وجودگرایان سکلار در فلسفه تعلیم و تربیت (قسمت اول)

هایدگر در معرفت شناسی هیچ مبنای از پیش تعریف شده و تعین یافته‌ای را نمی پذیرد و معتقد است هیچ نوع قانون و راه و راهبر و راهنمایی به صورت عینی و حقیقی وجود ندارد تا فرد را در رویارویی با پرسش‌های اساسی زندگی و تعیین چیستی و آغاز و فرجام وجود راهبری و راهنمایی کند.
دوشنبه، 12 اسفند 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وجودگرایان سکلار در فلسفه تعلیم و تربیت (قسمت اول)
در پی بررسی اجمالی دیدگاه‌های گروهی از وجود گرایان خداباور، در این مقام مناسب است تأملی هرچند کوتاه و فشرده درباره دیدگاه‌های وجودگرایان سکولار و لائیک داشته باشیم. در این زمینه، توجه به افکار و اندیشه‌های صاحب نظرانی چون ژان پل سارتر، مارتین هایدگر و فردریک نیچه بسیار با اهمیت است. بدیهی است هدف اصلی طرح این مباحث و دیدگاه‌ها دستیابی به پاره ای از مبانی و اصولی است که این تئوری پردازان در فلسفه وجود گرایی خود به کار برده اند و برای آنها در بسیاری از ساحت های وجودی، از جمله در قلمرو تعلیم و تربیت نقش و اثر قایل شده اند. از این میان، سارتر بیش از دیگران در طرح و پیشبرد افکار و مقاصد وجود گرایی نقش داشته است. بنابر این گرچه وی در بخشی از دانش و اندیشه خویش وامدار استادش هایدگر است، وجود گرایی از تفکرات سارتر بیشتر حیات و بالندگی یافت تا از تفکرات هایدگر یا هر کس دیگر.
 
مارتین هایدگر Martin Heidegger (1889 -1976) از جمله فیلسوفان وجود گرای المانی است که گرچه در خانواده و محیطی مذهبی، تحت اشراف و نظارت مکتب اعتقادی کاتولیک رشد کرد و تربیت یافت، با الهام از تعالیم فلسفی کانت و هوسرل (Edmund Husserl) به  فلسفه و روش شناسی فلسفی روی آورد، تا سرانجام خود به منزله یک صاحب نظر بنام به تنظیم و ارائه تعالیم فلسفی، به ویژه در باب وجود و زمان (Being and Time) برداخت. هایدگر، گرچه در فلسفه استاد سارتر بود. در تدوین و پایه گذاری مکتب اگزیستانسیالیسم به پای شاگرد خود نمی رسید.
 
صاحب فلسفه و اندیشه‌ای کاملا فردگرایانه است که در تفسیر حقیقت و عینیت وجود تنها به وجود فرد، و به تعبیر خود وی «به وجود حضوری» یا «خوداگاهی فرده، نظر دارد. وی هستی را تنها از این منظر تفسیر می کند؛ منظری که از کشف حقیقت وجود هستها ناتوان است.
 
مارتین هایدگر را فلسفه وجود گرایانه هایدگر از میان هست ها، به تحلیل و بررسی وجود فرد اهتمام ویژه‌ای می ورزد. در دیدگاه‌هایدگر، وجود فرد به بودن - در - دنیا تفسیر می یابد، که در جایگاه خود سه جنبه مهم را در بر می گیرد. تجربه شخصی فرد از جهان و فضای پیرامون، اعم از فضای فیزیکی و روانشناختی نخستین جنبه ای است که بودن فرد در دنیا را تعبیر می کند. دیگر جنبه بودن فرد در دنیا ناظر به تجربه ای است که فرد از روابط اجتماعی و وجود دیگران و زیستن با همنوعان به دست می آورد. هنگامی که فرد در جهان وجود، خود را از دیگران متمایز می یابد و به وجود متشخص خویش پی می برد، جنبه شوم بودن او در دنیا تفسیر می گردد. این جنبه های وجودی موجب می شوند فرد به نوعی خود آگاهی و وجود حضوری دست یابد که وجودش را از میان دیگر هست ها متمایز می سازد.
 
هایدگر در معرفت شناسی هیچ مبنای از پیش تعریف شده و تعین یافته ای را نمی پذیرد و معتقد است هیچ نوع قانون و راه و راهبر و راهنمایی به صورت عینی و حقیقی وجود ندارد تا فرد را در رویارویی با پرسش‌های اساسی زندگی و تعیین چیستی و آغاز و فرجام وجود راهبری و راهنمایی کند. بدیهی است هیجان و اضطراب، لازمه اساسی چنین معرفت شناسی ای خواهد بود، که موجب می شود شخص در پاسخ به پرسش مهمی چون «من کیستم و چیستم؟» ناتوان بماند. در این صورت، تنها راه حل هایدگر اقدام به ارائه پاسخی فردی است که هر فرد جدای از دیگران به آن می اندیشد.
 
به رغم اینکه انسان مورد نظر هایدگر با وجود و اندیشه فردیت یافته خود به خودآگاهی می رسد، همچنان در مقام پاسخ به پرسش اساسی یادشده یا دیگر پرسش‌های مهم حیاتی، مانند «از کجا آمده ام؟» و «به کجا رهسپار خواهم بود؟» در می ماند و در نتیجه با بحران هویت روبه رو خواهد شد.
 
فردریک ویلهلم نیچهFriedrich Wilhelm Nietzsche  (1844 - 1900) روحانی زاده اهل آلمان از خانواده مسیحی، از همان بدو ورود به دانشگاه بن (Bon) و لیزینگ (Leipzing) به رشته فلسفه کلاسیک روی آورد، تا آنجا که زمانی که هنوز ۲۶ سال بیش نداشت در مقام مدیر این رشته در دانشگاه باسل (Basel) برگزیده شد. نیجه تا سال ۱۸۷۹ در همین سمت باقی ماند تا اینکه به دلیل بیماری بازنشسته شد. ادبیات نیچه از نوع ادبیات وحودگرایانه خداناباورانه است که همواره دیدگاه‌های فلسفی و تربیتی خود را با تأکید بر انکار وجود خداوند ارائه میدهد.
 
فردریک نیچه؛ کیست که نیچه را نشناسد و با مکتب قدرت گرایی او آشنا نباشد؟ کیست که حدیث مرگ خدا را از زبان او نشنیده باشد؟! نیچه خدا را به خاک سپرد تا انسان را برافرازد.
 
نیچه در مبانی وجودشناختی فیلسوفی اراده محور و قدرت گراست که در راستای هست بودن و هست ماندن و بقای وجود به هیچ عاملی جز خواست و اراده انسان و قدرت او نمی اندیشد. وی گرچه مولود خانوادهای مذهبی و مسیحی است، درست در جهت عکس تربیت های پدر روحانی خویش و تحت تأثیر لشکرکشی‌ها و جنگ و گریزهایی که در دوران او به ویژه میان آلمان و فرانسه رخ داد، خواست و اراده انسان و قدرت او را برترین عامل وجود وی برشمرد. در اثنای همین زد و خوردها بود که نیچه پیام کلی فلسفه وجود گرا و قدرت مدار خویش را به این صورت بیان داشت: من برای نخستین بار احساس کردم که قوی ترین و برترین خواست و اراده برای زندگی کردن نه در یک نزاع تأسف بار برای وجود و بقا، بلکه در یک اراده قوی برای جنگیدن، برای به چنگ آوردن قدرت، و برای برتری یافتن بر قدرت و کسب قدرت برتر تجلی می یابد.
ادامه دارد..
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص 136-133، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط