اعجاز قرآن(1)
نويسنده:سيد علي كمالي دزفولي
منبع:قرآن شناسي عمومي
منبع:قرآن شناسي عمومي
وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلي عَبْدِنا فَاتُوا بِسُورَةِ مِنْ مِثْلِهِ.
قرآن مجيد از حرف ها، كلمات، تركيبات جمله ها و محتواي خاصّ خود تشكيل يافته است. اطلاق جزء تشكيلات بر محتواي قرآن اگرچه مجازاً به كار رفته است اما محتوي جزء اعظم شخصيت قرآن و اعجاز آن است.
بنابراين قبل از ورود در تعريف اعجاز بايد اين اركان اربعه مورد مطالعه قرار گيرند.
قيد حسّي را براي آوا از آن جهت آورديم كه صوت عقلي و صوت نفساني هم اصطلاح ميشود كه به جاي خود گفته خواهد شد.
خشت بناي قرآن هم حرف است، حروفي كه در لسان عربي مستعمل است، حروفي كه مفردات آن در دسترس همه است، اما به دست قدرت خداوندي بنيان عظيمي به نام قرآن با آن ساخته شده است كه هيچ معماري مانند آن نتواند ساخت.
ستاره ها از ذرّات است و منظومهها از ستارهها و كهكشانها از منظومهها و كيهان از كهكشانها، و اين همه از اراده خداوند.
كلمات از حروف است و جملهها از كلمات و سورهها از جملهها و قرآن از سورهها، و اين همه از اراده خداوند و وحي او به برگزيده مخلوقات.
هيچ كس نميتواند آيهاي مانند آيات قرآن ابداع كند و به قول «شبستري»:
بـه نزد آن كه جانش در تجلّــــي است
همه عالم كتاب حق تعالي است
عَرَض اِعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچـو آيات و وقوف است
از آن هر عالمـي چون سوره اي خـاص
يكــي زان فاتحـه و انديگر اخلاص
«ابوعلي سينا» علت ايجاد صوت حسّي را دو چيز ميداند: حبس و انطلاق. دو وتَر (پرده) صوتي و دو غضروف هرَمي در حنجره چنان شديداً منطبق ميشوند كه راه مرور هوا را ميبندند و آن را داخل حنجره محبوس ميكنند، آنگاه انطلاق و رها شدن آن چون انفجاري شديد ايجاد صوت ميكند. البته كشفيات علمي علّت آن را بهتر تشريح ميكند و بايد از اهلش پرسيد.
از آنجا كه شنيدن كلماتِ مركّب از حروف منوط به تمايز صوتي حروف است، در هيچ زباني دو حرف قريب المخرج متتابعاً در كلمهاي يافت نميشود، مثلاً حروف ب، ف، و، م كه قريب المخرجند از اين ريشهها در هيچ لغتي يافت نميشود، يعني تركيباتي همچون بفو، فوب، بفم، مبف، موب، وفب، مفب و ديگر تركيبات آنها در هيچ زباني وجود ندارد. از اينجا به خوبي معلوم ميشود كه قوانين تلفّظ تركيبات، امري طبيعي و مربوط به همه زبانهاست.
آنجا كه حروف در ريشه متتابع نباشند، اما در تصريفات و تركيبات متتابع شوند، براي آن چاره جويي كردهاند، به «اظهار» يا «ابدال» و يا «ادغام»؛ مانند اِنَّهُمْ فِي به اظهار ميم، اِدَّكَرَ به بدل شدن تأوذال به دال و ادغام آنها.
در حقيقت اظهار و ابدال و ادغام، چارهاي براي رفع تنافر حروف است، چرا كه تنافر، هم تمايز حروف را از بين ميبرد، هم اداي آنها را ثقيل و شنيدن آنها را گوشخراش ميكند، هم احياناً باعث التباس و ناشنيدن ميشود و گويي دستاندازي است در جادّهاي صاف و هموار. براي رفع تنافر حروف است كه «حروف مذلقه»، يعني ليز و سُر خورنده را كه عبارتند از «باء»، «فاء» و «ميم» كه آنها را «شَفَهي» نيز گويند و «را»، «نون» و «لام» كه آنها را «لساني» گويند. در فواصل حروف صامت كه باقي حروفند (به استثناي «الف» كه از هر دو خارج است) ميآورند تا تفّوه به آنها آسان گردد؛ همچنان كه در فواصل چرخها و آلات فلزي، روغن و گريس و در مفاصل، ماده ژلهاي هست تا همديگر را نسايند. گويي حروف مذلقه در فواصل حروف صامت همين عمل را انجام ميدهند.
مقصود ما از موسيقي، كلمه اصطلاحي آن نيست تا معرض احكام حرمت يا حلّيت واقع شود، بلكه مقصود ما تلائم جرسهاي صوتي آن است. زيرا موسيقي به وجه عام و قبل از محدود شدن به اصطلاحات، عبارت از بهترين تلائم در تركيب اصوات است، خواه از آواي انسان باشد، يا نواي هزاردستان، يا امواج خروشان.
به طور خلاصه دانستيم كه ميان دو حرف در وقت اداي متتابع، يا تلائم هست يا تنافر، و اين تنافر و تلائم درجاتي از شدّت و ضعف دارد. و چون اين مطلب را دانستيم، استطراداً در اينجا رجوع ميكنيم به حروف مقطّعه فواتح سوَر، مانند «الم» و «حمعسق» و امثال آنها، و براي آزمايش يكي از حروف متتابعه آنها را بر ميداريم و به جاي آن حرف ديگر ميگذاريم تا ببينيم آيا تلائم بيشتر ميشود يا كمتر:
در الم: ابم، اتم، اثم، اجم، الحم، الخ. به وضوح ميبينيم كه تلائم ميان الف و لام متتابع آن بيشتر است. [1]
براي بار دوّم، ميم را بر ميداريم و به جاي آن حروف ديگر را به كار ميبريم:
الب، الت، الث، الج، الح، الخ. در اينجا هم به وضوح ميبينيم كه ميمِ مشدّده حاصله از آخر لام و اوّل ميم، در تتابع از باقي حروف ملايمتر است.
حال در «حم» دقت كنيم:
ح الف، حب، حت، حث، حج، الخ. در اينجا هم ميبينيم كه حم متتابعا ملايمتر است.
نكته مهم آنكه اين ملايمتِ صوتي تنها در نفسِ صدا و جرسِ حروف نيست بلكه تركيب آنها كه متتابعاً اوج و حضيض و زير و بم خاصّي دارد موسيقي خاصّي به لفظ داده است. در حمعسق ملاحظه كنيد:
«حاء» مفتوحه و كوتاه كمي به اوج ميرود و متعاقب آن «ميمِ» كشيده به حضيض و بعد «عينِ» كشيده به اوج و بعد «سينِ» كشيده به حضيض و بعد «قافِ» كشيده به اوج، سه اوج و دو حضيض، موزونيّتي در حدّ اعلاي موسيقي به كلمه داده است و تلائم حروف به موزونيّت اين تركيب ياري ميرساند.
