟ بگو اگر راست مى‏گویید شما خود و هم از هر کس نیز مى‏توانید کمک بطلبید و یک سوره مانند آن بیاورید این منکران، انکار چیزى را مى‏کنند که علمشان به او احاطه نیافته است.»(16)

در این آیه شریفه به دو نکته اشاره شده است؛ اول آن که از کلمه «من دون الله» استفاده مى‏شود. قرآن کریم تنها توسط «الله» ایجاد شده است و هیچ کس، حتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در آن تصرفى ننموده است که کمک خواستن از غیر خداوند، شامل تمام ماسوى الله مى‏شود. دوم، از کلمه «بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه» استفاده مى ‏شود که کافران، توان مقابله با قرآن را ندارند؛ لذا مشرکین همیشه با پیامبران جنگیدند و با قرآن کریم.

آنها که کلمات عجیب و غریبى را به عنوان مبارزه با قرآن مطرح کردند،(17) بیشتر به شوخى شبیه است؛ لذا در این آیه شریفه، علاوه بر تحدّى، نکته‏اى دیگر ـ عدم توان مقابله ـ را نیز مطرح مى‏کند که برگى دیگر از اعجاز قرآن کریم است.

2ـ تحدى به ده سوره، اگر مى‏گویید: قرآن کریم ساخته پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله است ده سوره مانند آن بیاورید؛ اگر نتوانستید بدانید که به علم الهى نازل شده است، در نتیجه براى بشر دست نیافتنى است.

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ؛ آیا مى‏گویند این قرآن را خود او بهم بسته و به خدا نسبت مى‏دهد؟ بگو اگر راست مى‏گویید، شما هم با کمک همه فصحاى عرب، بدون وحى خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید، پس هرگاه کافران جواب ندادند، در این صورت (شما مؤمنان) یقین بدانید که این کتاب به علم ازلى نازل شده است.»(18)

3ـ تحدى به کل قرآن، «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً؛ بگو اى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اگر جن و انس اجتماع کنند که مانند این قرآن کتابى بیاورند، هرگز نتوانند؛ هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند»(19)

نکات قبل تأمل در آیه شریفه:

الف) به کل قرآن تحدى شده است که کسى را یاراى آوردن مثل قرآن نیست.

ب) این تحدى عام بوده و شامل تمام جن و انس مى‏شود؛ به خلاف آیات پیشین که مربوط به مشرکین بوده است.(20)

ج) این آیه شریفه هم تعجیز است و هم اخبار به غیب را در بر دارد؛ یعنى تأیید و تصدیق یک اعجاز با اعجاز دیگر که اخبار به غیب است.(21)

آیه دیگرى که به کل قرآن کریم تحدى کرده است در سوره مبارکه طور است: «فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ؛ اگر گمان مى‏کنید قرآن از پیش خویش ساخته است پس کلامى مانند قرآن بیاورید.»(22)
 
نتیجه
قرآن کریم در «تحدى»، اولا، از منکران خواسته است از هر کس که توان دارند، حتى جنّ، درخواست کمک نمایند ثانیا، آنچه در مقابل قرآن ساخته‏اند، خود شاهدانى را بخوانند تا قضاوت کنند(23) ثالثا، چون قرآن کریم به علم الهى نازل شده است، خبر از عدم توان مقابله با قرآن را مى‏دهد، در نتیجه به هر کس که قرآن کریم برسد ـ به خاطر عدم وجود چیزى که بتواند با قرآن مقابله کند ـ، قرآن را کلام الهى دانسته و بر وى حجت مى‏شود؛ چرا که قرآن کریم خویش را براى تمام اعصار معرفى مى‏ کند: «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن بر من نازل شد تا شما و به هر کس که قرآن کریم به او مى‏رسد انذار کنم»(24) لذا در هر زمانى احکام قرآن کریم قابل عمل است و از آنجا که قرآن کریم براى پیامبر اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله علاوه بر تلاوت، وظیفه تعلیم را نیز قائل است(25)، پس با هدایت قرآن کریم به تعلیمات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز رهنمون مى‏شود و با توجه به این که قرآن، با علم الهى نازل شده است و علم الهى زمان بردار نیست، پس قرآن کریم منادى دین زنده‏اى است که براى هر زمانى سخن مناسب با همان عصر و زمان را خواهد داشت.(26)
 

دو نکته

 
1ـ فایده اثبات اعجاز قرآن از نگاه قرآن
با آن‏چه در نتیجه بحث گذشت، به خوبى روشن مى‏شود در صورت اثبات اعجاز قرآن کریم، نبوت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز اثبات مى‏شود؛ چرا که قرآن کریم سند صحت ادعاى رسالت نبوى است و با توجه به آن که در قرآن کریم، مباحث معاد به طور فراوان موجود است و ایمان به آنها موجب ایمان به معاد خواهد شد.

