آقای رهنما همهی شعرهایش را دوست دارد. یک راه کوتاه تا ماه، شب گفت تاریکم و یک دختر بیگوشواره را بیشتر از بقیّهی کتابهایش دوست دارد. او جز این سه مجموعه، کتابهای شعر متعدّدی برای شما منتشر کرده؛ از جمله: «غمهای قلّابی، نشانی دلت چه بود، سبزتر از بهار، آبی لبخند، پدربزرگ من عصا ندارد، برایت آشیانهای ندارم و بهتر از فرشتهها.»
حرف آخر مهمان ما این است که کشش شعر، گاه آنقدر زیاد است که مشکلات چاپ و نشر در کنار آن خیلی به چشم نمیآید؛ این کشش باعث میشود ما همچنان شعر بگوییم و امیدوار باشیم در حوزهی چاپ و نشر، اتّفاقهای بهتری بیفتد.
شکار
حسّ سارها و سوسکهاتوی تورها و تارها
چگونه است؟
حسّ قورباغهها
در نگاه مارها چگونه است؟
حسّ برگهای سبز
در خزان بهترین بهارها
چگونه است؟
حسّ مردم زمین
بعد این همه شکارها
چگونه است؟
خواب
مثل درختاندر باد و باران ماندهام
در باد و باران
پیشانیام خیس
کفش و کلاه و ژاکت و بارانیام خیس
پاییز میخواهد درختان را بخواباند دوباره
ای بادها!
لطفاً همه هیس
احتیاج
کلاغخسته و نفسزنان
به چار راه تازهای رسید
که چندتا درخت کاج داشت
و او چقدر
به این درختهای کاج احتیاج داشت
کلاغ فکر کرد
«چه خوب میشود که لانهای
به روی شاخه دست و پا کند»
و بعد روی شاخهای نشست
صدای بوق
میان دود و آدم و فلز شنیده شد
درخت
شاخهاش شکست
کلاغ پر کشید
کلاغ خسته و نفسزنان
به چار راه دیگری رسید
که چندتا درخت کاج داشت
و او چقدر...
منبع: مجله باران