كلمه در حقيقت آواي حسّيِ نفس است كه گاه مفهومي در بر دارد و گاه مهمل است. فهم مفهوم خاصّ از كلمه خاص به ملازمه است كه در آغاز طبيعي بوده و كم كم با تصرّفات گوناگون و دراز مدّت به اشكال لغات مدوّنه درآمده است.
گفتيم سرآغاز كلمات، تركيب آواهاي حروف است و سرآغاز دلالت آواها بر مفاهيم، مناسبتي است ميان صور گوناگون آواها و جرس موسيقي آنها با مفهوم و محتوي. به طور مثال ميبينيم مفاهيم سخت با حروف سخت و مفاهيم سست با حروف آسان و سست ساخته شدهاند. به طور نمونه كلمه «سخت» در فارسي و «صعب» در عربي و «هارد» در انگليسي كه مفهومي صلب و سخت دارد، بدون تواطي قبلي، هر سه با حروف صلب و سخت ساخته شدهاند. در مقابل كلمات «آسان» در فارسي و «سهل» در عربي و «ايزي» در انگليسي كه محتواي آنها نرم و سست است با حروف نرم و رخوه ساخته شدهاند.
نمونه از قرآن مجيد: كلمات «اَشِدّاء» و «رُحَماء» در قوله تعالي: «اَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ». محتواي كلمه اول شديد است، حروف كلمه هم شديدند و محتواي كلمه دوم نرم است، حروف آن هم نرم و رخوه است.
به طور خلاصه و نتيجه، اگر در قرآن مجيد دقت و ممارست و تدبر به كار رود، تناسب ميان طبيعتِ صوتي و طبيعتِ محتوي در همه جاي آن آشكار است.
تأثير كلام در نفس، در درجه اول از جرسهاي صوتي كلام است. بيان كه حاصل تأليف اصوات است صور نفسيّهاي در طبيعت است و صور طبيعيّهاي در نفس، كه اگر روح، فكر و اراده را برنينگيزد مرده است.
در ابتدا كه نطق در مرحله اشاره بود و همچون بياني صامت، زنده و انديشهآور و اراده ساز بود، صوتِ حسّي كه عبارت از موسيقي و جرسِ حروف از مخارج و كلام از تركيب است، از دقّت در تصوّر معنوي و ابداع در تلّون خطاب، گاهي به جذب نفس و گاهي به رها كردن آن، تا مرحله اعجاز ميرسيد.
قرآن مجيد، صرف نظر از ملاحظه محتوي، در صوتِ حسّي متفرّد و بيمانند است.
موسيقي و جرسِ صوتي حروف و كلمات و تركيبات قرآن در انسجام و موزونيّت و سهولت بر نفس، به نحو اعجابآوري خاص و جالب توجّه و جاذب قلوب است. كساني كه موسيقي را ميشناسند و ميدانند موسيقي عالي همان تأليف عالي و كامل نغمات است، هرچند محتواي قرآن را نفهمند، اگر عاليترين آيات قرآن از حيث محتوي بدون ترتيل و تجويد خاصّ آن برايشان خوانده شود مشمئز ميشوند و حسّ ميكنند كه روح ايشان آن را نميپذيرد و اعصاب ايشان آرامش خود را از دست ميدهد. به همين جهت و نظر به همين امر مهمّ است كه از جانب پيغمبر اكرم(ص) در قرائت قرآن به لحن عرب اين همه تأكيد شده است و علماي اين فنّ اين همه كتابهاي مهمّ در اين باره پرداختهاند.
بنابر آنچه گفتيم، و بسيار مختصر گفتيم، در درجه اوّل، مظهرِ انفعال نفسي، همانا مادّه صوت و تنويع خاصّ آن در ادا، از همس و جهر و شدّت و رخوت و تفخيم و ترقيق و تفشي و تكرير و غُنّه و مدّولين ميباشد و اساساً تتابع اصوات در صورتها و گامهاي مخصوص، صرف نظر از معاني مفرده و محتواي تركيبات، اثري خاص و غير قابل انكار دارد.
قويترين دليل بر اينكه جرس خاصّ حروف و جرس تأليفي آنها در آيات قرآن، خود به خود و صرف نظر از درك محتوي و معني، پرجذبه و گيراست، لذّتي است كه غير عربي دانان از قرائت قرآن با تجويد و ترتيل در خود احساس ميكنند.
اگر براي غير عربيدان، محض امتحان، يك يا چند حرف از يك آيه را جا به جا كنند و سپس آن را با تجويد و ترتيل كامل بخوانند در حسّ مبهم شنونده دست اندازي پديد ميآيد كه اگر دستگاه سنجش اثر استماع باشد كاملاً آن را ثبت خواهد كرد. مثلاً اگر در آيات «اِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ وَ اِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ»، بخوانند «اذَ السّماء انفطرت و اذا الكواكب تفّرقتْ»، صرف نظر از اينكه «انتثار» معني خاصّي دارد كه «تفرّق» آن را نميرساند (زيرا انتثار به معني پراكنده شدن و پخش شدن و نوعي از انواع تفّرق و جدا شدن است)، جرس صوتي در دو قرائت كاملاً متفاوت است و غير عربي دان احساس ميكند كه دومي نفوذ و جذبه اولي را ندارد.
به عقيده «زمخشري»، پايه اول اعجاز، زيبايي و گيراييِ صوتي با رعايت افاده معني است كه از مظاهر آن موارد زير را نام ميبرد:
1- دوري از الفاظ خشن و استخدام الفاظ نغز براي معنايي كه سياق طلب ميكند؛ مثلا در قولهتعالي: «فَاَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَي الطِّينِ» (فرعون به هامان گفت: براي من خاك را افروخته كن.) نگفت «اطبخْ لي الآجُرَ»! زيرا كلمه آجر ناهنجار است و در «اَوْقِدْ لي» طرز تحصيل آجر هم آمده است.
2- تناسق كلمات و تجنّب از تكرار؛ مثلاً در قوله تعالي: «وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيْمَا اِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيْهِ»، براي احتراز از تكرار، «اِِنْ» نافيه به جاي «ما» نافيه آمده است.
3- زيبايي صوتي در فواصل و سهيم كردن آن در دلالت معنوي؛ در قوله تعالي: «فَاَضَلُّونَا السَّبِيلا»، آوردن الف زائده در حال وقف براي رعايت فواصل آيات مجاور و مماثله با آنها و نيز دلالت بر استيناف و قطع ما بعد.