به علاوه، قرآن کریم ثبوت اعجاز را دلیل وحدانیت خداوند مى‏داند؛ «فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ پس اگر کافران جواب ندادند در این صورت (شما مؤمنان) بدانید که این کتاب به علم ازلى خداوند نازل شده است که هیچ خدایى جز آن ذات یکتاى الهى نیست. آیا شما مردم تسلیم حکم خدا خواهید شد»(27)

در این آیه شریفه، نتیجه عدم اجابت مشرکان در آوردن سوره‏هایى مانند قرآن، دو امر ذکر شده است؛ اول آن که به علم الهى نازل شده است و دیگر آن که خداوند داراى شریک نیست و واحد است. مرحوم علاّمه وجه دلالت عدم توان معارضه مشرکان با اثبات وحدانیت خداوند را از دو جهت مى‏ داند؛ نخست آن که مشرکان، خدایان خود را براى مبارزه با قرآن خواندند، اما آنها اجابت نکردند، بنابراین روشن مى‏ شود آنها خدایان واقعى و حقیقى نبودند؛ پس خداوند کسى نیست جز آن که وقتى گرفتارى او را مى ‏خواند، جوابش را بدهد؛ مخصوصا درخواستى باشد که در آن نفع خدایان مدعو نیز باشد؛ چون قرآن کریم آنها را باطل دانسته و توجه مردم را از آنها به سوى خداوند منصرف مى‏کند و اگر چنین درخواستى از طرف آنها اجابت نشود، بهترین دلیل بر نفى خدا بودن آنهاست.

دوم، اگر صحت انزال قرآن کریم از نزد خداوند ثابت شود و به آنچه خبر مى‏دهد صادق باشد و از طرفى، چون در قرآن کریم، سخن از توحید و نفى شرک آمده است، پس عدم معارضه دیگران، نشان از صحت محتواى آن مى‏دهد؛ از جمله وحدانیت ذات اقدس الهى این که واحد است.(28)
 
2ـ سرّ عدم توان آوردن مانند قرآن توسط بشر
قرآن کریم، علاوه بر آن که تحدّى مى‏کند، خبر از عدم توان مقابله بشر مى‏دهد و این که جن و انس اگر با هم اجتماع کنند، هرگز نمى‏توانند مانند آن بیاورند و خود همین خبر غیبى، یکى از شواهد اعجاز قرآن کریم است، اما به چه علت بشر نمى‏تواند مانند قرآن کریم بیاورد؟

قرآن کریم مى‏فرماید، سر آن که بشر توان مبارزه با قرآن کریم را ندارد براى آن است که به علم الهى نازل شده است و چون علم الهى براى بشر دست نیافتنى است، پس مبارزه با قرآن کریم نیز منتفى خواهد بود. علاوه بر آن که قرآن، پیش از آن که نازل شود، در مقامى برتر و بالاتر وجود داشته است و در مرتبه نزول، لباس عربیت پوشیده است و آن مکان رفیع براى کسى دست یافتنى نیست، مگر آن که از مطهران باشند: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(29) که این قرآن بسیار گرامیست در لوح محفوظ حق که جز دست پاکان بدان نرسد.

مرحوم علاّمه رحمه ‏الله مى‏نویسد «مس قرآن، به معناى علم به آن است و آن در کتاب مکنون موجود است، کما این که مى‏فرماید: «إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ ما قرآن را به لسان فصیح عربى مقرر داشتیم تا شما در فهم آن مگر عقل و فکرت به کار بندید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ بسى بلند پایه و محکم اساسى است»(30)
 

استشهاد به آیاتى براى نبود معجزه در قرآن کریم

گفته مى‏ شود در قرآن کریم، آیاتى وجود دارد که نشان مى‏دهد از پیامبر گرامى اسلام درخواست معجزه شده است، اما حضرت آن را به سکوت برگزار کرده است و تنها به این اکتفا کرده که «من بشرى مانند شما هستم» ـ به نظر مى‏رسد مهمترین آن، آیات نود تا نود و سوم سوره مبارکه اسراء باشد ـ «قالُوا لَنْ نُوءْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَْرْضِ یَنْبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَْنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلاً أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُوءْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَوءُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً»(31)

در این آیات، شش پیشنهاد به نبى مکرم اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شده است و ایمان آوردن به رسول اسلام را مشروط به پیشنهادهاى شش گانه زیر نموده ‏اند:

1ـ باید چشمه جوشانى در مکه ایجاد کنى

2ـ باید داراى باغى باشى که پر از درخت خرما و انگور بوده و در آن، چشمه‏هاى جوشانى وجود داشته باشد.

3ـ آسمان را ـ به عنوان عذاب ـ تکه تکه کرده بر سر ما فرود آورى

4ـ خداوند و فرشته را در مقابل بیاورى که آنها را ببینیم که به رسالت تو شهادت دهند.

5ـ خانه‏ اى از طلا داشته باشى

6ـ به آسمان رفته، در این صورت هم ایمان نمى‏آوریم، مگر آن که نامه‏اى بیاورى که ما آن را بخوانیم تا تو را تأیید کند.

خداوند به پیامبر اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله در جواب این پیشنهادهاى ششگانه فرمود: به آنها بگو منزّه است پروردگار من؛ آیا من جز بشرى مثل شما هستم؟

آن چه در این پیشنهادها مشترک است نگاه منفعت ‏طلبانه به موضوع رسالت است به این که رسالت باید منفعت داشته باشد، یا براى پیامبر اسلام؟ چون خانه‏ اى از طلا داشتن و یا باغ پر از نخل و انگور داشتن یا براى منطقه منفعت داشته باشد؛ مثل ایجاد چشمه جوشان در منطقه مکه. تعبیر «لن نومن لک» (به نفع تو ایمان نمى‏ آوریم) نشان مى‏دهد آنها خیال مى‏کردند پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اظهار رسالت نمود تا براى خویش منصبى ایجاد نموده و از این راه سود ببرد.

