اعجاز قرآن(2)
نويسنده:سيد علي كمالي دزفولي
منبع:قرآن شناسي عمومي
منبع:قرآن شناسي عمومي
قرآن در محتوي
قبل از آنكه از اين درياي ژرف سرانگشتي تر كنيم، براي سبك ساختن بيم و هراس تنهايي، بعضي از اقوال بحث كنندگان در اعجاز قران را به طور اختصار ياد ميكنيم. معجزه را چنين تعريف كردهاند:
المعجزةُ في لسان الشّرع امرٌ خارقٌ للعادة مقرونٌ بالتّحدي سالمٌ عن المعارضه.
معجزه در اصطلاح شرع امري است كه از عادات معهوده فراتر است و مقارن با هماورد جويي است كه ديگران از معارضه با آن ناتوانند.
معجزه امري است كه بشر، مجتمعاً يا متفرّقاً، از آوردن مانند آن ناتوان باشد. فرق معجزه با اختراع آن است كه معجزه بدون اسباب و اختراع با اسباب است. معجزه را با ياد گرفتن نميتوان انجام داد، اما اختراع را با ياد گرفتن و تهيّه اسباب ميتوان انجام داد. معجزه مقرون است به تحدّي، يعني آورنده آن ميگويد من از جانب خداوند آمده ام و اين معجزه من است، اگر ميتوانيد مانند آن را بياوريد.
دلالت معجزه بر صدق پيغمبر. مانند دلالت جهان بر خالق جهان است. چنانچه درباره معجزه بودن قرآن در خود قرآن آمده است:
اَمْ يَقُولُونَ افْتَرَيهُ قُلْ فَأتُوا بِسُورَةٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.
اگر رسالت را باور ندارند و ميگويند دروغزني، به ايشان بگو اگر ميتوانيد سورهاي مانند اين بياوريد و هر كه را جز خداوند ميتوانيد در اين امر به ياري طلبيد اگر راستگو هستيد.
پيغمبران همچون جرّاحان بزرگند كه درون و قلب و افكار انسان را جرّاحي ميكنند و اين خود بزرگترين انقلاب است. بايد نخست به وسيله معجزه راه را باز كنند تا مردم به ايشان و منطق ايشان گوش فرا دهند؛ بدون به كار بردن معجزه، همچون واعظان معمولي خواهند بود كه مردم در برابر ايشان بيتفاوتند.
معجزات متناسب با سطح عقول و افكار و دانشهاي زمان است و به همين جهت معجزه پيغمبر آخر الزّمان كه پيامبر همه زمانهاي آينده است قرآن است كه هميشه به همان وضعِ زمان نزول موجود، و محتواي آن رهبر جوامع بشري به امور زندگي اين جهاني و تأمين سعادت جاوداني است؛ و نيز در هر عصر و زماني مردم را به تحدّي ميخواند كه: «فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ».
عربي كه زير بار هيچ حكومتي نميرفت و از زندگي به ديدن ستارهها و شعاع آفتاب و غديرهاي راكد و بويناك و مسامره در زير آسمان و سخن گفتن در مفاخر قبيله بسنده كرده بود و هرگز به كتابي در سياست يا اخلاق يا فلسفه يا علم الاجتماع ننگريسته و به آن گردن ننهاده بود؛ طرح همه معارف انساني در قرآن، با براهيني استوار و همگام با فطرت، كه گاه چون پتك ميكوبد و گاهي چون نسيم مينوازد، روح ساده و بي آلايش او را، هرچند عادات زشت آن را آلوده ساخته بود، به خود جذب كرد و با سرعت مصفّي ساخت و ثابت نمود كه هم قدرت جذب دارد و هم نيروي تصفيه.
قرآن ثابت كرد كه نور است و وسيله ديدن حقايق و يافتن معارف عاليه، مگر براي كسي كه كور باشد يا چشمان خود ببندد.
لابد در كلمات قرآن و جذبه آنها اسراري هست، و اگر سرّي نبود مانند ساير كلمات عربي بود. همه آن اسرار هم هيچ وقت قابل كشف نيست، زيرا اگر كشف شود آن جذبه هم منتفي ميگردد. جذبه هميشه پيرامون اسراري است كه در غيب است؛ «اذا ظَهرَ السّببُ بَطلَ العجَب» (اگر سبب معلوم شد شگفتي باطل ميشود). قرآن مانند وجودْ مطلق است، هرچه از اسرار آن كشف شود معلوم ميگردد ناپيداهايش انتهايي ندارد. خداوند نهايت ندارد، كلام او هم بيانتهاست.
يزيدُ علي طول التّأمل بهجتُه كَانَّ العُيونَ النّاظرات صَواقل
زيبايي او با بسيار نظر كردن بيشتر ميشود، گويي چشمان بيننده صيقل زيبايي اويند.
«لبيد»، بزرگترين شاعر «معلّقات»، چون مسلمان شد شعر را ترك گفت. وي در دوران جاهليّت نذر كرده بود كه هرگاه صبا بوزد شتران نحر كند و يتيمان و اسيران را اطعام نمايد، و چون اسلام آورد نذر خود را ترك نگفت تا روزگاري كه تهيدست شد. در زمان حكومت «وليد بن عقبه» در كوفه بود كه صبا وزيدن گرفت و او چيزي نداشت تا به نذر خود وفا كند. وليد اين بدانست و مردم را خبر كرد و خود قطاري از شتران به او هديه نمود و اشعاري نيز در مدح لبيد بگفت.
لبيد، آن شاعر فحل و توانا و نام آور مورد چنين لطفي واقع شده و به شعر هم او را مدح گفتهاند، احساسات و شخصيّتش در اوج انگيزه است، اما عهد خود را كه به احترام مقام قرآن بسته است نميشكند و به دختر خود دستور ميدهد تا وليد را مدح گويد. دخترك ميگويد و لبيد آنها را ميپسندد و براي وليد ميفرستد.
درك اعجاز قرآن همچون بوي دلاويز باد صباست كه سحرگاهان بر گل ها وزيده و به مشام جان رسيده است؛ مانند وصف زيبايي است كه «يُدرَك و لايُوصَف». قلب سليم و فطرت پاك و عقل آزاد از ذخاير باطل و وجدان بي آلايش ميتواند بخشي از اسرار قرآن را دريابد و با مرور زمان و تكامل دانش و تدبّر، بخش ديگر و بخش ديگر؛ «مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ».
پيغمبر اكرم، كه خود مهبط وحي است و برگزيده از همه خلق، مأمور به تكرار و تدبّر در قرآن است:
يَا اَيُّهَا الْمُزَّمِلُ قُمِ اللَّيْلَ اِلاَّ قَلِيلاً نِصْفَهُ اَوِانْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً اَوْزِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرتيلاً.
اي سر در گريبان فرو برده، شب را جز اندكي بيدار باش، نيمي از آن يا اندكي كم يا زياد، و قرآن را با ترتيل قرائت كن.
«ابن مسعود» گفت:
پيغمبر اكرم(ص) به من فرمود برايم قرآن بخوان. گفتم بر تو بخوانم و حال آنكه بر تو نازل شده است؟ فرمود: دوست دارم آن را از ديگري بشنوم. به سوره نساء آغاز ميكردم. چون به قوله تعالي رسيدم كه فرمايد: «چگونه است آن روزي كه از هر امّتي گواهي بياوريم و تو را گواه بر همه بياوريم»، ديدم چشمانش اشك ميريزد.
از ميان همه وجوه هنر، از نقاشي، مجسّمه سازي، موسيقي و نمايش، عرب فقط كلمه و بيان را داشت و دليل زندگي خود و توجيه آن را در كلمات ميجست و از مرارت هاي زندگي به كلمات پناه ميبرد.
لغت عرب اگرچه اصطلاحات علمي نداشت امّا مفاهيم انساني درباره حالات رواني و منش هاي خوب و زشت، بيش از هر زبان ديگر در لغت گسترده او موجود بود. بنابراين لغت عرب براي القا و بيان آنچه قرآن برايش نازل شده بسيار مناسب بود. قرآن با منقولات شرعي و اصطلاحات فرهنگ اسلامي كه متكّي بر مفاهيم عربي لغوي بود، گنجينه لغت عرب را تا سرحدّ بي نيازي بالا برد و قالبهايي براي كلمه و تركيب ساخت كه مجسّمه داوود (اثر بزرگ «ميكل آنژ») در برابر عظمت و زيبايي آن به خاك ميافتد.
