قرعه نکشی

داستان زیر با موضوع دفاع مقدس، توسط فروغ زال نوشته شده است. با هم آن را می خوانیم.
سه‌شنبه، 2 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : فروغ زال
تصویر گر : فرناز منصوری
موارد بیشتر برای شما
قرعه نکشی
امیر با حسرت به دکل شناسایی خیره شده بود. از شدّت عصبانیّت دندان قروچه می‌کرد و روی اعصاب محسن و علی رژه می رفت. محسن مثل همیشه لم داده بود و شکم قلمبه‌اش از زیر پیراهن، با حرکت باد سلام و احوال‌پرسی می‌کرد. فرقی نداشت گوشه‌ی سنگر باشد یا زیر گلوله‌‌ها در خاکریز‌، حمید حتّی وقت تیراندازی هم یک جا لم می داد و هر چیز را که از سنگ نرم‌تر بود می بلعید. عادت همیشگی‌اش بود. این خونسردی حمید، امیر را عصبانی می کرد؛ حتّی همین که هیکل قلمبه و گرد حمید شانس بهتری برای انتخاب شدن داشت و برعکس، قدّ دیلاق امیر می توانست شناسایی را لو بدهد.

علی با لبخند موزیانه‌ی همیشگی‌اش به پوکه‌‌های تیر زیر پایش خیره شده بود؛ مثل همیشه دفترچه‌ی یادداشتش در دست و خودکار را به شقیقه‌اش می کوبید. امیر حتّی با دیدن این حرکت علی هم کفری می‌شد، چون می دانست علی حتماً یک چیزی تو سرش هست از اوّل هم معروف بود به علی اتومات؛ چون سرعت حلّ مسئله‌‌های سه مجهولی حسابش از سرعت ماشین حساب هم بالاتر بود. این‌که هنوز نتوانسته بود راه حلی برای این مخمصه پیدا کند، امیر را می‌ترساند؛ چون علی کسی بود که یدالله خان را راضی کرد تا امیر روانه‌ی جبهه شود. تمام ریش‌سفید‌‌های محل معتقد بودند اگر هفت ملائکه از آسمان نازل شوند ، باز یدالله خان راضی نمی شود پسر یکی‌یک‌دانه‌اش را به جبهه بفرستد؛ امّا علی توانسته بود قانعش کند. پس این ترس امیر بی‌خودی نبود. اگر علی باز هم از همان فن‌‌ها روی فرمانده اجرا می کرد، شانس انتخاب شدن امیر صفر بود.

تا قبل از شرط فرمانده برای انتخاب یکی از سه نفرشان برای عملیات شناسایی و تخریب دکل دیده‌بانی، آن‌قدر رفیق بودند که سه تفنگدار زبل صدای‌شان می کردند؛ امّا از وقتی شنیده بودند احتمال برگشتن از این عملیات تقریباً صفر است یک برق حریصانه‌ای در چشمان‌شان افتاده بود. نگاه‌‌های امیر و حمید و علی مثل سه رقیب بر سر یک طعمه‌ی لذیذ شده بود. هیچ کدام‌شان نتوانسته بودند دیگری را راضی کنند. مثل شیربرنج وا رفته بودند..

امیر سکوت‌شان را شکست و گفت: «بیاید خودکار علی رو پرت کنیم هوا. اگه افقی افتاد من می‌رم، اگه عمودی افتاد من می کشم کنار.»

 
  • - «علی نیشخندزنان یک نگاه عاقل اندر عجول به امیر کرد و گفت: «خوش‌مزه خان! تخم کفتر خوردی مگه؟ دو دقه زبون بگیر ببینم باید چیکار کنیم.»
حمید عین برق‌گرفته‌‌ها به هوا جهید و گفت: «تخم کفتر کو؟ تخم کفتر می‌خوام.»

امیر که باز حرصش گرفته بود یک سنگریزه به شکم حمید پرت کرد و گفت: «جمع کن این خیکتو شلغم خان!»

و باز هم حمید کم نیاورد و این بار عین برق‌گرفته‌‌هایی که سنگ هم به شکم‌شان خورده باشد پرید وسط و گفت: «شلغم می خوام، شلغم بدین.»

علی که دید وضع دارد خراب‌تر از قبل می شود و اگر همین طور پیش برود امیر کلّ ریگ‌‌های دشت را به شکم حمید پرت می کند و حمید هم کلّ میدان میوه و تره‌بار را هوس می‌کند یک فکری به کلّه‌اش زد.
انگار دنیا را به حمید و امیر داده باشند در یک لحظه ساکت شدند. هر چه بود راهکار‌‌های علی حرف نداشت و به این اوضاع چپ‌اندرقیچی خاتمه می داد.
 
  • - «بگو بابا! صبح تاحالا انگار دارم خلاف جهت آب تو شیلنگ شنا می کنم. بگو خلاصمون کن.»
علی که سعی می‌کرد ژست دانای کل بودنش را حفظ کند گفت: «با این کاغذها قرعه‌کشی می کنیم، موافقید؟»

حمید و امیر که از خدای‌شان بود بدون چون و چرا و چک و چانه و این‌که اصلاً این کاغذها چه هستند قبول کردند.

علی کاغذها را در مشتش چرخاند و یکی را پرت کرد بیرون. حمید قل خورد و زودتر از امیر به کاغذ رسید. امیر باز هم حرصش گرفته بود، گفت: «این کمپوت گیلاس نیست که می پری روش، این کاغذه.»

حمید کاغذ مچاله‌شده را باز کرد. ناباورانه به کاغذ نگاه کرد، بی‌درنگ در دهانش گذاشت و جوید و تا قبل از این‌که امیر بخواهد سنگی به سمت شکمش پرت کند، گفت: «علی بود و بعد مثل مالباخته‌‌ها گفت: کمپوت گیلاس می‌خوام و رفت.»

اگر کارد به رگ‌‌های امیر می زدی حرص می ریخت بیرون. علی با یک نگاه پیروزمندانه‌ای به امیر گفت: «بیا شهید آینده رو در آغوش بگیر و زد زیر خنده.»

امیر عین بچّه‌‌های کتک‌خورده قهر کرد و رفت. علی همین طور که داشت به حمید فکر می کرد که تنها عصای دست پدر بزرگش است و قول داده بود امیر را سالم به یدالله خان برگرداند، دو کاغذ مچاله‌شده‌ی دیگر را که هنوز در مشتش بود هم خودش جوید؛ چون ممکن بود حمید و امیر یک روز بو ببرند که علی در آن دو کاغذ دیگر هم اسم خودش را نوشته است.
 
 
منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
play_arrow
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
play_arrow
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
play_arrow
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
play_arrow
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
play_arrow
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
play_arrow
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
play_arrow
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
play_arrow
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
play_arrow
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
play_arrow
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
play_arrow
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
رستوران‌های که به سیب‌زمینی می‌گویند "فرنچ فرایز"
play_arrow
رستوران‌های که به سیب‌زمینی می‌گویند "فرنچ فرایز"