وجود این دسته از آیات در قرآن کریم باعث شد برخى بگویند: «شاید بیش از بیست موضع در قرآن دیده مى‏شود که منکران از حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله معجزه خواستند و او در مقابل این تقاضا و بهانه‏جویى جوابى نمى‏دهد و تقاضاى معجزه را به سکوت برگزار مى‏کند»(32) از این رو باید دید آیا پیامبر اکرم به این پیشنهادها جواب داده است یا به سکوت برگزار کرده است؟
 
پاسخ پیامبر اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله به پیشنهاد دهندگان
نبى مکرم اسلام در جلسه‏اى که برگزار شد و چنین پیشنهادهایى به حضرت شد، پاسخهایى داده‏اند که قابل تأمل است.

1ـ پیامبر اکرم صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏ آله به عبدالله بن اُبَىّ مخزومى فرمود: این که گفتى باید چشمه جوشانى براى ما ایجاد کنى تا به تو ایمان بیاوریم، آیا اگر من چنین کنم، به خاطر این نبى هستم؟ وى گفت: نه. فرمود. آیا در طائف باغ ندارى؟ آیا در آن چشمه ایجاد نکردى؟ آیا به واسطه آن نبى شدى؟ گفت نه. فرمود: پس محمد[ص] نیز اگر چنین کارى انجام دهد دلیل بر نبوتش نیست.

2ـ این که گفتى باید باغ داشته باشى، آیا شما در طائف باغ ندارید؛ آیا به وسیله آن نبى شدید؟ گفت: نه فرمود: اگر پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ، داشتن باغ را دلیل بر نبوت مى‏ گرفت، این دالّ بر کذبش بود؛ چون در این صورت براى شما حجتى اقامه کرد که حجت نیست.

3ـ آیا از رسول رب العالمین مى‏خواهى تو را هلاک کند، در حالى که رسول رب العالمین، مهربان‏تر از این است که تو را هلاک کند؛ تو را هلاک نمى‏کند، اما حجت خداوند را بر تو اقامه مى‏کند. آیا طبیب، طبق پیشنهاد مریض به او دوا مى‏دهد، یا طبق آنچه صلاح اوست؟ شما مریض هستید و خداوند طبیب شماست.

4ـ آمدن، صفت بتهاى ناقص شماست که نه مى‏داند و نه مى‏شنود. آیا در طائف باغ ندارى و محصولات آن را به مکه نمى‏برى؟ گفت بله. فرمود: آیا درست است که خریداران بگویند ما از شما قبول نمى‏کنیم، مگر عبدالله بن اُبَىّ بیاید از او بشنویم که شما نماینده او هستید؟ گفت نه. فرمود: اگر نماینده تو بعد از شنیدن این سخن پیش تو آمده بگوید بر خیز با من بیا چون آنها پیشنهاد دادند در صورتى سخن مرا مى‏پذیرند که تو با من بیایى، آیا تو مخالفت نمى‏کنى و نمى‏گویى تو فقط نماینده هستى، آمر نیستى که به من دستور دهى؟ گفت: چرا. فرمود: پس چگونه به رسول رب العالمین چنین پیشنهادى مى‏کنى، در حالى که براى خودت جایز نمى ‏دانى؟

5ـ آیا عزیز مصر، خانه‏ اى از طلا نداشت؟ گفت: بله. فرمود: آیا به وسیله آن پیامبر شد؟ گفت: خیر.

6ـ این که گفتى اگر نامه هم بیاورى به تو ایمان نمى ‏آوریم، پس اقرار مى‏ کنى که با حجت الهى دشمنى دارى و هیچ دوایى براى تو نیست، مگر این که تو را به دست اولیاى خودش از بشر یا ملائکه تأدیب نماید.(33)

با تأمل در سخنان پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، به خوبى روشن مى‏شود آنها نبوت را امرى بزرگ مى‏دانستند؛ لذا معتقد بودند باید در آن منفعتى مادى نهفته باشد. و لکن ذات اقدس الهى هرگز با صرف بهانه‏جویى‏هاى عده‏اى سطحى‏نگر، هرگز از مدار سنت خویش خارج نمى‏شود و آوردن معجزه را به هواها و هوسهاى عده‏اى منوط نمى ‏سازد.
 
پاسخ قرآن کریم
براى روشن شدن پاسخ قرآن کریم، توجه به نکته ‏اى ضرورى است و آن این که پیشنهادهاى مشرکین، نشأت گرفته از ذهنیت آنها بود؛ یعنى خیال مى‏ کردند چون پیامبر اکرم صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏ آله به مقام رسالت رسید، شاید ـ العیاذ بالله ـ شریک خدا شده باشد و مانند خداوند، توان کارهاى خارق العاده را دارد. این نکته، زمانى در خور توجه است که به یاد داشته باشیم پیشنهاد دهندگان ملحد نبودند، بلکه مشرکین بودند که خیال مى‏کردند خداوند، عالم را آفرید و آنها را به افرادى حواله کرده است که نامرئى هستند و آنها ارباب این عالم هستند و بتها، تمثّل‏هاى آن موجودات نامرئى مى‏باشند. لذا آنها به «الله» اعتقاد داشتند.

«لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ؛ و اگر از آنها سؤال شود چه کسى آسمان و زمین را خلق کرد، هر آینه خواهند گفت «الله»»(34) و در آیه شریفه دیگر، علت پرستش بت توسط مشرکین را از زبان مشرکین چنین بیان مى‏کند: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛ تا این که ما را به نزد خداوند، مقرب گرداند»(35)

پس مشرکین به خداوند اعتقاد داشتند؛ منتهى بتها را به عنوان ارباب عالم مى‏دانستند. از این رو، درخواستى که از پیامبر گرامى اسلام صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله مى‏نمایند، ناشى از این اندیشه است. لذا برخى از پیشنهادها محال بود؛ مثل آوردن ملائکه.

برخى دیگر براى پیامبر اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله منفعت داشت و برخى از پیشنهادها هم منفعت آنها را مورد توجه قرار مى‏داد. آنان معتقد بودند خداوند، آسمان و زمین را خلق نموده است پس پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز قادر به چنین کارى بوده و مى‏تواند خدایى بکند.

نکته دیگر آن که مشرکین وقتى گناهى انجام مى‏دادند، به خاطر این که از شر عقوبت خدایان نجات پیدا کنند، براى بتها قربانى انجام مى‏دادند تا خدایان آنها را عقوبت نکند. بر این اساس، پیشنهادهایى که براى پیامبر اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله نمودند با تعبیر «لن نومن لک» شروع مى‏شود که از یک سو تهدید است؛ زیرا مى‏گویند هرگز به تو ایمان نمى‏آوریم و از سوى دیگر، تطمیع؛ چرا که «لک» یعنى به نفع تو. یعنى مى‏خواستند به وسیله ایمان آوردن به او، به نوعى براى خویش منفعتى کسب نمایند.

با توجه به این دو نکته، به سراغ جوابى که قرآن کریم داده است مى‏رویم. این جواب در حقیقت داراى دو بخش است.

الف ـ «سبحان ربى؛ منزه است پروردگار من»

ب ـ «هل کنت الا بشرا رسولاً آیا من جز بشرى فرستاده شده هستم» که در این بخش نیز دو ویژگى نبىّ اسلام، یکى بشر بودن و دیگرى رسول بودن آن بزرگوار تأکید شده است.

اما بخش اول ـ سبحان ربى ـ مى‏تواند پاسخ بعضى از پیشنهادات باشد؛ بدین معنا که چون در بخشى از این پیشنهاد آمده بود خداوند را براى ما بیاور، مى‏فرماید: منزه است از این که خداوند داراى جسم باشد؛ چرا که آمدن، از خواص جسم است و براى ذات اقدس الهى، آمدن و رفتن معنا ندارد، بلکه خداوند همه جا هست.

مى‏تواند هم جواب از تمام پیشنهادها باشد؛ به این معنا که چون به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گفته شد «لن نومن لک»، به ‏نفع‏ تو ایمان ‏نمى‏ آوریم تا براى ما چنین و چنان کنى، فرمود: به آنها بگو منزه است پروردگار من که‏تحت حکم بندگانش واقع‏ شود و یا این‏که به‏ پیشنهاد عده ‏اى ‏سطحى‏ نگر و لج باز، کارى را انجام دهد.(36)

ممکن است براى تعجب هم باشد، به خاطر این همه سطحى ‏نگرى و لجبازى و بهانه ‏جویى ‏هایى که داشتند و امور بسیار محدود و ساده و یا امور محالى را بیان کردند.(37)

با توجه به آنچه گذشت، بخش دوم جواب ـ هل کنت الا بشرا رسولاً ـ به خوبى روشن مى‏شود؛ یعنى پیامبر اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله مى‏فرماید: من یک بشر هستم و کارى که شما مى‏خواهید از یک بشر ساخته نیست. نشانه آن که آنها این امور را از پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله مى‏ خواستند نه خداوند، این است که خطاب به پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله است، لذا نگفتند «لن نومن لک حتى تنال ربک»، بلکه مى‏گفتند «لن نومن لک حتى تفجر لنا»(38) در حالى که اگر آنها پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله را فرستاده خداوند مى‏ دانستند، بایستى از او مى‏ خواستند که از خدایش بخواهد.

مرحوم علامه طباطبایى رحمه‏الله بعد از بیان این که بخشى از این پیشنهادها محال و بخشى از روى لجبازى و مکابره است و این که «هل کنت الا بشرا رسولاً» تأیید مى‏کند که «سبحان ربى» براى تعجب است، مى‏نویسد:

«اگر این درخواستها براى این است که پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله بشر است کجا بشر چنین قدرت مطلقه نامتناهى که حتى بر محالات ذاتى احاطه داشته باشد را دارد و اگر براى این است که ادعاى رسالت کرد رسالت تنها چیزى که اقتضا مى‏کند این است که آنچه خداوند بر عهده ‏اش گذاشت از بیان امر الهى و تبلیغ آن بانذار و تبشیر آنها و رسالت به معناى تفویض قدرت غیبى به او نیست»(39)

بر این اساس، به صورت استفهام از آنها پرسید آیا من جز بشرى فرستاده شده هستم؟

ممکن است گفته شود اگر پیامبر اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله به سؤالات آنها جواب مى‏داد (مخصوصا آنها به خاطر حسى بودن، داراى مطالبات محدود بودند) بهتر بود و بعد از آن که به او ایمان آوردند به آنها حقایق را گوشزد مى‏کرد به این که آنچه انجام شد ناشى از اراده الهى بود و یا شاید خودشان به خوبى مى ‏فهمیدند که پیشنهادشان ساده و بى‏ ارزش بود.

از کجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهاى دیگرى نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوى نبى مکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله مى‏ پذیرفتند که این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوى خود پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ؟

در جواب باید گفت: اولاً، از کجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهاى دیگرى نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوى نبى مکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله مى‏پذیرفتند که این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوى خود پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ؟ ثانیا، همان طور که در جواب حضرت گذشت، بناى حضرت بر این نبود که از جهل مردم سوء استفاده کند. در بحارالانوار، در مناظره‏اى که پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله با یهود مى‏کنند آمده است «حضرت نوح علیه‏السلام ، نهصد و پنجاه سال در میان قومش زیست، اما عده کمى به او ایمان آوردند، در حالى که در مدتى کوتاه، آن قدر به من ایمان آوردند که به حضرت نوح علیه‏السلام در طول عمرش نیاوردند.(40)

استاد جوادى آملى ـ دام ظله ـ مى‏نویسد:

«براى آن که در دوران پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله عقل بشر شکوفا شده است»(41)

نبى مکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله در دورانى مبعوث شده است که دوران شکوفایى عقل بشر است و حضرت نیز براى شکوفایى آن، تمام همت خویش را به کار گرفته است و چنین انسانى هرگز از جهل مردم سوء استفاده نخواهد کرد.

به تعبیر استاد جوادى آملى دام ظله، «پیام بلند و اجتماعى و اخلاقى این روایت ـ مناظره حضرت با عبدالله ابن اُبَى مخزومى ـ آن است که دین الهى به محور علم و عقل استوار است؛ از این رو همواره از عالمان و خردمندان ستایش مى‏کند. پس عوام فریبى و سوء استفاده از جهل جاهلان، از سنّت انبیاء بدور است»(42)

نتیجه آن که: آنچه از پیامبر اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله خواسته شده بود، امورى بود از روى عناد و مکابره که هیچ تناسبى با ادعاى نبى مکرم اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله نداشت؛ زیرا رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله فرمود من فرستاده خداوند هستم و مى‏دانیم که رسول، کارش تبلیغ و بیان احکام دین است براى این که جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن که نظام هستى را به گونه‏اى دیگر رقم زند. به تعبیر محمدحسین فضل‏الله، «شأن رسالت، تغییر نظام هستى نیست، بلکه شأن آن، تغییر در نظام انسانى عملى است»(43) تا بدین‏سان انسانها را به سوى هدف اصل خلقت که سیر به سوى خداوند است، رهنمون شود.

بنابراین، این که گفته مى‏شود «منکران حضرت محمد[ص] معجزه خواستند او یا سکوت کرده یا سرباز زده است»(44)، اگر مراد این است که پیامبر اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله به این پیشنهادها پاسخ نداده است، سخن ناصوابى است؛ چرا که هم پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در همان جلسه پاسخ داد و هم توسط قرآن کریم به آن پاسخ داده شده است و اگر مراد این است که مى‏بایست معجزه مى‏ آورد، با آنچه گذشت، به خوبى روشن مى‏شود که پیشنهادهاى مشرکین هیچ تناسب و ارتباطى با معجزه نداشت.

اما آنجا که لازم بود، پیامبر اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله معجزه بیاورد، معجزه آورد که در کتب متعدد تاریخى مذکور است(45) و پیامبر اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله نیز فرمود «هنگامى که معجزه لازم شد، من هم معجزات فراوان آوردم»(46) از آن جمله مى‏توان به سخن گفتن سنگریزه در دست پیامبر اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله اشاره کرد. ابن مسعود مى ‏گوید: «با نبى اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله نشسته بودیم مى‏شنیدیم که طعام، تسبیح مى‏گفت و پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله میل مى‏فرمود و مکرز عامرى جلو آمد، از حضرت نشانه خواست. حضرت نُه عدد سنگریزه را برداشت و در دست مبارکش تسبیح گفتند»(47)

آنچه از پیامبر اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله خواسته شده بود، امورى بود از روى عناد و مکابره که هیچ تناسبى با ادعاى نبى مکرم اسلام صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله نداشت؛ زیرا رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله فرمود من فرستاده خداوند هستم و مى‏دانیم که رسول، کارش تبلیغ و بیان احکام دین است براى این که جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن که نظام هستى را به گونه‏اى دیگر رقم زند.
 

عدم همخوانى ظاهرى برخى از آیات با اساس ادبیات عرب

وجود برخى آیات در قرآن کریم، بعضى را به این باور کشاند که این دسته آیات با اساس ادبیات عرب همخوانى ندارد. در نتیجه قرآن نمى‏تواند معجزه باشد؛ چرا که در این صورت مى‏بایست به گونه‏اى باشد که دیگران از آوردن مثل آن عاجز باشند؛ در حالى که گفتن عربى غیر فنى و غیر منطبق با ادبیات عرب، هنر نیست. بر این اساس، لازم است دست کم بخشى از این آیات را مورد بررسى قرار دهیم تا روشن شود آیا بر ادبیات عرب منطبق مى‏شوند یا خیر؟

1ـ مى‏دانیم «یا ایها المدثر» در اصل «یا ایها المتدثر» بود و همین موجب شد برخى خیال کنند که این آیه شریفه با ادبیات عرب موافق نیست.(48) لکن حق آن است، آنان که چنین اشکالى را مطرح مى‏کنند، نشان مى‏دهد ادبیات عرب را نمى‏شناسند؛ چرا که یکى از قواعد صرفى ادبیات عرب این است که هنگامى که تاء در باب افتعال بعد از «د» و «ذ» واقع شود، تبدیل به دال شده و دال در دال ادغام مى‏شود(49) و علت این امر را علماى ادب در مهجوره(50) بودن این دو حرف و مهوسه(51) بودن تاء مى‏دانند(52). همان طور که تاء باب افتعال، بعد از حروف اطباق «ص»، «ض»، «طا»، «ظا» تبدیل به تاء مى‏شود(53).