رَفيعُ الدَّرَجَاتِ ذُوالْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ يَوْمَ هُمْ بَارِزوُنَ لاَيَخْفَي عَلَي اللهِ مِنْهُمْ شَيْيءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.
اوست برافراشته درجات، دارنده عرش؛ روح را از فرمان خود بر هر كه از بندگان خود خواهد فرود ميآورد تا روز ملاقات را بيم دهد، روزي كه همه پنهانها آشكار است، بر خداوند از ايشان چيزي پنهان نيست. آيا ملك از آن كيست؟ از آن خداوند يگانه قهار.
قرآن همچون سفره گستردهاي داراي انواع خوراكيهاست كه خوراك هر كسي به قدر فهم او در آن مهيّاست. قرآن، تنها كتاب علما و فقها و فلاسفه نيست، بلكه كتاب مردم است و آيه مباركه «وَ تِلْكَ الاَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا اِلاَّ الْعَالِمُونَ» (اينهايند مثلهايي كه براي همه مردم ميآوريم اما جز عالمان آنها را درك نميكنند.) تحقيري براي مردم غير عالم نيست، هرچند توبيخي براي ترغيب در تحصيل علم باشد و به هر حال دليل بيبهره بودن مردم از قرآن نيست.
«شاطبي» گفته است:
بسياري از مردم گمان كردهاند كه همه علوم، از طبيعيّات و رياضيّات و منطق و علم حروف، از قرآن استخراج ميشود. و اين صحيح نيست؛ صحابه و تابعين اعرَف بودند و نشنيديم كسي از ايشان درباره علمي جز احكام تكاليف و احكام آخرت و معارف توحيدي به عنوان اينكه از قرآن است سخن گويد. به همين جهت بحث در كشفيات علمي و انطباق آنها با قرآن از مورد مسائل قرآن و اعجاز آن خارج است.
عرب به فواتح سُوَر و معاني آنها و اشارات آنها عهد سابق داشت و به همين دليل از معاني آنها سؤال نكرد.
يكي از مسائل مهمّ درباره محتواي قرآن آن است كه احكام قرآن مانند قوانين عرفي جامعهها تدوين نشده است، به قسمي كه قوّه اجرايّيه خارج از آن باشد، بلكه نيروي اجرايي جزو قانون و در مطاوي آن است و آن نيرو همان بيانها و هشدارها براي رجوع به ايمان است كه در هر جاي قرآن، خواه احكام يا معارف، مكرراً ايمان را در دلها بيدار و به رعايت آن هشدار ميدهد:
اَقِمِ الصَّلوةَ اِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ اَكْبَرُ وَ اللهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ.
«وَ اللهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ» هشداري است براي فرمان «اَقِمِ الصَّلوةَ».
وَ لاَ تَقْتُلُوا اَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيَّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبيراً.
فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد، ما شما را و ايشان را روزي ميدهيم؛ به درستي كه قتل ايشان گناهي بزرگ است.
«نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيَّاكُمْ» بيان يكي از معارف عاليه است و هشداري براي نهي از قتل.
وَلاَتَقْرَبُوا الزِّنَي اِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً.
نزديك زنا كاري مشويد زيرا پليدي است و بد راهي است.
«اِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً» خود نيرويي است براي اجراي نهي.
وَلاَتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ اِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَليِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ يُسرِفْ فِي الْقَتْلِ اِنَّهُ كَانَ مَنْصُوراً.
قتلِ بناحق، اسراف در قتل است و ولّيِ دَم صاحب قدرت ميشود براي قصاص.
وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ اِلاّ بِالَّتِي هِيَ اَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَ اَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً.
وقتي يتيم را در كفالت خود گرفتيد متعهّد نگهباني او و مال او شدهايد و مسؤول انجام آن تعهديد.
وَ اَوْفُوا الْكَيْلَ اِذَا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِيلاً.
تمام دادن و زيادي نگرفتن، عاقبتي نيكو دارد؛ براي خوش عاقبتي مطيع امر باشيد.
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤولاً.
آنچه را نميداني پيروي مكن، شنوايي و بينايي و دلِ دريافت كننده، همه اينها مسؤل آن پيرويهاي بدون علم است.
وَ لاَ تَمْشِ فِي الاَرْضِ مَرَحاً اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً.
با تكبر در زمين راه مرو؛ مگر همه زمين را شكافته يا همه درازاي كوهها را پيمودهاي؟! چه ضربه منطقي تحقيرآميزي براي متكبّران نادان!
اينها نمونه اندكي از احكام و معارف است كه در طي بيان حكم، علّت آن يا نتيجه آن بيان شده و هشداري است تا انسان را براي اطاعت آماده سازد. عجبا كه فقها هر وقت مسألهاي فقهي از قرآن استنباط كردهاند غوري در مناسبات حكم از معارف روحي نميكردند و حكم را همچون امري مستقل و بدون مناسبات ياد ميكردند.
در عهد ممتدّي از تاريخ اسلام بيشتر فتوي دهندگان و قضاوت از طرف خليفه و حاكم منصوب ميشدند و فتاواي ايشان در حدود مجرّد احكام و احياناً متناسب با تقاضاي سياست وقت بود و عبرتي از قرآن در كار نبود. در صورتيكه احساس اعجاز قرآن بدون دريافت آن عبرتها و تدبّرها امكان پذير نيست. به طور نمونه ملاحظه كنيد قوله تعالي: «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّروُنَ» را در آخر آيه مباركه «اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِحْسَانِ وَ اِيتَاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّروُنَ» و نمونه بسيار ديگر در قرآن مجيد.
بنابراين وجود قرآن مجيد در طول اعصار و قرون در ميان خلق مانند وجود پيغمبر اكرم است كه حيّ و حاضر براي بيان احكام و معارف است و در هر وقت مشكلات را حلّ و مجملات را مبيّن ميسازد.
وَ اِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ.
و قرآن ياد دهندهاي است براي تو و قوم تو و زود است كه درباره آن از شما سؤال شود.
آري، همه افراد بشر در همه اعصار، به تحدّي خوانده شدهاند و مانند قرآن را نياورده و نخواهند آورد و اعتقاد ما چنين است قوله تعالي:
وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَائَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجَارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكَافِرينَ. (بقره:23)
اي كافران اگر از آنچه به بنده خود نازل كرديم شك داريد، پس سورهاي مانندش بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بخوانيد، اگر راستگو هستيد. پس اگر چنان نكرديد، و هرگز نخواهيد توانست چنين كنيد، از آتشي بترسيد كه سوختش آدم و سنگ است و براي كافران آماده شده است.
اين اعتقاد، هم از ناحيه تصريح قرآن به نفي ابد در «وَلَنْ تَفْعَلُوا» است و هم از ناحيه مطالعه و تدبّر پيوسته در كلمات و تركيبات و محتواي قرآن كه ما در حدّ توانايي خود از وجوه آن ياد خواهيم كرد.
به هر حال اين جزم و قاطعيّت بر عدم اِتيان به مثل قرآن در آينده و ابد الدّهر، براي منكران هراس انگيز است، و استمرار عدم امكان و مشاهده آن هراس انگيزتر.
شايد اولين كسي كه به طور مبسوط اما متفّرقاً درباره اعجاز قرآن بحث كرد «جاحظ» بود. وي در سال 105 تا سال 255 هجري بزيست. او كتاب مستقلي درباره اعجاز قرآن ندارد، اما در «حجّ النّبوة»، كه يكي از مجموعه رسائل اوست و «سندوبي» آن را منتشر ساخته، درباره اعجاز قرآن مطالبي آورده است. از آن جمله ميگويد كه در برابر تحدّي قرآن، كشتند و كشته شدند، زيرا نتوانستند با آن معارضه كنند و چون عاجز بودند گفتند (قوله تعالي):
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنَ جُمْلَةً وَاحِدَةً. (الفرقان:32)
و كافران گفتند چرا اين قرآن يكباره بر او نازل نشده است.
وَ اِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لايَرْجُونَ لِقَائَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا اَوْ بَدِّلْهُ.(يونس:45)
و آنگاه كه آيات روشنگر ما برايشان خوانده شود آنان كه اميد ديدار ما را ندارند ميگويند قرآني غير از اين قرآن بياور يا آن را عوض كن.
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَروُا اِنْ هذَا اِلاَّ اِفْكٌ افْتََرَيهُ وَ اَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَروُنَ.(الفرقان:4)
و كافران گفتند اين قرآن نيست مگر دروغي كه آن ساخته و گروه ديگري او را ياري كردهاند.
آنگاه جاحظ تناسب معجزات هر پيغمبر با وضع زمان او را ياد ميكند: عصاي موسي(ع) و احياي موتاي عيسي(ع)، متناسب با ساحري در زمان فرعون و طبابت در زمان امپراطوري روم.
اين مطلب در اخبار آل محمد(ص) قبلا آمده است. در «عيون الاخبار الرّضا(ع)» آمده است:
«ابن سكّيت» از حضرت رضا(ع) ميپرسد كه چرا خداوند موسي را با «عصا» و «يد بيضاء» فرستاد و عيسي را با «طب»؟ امام ميفرمايد: آنگاه كه خداوند موسي(ع) را فرستاد سحر و ساحري بر آن زمان غالب بود؛ موسي براي ايشان از نزد خدا چيزي آورد كه در توانايي ايشان نبود و سحرشان را باطل و حجّت را بر ايشان تمام كرد. و خداوند عيسي(ع) را در وقتي فرستاد كه بيماريها بر مردم غالب بود و مردم نيازمند طب بودند؛ عيسي از نزد خداوند براي ايشان چيزي آورد كه نداشتند، چيزي كه مردهها را زنده كرد و گنگ و مبروص را شفا داد و با آن حجّت را برايشان تمام كرد. و خداوند محمّد(ص) را در زماني فرستاد كه خطبه و كلام و شعر بر مردم غالب بود؛ پس براي ايشان از كتاب خدا و موعظهها و احكامش چيزي آورد كه قول ايشان را باطل ساخت و حجّت را برايشان تمام كرد. ابن سكّيت گفت: به خداوند سوگند كه جواب اين است.
جاحظ معجزه قرآن را از نظم خاص آن ميداند كه بعداً «جرجاني» و «باقلاني» از او پيروي كردهاند.
جاحظ به اين مطلب توجه تامّ داشت كه محتوي هرچه باشد و به هر درجه والا باشد، بي نياز از نظم و اسلوب عالي و موسيق خاصّ الفاظ نخواهد بود. با وجود اين، هرگز جاحظ از مقام معني و محتوي چيزي كم نكرد.
جاحظ در عصري بود كه رسوب فرهنگ فلسفه و ادب يونان و ايران و هند در فرهنگ عرب، خلوص آن را مشوب ساخته بود و او با كمال مهارت سدّي در جلو آن بود.
زرگري زبردست انگشتري از طلا يا مس ميسازد و خيّاطي ماهر پوشاكي از اطلس يا پلاس، و اين خود بهترين مثال براي مورد است. رشاقت لفظ و علوّ معني و محتواي عالي، بدون الفاظ برگزيده جالب نيست، هرچند شايد آوردن محتوايي عالي در الفاظي ركيك قابل امكان نباشد. جاحظ در اين باره مثالي ميآورد و ميگويد:
روزي «ابوعمروشيباني» دو شعر را كه شنيده بود تحسين ميكرد و قلم و كاغذ خواست تا آنها را بنويسد و نوشت:
نه تنها گوينده اين دو بيت شاعر نيست، بلكه اطمينان دارم كه در نسل او شاعري هم پيدا نخواهد شد؛ از اين ركيكتر چه نظمي ميتوان يافت، خصوصاً در «ذا علي كلّ حال»!
آنگاه به راه افراط ميرود و ميگويد كه معاني و محتوي مطروح و پيش پا افتاده است و بايد قالب آنها كه الفاظ و تراكيب است عالي باشد.
سپس ميگويد مقصود من از نظم، نظمي گسترده است نه اندك، وگرنه گفتن الحمدلله يا حسبنا الله از همه بر ميآيد و مخلّ اعجاز نيست.
«ابن رشيق» گفته است:
لفظ و معني همچون جسم و جانند كه همديگر را تقويت ميكنند. محتواي عالي در الفاظ نارسا، مانند جسمي زنده امّا شل يا كر و كور است. بنابراين الفاظ عالي امّا بيمحتوي، مانند مردهاي است با جسم كامل اما بيروح.
جاحظ، مانند استادش «نظّام»، قائل به «صرفه» است، اما ميگويد نفس قرآن خود صرفه آور است؛ صرفه در نفس قرآن مانند نيروي جاذبه چشم شير است كه شكار را به سوي خود ميكشاند زيرا مقهور است و اين خود رأي بديع و جالبي در مورد صرفه است، زيرا قائلين به صرفه ميگويند نيروي باز دارندهاي از جانب خداوند پاسدار تحدّي قرآن است كه قابل توجيه و توصيف نيست، مانند ذهول و فراموشي و تعطيل ذهن و حواسّ در وقت اراده اتيان به مثل. امّا اين رأي خود خلاف قرآن است، زيرا خلق را به تحدّي خواندن و آنگاه قدرت اتيان به مثل را از او بازگرفتن، فراخواندن به امر محال است؛ در صورتي كه مراد از تحدّي آن است كه ميگويد سنگ بناي قرآن همين حروف و كلمات است و اين موادّ در دسترس همه است و مقدّمات اين قدرت كه وجود موادّ و نيز انديشه و ذهن انساني است مسلوب نيست، پس اگر از اتيان به مثلِ آن عاجز و ناتوان بودند دليل اعجاز آن است، و اين اعجاز مربوط به موادّ خاصّ قرآن و تركيب خاص آن است.
ميبينيم كه جاحظ با تيزبيني خاصي، هم صرفه را قبول كرده و هم آن را در اثر نظم خاصّ قرآن از مفردات و تراكيب ميداند. به عبارت ديگر ميگويد درست است كه خداوند متعال بشر را از اتيان به مثل قرآن ناتوان ساخته، امّا اين ناتواني به علّتي مشهود و ملموس معلوم ميگردد، و آن نفسِ شخصيّت قرآن و امتيازات خاصّ آن است. به هر حال، بيشتر علماي بزرگ صرفه را مردود ميدانند.
يكي از علماي اندلس گويد، اعظم معجزات و اوضح آنها از حيث دلالت، قرآن مجيد است، زير همه خوارق عاداتِ پيغمبران مغاير وحيَند، و معجزه شاهد روحي بوده است؛ اما قرآن بنفسه همان وحي مدّعي است و خودش خارق و معجزه است و دلالتش بر خودش نيازمند دليل ديگر نيست، خودش در دلالت اوضح است زيرا در آن دليل و مدلول متّحدند. بنا به قول پيغمبر اكرم(ص):
هيچ پيغمبري نيست مگر به او معجزاتي قرار داده شده كه بشر به او ايمان آورده است. و معجزهاي كه به من داده شده وحيي است كه به من وحي شده و من اميدوارم كه روز قيامت پيروان من از همه ايشان بيشتر باشند. [4]
اين قول دليل آن است كه پيغمبر(ص) بزرگترين معجزات خود را وحي قرآن به حساب آورده است. دليل بر آنكه صرفه، به معني بازداشتن از اعمال نيروهاي موجود، صحيح نيست در قرآن مجيد بسيار است، از آن جمله:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَي اَنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً. (الاسراء:88)
بگو (اي محمد) اگر انس و جن فراهم شوند كه مانند اين قرآن را بياورند، مانندش نميآورند، هرچند بعضي از ايشان بعض ديگر را پشتيباني كنند.
در آيه مباركه دليل هست كه براي اتيان به مثل، تأهّب و آمادگي و احتشاد هست، و آن با صرفه، به معني نيروي باز دارنده، سازگار نيست، زيرا در برابر صرفه احتشاد و غير احتشاد مساوي است.
توضيح:
بايد دانست كه تحدّي، مسألهاي نيست كه اسلام براي اوّلين بار آورده و عرضه كرده باشد، بلكه قبل از اسلام ميان بلغاي جاهليّت امري معمول و متداول بوده است. بزرگترين مشغله فكري عرب، ممارست در شيوا سخن گفتن و بديهه آوردن بود؛ سخن را خوب ميشناخت و ميدانست از كجا ميآيد و مال كيست.
