کافه شعر (شاهین رهنما)

رقیه ندیری در این قسمت شما نوجوانان عزیز را با شاهین رهنما و چند تا از شعرهای زیبایش آشنا کرده است.
يکشنبه، 31 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
گردآورنده : رقیه ندیری
تصویر گر : شیما زارعی
موارد بیشتر برای شما
کافه شعر (شاهین رهنما)
می‌دانی چرا شعر دوست دارم؟ چون می‌شود آن را بارها و بارها خواند و هر بار هم از آن لذّت برد. می‌شود آن را حفظ کرد و در لحظه‌های تنهایی و خلوت زمزمه کرد. اصلاً می‌شود روی شعر به عنوان یک دوست خوب حساب کرد. بعضی شاعرها هم این طوری هستند. آن‌ها را باید بارها و بارها خواند و از بودن‌شان لذّت برد. خوش به حال آن‌هایی که دبیران شاعر هستند. می‌دانی چرا؟ چون کسی که هنر را درک می‌کند حرف زدنش، مهربانی کردنش، اصلاً کل زندگی‌اش یک جور خاصی قشنگ است. وقتی از او پرسیدم: «چرا شعر نوجوان کار می‌کنید؟» گفت: این کار را وظیفه خودم می‌دانم؛ چون این سن، سنّ پرتاب به جوانی است و بسیار حساس و بهتر است جدّی‌تر گرفته شود. نوشتن برای نوجوان‌ها مثل راه رفتن روی خطّی است که یک طرفش کودکی و یک طرفش بزرگ‌سالی است و راه رفتن روی این خط، خیلی سخت است. نوجوان‌ها همیشه دوست دارند، در حال و هوای بزرگ‌سالان سهیم باشند؛ پس ما باید آن‌ها را در زندگی خودمان راه بدهیم. من احساس نیاز می‌کنم که نوجوان‌ها از نزدیک با غم‌ها و شادی‌ها و مشکلاتی که در بزرگ‌سالی پیش می‌آید، آشنا شوند؛ مثلاً شعری دارم که درباره‌‌ی طلاق است و حتماً بر زندگی نوجوان‌ها هم تأثیر می‌گذارد یا مثلاً مرگ و نوجوان باید درباره‌‌ی این مسائل آگاه باشد و مهارت روبه‌رو شدن با این مشکلات را دریافت کند.

آقای رهنما همه‌‌ی شعرهایش را دوست دارد. یک راه کوتاه تا ماه، شب گفت تاریکم و یک دختر بی‌گوشواره را بیش‌تر از بقیّه‌‌ی کتاب‌هایش دوست دارد. او جز این سه مجموعه، کتاب‌های شعر متعدّدی برای شما منتشر کرده؛ از جمله: «غم‌های قلّابی، نشانی دلت چه بود، سبزتر از بهار، آبی لبخند، پدربزرگ من عصا ندارد، برایت آشیانه‌ای ندارم و بهتر از فرشته‌ها.»

حرف آخر مهمان ما این است که کشش شعر، گاه آن‌قدر زیاد است که مشکلات چاپ و نشر در کنار آن خیلی به چشم نمی‌آید؛ این کشش باعث می‌شود ما هم‌چنان شعر بگوییم و امیدوار باشیم در حوزه‌‌ی چاپ و نشر، اتّفاق‌های بهتری بیفتد.
 

 شکار

حسّ سارها و سوسک‌ها
توی تورها و تارها
چگونه است؟
 
حسّ قورباغه‌ها
در نگاه مارها چگونه است؟
 
حسّ برگ‌های سبز
در خزان بهترین بهار‌ها
چگونه است؟
 
حسّ مردم زمین
بعد این همه شکارها
چگونه است؟
 

خواب

مثل درختان
در باد و باران مانده‌ام
در باد و باران
 
پیشانی‌ام خیس
کفش و کلاه و ژاکت و بارانی‌ام خیس
 
پاییز می‌خواهد درختان را بخواباند دوباره
ای بادها!
لطفاً همه هیس
 

احتیاج

کلاغ
خسته و نفس‌زنان
به چار راه تازه‌ای رسید
که چندتا درخت کاج داشت
و او چقدر
به این درخت‌های کاج احتیاج داشت
 
کلاغ فکر کرد
«چه خوب می‌شود که لانه‌ای
به روی شاخه دست و پا کند»
و بعد روی شاخه‌ای نشست
صدای بوق
میان دود و آدم و فلز شنیده شد
درخت
شاخه‌اش شکست
کلاغ پر کشید
کلاغ خسته و نفس‌زنان
به چار راه دیگری رسید
که چندتا درخت کاج داشت
و او چقدر...


منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.