بنابراین، اگر در قرآن کریم چنین ذکر شد، کاملاً منطبق با ادبیات عرب بوده و اگر به صورت «یا ایها المتدثر» ذکر مى‏شد، جاى سؤال و پرسش بود. آیه شریفه «یا ایها المزمّل» نیز بدین گونه است و با توجه به آنچه گذشت، به خوبى روشن مى‏شود این آیه نیز مطابق با ادبیات عرب مى‏باشد؛ چرا که تاء باب افتعال وقتى بعد از «ز» قرار مى‏گیرد تبدیل به «ز» مى‏شود.

2. آیه دیگرى که مورد اعتراض قرار گرفت، آیه 161 سوره مبارکه نساء است: «لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُوءْمِنُونَ... وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُوءْتُونَ الزَّکاةَ...» که جمله «مقیمین» در حالت مرفوعى مى‏بایست مقیمون باشد، در حالى که مقیمین شده است.
 
بررسى
در ادبیات عرب مرسوم است هنگامى که بخواهند اهمیت کلامى را نشان دهند، اعراب آن را مخالف با بقیه مى‏نویسند تا بدین صورت، اهتمام آن توسط خواننده درک شود؛ چرا که در گذشته نوشتن کلمه به صورت رنگى یا یکى را بزرگ‏تر و بقیه را کوچک‏تر نوشتن، چندان مرسوم نبود. بر این اساس، با تغییر اعراب، هدف نویسنده به خوبى تأمین مى‏گشت. قرآن کریم، از آن‏جا که به زبان عربى نازل شده است، این قاعده را رعایت نموده است و کلمه «مقیمین» را بدین گونه نوشته است. همچنین در آیه 177 سوره مبارکه بقره «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» نیز از این قاعده پیروى نموده است.

ابن کثیر در تفسیر خویش از ابن‏جریر نقل مى‏کند که وى ضمن دفاع از کتابت «مقیمین»، آن را رایج در زبان عرب دانسته و براى تأیید این سخن به شعرى از شاعر دوران جاهلیت عرب تمسک نموده مى‏نویسد: «المقیمین در تمام مصاحف بزرگان چنین آمده است... در مصحف ابن مسعود «المقیمون» آمده است، اما صحیح، قرائت بزرگان است. پس قول کسانى که آن را غلط کُتّاب مى‏دانند، رد کرده و گفته است مقیمین منصوب است به تقدیر «امدح» کما این که در آیه دیگر آمده است «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» و این در کلام عرب جایز است؛ چنان که شاعرى مى‏گوید:

لا یبعدنّ قومى الذین هم سم العداة و آفة الجزر

النازلین بکل معترک و الطیبون معاقد الازر(54)

که «نازلین» به نصب خوانده شد به تقدیر «امدح النازلین» (مدح مى‏کنم آنها را که نازل شدند) در حالیکه مى‏بایست به رفع خوانده مى‏شد.

مرحوم طوسى رحمه‏الله در تبیان، ضمن موافق دانستن این آیه با ادبیات عرب، شعرى که گذشت را به عنوان شاهد ذکر مى‏کند(55) و در تفسیر قرطبى نیز ضمن دفاع از کتابت «مقیمین» شعر زیر را از ادبیات عرب به عنوان مؤید بیان مى‏کند

و کل قوم اطاعوا امر سیدهم الا نمیرا اطاعت امر غاویها(56)

که «نمیرا» مى‏بایست «نمیرٌ» بود و به خاطر اختصاص به «نمیرا» تبدیل شده است.

3. در سوره مبارکه حجرات، آیه 9 مى‏خوانیم «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ اقْتَتَلُوا؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم کار و زار کنند»، «ن» فاعل جمله، کلمه «طائفتان» است و بر حسب اصل در زبان عربى باید «اقتلتا» باشد تا با فاعل مطابقت داشته باشد.

لکن با تأمل در ادبیات عرب به خوبى روشن مى‏شود، این آیه شریفه نیز منطبق با ادبیات عرب است. توضیح آن که یکى از مجوّزات عدم تطابق فاعل با فعل در زبان عرب، موردى است که فاعل، به اعتبار معنى، جمع آورده مى‏شود. در مثال بالا چون طائفتین در معناى قوم است، لذا فاعل جمع آورده شده است، کما این که مفسرین نیز بدان اشاره نمودند(57).

با آنچه گذشت، به خوبى روشن مى‏شود آیات قرآن کریم با ادبیات عرب کاملاً هماهنگ است و این قرآن کریم نیست که ادبیات عرب را مى‏سازد، بلکه ادبیات عرب وجود داشت و قرآن کریم طبق آن نازل شد. بنابراین آیاتى که گذشت و آیاتى دیگر که ممکن است مورد خدشه واقع شود، طبق دستور ادبیات عرب نازل شده است و اگر از این دستور پیروى نمى‏کرد، مى‏بایست اشکال مى‏نمود و آن را دلیل بر معجزه نبودن قرآن کریم حساب آورد و کسانى که چنین آیاتى را خلاف ادبیات عرب مى‏دانند، ظاهرا نسبت به ادبیات عرب آشنایى کامل ندارند.
 