«خطابي» و ديگران گويند لفظ حامل است و معني قائم به لفظ، و تركيب رابطِ بينهما؛ نظم و محتوي روح اين كالبد است. و علل عجز بشر را از اتيان به مثل ميتوان چنين گفت:
1- عدم علم به جميع لغات كه ظروف معانيند.
2- عدم علم به جميع وجوه نظم و اسلوب.
3- عدم علم به جميع وجوه معاني و محتوي.
مقصود از علم در اينجا علم حضوري است نه حصولي، زيرا در همان لحظهاي كه ذهن انسان براي برگزيدن لغت يا تركيب انسب يا محتواي كامل عيار و مصون از نقص فعاليّت برق آسا دارد، اگر همه وجوه در ذهنش حاضر نبود، آن را ميسازد، و چه بسا او يا ديگري بعداً به نقصي در لفظ يا تركيب يا محتوي پي ميبرد. قوله تعالي: «اَفَلاَ يَتَدَبَّروُنَ الْقُرآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثيراً» ناظر به همين مطلب است، زيرا هر جا بشر كلامي مفصّل و طويل درباره انواع و اقسام مطالب، از الهيّات و احكام و اجتماعيّات و تهذيب اخلاق و ترغيب و ترهيب و ديگر عناويني كه قرآن حاوي آنهاست بياورد، استقراء نشان داده است اختلاف و تضادّ و كمبود در آن راه مييابد. دليل بر اين مطلب آن است كه صاحبش و يا خواننده آن به نقاط ضعفي در آن واقف ميشود كه ميگويد كاش اين كلمه به جاي آن كلمه به كار ميرفت يا اين تركيب به جاي آن تركيب، يا فلان نقصي كه در محتواي آن هست كاش چنين و چنان بود. نويسندگان و گويندگان بزرگ هم اثر خود را قبل از آنكه بر مردم عرضه كنند بارها دستكاري ميكنند و با وجود آن پس از عرضه، خود يا شنوندگان و خوانندگان، باز هم به نواقصي برخورد ميكنند، و اين مطلب كه در قرآن اختلافي نيست از اهمّ مسائل قرآن است.
گويند «حسّان بن ثابت» در سوق عكاظ بر «خنساء»، شاعره شهير، اشعار خود را چنين خواند:
لنا الجفناتُ الغرّ يلمعنَ بالضحي
واسيافُنا يقطرْنَ من نجدة دما
ولدْنا بني العنقاء و ابني محرّق
فاكـرم بناخالاً و اكـرم بنا ابنــا
«خنساء» گفت: افتخار خود را ناچيز كردي و در هشت جا زبون ساختي. حسّان گفت: چگونه؟ خنساء گفت: «جفنات» كمتر از ده است و بهتر بود ميگفتي «جفان»؛ و گفتي «غر» و آن به معني سفيدي در پيشاني است و اگر ميگفتي «بيض» بهتر بود؛ و گفتهاي «يلمعن» و لمعان گاه به گاه ميآيد و بايستي گفته باشي «يشرقن» كه اَدوَم است؛ و گفتهاي «بالضّحي» و اگر ميگفتي «بالعشيّه» ابلغ بود، زيرا ميهمان بيشتر در شب ميآيد؛ و گفتهاي «اسيافنا» و آن كمتر از ده است و بهتر بود ميگفتي «سيوفنا» كه اكثر است؛ و گفتهاي «يقطرن» كه نشانه كشتار كمتري است و اگر ميگفتي «يجرين» بهتر بود؛ و گفتهاي «دما» و دماء اكثر ازدم است؛ و افتخار كردهاي كه زائيدهاي و اگر ميگفتي زائيدهاند بهتر بود.
تخصص در علوم مختلف و مجاهده طاقت فرساي افراد براي نيل به ذروه هر علم، به خوبي ميفهماند كه اولاً ذهن گنجايش مراجعه به همه ذخاير ذهني را ندارد و اگر داشته باشد محتواي ذهن به صورت معلوم حضوري نيست تا مطلبي را كه ميخواهد بسازد و القا كند با ملاحظه همه جوانب لفظ و معني و تركيب و محتوي باشد؛ و با ملاحظه تأثير و تأثّري كه معلومات بشري نسبت به همديگر دارند و آن مقدار تداعي كه حيناً بعد حين در ذهن وارد ميشود هرگز به صورت آمادگيِ خودكفا يعني علم حضوري نيست. بنابراين كلام خالص از هرگونه نقص و كمبود از جميع جوانب، خاص علم خداوند است و همان است كه با گذشت زمان هيچ گونه اختلاف در آن پديد نميآيد و كشفيات قطعي معلومات بشري نميتواند مورد اختلاف و تعارضي با آن داشته باشد.
اين قرآن كه وحي آسماني است و با همان هيأتِ حين نزول و قرائت فوري پيغمبر(ص) و بدون مراجعه ثانوي، همين است كه هست؛ هيچ نوع اختلافي از انواع اختلافات، چه در لفظ و چه در تركيب و چه در محتوي، در آن نميتوان يافت و خداوند متعال معاندان را بر ميانگيزد كه تدبّر كنند تا ببينند با همه تلاش مغرضانه و معاندانه نميتوانند اختلافي در قرآن بيابند، و اين است دليل آنكه قرآن از نزد خداوند نازل شده است.
«مجلسي» در «بحارالانوار»، باب اعجاز القرآن ميگويد:
بدان كه شأن اعجاز درك نميشود و وصف آن ممكن نيست. و هركس اعجاز قرآن را چنين وصف كند كه خداوند بشر را از معارضه با آن باز داشته يا به آنكه اسلوب قرآن مخالف اساليب كلام است يا از آن است كه مبرّي از تناقض است يا مشتمل بر اخبار به غيب است يا امثال اين آراء، هر آينه پسر خواهر خاله او (=خودش) دروغ گفته است. زيرا ما قطع داريم كه استغراب از سماع قرآن اين است و جز اين نيست، از اسلوب و نظم مؤثر در قلوب آن است، آنچنان تأثيري كه انكار پذير نيست براي كسي كه دلي دارد و گوشي شنوا و گواهي ده؛ قوله تعالي: «لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ».
در جاي ديگر گويد:
اما وجه اعجاز؛ جمهور عامّه و خاصّه و از آن جمله «شيخ مفيد» قدّس روحه برآنند كه اعجاز قرآن از آن است كه در درجه و طبقه عليا از فصاحت و بلاغت است، آن گونه كه فصحاي عرب و علماي فرَق با سليقه و مهارت خود در بيان و احاطه به اساليب كلام ميشناسانند؛ مضافاً به مشتمل بودن قرآن بر اِخبار به غيب از گذشته و آينده و بر دقايق علوم الهيّه و احوال مبدأ و معاد و مكارم اخلاق و ارشاد به فنون حكمت علميّه و عمليّه و مصالح دينيّه و دنيويّه، آنچنان كه بر متدبّرين ظاهر ميشود و بر متفكّرين تجلّي ميكند.
ميبينيم كه مجلسي هيچ يك از وجوه اعجاز را كه ديگران گفتهاند نفي نكرده مگر «صرفه» را؛ و همه آن وجوه مخصوصا محتوي را در اعجاز قرآن دخيل ميداند و براي قدرت تأثير قرآن در دلها مقام اهمّ را قائل است.
بنابر آنچه گفته شد، اعجاز قرآن، هم در الفاظ مفرده آن است، هم در تراكيب از حيثِ جرس صوتي و موسيقي و معني، هم در محتواي آن، هم در گيرايي و جذبه- خواه در جرس صوتي و خواه در ادراك محتوي- و هم در اِخبار از غيب.
قبل از آنكه از اين درياي ژرف سرانگشتي تر كنيم، براي سبك ساختن بيم و هراس تنهايي، بعضي از اقوال بحث كنندگان در اعجاز قران را به طور اختصار ياد ميكنيم. معجزه را چنين تعريف كردهاند:
المعجزةُ في لسان الشّرع امرٌ خارقٌ للعادة مقرونٌ بالتّحدي سالمٌ عن المعارضه.
معجزه در اصطلاح شرع امري است كه از عادات معهوده فراتر است و مقارن با هماورد جويي است كه ديگران از معارضه با آن ناتوانند.
معجزه امري است كه بشر، مجتمعاً يا متفرّقاً، از آوردن مانند آن ناتوان باشد. فرق معجزه با اختراع آن است كه معجزه بدون اسباب و اختراع با اسباب است. معجزه را با ياد گرفتن نميتوان انجام داد، اما اختراع را با ياد گرفتن و تهيّه اسباب ميتوان انجام داد. معجزه مقرون است به تحدّي، يعني آورنده آن ميگويد من از جانب خداوند آمده ام و اين معجزه من است، اگر ميتوانيد مانند آن را بياوريد.
دلالت معجزه بر صدق پيغمبر. مانند دلالت جهان بر خالق جهان است. چنانچه درباره معجزه بودن قرآن در خود قرآن آمده است:
اَمْ يَقُولُونَ افْتَرَيهُ قُلْ فَأتُوا بِسُورَةٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.
اگر رسالت را باور ندارند و ميگويند دروغزني، به ايشان بگو اگر ميتوانيد سورهاي مانند اين بياوريد و هر كه را جز خداوند ميتوانيد در اين امر به ياري طلبيد اگر راستگو هستيد.
پيغمبران همچون جرّاحان بزرگند كه درون و قلب و افكار انسان را جرّاحي ميكنند و اين خود بزرگترين انقلاب است. بايد نخست به وسيله معجزه راه را باز كنند تا مردم به ايشان و منطق ايشان گوش فرا دهند؛ بدون به كار بردن معجزه، همچون واعظان معمولي خواهند بود كه مردم در برابر ايشان بيتفاوتند.
معجزات متناسب با سطح عقول و افكار و دانشهاي زمان است و به همين جهت معجزه پيغمبر آخر الزّمان كه پيامبر همه زمانهاي آينده است قرآن است كه هميشه به همان وضعِ زمان نزول موجود، و محتواي آن رهبر جوامع بشري به امور زندگي اين جهاني و تأمين سعادت جاوداني است؛ و نيز در هر عصر و زماني مردم را به تحدّي ميخواند كه: «فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ».
عربي كه زير بار هيچ حكومتي نميرفت و از زندگي به ديدن ستارهها و شعاع آفتاب و غديرهاي راكد و بويناك و مسامره در زير آسمان و سخن گفتن در مفاخر قبيله بسنده كرده بود و هرگز به كتابي در سياست يا اخلاق يا فلسفه يا علم الاجتماع ننگريسته و به آن گردن ننهاده بود؛ طرح همه معارف انساني در قرآن، با براهيني استوار و همگام با فطرت، كه گاه چون پتك ميكوبد و گاهي چون نسيم مينوازد، روح ساده و بي آلايش او را، هرچند عادات زشت آن را آلوده ساخته بود، به خود جذب كرد و با سرعت مصفّي ساخت و ثابت نمود كه هم قدرت جذب دارد و هم نيروي تصفيه.
قرآن ثابت كرد كه نور است و وسيله ديدن حقايق و يافتن معارف عاليه، مگر براي كسي كه كور باشد يا چشمان خود ببندد.
گر نبيند او ز قرآن غير فال
اين عجب نبود ز اصحاب ضلال
كــز شعاع آفتاب پــر زنـور
غيـر گرمــي نبيند چشم كــور
بعضي از علما سرّالاسرار اعجاز قرآن را سرّ مكتوم ميدانند و ميگويند اگر سرّ اعجاز قابل كشف بود قرآن قابل معارضه بود، زيرا با كشف علّت، اتيان به مانند آن امكان پذير ميشد. و اين سخن تا اندازهاي درست است اما نه به طور اطلاق، زيرا بسياري از وجوه اعجاز قرآن دانسته شده، هرچند استقصاي آن وجوه غير ممكن و عجايب قرآن پايان پذير نيست.اين عجب نبود ز اصحاب ضلال
كــز شعاع آفتاب پــر زنـور
غيـر گرمــي نبيند چشم كــور
لابد در كلمات قرآن و جذبه آنها اسراري هست، و اگر سرّي نبود مانند ساير كلمات عربي بود. همه آن اسرار هم هيچ وقت قابل كشف نيست، زيرا اگر كشف شود آن جذبه هم منتفي ميگردد. جذبه هميشه پيرامون اسراري است كه در غيب است؛ «اذا ظَهرَ السّببُ بَطلَ العجَب» (اگر سبب معلوم شد شگفتي باطل ميشود). قرآن مانند وجودْ مطلق است، هرچه از اسرار آن كشف شود معلوم ميگردد ناپيداهايش انتهايي ندارد. خداوند نهايت ندارد، كلام او هم بيانتهاست.
يزيدُ علي طول التّأمل بهجتُه كَانَّ العُيونَ النّاظرات صَواقل
زيبايي او با بسيار نظر كردن بيشتر ميشود، گويي چشمان بيننده صيقل زيبايي اويند.
«لبيد»، بزرگترين شاعر «معلّقات»، چون مسلمان شد شعر را ترك گفت. وي در دوران جاهليّت نذر كرده بود كه هرگاه صبا بوزد شتران نحر كند و يتيمان و اسيران را اطعام نمايد، و چون اسلام آورد نذر خود را ترك نگفت تا روزگاري كه تهيدست شد. در زمان حكومت «وليد بن عقبه» در كوفه بود كه صبا وزيدن گرفت و او چيزي نداشت تا به نذر خود وفا كند. وليد اين بدانست و مردم را خبر كرد و خود قطاري از شتران به او هديه نمود و اشعاري نيز در مدح لبيد بگفت.
لبيد، آن شاعر فحل و توانا و نام آور مورد چنين لطفي واقع شده و به شعر هم او را مدح گفتهاند، احساسات و شخصيّتش در اوج انگيزه است، اما عهد خود را كه به احترام مقام قرآن بسته است نميشكند و به دختر خود دستور ميدهد تا وليد را مدح گويد. دخترك ميگويد و لبيد آنها را ميپسندد و براي وليد ميفرستد.
درك اعجاز قرآن همچون بوي دلاويز باد صباست كه سحرگاهان بر گل ها وزيده و به مشام جان رسيده است؛ مانند وصف زيبايي است كه «يُدرَك و لايُوصَف». قلب سليم و فطرت پاك و عقل آزاد از ذخاير باطل و وجدان بي آلايش ميتواند بخشي از اسرار قرآن را دريابد و با مرور زمان و تكامل دانش و تدبّر، بخش ديگر و بخش ديگر؛ «مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ».
پيغمبر اكرم، كه خود مهبط وحي است و برگزيده از همه خلق، مأمور به تكرار و تدبّر در قرآن است:
يَا اَيُّهَا الْمُزَّمِلُ قُمِ اللَّيْلَ اِلاَّ قَلِيلاً نِصْفَهُ اَوِانْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً اَوْزِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرتيلاً.
اي سر در گريبان فرو برده، شب را جز اندكي بيدار باش، نيمي از آن يا اندكي كم يا زياد، و قرآن را با ترتيل قرائت كن.
«ابن مسعود» گفت:
پيغمبر اكرم(ص) به من فرمود برايم قرآن بخوان. گفتم بر تو بخوانم و حال آنكه بر تو نازل شده است؟ فرمود: دوست دارم آن را از ديگري بشنوم. به سوره نساء آغاز ميكردم. چون به قوله تعالي رسيدم كه فرمايد: «چگونه است آن روزي كه از هر امّتي گواهي بياوريم و تو را گواه بر همه بياوريم»، ديدم چشمانش اشك ميريزد.
از ميان همه وجوه هنر، از نقاشي، مجسّمه سازي، موسيقي و نمايش، عرب فقط كلمه و بيان را داشت و دليل زندگي خود و توجيه آن را در كلمات ميجست و از مرارت هاي زندگي به كلمات پناه ميبرد.
لغت عرب اگرچه اصطلاحات علمي نداشت امّا مفاهيم انساني درباره حالات رواني و منش هاي خوب و زشت، بيش از هر زبان ديگر در لغت گسترده او موجود بود. بنابراين لغت عرب براي القا و بيان آنچه قرآن برايش نازل شده بسيار مناسب بود. قرآن با منقولات شرعي و اصطلاحات فرهنگ اسلامي كه متكّي بر مفاهيم عربي لغوي بود، گنجينه لغت عرب را تا سرحدّ بي نيازي بالا برد و قالبهايي براي كلمه و تركيب ساخت كه مجسّمه داوود (اثر بزرگ «ميكل آنژ») در برابر عظمت و زيبايي آن به خاك ميافتد.
رَفيعُ الدَّرَجَاتِ ذُوالْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ يَوْمَ هُمْ بَارِزوُنَ لاَيَخْفَي عَلَي اللهِ مِنْهُمْ شَيْيءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.
اوست برافراشته درجات، دارنده عرش؛ روح را از فرمان خود بر هر كه از بندگان خود خواهد فرود ميآورد تا روز ملاقات را بيم دهد، روزي كه همه پنهانها آشكار است، بر خداوند از ايشان چيزي پنهان نيست. آيا ملك از آن كيست؟ از آن خداوند يگانه قهار.
قرآن همچون سفره گستردهاي داراي انواع خوراكيهاست كه خوراك هر كسي به قدر فهم او در آن مهيّاست. قرآن، تنها كتاب علما و فقها و فلاسفه نيست، بلكه كتاب مردم است و آيه مباركه «وَ تِلْكَ الاَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا اِلاَّ الْعَالِمُونَ» (اينهايند مثلهايي كه براي همه مردم ميآوريم اما جز عالمان آنها را درك نميكنند.) تحقيري براي مردم غير عالم نيست، هرچند توبيخي براي ترغيب در تحصيل علم باشد و به هر حال دليل بيبهره بودن مردم از قرآن نيست.
«شاطبي» گفته است:
بسياري از مردم گمان كردهاند كه همه علوم، از طبيعيّات و رياضيّات و منطق و علم حروف، از قرآن استخراج ميشود. و اين صحيح نيست؛ صحابه و تابعين اعرَف بودند و نشنيديم كسي از ايشان درباره علمي جز احكام تكاليف و احكام آخرت و معارف توحيدي به عنوان اينكه از قرآن است سخن گويد. به همين جهت بحث در كشفيات علمي و انطباق آنها با قرآن از مورد مسائل قرآن و اعجاز آن خارج است.
عرب به فواتح سُوَر و معاني آنها و اشارات آنها عهد سابق داشت و به همين دليل از معاني آنها سؤال نكرد.
يكي از مسائل مهمّ درباره محتواي قرآن آن است كه احكام قرآن مانند قوانين عرفي جامعهها تدوين نشده است، به قسمي كه قوّه اجرايّيه خارج از آن باشد، بلكه نيروي اجرايي جزو قانون و در مطاوي آن است و آن نيرو همان بيانها و هشدارها براي رجوع به ايمان است كه در هر جاي قرآن، خواه احكام يا معارف، مكرراً ايمان را در دلها بيدار و به رعايت آن هشدار ميدهد:
اَقِمِ الصَّلوةَ اِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ اَكْبَرُ وَ اللهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ.
«وَ اللهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ» هشداري است براي فرمان «اَقِمِ الصَّلوةَ».
وَ لاَ تَقْتُلُوا اَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيَّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبيراً.
فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد، ما شما را و ايشان را روزي ميدهيم؛ به درستي كه قتل ايشان گناهي بزرگ است.
«نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيَّاكُمْ» بيان يكي از معارف عاليه است و هشداري براي نهي از قتل.
وَلاَتَقْرَبُوا الزِّنَي اِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً.
نزديك زنا كاري مشويد زيرا پليدي است و بد راهي است.
«اِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً» خود نيرويي است براي اجراي نهي.
وَلاَتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ اِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَليِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ يُسرِفْ فِي الْقَتْلِ اِنَّهُ كَانَ مَنْصُوراً.
قتلِ بناحق، اسراف در قتل است و ولّيِ دَم صاحب قدرت ميشود براي قصاص.
وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ اِلاّ بِالَّتِي هِيَ اَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَ اَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً.
وقتي يتيم را در كفالت خود گرفتيد متعهّد نگهباني او و مال او شدهايد و مسؤول انجام آن تعهديد.
وَ اَوْفُوا الْكَيْلَ اِذَا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِيلاً.
تمام دادن و زيادي نگرفتن، عاقبتي نيكو دارد؛ براي خوش عاقبتي مطيع امر باشيد.
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤولاً.
آنچه را نميداني پيروي مكن، شنوايي و بينايي و دلِ دريافت كننده، همه اينها مسؤل آن پيرويهاي بدون علم است.
وَ لاَ تَمْشِ فِي الاَرْضِ مَرَحاً اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً.
با تكبر در زمين راه مرو؛ مگر همه زمين را شكافته يا همه درازاي كوهها را پيمودهاي؟! چه ضربه منطقي تحقيرآميزي براي متكبّران نادان!
اينها نمونه اندكي از احكام و معارف است كه در طي بيان حكم، علّت آن يا نتيجه آن بيان شده و هشداري است تا انسان را براي اطاعت آماده سازد. عجبا كه فقها هر وقت مسألهاي فقهي از قرآن استنباط كردهاند غوري در مناسبات حكم از معارف روحي نميكردند و حكم را همچون امري مستقل و بدون مناسبات ياد ميكردند.
در عهد ممتدّي از تاريخ اسلام بيشتر فتوي دهندگان و قضاوت از طرف خليفه و حاكم منصوب ميشدند و فتاواي ايشان در حدود مجرّد احكام و احياناً متناسب با تقاضاي سياست وقت بود و عبرتي از قرآن در كار نبود. در صورتيكه احساس اعجاز قرآن بدون دريافت آن عبرتها و تدبّرها امكان پذير نيست. به طور نمونه ملاحظه كنيد قوله تعالي: «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّروُنَ» را در آخر آيه مباركه «اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِحْسَانِ وَ اِيتَاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّروُنَ» و نمونه بسيار ديگر در قرآن مجيد.
بنابراين وجود قرآن مجيد در طول اعصار و قرون در ميان خلق مانند وجود پيغمبر اكرم است كه حيّ و حاضر براي بيان احكام و معارف است و در هر وقت مشكلات را حلّ و مجملات را مبيّن ميسازد.
وَ اِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ.
و قرآن ياد دهندهاي است براي تو و قوم تو و زود است كه درباره آن از شما سؤال شود.
آري، همه افراد بشر در همه اعصار، به تحدّي خوانده شدهاند و مانند قرآن را نياورده و نخواهند آورد و اعتقاد ما چنين است قوله تعالي:
وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَائَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجَارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكَافِرينَ. (بقره:23)
اي كافران اگر از آنچه به بنده خود نازل كرديم شك داريد، پس سورهاي مانندش بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بخوانيد، اگر راستگو هستيد. پس اگر چنان نكرديد، و هرگز نخواهيد توانست چنين كنيد، از آتشي بترسيد كه سوختش آدم و سنگ است و براي كافران آماده شده است.
اين اعتقاد، هم از ناحيه تصريح قرآن به نفي ابد در «وَلَنْ تَفْعَلُوا» است و هم از ناحيه مطالعه و تدبّر پيوسته در كلمات و تركيبات و محتواي قرآن كه ما در حدّ توانايي خود از وجوه آن ياد خواهيم كرد.
به هر حال اين جزم و قاطعيّت بر عدم اِتيان به مثل قرآن در آينده و ابد الدّهر، براي منكران هراس انگيز است، و استمرار عدم امكان و مشاهده آن هراس انگيزتر.
شايد اولين كسي كه به طور مبسوط اما متفّرقاً درباره اعجاز قرآن بحث كرد «جاحظ» بود. وي در سال 105 تا سال 255 هجري بزيست. او كتاب مستقلي درباره اعجاز قرآن ندارد، اما در «حجّ النّبوة»، كه يكي از مجموعه رسائل اوست و «سندوبي» آن را منتشر ساخته، درباره اعجاز قرآن مطالبي آورده است. از آن جمله ميگويد كه در برابر تحدّي قرآن، كشتند و كشته شدند، زيرا نتوانستند با آن معارضه كنند و چون عاجز بودند گفتند (قوله تعالي):
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنَ جُمْلَةً وَاحِدَةً. (الفرقان:32)
و كافران گفتند چرا اين قرآن يكباره بر او نازل نشده است.