4-آوردن محسّنات لفظيّه، مانند جُناس، بدون تعمّل؛ مانند قوله تعالي: «مِنْ سَبَاءٍ بِنَبَاءٍ يَقِيْنٍ»، «يَا اَرْضُ ابْلَعِي مَائَكِ وَ يَا سَمَاءُ اَقْلِعِي»، «يَا اَسَفَا عَلَي يُوسُفَ»، «اِثَّا قَلْتُمْ اِلَي الاَرْضِ اَرَضِيْتُم»، «وَ هُمْ يَنْهُونَ عَنْهُ وَ يَنْهَوْنَ عَنْهُ»، «وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»، و يا صنعت مشاكله؛ مانند «تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لاَ اَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ»، «صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً»، يا مزاوجه و مشاكله؛ مانند «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ»، «فَذُقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يُوْمِكُمْ هذَا اِنَّا نَسيِنَاكُمْ».
وَلَوْ كَانَ مَا فِي الاَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ اِنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكِيمٌ.
و اگر آنچه در زمين درخت است قلم ميشد و دريا مركّب ميشد و هفت دريا آن را مدد ميداد، كلمات خداوند پايان نمييافت؛ به درستي كه او عزيز و حكيم است.
«رافعي» در «اعجاز القرآن» ميگويد:
به نظر ما اعجاز قرآن همچون اعجاز صنايع الله است كه خلق از اتيان به آن عاجزند- هر صنعتي از صنايع با مقّومات خاصّ خود.
مقّومات قرآن آن است كه مادهاش از الفاظ است، الفاظي كه گويي از ذوب همه اين موادّ به قالب ريخته شده و نميتوان درباره آن چيزي گمان كرد مگر آنكه بگوييم صورت روحي انسان است، انساني كه در تركيب روحي خود صورت همه جهان است. قرآن معجز است در تاريخ خود، در اثر انساني خود، در حقايق خود، و اينها همه هماهنگ فطرت انسان است و باقي است به بقاي فطرت.
عرب در عهد قرآن به اوجي از فصاحت رسيده بود كه سابقه نداشت. الفاظ در طول تاريخ ادب تراش خورده و در لهجه قريش به اوج اعتلاي خود رسيده بود. كلام عرب همچون اعضاي دولتي آماده بود تا حاكمي بر آن فرمانروايي كند، و آن حاكم قرآن بود به لهجه قريش.
اين امر مهمّ كه لغت قريش، هم افصح بود و هم مورد قبول، هم تركيب آن در حدّ ميانه لغات و هم فرا گرفتن آن آسان. موجب شد كه به زودي زبان رسمي و همگاني عرب گرديد. و نيز جايز بودن قرائات مختلف در برههاي از زمان تا سرحدّ فراگرفتن لهجه قريش، سياستي خدايي بود و عين هماهنگي با طبيعت و سنن. هيچ امّتي غير از عرب را نميتوان يافت كه از زبان و سخنوري خود چنان لذّت برَد و به آن افتخار كند، به حدّي كه محروميت از مزاياي زندگي را در برابر آن موهبت ناچيز شمارد.
بنابرآنچه در اين مورد به طور اختصار گفتيم، براي اداي صحيح كلمات قرآن به لهجه قريش و تطابق موسيقي آن با الحان عرب، علم خاصّ و مهمّي به نام «تجويد» مدوّن شده است تا به پيروي از فرمان پيغمبر اكرم(ص) عمل كرده باشند كه فرموده است:
اِقرؤا القرآنَ بلُحونِ العرب و ايَّاكم و لحون اهلِ الفسق و الكبائر. و سيَجيئُ اقوام من بعدي يُرَجّعون القرآنَ تَرجيعَ الغِناء و الرُّهبانيّة و النُّوح لايُجاوزُ حَناجرَهم، مفتونة قلوبُهم و قلوبُ الَّذين يُعجبهم شأنُهم. [2]
در اينجا به همين اندازه اكتفا ميكنيم زيرا بحث در اينكه مراد از خواندن قرآن به صوت حَسَنْ چيست و آيا در چه حدّ معارض با لحون عرب و يا مطابق با لحون اهل فسق منهيٌّ عنه است از عهده اين كتاب خارج است. همين قدر ميدانيم كه قرآن را بايد به همان لحني كه در زمان پيغمبر(ص) قرائت ميشده قرائت كرد و عدول از آن اعجاز صوتي قرآن خدشه وارد ميسازد. علم تجويد و قرائتِ مشافههاي و اخذ از استاد براي تأمين همين امر مهمّ است، تا آنجا كه كششهاي صوتي اندازهگيري شده و جز از راه استماع دهان به دهان انتقال صحيح آن از عهدي به عهد ديگر امكان پذير نيست.
به طور خلاصه اعجاز صوتي قرآن، كه ركن مهمّي از اركان اعجاز قرآن است، در طرز ادا و آهنگي است كه در زمان پيغمبراكرم(ص) قرائت ميشده و هم اكنون قاريانِ بنام مسلمان قرآن را به همان وضع قرائت ميكنند.
تجويد، در لغت به معني تحسين است و در اصطلاحِ قاريان چنين تعريف شده است:
تجويد، خواندن قرآن است به طرزي كه حق هر حرفي از مخرجِ صوتي و صفات لازم آن ادا شود، از آهستگي و بلندي صدا و شدّت و سستي ادا و نازك گفتن حروف نرم و درشت گفتن حروف بلند و اداي هر حرفي از مخرج خاص خود بدون تكلّف؛ و با وجود اينها فرا گرفتن از استاد فنّ قرائت به طور شفاهي. [3]
در اين باره مزيد بياني هست كه ناقل مطلب فوق آن را در ضمن «الاخذ من افواه المشايخ» آورده است و تفصيل آن چنين است:
همه جوانب و نواحي ادا، با بيان و تفصيلِ گفتني و نوشتني روشن نخواهد شد، زيرا جرسهاي صوتي واحد در موارد مختلف از تأثير محتواهاي گوناگون مختلف ميشود، به طوري كه بيان نميتواند آنها را احصا كند، بلكه تنها راه فرا گرفتن آنها استماع مكّرر از استاد فن و ممارست كافي در اداء است كه آن را به اصطلاح جديد «دكلمه» ميگويند. در حقيقت تجويدِ كامل همان دكلمه است كه اداي كلمات، گذشته از رعايت شرايط فنّي محتاج تناسب جرسها با محتوي ميشود تا القا و جذب و انجذاب كامل گردد، مانند لحن عاجزانه و ملتمسانه يا لحن آمرانه و حاكمانه و امثال آنها.