یک نکته
یکى از اشکالات دیگرى که ممکن است طرح شود و مطرح شده است، اعجاز محتوایى قرآن کریم است. آنچه در قرآن کریم آمده است، همان چیزهایى است که در کتب آسمانى پیشین آمده است(58). لذا باید گفت بحث از اعجاز محتوایى قرآن، بحث بسیار دامنه دارى است که ورود در آن از حوصله این نوشتار خارج است و پژوهندگان مى‏توانند به کتب تفسیرى چون جلد اول تفسیر المیزان مراجعه کنند. اما در اینجا به بحثى که هم در قرآن کریم و هم در عهد عتیق آمده است، اشاره مى‏کنیم تا روشن شود آیا این دو بیان، قابل جمع است تا گفته شود بیان قرآن از آنها اخذ شده است؟

داستان حضرت آدم علیه‏ السلام هم در عهد عتیق آمده است و هم در قرآن کریم که تفاوت این دو آن قدر آشکار است که امکان جمع کردن این دو داستان در یک جا ممکن نیست.

در عهد عتیق مى‏خوانیم «چون زن دید که آن درخت براى خوراک نیکوست و به نظر خوش‏نماست و حتى دلپذیر و دانش افزا، از آن میوه‏اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد، آن‏گاه چشمان هر دوى ایشان باز شد. و خداوند گفت همانا انسان مثل یکى از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده است؛ مبادا دست دراز کند و از درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند»(59)

طبق بیان عهد عتیق، دو درخت ممنوعه وجود داشت؛ یکى درخت علم و دیگرى درخت حیات و آنها توانستند از درخت علم بخورند و دانا شوند و قبل از آن که از درخت حیات بخورند، از بهشت اخراج شدند؛ چرا که از آن درخت مى‏خوردند مانند خداوند براى همیشه زنده مى‏ ماندند.

حال، سراغ قرآن کریم مى ‏رویم تا روشن شود تعریفى که قرآن کریم از خداوند ارائه مى ‏دهد چگونه تعریفى است و در داستان حضرت آدم علیه‏ السلام خداوند چه برخوردى با حضرت آدم علیه ‏السلام نمود.

قرآن کریم خداوند را قادر مطلق مى‏ داند که بر همه چیز قادر است «هو على کل شى‏ءٍ قدیر»(60) و به همه چیز احاطه داشته و بر همه چیز داناست؛ «بکل شى علیم»(61) و هستى همه محتاج به او هستند و خداوند، قادر بى‏نیاز است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(62) و شما محتاج و نیازمند خداوند و خداوند بى‏نیاز است) و از آنجا که هستى فعل خداوند است، کسى را یاراى رسیدن به خداوند نیست «لیس کمثله شى‏ء»(63) (کسى مثل خداوند نیست) و با رحمت واسعه خویش به هستى مى‏ نگرد «قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ بگو آنچه در آسمان و زمین است از آن کیست بگو از آن خداوندى است که بر خویش رحمت و بخشایش را فرض و واجب کرده است»(64) پس در نگاه قرآن، تصور رسیدن به خداوند و تصور اباى خداوند از لطف به بندگانش و جلوگیرى از نعمت بر بندگانش تصورى محال است و چون خداوند در رحمت خویش را بر روى بندگان باز نموده است و هرگز از این که به مقام خدایى برسد ابایى ندارد؛ چرا که چنین فرضى محال بوده و انسان هر چه کند، بنده و مملوک خداوند است.

بنابراین، نگاه خداوند به بنده‏اش هیچ‏گاه مثل نگاه به یک دشمن نیست که بترسد انسان به مقام او برسد، بلکه تا آنجا که در محدوده توان انسان است به او میدان مى‏دهد. حال چنین نگاهى کجا و نگاه عهد عتیق به خداوند کجا؟ آیا مى‏توان تصور کرد بیان قرآن کریم از آن کتابها اقتباس شده است؟ جالب آن که آنچه در تورات آمد، نشان مى‏دهد خداوند علم را از بنده‏اش دریغ کرد، اما قرآن کریم همین داستان حضرت آدم را مطرح مى‏کند و مى‏فرماید: «علم الاسماء»(65). ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
 