وَ اِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لايَرْجُونَ لِقَائَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا اَوْ بَدِّلْهُ.(يونس:45)
و آنگاه كه آيات روشنگر ما برايشان خوانده شود آنان كه اميد ديدار ما را ندارند ميگويند قرآني غير از اين قرآن بياور يا آن را عوض كن.
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَروُا اِنْ هذَا اِلاَّ اِفْكٌ افْتََرَيهُ وَ اَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَروُنَ.(الفرقان:4)
و كافران گفتند اين قرآن نيست مگر دروغي كه آن ساخته و گروه ديگري او را ياري كردهاند.
آنگاه جاحظ تناسب معجزات هر پيغمبر با وضع زمان او را ياد ميكند: عصاي موسي(ع) و احياي موتاي عيسي(ع)، متناسب با ساحري در زمان فرعون و طبابت در زمان امپراطوري روم.
اين مطلب در اخبار آل محمد(ص) قبلا آمده است. در «عيون الاخبار الرّضا(ع)» آمده است:
«ابن سكّيت» از حضرت رضا(ع) ميپرسد كه چرا خداوند موسي را با «عصا» و «يد بيضاء» فرستاد و عيسي را با «طب»؟ امام ميفرمايد: آنگاه كه خداوند موسي(ع) را فرستاد سحر و ساحري بر آن زمان غالب بود؛ موسي براي ايشان از نزد خدا چيزي آورد كه در توانايي ايشان نبود و سحرشان را باطل و حجّت را بر ايشان تمام كرد. و خداوند عيسي(ع) را در وقتي فرستاد كه بيماريها بر مردم غالب بود و مردم نيازمند طب بودند؛ عيسي از نزد خداوند براي ايشان چيزي آورد كه نداشتند، چيزي كه مردهها را زنده كرد و گنگ و مبروص را شفا داد و با آن حجّت را برايشان تمام كرد. و خداوند محمّد(ص) را در زماني فرستاد كه خطبه و كلام و شعر بر مردم غالب بود؛ پس براي ايشان از كتاب خدا و موعظهها و احكامش چيزي آورد كه قول ايشان را باطل ساخت و حجّت را برايشان تمام كرد. ابن سكّيت گفت: به خداوند سوگند كه جواب اين است.
جاحظ معجزه قرآن را از نظم خاص آن ميداند كه بعداً «جرجاني» و «باقلاني» از او پيروي كردهاند.
جاحظ به اين مطلب توجه تامّ داشت كه محتوي هرچه باشد و به هر درجه والا باشد، بي نياز از نظم و اسلوب عالي و موسيق خاصّ الفاظ نخواهد بود. با وجود اين، هرگز جاحظ از مقام معني و محتوي چيزي كم نكرد.
جاحظ در عصري بود كه رسوب فرهنگ فلسفه و ادب يونان و ايران و هند در فرهنگ عرب، خلوص آن را مشوب ساخته بود و او با كمال مهارت سدّي در جلو آن بود.
زرگري زبردست انگشتري از طلا يا مس ميسازد و خيّاطي ماهر پوشاكي از اطلس يا پلاس، و اين خود بهترين مثال براي مورد است. رشاقت لفظ و علوّ معني و محتواي عالي، بدون الفاظ برگزيده جالب نيست، هرچند شايد آوردن محتوايي عالي در الفاظي ركيك قابل امكان نباشد. جاحظ در اين باره مثالي ميآورد و ميگويد:
روزي «ابوعمروشيباني» دو شعر را كه شنيده بود تحسين ميكرد و قلم و كاغذ خواست تا آنها را بنويسد و نوشت:
لاتحسبّن الموت موت البَلي
و انّما الموتُ سؤال الرّجال
كِلاهمــــا مــوتٌ و لكــنّ ذا
اشدّ مِن ذا علي كلّ حـال
آنگاه جاحظ به طور طنز ميگويد:و انّما الموتُ سؤال الرّجال
كِلاهمــــا مــوتٌ و لكــنّ ذا
اشدّ مِن ذا علي كلّ حـال
نه تنها گوينده اين دو بيت شاعر نيست، بلكه اطمينان دارم كه در نسل او شاعري هم پيدا نخواهد شد؛ از اين ركيكتر چه نظمي ميتوان يافت، خصوصاً در «ذا علي كلّ حال»!
آنگاه به راه افراط ميرود و ميگويد كه معاني و محتوي مطروح و پيش پا افتاده است و بايد قالب آنها كه الفاظ و تراكيب است عالي باشد.
سپس ميگويد مقصود من از نظم، نظمي گسترده است نه اندك، وگرنه گفتن الحمدلله يا حسبنا الله از همه بر ميآيد و مخلّ اعجاز نيست.
«ابن رشيق» گفته است:
لفظ و معني همچون جسم و جانند كه همديگر را تقويت ميكنند. محتواي عالي در الفاظ نارسا، مانند جسمي زنده امّا شل يا كر و كور است. بنابراين الفاظ عالي امّا بيمحتوي، مانند مردهاي است با جسم كامل اما بيروح.
جاحظ، مانند استادش «نظّام»، قائل به «صرفه» است، اما ميگويد نفس قرآن خود صرفه آور است؛ صرفه در نفس قرآن مانند نيروي جاذبه چشم شير است كه شكار را به سوي خود ميكشاند زيرا مقهور است و اين خود رأي بديع و جالبي در مورد صرفه است، زيرا قائلين به صرفه ميگويند نيروي باز دارندهاي از جانب خداوند پاسدار تحدّي قرآن است كه قابل توجيه و توصيف نيست، مانند ذهول و فراموشي و تعطيل ذهن و حواسّ در وقت اراده اتيان به مثل. امّا اين رأي خود خلاف قرآن است، زيرا خلق را به تحدّي خواندن و آنگاه قدرت اتيان به مثل را از او بازگرفتن، فراخواندن به امر محال است؛ در صورتي كه مراد از تحدّي آن است كه ميگويد سنگ بناي قرآن همين حروف و كلمات است و اين موادّ در دسترس همه است و مقدّمات اين قدرت كه وجود موادّ و نيز انديشه و ذهن انساني است مسلوب نيست، پس اگر از اتيان به مثلِ آن عاجز و ناتوان بودند دليل اعجاز آن است، و اين اعجاز مربوط به موادّ خاصّ قرآن و تركيب خاص آن است.
ميبينيم كه جاحظ با تيزبيني خاصي، هم صرفه را قبول كرده و هم آن را در اثر نظم خاصّ قرآن از مفردات و تراكيب ميداند. به عبارت ديگر ميگويد درست است كه خداوند متعال بشر را از اتيان به مثل قرآن ناتوان ساخته، امّا اين ناتواني به علّتي مشهود و ملموس معلوم ميگردد، و آن نفسِ شخصيّت قرآن و امتيازات خاصّ آن است. به هر حال، بيشتر علماي بزرگ صرفه را مردود ميدانند.
يكي از علماي اندلس گويد، اعظم معجزات و اوضح آنها از حيث دلالت، قرآن مجيد است، زير همه خوارق عاداتِ پيغمبران مغاير وحيَند، و معجزه شاهد روحي بوده است؛ اما قرآن بنفسه همان وحي مدّعي است و خودش خارق و معجزه است و دلالتش بر خودش نيازمند دليل ديگر نيست، خودش در دلالت اوضح است زيرا در آن دليل و مدلول متّحدند. بنا به قول پيغمبر اكرم(ص):
هيچ پيغمبري نيست مگر به او معجزاتي قرار داده شده كه بشر به او ايمان آورده است. و معجزهاي كه به من داده شده وحيي است كه به من وحي شده و من اميدوارم كه روز قيامت پيروان من از همه ايشان بيشتر باشند. [4]
اين قول دليل آن است كه پيغمبر(ص) بزرگترين معجزات خود را وحي قرآن به حساب آورده است. دليل بر آنكه صرفه، به معني بازداشتن از اعمال نيروهاي موجود، صحيح نيست در قرآن مجيد بسيار است، از آن جمله:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَي اَنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً. (الاسراء:88)
بگو (اي محمد) اگر انس و جن فراهم شوند كه مانند اين قرآن را بياورند، مانندش نميآورند، هرچند بعضي از ايشان بعض ديگر را پشتيباني كنند.