اين مطلب را به طور كامل از شناخت گويندگان و سخنرانان به خوبي ميتوانيم دريابيم و ايشان را در مورد جذب و انجذاب القايي درجهبندي كنيم و به وضوح دريابيم كه اين خاصيّت مربوط به جرس صوتي در اداء است و هرچه آن جرس متناسب و هماهنگ با محتوي باشد، عاليتر است. به عبارت ديگر، انجذاب از جرس صوتي، از حيث زمان مقدّم بر انجذاب از دريافت محتوي است.
«فراء» گفته است، تجويد زيور قرآن است و آن اعطاي حقّ حروف است به آنها و اخراج آنها از اصل و مخرج خاصّ و تلطيف نطق در كمال هيأت خاصّ، بدون اسراف و تعسّف و افراط و تكلّف، و قول پيغمبر اكرم(ص) كه فرمود:
هركس دوست دارد قرآن را تر و تازه، آنچنانكه نازل شده بخواند، پس مانند قرائت «ابن امّ عبد» (ابن مسعود) بخواند.
قرائت به غير تجويد، «لحن» خوانده ميشود، و در اخلال به تجويد لحن خفي هست. و بهترين راه فرا گرفتنِ تجويد، تلّقي از قاري مجّوِد است با تكرار كافي تا حدّ تسلّط برادا.
«رافعي» در «اعجاز القرآن» ميگويد:
اوّل كسي كه قرآن را به تلحين خواند «عبدالله بن ابي بكره» بود كه قرآن را به لحن گريه آور ميخواند و از او «عبدالله بن عمر بن عبيدالله» و از او «اباضي» و از او «سعيد بن العّلاف» فرا گرفت. شهرت «سعيد» چنان بود كه نزد «هارون» مقام يافت و به قاري اميرالمؤمنين ملّقب شد.
كم كم شكل قرائت به لحن غنايي كشيده شد، زيرا دربار عبّاسي محلّ رفت و آمد مغنّيان بود. تا آنكه «محمّد بن سعيد ترمذي» در قرن سوم چنان به سبك ساختههاي موسيقيِ نوظهور، قرآن ميخواند كه آن را از قرآن بودن خارج ساخت.
«شافعي» درباره تلحين قرآن ميگفت، گمان دارم اين وضع را زنادقه ايجاد كردند تا مردم را از قرائت باز دارند.
«ابن جوزي» در «زاد المعاد»، جلد اوّل، صفحه 136 گفته است:
محرّم ناچار بايد مشتمل بر مفسده خالص يا راجحي باشد و قرائت طرب آور متضمن هيچ كدام نيست، زيرا كلام از وضع خودش خارج نميشود و ميان شنونده و فهمش حايل نميگردد.
«ابن خلدون» معتقد بود كه:
صنعت غِنا به همه وجوهش مباين قرآن است و اجتماع تلحين با اداي معتبر در قرآن ممكن نيست. قرآن محلّ خشوع است، مرگ و آخرت را به ياد ميآورد و جايي در آن براي التذاذ صوتي نيست.
جاي ترديد نيست كه قرائت قرآن نبايد براي جذب مستمعين جنبه غنايي پيدا كند و تلاوت را از وضع حين نزول خارج سازد. اما قرائت قرآن با آواز نيكو و گيرا، در صورتي كه از حالت تجويد و ترتيل خارج نشود، مستحسن و مستحبّ است. در «عيون الاخبار» از امام رضا(ع) از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود:
قرآن را با آواز خود نيكو سازيد؛ به درستي كه آواز خوب، حُسن قرآن را ميافزايد. آنگاه از قرآن خواند: يَزِيدُ فِي الْخَلقِ مَا يَشَاءُ. (يعني خدا هرچه بخواهد در آفرينش ميافزايد).
مشابه اين حديث در طرق عامّه و اماميّه بسيار است، و آن منافاتي با ترك غنا در قرائت قرآن ندارد. آواز خود مادّه است و طرز قرائت در اقسام غنايي و غير غنايي و نيز الحان عربي و الحان اهل فسق صورتهاي آن است. قرآن را با آواز خوب بايد خواند، امّا با ترتيل و تجويد و با جرسهاي صوتي الحان عربِ زمان پيغمبر(ص) خاصّ به قرائت قرآن. امّا آواز خوب نبايد با جرسهاي صوتيِ غير الحان عربي يا غير تجويدي صورت پذيرد و صرف انجذاب مستمعين به صورتي از صور غير جايز قرائت و حتّي ايجاد حالت خشوع نميتواند مجوّز اين نوع قرائات گردد. من خود خوب به ياد دارم «آقا جلال قاري قمّي» در سال هزار و سيصد و شانزده قرآن را در دستگاه سه گاه (از دستگاههاي موسيقي ايراني) چنان با آواز گيرا و پر طنطنه ميخواند كه مستمع را تحت تأثير شديد قرار ميداد. و نيز به ياد دارم كه هرگز جذبه قرائت او به پاي جذبه قرائت «شيخ القرّاء» در روضه مطهّره پيغمبر اكرم(ص) نميرسيد. بنابراين آن امتيازي كه ارباب قلوب از جذبات قرائت قرآن ميطلبند، در قرائت قانوني و تجويدي قرآن با صوت حسن تأمين است و نيازي به عدول از آن نميباشد، زيرا عدول از آن اعجاز صوتي قرآن را مختل ميسازد.
الفاظ قرآن امواج درياي قرآن است؛ دريا ژرف است، موج هم عظيم و هائل است. اما فراموش نكنيم كه دريا خود را به صورت موجها نشان ميدهد؛ گويي دريا بدون موج ديده نميشود. پس دريا را بشناسيم و موج را فراموش نكنيم. وحدت دريا به صورت كلّ، در هيچ لحظهاي ديده و دريافت نميشود، صورت وحداني يك دريا سوار بر موجهاي بيشمار است.
قرآن مجيد از حرف ها، كلمات، تركيبات جمله ها و محتواي خاصّ خود تشكيل يافته است. اطلاق جزء تشكيلات بر محتواي قرآن اگرچه مجازاً به كار رفته است اما محتوي جزء اعظم شخصيت قرآن و اعجاز آن است.
بنابراين قبل از ورود در تعريف اعجاز بايد اين اركان اربعه مورد مطالعه قرار گيرند.
حرف
حرف چيست؟ حرف كه خشت بناي كلمات و جملهها و زير بناي فهماندن و فهميدن است آوايي است حسّي كه از حنجره خارج شده و تا خروج از لب و دهان با برخورد به فضاي دهان و نواحي زبان و دندانها و لب ها به شكل خاصّ و متمايزي شنيده ميشود.قيد حسّي را براي آوا از آن جهت آورديم كه صوت عقلي و صوت نفساني هم اصطلاح ميشود كه به جاي خود گفته خواهد شد.
خشت بناي قرآن هم حرف است، حروفي كه در لسان عربي مستعمل است، حروفي كه مفردات آن در دسترس همه است، اما به دست قدرت خداوندي بنيان عظيمي به نام قرآن با آن ساخته شده است كه هيچ معماري مانند آن نتواند ساخت.
ستاره ها از ذرّات است و منظومهها از ستارهها و كهكشانها از منظومهها و كيهان از كهكشانها، و اين همه از اراده خداوند.
كلمات از حروف است و جملهها از كلمات و سورهها از جملهها و قرآن از سورهها، و اين همه از اراده خداوند و وحي او به برگزيده مخلوقات.
هيچ كس نميتواند آيهاي مانند آيات قرآن ابداع كند و به قول «شبستري»:
بـه نزد آن كه جانش در تجلّــــي است
همه عالم كتاب حق تعالي است
عَرَض اِعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچـو آيات و وقوف است
از آن هر عالمـي چون سوره اي خـاص
يكــي زان فاتحـه و انديگر اخلاص
«ابوعلي سينا» علت ايجاد صوت حسّي را دو چيز ميداند: حبس و انطلاق. دو وتَر (پرده) صوتي و دو غضروف هرَمي در حنجره چنان شديداً منطبق ميشوند كه راه مرور هوا را ميبندند و آن را داخل حنجره محبوس ميكنند، آنگاه انطلاق و رها شدن آن چون انفجاري شديد ايجاد صوت ميكند. البته كشفيات علمي علّت آن را بهتر تشريح ميكند و بايد از اهلش پرسيد.
از آنجا كه شنيدن كلماتِ مركّب از حروف منوط به تمايز صوتي حروف است، در هيچ زباني دو حرف قريب المخرج متتابعاً در كلمهاي يافت نميشود، مثلاً حروف ب، ف، و، م كه قريب المخرجند از اين ريشهها در هيچ لغتي يافت نميشود، يعني تركيباتي همچون بفو، فوب، بفم، مبف، موب، وفب، مفب و ديگر تركيبات آنها در هيچ زباني وجود ندارد. از اينجا به خوبي معلوم ميشود كه قوانين تلفّظ تركيبات، امري طبيعي و مربوط به همه زبانهاست.
آنجا كه حروف در ريشه متتابع نباشند، اما در تصريفات و تركيبات متتابع شوند، براي آن چاره جويي كردهاند، به «اظهار» يا «ابدال» و يا «ادغام»؛ مانند اِنَّهُمْ فِي به اظهار ميم، اِدَّكَرَ به بدل شدن تأوذال به دال و ادغام آنها.
در حقيقت اظهار و ابدال و ادغام، چارهاي براي رفع تنافر حروف است، چرا كه تنافر، هم تمايز حروف را از بين ميبرد، هم اداي آنها را ثقيل و شنيدن آنها را گوشخراش ميكند، هم احياناً باعث التباس و ناشنيدن ميشود و گويي دستاندازي است در جادّهاي صاف و هموار. براي رفع تنافر حروف است كه «حروف مذلقه»، يعني ليز و سُر خورنده را كه عبارتند از «باء»، «فاء» و «ميم» كه آنها را «شَفَهي» نيز گويند و «را»، «نون» و «لام» كه آنها را «لساني» گويند. در فواصل حروف صامت كه باقي حروفند (به استثناي «الف» كه از هر دو خارج است) ميآورند تا تفّوه به آنها آسان گردد؛ همچنان كه در فواصل چرخها و آلات فلزي، روغن و گريس و در مفاصل، ماده ژلهاي هست تا همديگر را نسايند. گويي حروف مذلقه در فواصل حروف صامت همين عمل را انجام ميدهند.
توضيح:
چون فهم اعجاز اسلوب و تركيبات قرآن منوط به دانستن صفات و حالات حروف است براي اطلاع كامل به كتب مربوطه، مانند «الرعاية» از «مكّي بن طالب» رجوع شود.تلائم و تنافر حروف:
بدون داشتن اطّلاعاتي درباره تقسيمات حروف و مخارج آنها نميتوان به الفاظ و تركيبات قرآن از حيث جرسهاي صوتي و موسيقي خاص آن در ادا و قرائت پي برد.مقصود ما از موسيقي، كلمه اصطلاحي آن نيست تا معرض احكام حرمت يا حلّيت واقع شود، بلكه مقصود ما تلائم جرسهاي صوتي آن است. زيرا موسيقي به وجه عام و قبل از محدود شدن به اصطلاحات، عبارت از بهترين تلائم در تركيب اصوات است، خواه از آواي انسان باشد، يا نواي هزاردستان، يا امواج خروشان.
به طور خلاصه دانستيم كه ميان دو حرف در وقت اداي متتابع، يا تلائم هست يا تنافر، و اين تنافر و تلائم درجاتي از شدّت و ضعف دارد. و چون اين مطلب را دانستيم، استطراداً در اينجا رجوع ميكنيم به حروف مقطّعه فواتح سوَر، مانند «الم» و «حمعسق» و امثال آنها، و براي آزمايش يكي از حروف متتابعه آنها را بر ميداريم و به جاي آن حرف ديگر ميگذاريم تا ببينيم آيا تلائم بيشتر ميشود يا كمتر:
در الم: ابم، اتم، اثم، اجم، الحم، الخ. به وضوح ميبينيم كه تلائم ميان الف و لام متتابع آن بيشتر است. [1]
براي بار دوّم، ميم را بر ميداريم و به جاي آن حروف ديگر را به كار ميبريم:
الب، الت، الث، الج، الح، الخ. در اينجا هم به وضوح ميبينيم كه ميمِ مشدّده حاصله از آخر لام و اوّل ميم، در تتابع از باقي حروف ملايمتر است.
حال در «حم» دقت كنيم:
ح الف، حب، حت، حث، حج، الخ. در اينجا هم ميبينيم كه حم متتابعا ملايمتر است.
نكته مهم آنكه اين ملايمتِ صوتي تنها در نفسِ صدا و جرسِ حروف نيست بلكه تركيب آنها كه متتابعاً اوج و حضيض و زير و بم خاصّي دارد موسيقي خاصّي به لفظ داده است. در حمعسق ملاحظه كنيد:
«حاء» مفتوحه و كوتاه كمي به اوج ميرود و متعاقب آن «ميمِ» كشيده به حضيض و بعد «عينِ» كشيده به اوج و بعد «سينِ» كشيده به حضيض و بعد «قافِ» كشيده به اوج، سه اوج و دو حضيض، موزونيّتي در حدّ اعلاي موسيقي به كلمه داده است و تلائم حروف به موزونيّت اين تركيب ياري ميرساند.