پى نوشت ها :
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ انعام / 19.
3ـ انفال / 31.
4ـ ص / 4.
5ـ ذاریات / 52.
6ـ انفال / 30.
7ـ انفال / 8و7.
8ـ مانند زخرف / 46 در مورد معجزه حضرت موسى، اعراف / 73 در مورد معجزه حضرت صالح، یونس / 1 درباره معجزه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و غافر / 78، معجزه تمام رسولان را آیه شمرده است.
9ـ ر.ک.: شهید مطهرى، آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، چاپ دوم، ج 2، صص 140ـ138.
10ـ یونس / 38؛ هود / 14.
11ـ هود / 49.
12ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، ج 20، صص 236 و 246.
13ـ یونس / 16.
14ـ علامه طباطبایى، المیزان، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1389 ق.، ج 1، صص 72ـ60؛ موارد پنجگانه عبارتند از: تحدى به علم، تحدى به نبى امّى، تحدى به اخبار از غیب، تحدى به عدم اختلاف، تحدى به بلاغت.
15ـ همان، ص 58؛ سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان، انتشارات اسلام، چاپ سوم، 1366، ج 1، صص 59ـ40: امور دهگانه زیر را دلیل اعجاز قرآن مى‏شمارد، فصاحت و بلاغت، استدلالات عقلى، تشریع احکام، دستورات اخلاقى تاریخ، اخبار غیبى، سلامت از تناقض، عدم ملالت در تلاوت، استشفاى به قرآن و استخاره به قرآن؛ ضمن آن که معتقد است سه مورد اخیر را نه براى تحدى، بلکه براى ازدیاد ایمان مؤمنین ذکر نموده است.
16ـ یونس: 38، 39؛ آیه 23 سوره بقره که مدنى هم است ـ «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ـ در خبر «مثله» دو قول است؛ یا به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله یا به قرآن که در هر دو صورت، تحدى است.
17ـ المیزان: 1/67.
18ـ هود / 14و13.
19ـ اسراء / 88.
20ـ المیزان: 10 / ص 16، ص 176.
21ـ عبدالله جوادى آملى، تسنیم، نشر اسراء، ج 2، (ذیل آیه 23 سوره مبارکه بقره)، ص 421.
22ـ طور / 34.
23ـ البته آیت‏الله جوادى آملى معتقد است مراد از شهداء، یاور و معین است، نه شاهد؛ ر.ک.: عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 412.
24ـ انعام / 19.
25ـ انعام / 19.
26ـ آل عمران / 64.
27ـ قرآن کریم با زمانهاى مختلف و نیازهاى بشر که در طول قرنها تحول پیدا مى‏کند منطبق است؛ ر.ک.: المیزان، ج 1، ص 61؛ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 115.
28ـ هود / 14.
29ـ واقعه / 79ـ77.
30ـ زخرف / 4ـ3.
31ـ نیز: سوره فرقان / 30، یونس / 20؛ رعد / 7؛ انعام / 111.
32ـ على دشتى، بیست و سه سال رسالت، ص 20.
33ـ طبرسى، الاحتجاج، نشر اسوه به اشراف جعفر سبحانى، چاپ دوم، 1416 ق.، ج 1، صص 63ـ59؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى علیه‏السلام ، تحقیق و نشر مدرسه امام مهدى(عج)، چاپ اول، 1409 ق.، صص 512ـ508.
34ـ لقمان / 25.
35ـ زمر / 3.
36ـ طبرسى، مجمع‏البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1379، ج 3، ص 440.
37ـ علامه طباطبایى، المیزان، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1397، ج 13، ص 216.
38ـ همان، ص 217.
39ـ همان.
40ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، بیروت، نشر ونا، ج 9، ص 291.
41ـ تفسیر موضوعى قرآن کریم (سیره رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله )، نشر اسراء، ج 9، بخش 7، فصل 2.
42ـ همان.
43ـ محمدحسین فضل‏الله، من وحى القران، بیروت، دار الطباعة و النشر، چاپ سوم، 1405 ق.، ج 14، ص 248.
44ـ على دشتى، پیشین، ص 20.
45ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابوطالب، نجف اشرف، چاپ حیدریه، 1376، ج 1.
46ـ بحارالانوار: ج 18، ص 199.
47ـ ابن شهر آشوب، پیشین، مناقب آل ابوطالب، ج 1، ص 78.
48ـ على دشتى، پیشین، ص 26.
49ـ بهاءالدین همدانى، شرح ابن عقیل، ج 2، ص 58.
50ـ حروف مهجوره یعنى حروفى که در هنگام گفتن آشکار مى‏شوند و 19 حرف مى‏باشند ظل قوّ ربض اذ غزا جند مطیع؛ لسان العرب: ج 4، ص 150.
51ـ حروف مهوسه یعنى پنهانى و آهسته که ده حرف هستند «حثه شخص فسکت»؛ همان، ج 6، ص 251.
52ـ ابن حاجب، شرح شافیه، دار الکتب العلمیه بیروت، 1359، ج 3، ص 227.
53ـ حاشیه دسوقى، دار احیاء الکتب العلمیه: ج 1، ص 17.
54ـ تفسیر ابن کثیر، دار الفکر بیروت، چاپ دوم، 1401 ق.، ج 1، ص 585؛ محمد شوکانى، فتح القدیر، دار الفکر بیروت، چاپ دوم، 1993 م.، ج 1، ص 173؛ معناى شعر: هرگز دور مباد قوم من کسانى که دشمن دشمنان و بلاى قربانیان هستند و هرگاه در هر معرکه و جنگى فرود آیند، به سر پیمانهاى خویش محکم ایستاده‏اند.
55ـ شیخ طوسى، التبیان، نشر مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1409 م.، ج 3، ص 391.
56ـ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 14. معنى شعر: همه قوم امر رهبر خویش را اطاعت کردند مگر نمیر که از گول زننده خویش اطاعت نمود.
57ـ تفسیر قرطبى: ج 6، ص 315.
58ـ على دشتى، پیشین، ص 20.
59ـ عهد عتیق، سفر پیدایش (تکوین)، باب سوم، آیه 7 و 8 و 23.
60ـ بقره / 20.
61ـ بقره / 29.
62ـ فاطر / 15.
63ـ شورى / 11.
64ـ انعام / 12.
65ـ بقره / 31.


منبع: پایگاه تحقیقاتی القرآن


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما