میگوید: «برویم زیارت؟»
کمی فکر میکنی و آهسته میگویی: «حالا چرا زیارت؟»
- «مگر نمیخواهی قلبت را جلا دهی؟ نمیخواهی بال دربیاوری و تا خدا بالا بروی؟
زیارت میرویم چون مسلمانیم و مسلمان هرجا که نشانی از خدا ببیند، لباس زائر بر تن میکند، تا خدا بال میکشد و امام یا امامزادگان را بین خود و خدایش واسطه میکند برای رسیدن به آرزوهایش، واسطه میکند برای شفاعت.
زیارت که بروی دلت آرام میگیرد، بدون اینکه خودت بخواهی شور و شوق وصل در دلت میافتد، چشمت به ضریح که میافتد حس میکنی نقطهی نوری شده، شبیه به مرکز یک پرگار و تمام آنچه را در اطرافش قرار دارد به سمت خودش جذب میکند؛ تا جایی که آیینهکاریهای روی دیوار هم با اینکه تصویر ضریح را محکم در آغوش گرفتهاند، باز هم میخواهند از جایشان کنده شوند و به سمت ضریح حرکت کنند.
آن وقت است که با تمام وجود، حس میکنی مرکز این دایره منتظر آمدن تو است؛ ناگهان جوانه میزنی و سرشاخههای انگشتانت قد میکشد به سمت ضریح و گره میخورد به شبکههایش. عطر حضور امامزاده در سینهات میپیچد و از ته قلب میگویی السلام علیک یا... .»
منبع: مجله باران
کمی فکر میکنی و آهسته میگویی: «حالا چرا زیارت؟»
- «مگر نمیخواهی قلبت را جلا دهی؟ نمیخواهی بال دربیاوری و تا خدا بالا بروی؟
زیارت میرویم چون مسلمانیم و مسلمان هرجا که نشانی از خدا ببیند، لباس زائر بر تن میکند، تا خدا بال میکشد و امام یا امامزادگان را بین خود و خدایش واسطه میکند برای رسیدن به آرزوهایش، واسطه میکند برای شفاعت.
زیارت که بروی دلت آرام میگیرد، بدون اینکه خودت بخواهی شور و شوق وصل در دلت میافتد، چشمت به ضریح که میافتد حس میکنی نقطهی نوری شده، شبیه به مرکز یک پرگار و تمام آنچه را در اطرافش قرار دارد به سمت خودش جذب میکند؛ تا جایی که آیینهکاریهای روی دیوار هم با اینکه تصویر ضریح را محکم در آغوش گرفتهاند، باز هم میخواهند از جایشان کنده شوند و به سمت ضریح حرکت کنند.
آن وقت است که با تمام وجود، حس میکنی مرکز این دایره منتظر آمدن تو است؛ ناگهان جوانه میزنی و سرشاخههای انگشتانت قد میکشد به سمت ضریح و گره میخورد به شبکههایش. عطر حضور امامزاده در سینهات میپیچد و از ته قلب میگویی السلام علیک یا... .»
منبع: مجله باران