در آيه مباركه دليل هست كه براي اتيان به مثل، تأهّب و آمادگي و احتشاد هست، و آن با صرفه، به معني نيروي باز دارنده، سازگار نيست، زيرا در برابر صرفه احتشاد و غير احتشاد مساوي است.
توضيح:
بايد دانست كه تحدّي، مسألهاي نيست كه اسلام براي اوّلين بار آورده و عرضه كرده باشد، بلكه قبل از اسلام ميان بلغاي جاهليّت امري معمول و متداول بوده است. بزرگترين مشغله فكري عرب، ممارست در شيوا سخن گفتن و بديهه آوردن بود؛ سخن را خوب ميشناخت و ميدانست از كجا ميآيد و مال كيست.
«خطابي» و ديگران گويند لفظ حامل است و معني قائم به لفظ، و تركيب رابطِ بينهما؛ نظم و محتوي روح اين كالبد است. و علل عجز بشر را از اتيان به مثل ميتوان چنين گفت:
1- عدم علم به جميع لغات كه ظروف معانيند.
2- عدم علم به جميع وجوه نظم و اسلوب.
3- عدم علم به جميع وجوه معاني و محتوي.
مقصود از علم در اينجا علم حضوري است نه حصولي، زيرا در همان لحظهاي كه ذهن انسان براي برگزيدن لغت يا تركيب انسب يا محتواي كامل عيار و مصون از نقص فعاليّت برق آسا دارد، اگر همه وجوه در ذهنش حاضر نبود، آن را ميسازد، و چه بسا او يا ديگري بعداً به نقصي در لفظ يا تركيب يا محتوي پي ميبرد. قوله تعالي: «اَفَلاَ يَتَدَبَّروُنَ الْقُرآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثيراً» ناظر به همين مطلب است، زيرا هر جا بشر كلامي مفصّل و طويل درباره انواع و اقسام مطالب، از الهيّات و احكام و اجتماعيّات و تهذيب اخلاق و ترغيب و ترهيب و ديگر عناويني كه قرآن حاوي آنهاست بياورد، استقراء نشان داده است اختلاف و تضادّ و كمبود در آن راه مييابد. دليل بر اين مطلب آن است كه صاحبش و يا خواننده آن به نقاط ضعفي در آن واقف ميشود كه ميگويد كاش اين كلمه به جاي آن كلمه به كار ميرفت يا اين تركيب به جاي آن تركيب، يا فلان نقصي كه در محتواي آن هست كاش چنين و چنان بود. نويسندگان و گويندگان بزرگ هم اثر خود را قبل از آنكه بر مردم عرضه كنند بارها دستكاري ميكنند و با وجود آن پس از عرضه، خود يا شنوندگان و خوانندگان، باز هم به نواقصي برخورد ميكنند، و اين مطلب كه در قرآن اختلافي نيست از اهمّ مسائل قرآن است.
گويند «حسّان بن ثابت» در سوق عكاظ بر «خنساء»، شاعره شهير، اشعار خود را چنين خواند:
لنا الجفناتُ الغرّ يلمعنَ بالضحي
واسيافُنا يقطرْنَ من نجدة دما
ولدْنا بني العنقاء و ابني محرّق
فاكـرم بناخالاً و اكـرم بنا ابنــا
«خنساء» گفت: افتخار خود را ناچيز كردي و در هشت جا زبون ساختي. حسّان گفت: چگونه؟ خنساء گفت: «جفنات» كمتر از ده است و بهتر بود ميگفتي «جفان»؛ و گفتي «غر» و آن به معني سفيدي در پيشاني است و اگر ميگفتي «بيض» بهتر بود؛ و گفتهاي «يلمعن» و لمعان گاه به گاه ميآيد و بايستي گفته باشي «يشرقن» كه اَدوَم است؛ و گفتهاي «بالضّحي» و اگر ميگفتي «بالعشيّه» ابلغ بود، زيرا ميهمان بيشتر در شب ميآيد؛ و گفتهاي «اسيافنا» و آن كمتر از ده است و بهتر بود ميگفتي «سيوفنا» كه اكثر است؛ و گفتهاي «يقطرن» كه نشانه كشتار كمتري است و اگر ميگفتي «يجرين» بهتر بود؛ و گفتهاي «دما» و دماء اكثر ازدم است؛ و افتخار كردهاي كه زائيدهاي و اگر ميگفتي زائيدهاند بهتر بود.
تخصص در علوم مختلف و مجاهده طاقت فرساي افراد براي نيل به ذروه هر علم، به خوبي ميفهماند كه اولاً ذهن گنجايش مراجعه به همه ذخاير ذهني را ندارد و اگر داشته باشد محتواي ذهن به صورت معلوم حضوري نيست تا مطلبي را كه ميخواهد بسازد و القا كند با ملاحظه همه جوانب لفظ و معني و تركيب و محتوي باشد؛ و با ملاحظه تأثير و تأثّري كه معلومات بشري نسبت به همديگر دارند و آن مقدار تداعي كه حيناً بعد حين در ذهن وارد ميشود هرگز به صورت آمادگيِ خودكفا يعني علم حضوري نيست. بنابراين كلام خالص از هرگونه نقص و كمبود از جميع جوانب، خاص علم خداوند است و همان است كه با گذشت زمان هيچ گونه اختلاف در آن پديد نميآيد و كشفيات قطعي معلومات بشري نميتواند مورد اختلاف و تعارضي با آن داشته باشد.
اين قرآن كه وحي آسماني است و با همان هيأتِ حين نزول و قرائت فوري پيغمبر(ص) و بدون مراجعه ثانوي، همين است كه هست؛ هيچ نوع اختلافي از انواع اختلافات، چه در لفظ و چه در تركيب و چه در محتوي، در آن نميتوان يافت و خداوند متعال معاندان را بر ميانگيزد كه تدبّر كنند تا ببينند با همه تلاش مغرضانه و معاندانه نميتوانند اختلافي در قرآن بيابند، و اين است دليل آنكه قرآن از نزد خداوند نازل شده است.
«مجلسي» در «بحارالانوار»، باب اعجاز القرآن ميگويد:
بدان كه شأن اعجاز درك نميشود و وصف آن ممكن نيست. و هركس اعجاز قرآن را چنين وصف كند كه خداوند بشر را از معارضه با آن باز داشته يا به آنكه اسلوب قرآن مخالف اساليب كلام است يا از آن است كه مبرّي از تناقض است يا مشتمل بر اخبار به غيب است يا امثال اين آراء، هر آينه پسر خواهر خاله او (=خودش) دروغ گفته است. زيرا ما قطع داريم كه استغراب از سماع قرآن اين است و جز اين نيست، از اسلوب و نظم مؤثر در قلوب آن است، آنچنان تأثيري كه انكار پذير نيست براي كسي كه دلي دارد و گوشي شنوا و گواهي ده؛ قوله تعالي: «لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ».
در جاي ديگر گويد:
اما وجه اعجاز؛ جمهور عامّه و خاصّه و از آن جمله «شيخ مفيد» قدّس روحه برآنند كه اعجاز قرآن از آن است كه در درجه و طبقه عليا از فصاحت و بلاغت است، آن گونه كه فصحاي عرب و علماي فرَق با سليقه و مهارت خود در بيان و احاطه به اساليب كلام ميشناسانند؛ مضافاً به مشتمل بودن قرآن بر اِخبار به غيب از گذشته و آينده و بر دقايق علوم الهيّه و احوال مبدأ و معاد و مكارم اخلاق و ارشاد به فنون حكمت علميّه و عمليّه و مصالح دينيّه و دنيويّه، آنچنان كه بر متدبّرين ظاهر ميشود و بر متفكّرين تجلّي ميكند.
ميبينيم كه مجلسي هيچ يك از وجوه اعجاز را كه ديگران گفتهاند نفي نكرده مگر «صرفه» را؛ و همه آن وجوه مخصوصا محتوي را در اعجاز قرآن دخيل ميداند و براي قدرت تأثير قرآن در دلها مقام اهمّ را قائل است.
بنابر آنچه گفته شد، اعجاز قرآن، هم در الفاظ مفرده آن است، هم در تراكيب از حيثِ جرس صوتي و موسيقي و معني، هم در محتواي آن، هم در گيرايي و جذبه- خواه در جرس صوتي و خواه در ادراك محتوي- و هم در اِخبار از غيب.