كلمه
اكنون درباره كلمه كه مرحله نخستين از تلفيق و پيوستگي حروف است سخن ميگوييم.كلمه در حقيقت آواي حسّيِ نفس است كه گاه مفهومي در بر دارد و گاه مهمل است. فهم مفهوم خاصّ از كلمه خاص به ملازمه است كه در آغاز طبيعي بوده و كم كم با تصرّفات گوناگون و دراز مدّت به اشكال لغات مدوّنه درآمده است.
گفتيم سرآغاز كلمات، تركيب آواهاي حروف است و سرآغاز دلالت آواها بر مفاهيم، مناسبتي است ميان صور گوناگون آواها و جرس موسيقي آنها با مفهوم و محتوي. به طور مثال ميبينيم مفاهيم سخت با حروف سخت و مفاهيم سست با حروف آسان و سست ساخته شدهاند. به طور نمونه كلمه «سخت» در فارسي و «صعب» در عربي و «هارد» در انگليسي كه مفهومي صلب و سخت دارد، بدون تواطي قبلي، هر سه با حروف صلب و سخت ساخته شدهاند. در مقابل كلمات «آسان» در فارسي و «سهل» در عربي و «ايزي» در انگليسي كه محتواي آنها نرم و سست است با حروف نرم و رخوه ساخته شدهاند.
نمونه از قرآن مجيد: كلمات «اَشِدّاء» و «رُحَماء» در قوله تعالي: «اَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ». محتواي كلمه اول شديد است، حروف كلمه هم شديدند و محتواي كلمه دوم نرم است، حروف آن هم نرم و رخوه است.
به طور خلاصه و نتيجه، اگر در قرآن مجيد دقت و ممارست و تدبر به كار رود، تناسب ميان طبيعتِ صوتي و طبيعتِ محتوي در همه جاي آن آشكار است.
توضيح
بايد دانست موقعيّت حرف واحد در دو تركيب باعث جرسهاي متفاوت در آن است، مانند آنكه حرف «راء» در دو كلمه نرم و زبر، اداي آن در اولي نرمتر در دومي زبرتر است، و اين خود باب جديد و جداگانه و بسيار گستردهاي در جرسهاي صوتي ايجاد ميكند كه شايان تحقيق و بررسي است، هرچند كاري بس دشوار و سنگين است.تأثير كلام در نفس، در درجه اول از جرسهاي صوتي كلام است. بيان كه حاصل تأليف اصوات است صور نفسيّهاي در طبيعت است و صور طبيعيّهاي در نفس، كه اگر روح، فكر و اراده را برنينگيزد مرده است.
در ابتدا كه نطق در مرحله اشاره بود و همچون بياني صامت، زنده و انديشهآور و اراده ساز بود، صوتِ حسّي كه عبارت از موسيقي و جرسِ حروف از مخارج و كلام از تركيب است، از دقّت در تصوّر معنوي و ابداع در تلّون خطاب، گاهي به جذب نفس و گاهي به رها كردن آن، تا مرحله اعجاز ميرسيد.
قرآن مجيد، صرف نظر از ملاحظه محتوي، در صوتِ حسّي متفرّد و بيمانند است.
موسيقي و جرسِ صوتي حروف و كلمات و تركيبات قرآن در انسجام و موزونيّت و سهولت بر نفس، به نحو اعجابآوري خاص و جالب توجّه و جاذب قلوب است. كساني كه موسيقي را ميشناسند و ميدانند موسيقي عالي همان تأليف عالي و كامل نغمات است، هرچند محتواي قرآن را نفهمند، اگر عاليترين آيات قرآن از حيث محتوي بدون ترتيل و تجويد خاصّ آن برايشان خوانده شود مشمئز ميشوند و حسّ ميكنند كه روح ايشان آن را نميپذيرد و اعصاب ايشان آرامش خود را از دست ميدهد. به همين جهت و نظر به همين امر مهمّ است كه از جانب پيغمبر اكرم(ص) در قرائت قرآن به لحن عرب اين همه تأكيد شده است و علماي اين فنّ اين همه كتابهاي مهمّ در اين باره پرداختهاند.
بنابر آنچه گفتيم، و بسيار مختصر گفتيم، در درجه اوّل، مظهرِ انفعال نفسي، همانا مادّه صوت و تنويع خاصّ آن در ادا، از همس و جهر و شدّت و رخوت و تفخيم و ترقيق و تفشي و تكرير و غُنّه و مدّولين ميباشد و اساساً تتابع اصوات در صورتها و گامهاي مخصوص، صرف نظر از معاني مفرده و محتواي تركيبات، اثري خاص و غير قابل انكار دارد.
قويترين دليل بر اينكه جرس خاصّ حروف و جرس تأليفي آنها در آيات قرآن، خود به خود و صرف نظر از درك محتوي و معني، پرجذبه و گيراست، لذّتي است كه غير عربي دانان از قرائت قرآن با تجويد و ترتيل در خود احساس ميكنند.
اگر براي غير عربيدان، محض امتحان، يك يا چند حرف از يك آيه را جا به جا كنند و سپس آن را با تجويد و ترتيل كامل بخوانند در حسّ مبهم شنونده دست اندازي پديد ميآيد كه اگر دستگاه سنجش اثر استماع باشد كاملاً آن را ثبت خواهد كرد. مثلاً اگر در آيات «اِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ وَ اِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ»، بخوانند «اذَ السّماء انفطرت و اذا الكواكب تفّرقتْ»، صرف نظر از اينكه «انتثار» معني خاصّي دارد كه «تفرّق» آن را نميرساند (زيرا انتثار به معني پراكنده شدن و پخش شدن و نوعي از انواع تفّرق و جدا شدن است)، جرس صوتي در دو قرائت كاملاً متفاوت است و غير عربي دان احساس ميكند كه دومي نفوذ و جذبه اولي را ندارد.
به عقيده «زمخشري»، پايه اول اعجاز، زيبايي و گيراييِ صوتي با رعايت افاده معني است كه از مظاهر آن موارد زير را نام ميبرد:
1- دوري از الفاظ خشن و استخدام الفاظ نغز براي معنايي كه سياق طلب ميكند؛ مثلا در قولهتعالي: «فَاَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَي الطِّينِ» (فرعون به هامان گفت: براي من خاك را افروخته كن.) نگفت «اطبخْ لي الآجُرَ»! زيرا كلمه آجر ناهنجار است و در «اَوْقِدْ لي» طرز تحصيل آجر هم آمده است.
2- تناسق كلمات و تجنّب از تكرار؛ مثلاً در قوله تعالي: «وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيْمَا اِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيْهِ»، براي احتراز از تكرار، «اِِنْ» نافيه به جاي «ما» نافيه آمده است.
3- زيبايي صوتي در فواصل و سهيم كردن آن در دلالت معنوي؛ در قوله تعالي: «فَاَضَلُّونَا السَّبِيلا»، آوردن الف زائده در حال وقف براي رعايت فواصل آيات مجاور و مماثله با آنها و نيز دلالت بر استيناف و قطع ما بعد.
4-آوردن محسّنات لفظيّه، مانند جُناس، بدون تعمّل؛ مانند قوله تعالي: «مِنْ سَبَاءٍ بِنَبَاءٍ يَقِيْنٍ»، «يَا اَرْضُ ابْلَعِي مَائَكِ وَ يَا سَمَاءُ اَقْلِعِي»، «يَا اَسَفَا عَلَي يُوسُفَ»، «اِثَّا قَلْتُمْ اِلَي الاَرْضِ اَرَضِيْتُم»، «وَ هُمْ يَنْهُونَ عَنْهُ وَ يَنْهَوْنَ عَنْهُ»، «وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»، و يا صنعت مشاكله؛ مانند «تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لاَ اَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ»، «صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً»، يا مزاوجه و مشاكله؛ مانند «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ»، «فَذُقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يُوْمِكُمْ هذَا اِنَّا نَسيِنَاكُمْ».
توضيح
همه عناوين و مسائلي كه درباره اعجاز قرآن ميگوييم به عنوان اشاره و تذكّر است تا هر كه بخواهد تفاصيل آنها را از مظانّ و موارد مربوطه طلب و تحقيق كند. اگر بخواهيم هر مسأله را به طور مستقصي و در حدّ آخرين تحقيقات علماي فنّ بياوريم از امكانات ما خارج است، قوله تعالي:وَلَوْ كَانَ مَا فِي الاَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ اِنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكِيمٌ.
و اگر آنچه در زمين درخت است قلم ميشد و دريا مركّب ميشد و هفت دريا آن را مدد ميداد، كلمات خداوند پايان نمييافت؛ به درستي كه او عزيز و حكيم است.
«رافعي» در «اعجاز القرآن» ميگويد:
به نظر ما اعجاز قرآن همچون اعجاز صنايع الله است كه خلق از اتيان به آن عاجزند- هر صنعتي از صنايع با مقّومات خاصّ خود.
مقّومات قرآن آن است كه مادهاش از الفاظ است، الفاظي كه گويي از ذوب همه اين موادّ به قالب ريخته شده و نميتوان درباره آن چيزي گمان كرد مگر آنكه بگوييم صورت روحي انسان است، انساني كه در تركيب روحي خود صورت همه جهان است. قرآن معجز است در تاريخ خود، در اثر انساني خود، در حقايق خود، و اينها همه هماهنگ فطرت انسان است و باقي است به بقاي فطرت.
عرب در عهد قرآن به اوجي از فصاحت رسيده بود كه سابقه نداشت. الفاظ در طول تاريخ ادب تراش خورده و در لهجه قريش به اوج اعتلاي خود رسيده بود. كلام عرب همچون اعضاي دولتي آماده بود تا حاكمي بر آن فرمانروايي كند، و آن حاكم قرآن بود به لهجه قريش.
اين امر مهمّ كه لغت قريش، هم افصح بود و هم مورد قبول، هم تركيب آن در حدّ ميانه لغات و هم فرا گرفتن آن آسان. موجب شد كه به زودي زبان رسمي و همگاني عرب گرديد. و نيز جايز بودن قرائات مختلف در برههاي از زمان تا سرحدّ فراگرفتن لهجه قريش، سياستي خدايي بود و عين هماهنگي با طبيعت و سنن. هيچ امّتي غير از عرب را نميتوان يافت كه از زبان و سخنوري خود چنان لذّت برَد و به آن افتخار كند، به حدّي كه محروميت از مزاياي زندگي را در برابر آن موهبت ناچيز شمارد.
بنابرآنچه در اين مورد به طور اختصار گفتيم، براي اداي صحيح كلمات قرآن به لهجه قريش و تطابق موسيقي آن با الحان عرب، علم خاصّ و مهمّي به نام «تجويد» مدوّن شده است تا به پيروي از فرمان پيغمبر اكرم(ص) عمل كرده باشند كه فرموده است:
اِقرؤا القرآنَ بلُحونِ العرب و ايَّاكم و لحون اهلِ الفسق و الكبائر. و سيَجيئُ اقوام من بعدي يُرَجّعون القرآنَ تَرجيعَ الغِناء و الرُّهبانيّة و النُّوح لايُجاوزُ حَناجرَهم، مفتونة قلوبُهم و قلوبُ الَّذين يُعجبهم شأنُهم. [2]
در اينجا به همين اندازه اكتفا ميكنيم زيرا بحث در اينكه مراد از خواندن قرآن به صوت حَسَنْ چيست و آيا در چه حدّ معارض با لحون عرب و يا مطابق با لحون اهل فسق منهيٌّ عنه است از عهده اين كتاب خارج است. همين قدر ميدانيم كه قرآن را بايد به همان لحني كه در زمان پيغمبر(ص) قرائت ميشده قرائت كرد و عدول از آن اعجاز صوتي قرآن خدشه وارد ميسازد. علم تجويد و قرائتِ مشافههاي و اخذ از استاد براي تأمين همين امر مهمّ است، تا آنجا كه كششهاي صوتي اندازهگيري شده و جز از راه استماع دهان به دهان انتقال صحيح آن از عهدي به عهد ديگر امكان پذير نيست.
به طور خلاصه اعجاز صوتي قرآن، كه ركن مهمّي از اركان اعجاز قرآن است، در طرز ادا و آهنگي است كه در زمان پيغمبراكرم(ص) قرائت ميشده و هم اكنون قاريانِ بنام مسلمان قرآن را به همان وضع قرائت ميكنند.
تجويد، در لغت به معني تحسين است و در اصطلاحِ قاريان چنين تعريف شده است:
تجويد، خواندن قرآن است به طرزي كه حق هر حرفي از مخرجِ صوتي و صفات لازم آن ادا شود، از آهستگي و بلندي صدا و شدّت و سستي ادا و نازك گفتن حروف نرم و درشت گفتن حروف بلند و اداي هر حرفي از مخرج خاص خود بدون تكلّف؛ و با وجود اينها فرا گرفتن از استاد فنّ قرائت به طور شفاهي. [3]
در اين باره مزيد بياني هست كه ناقل مطلب فوق آن را در ضمن «الاخذ من افواه المشايخ» آورده است و تفصيل آن چنين است:
همه جوانب و نواحي ادا، با بيان و تفصيلِ گفتني و نوشتني روشن نخواهد شد، زيرا جرسهاي صوتي واحد در موارد مختلف از تأثير محتواهاي گوناگون مختلف ميشود، به طوري كه بيان نميتواند آنها را احصا كند، بلكه تنها راه فرا گرفتن آنها استماع مكّرر از استاد فن و ممارست كافي در اداء است كه آن را به اصطلاح جديد «دكلمه» ميگويند. در حقيقت تجويدِ كامل همان دكلمه است كه اداي كلمات، گذشته از رعايت شرايط فنّي محتاج تناسب جرسها با محتوي ميشود تا القا و جذب و انجذاب كامل گردد، مانند لحن عاجزانه و ملتمسانه يا لحن آمرانه و حاكمانه و امثال آنها.
اين مطلب را به طور كامل از شناخت گويندگان و سخنرانان به خوبي ميتوانيم دريابيم و ايشان را در مورد جذب و انجذاب القايي درجهبندي كنيم و به وضوح دريابيم كه اين خاصيّت مربوط به جرس صوتي در اداء است و هرچه آن جرس متناسب و هماهنگ با محتوي باشد، عاليتر است. به عبارت ديگر، انجذاب از جرس صوتي، از حيث زمان مقدّم بر انجذاب از دريافت محتوي است.
«فراء» گفته است، تجويد زيور قرآن است و آن اعطاي حقّ حروف است به آنها و اخراج آنها از اصل و مخرج خاصّ و تلطيف نطق در كمال هيأت خاصّ، بدون اسراف و تعسّف و افراط و تكلّف، و قول پيغمبر اكرم(ص) كه فرمود:
هركس دوست دارد قرآن را تر و تازه، آنچنانكه نازل شده بخواند، پس مانند قرائت «ابن امّ عبد» (ابن مسعود) بخواند.
قرائت به غير تجويد، «لحن» خوانده ميشود، و در اخلال به تجويد لحن خفي هست. و بهترين راه فرا گرفتنِ تجويد، تلّقي از قاري مجّوِد است با تكرار كافي تا حدّ تسلّط برادا.
«رافعي» در «اعجاز القرآن» ميگويد:
اوّل كسي كه قرآن را به تلحين خواند «عبدالله بن ابي بكره» بود كه قرآن را به لحن گريه آور ميخواند و از او «عبدالله بن عمر بن عبيدالله» و از او «اباضي» و از او «سعيد بن العّلاف» فرا گرفت. شهرت «سعيد» چنان بود كه نزد «هارون» مقام يافت و به قاري اميرالمؤمنين ملّقب شد.
كم كم شكل قرائت به لحن غنايي كشيده شد، زيرا دربار عبّاسي محلّ رفت و آمد مغنّيان بود. تا آنكه «محمّد بن سعيد ترمذي» در قرن سوم چنان به سبك ساختههاي موسيقيِ نوظهور، قرآن ميخواند كه آن را از قرآن بودن خارج ساخت.
«شافعي» درباره تلحين قرآن ميگفت، گمان دارم اين وضع را زنادقه ايجاد كردند تا مردم را از قرائت باز دارند.
«ابن جوزي» در «زاد المعاد»، جلد اوّل، صفحه 136 گفته است:
محرّم ناچار بايد مشتمل بر مفسده خالص يا راجحي باشد و قرائت طرب آور متضمن هيچ كدام نيست، زيرا كلام از وضع خودش خارج نميشود و ميان شنونده و فهمش حايل نميگردد.
«ابن خلدون» معتقد بود كه:
صنعت غِنا به همه وجوهش مباين قرآن است و اجتماع تلحين با اداي معتبر در قرآن ممكن نيست. قرآن محلّ خشوع است، مرگ و آخرت را به ياد ميآورد و جايي در آن براي التذاذ صوتي نيست.
جاي ترديد نيست كه قرائت قرآن نبايد براي جذب مستمعين جنبه غنايي پيدا كند و تلاوت را از وضع حين نزول خارج سازد. اما قرائت قرآن با آواز نيكو و گيرا، در صورتي كه از حالت تجويد و ترتيل خارج نشود، مستحسن و مستحبّ است. در «عيون الاخبار» از امام رضا(ع) از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود:
قرآن را با آواز خود نيكو سازيد؛ به درستي كه آواز خوب، حُسن قرآن را ميافزايد. آنگاه از قرآن خواند: يَزِيدُ فِي الْخَلقِ مَا يَشَاءُ. (يعني خدا هرچه بخواهد در آفرينش ميافزايد).
مشابه اين حديث در طرق عامّه و اماميّه بسيار است، و آن منافاتي با ترك غنا در قرائت قرآن ندارد. آواز خود مادّه است و طرز قرائت در اقسام غنايي و غير غنايي و نيز الحان عربي و الحان اهل فسق صورتهاي آن است. قرآن را با آواز خوب بايد خواند، امّا با ترتيل و تجويد و با جرسهاي صوتي الحان عربِ زمان پيغمبر(ص) خاصّ به قرائت قرآن. امّا آواز خوب نبايد با جرسهاي صوتيِ غير الحان عربي يا غير تجويدي صورت پذيرد و صرف انجذاب مستمعين به صورتي از صور غير جايز قرائت و حتّي ايجاد حالت خشوع نميتواند مجوّز اين نوع قرائات گردد. من خود خوب به ياد دارم «آقا جلال قاري قمّي» در سال هزار و سيصد و شانزده قرآن را در دستگاه سه گاه (از دستگاههاي موسيقي ايراني) چنان با آواز گيرا و پر طنطنه ميخواند كه مستمع را تحت تأثير شديد قرار ميداد. و نيز به ياد دارم كه هرگز جذبه قرائت او به پاي جذبه قرائت «شيخ القرّاء» در روضه مطهّره پيغمبر اكرم(ص) نميرسيد. بنابراين آن امتيازي كه ارباب قلوب از جذبات قرائت قرآن ميطلبند، در قرائت قانوني و تجويدي قرآن با صوت حسن تأمين است و نيازي به عدول از آن نميباشد، زيرا عدول از آن اعجاز صوتي قرآن را مختل ميسازد.
الفاظ قرآن امواج درياي قرآن است؛ دريا ژرف است، موج هم عظيم و هائل است. اما فراموش نكنيم كه دريا خود را به صورت موجها نشان ميدهد؛ گويي دريا بدون موج ديده نميشود. پس دريا را بشناسيم و موج را فراموش نكنيم. وحدت دريا به صورت كلّ، در هيچ لحظهاي ديده و دريافت نميشود، صورت وحداني يك دريا سوار بر موجهاي بيشمار است.