سياست متعاليه، سياستي جامع
نجف لكزايي: در آغاز لازم ميدانم كه از جانب خود و همه ي دوستان پژوهشگر از الطاف و عنايتهاي حضرت عالي براي تشكيل اين نشستها تشكر و قدرداني كنم.
از آن جا كه پرسشهايي كه در گذشته تنظيم شده بود و به محضرتان تقديم كرده بوديم، نيازمند بررسيهاي بيشتر بود، اين ارزيابي صورت گرفت؛ بدين ترتيب سؤالهايي كه حضرتعالي در جلسات گذشته مستقيماً به آنها پاسخ داديد يا اين كه مطالب شما، پاسخ آنهاـ ولو به طور اجمال ـ فهميده مي شد، حذف گرديد و تنها پرسشهايي كه همچنان به دقت و توجه بيشتري نياز داشت، باقي ماند. برخي از اين سؤالها نيز كه با هم مشابهت داشتند، ادغام شدند و با ارزيابي مجدد اين پرسشها به حضور حضرت عالي تقديم شد. اكنون آماده ايم از مباحث شيوا و ارزشمند حضرت عالي مستفيض شويم.
آيه الله جوادي آملي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم متقابلاً مقدم شما را گرامي ميدارم و از ذات اقدس اله مسئلت ميكنم كه ان شاءالله سعي شما مشكور باشد. شما كه به خواست خدا برآنيد كه «سياست متعاليه را از منظر حكمت متعاليه» تبيين كنيد، بايد توجه كنيد كه صدرالمتألهين(ره) در بسياري از نوشتههايش به اين مباحث پرداختهاند، اما غالب مباحث ايشان را در اين خصوص ميتوان در كتابهاي مبدأ و معاد و الشواهد الربوبيه مشاهده كرد؛ يعني در مبدأ و معاد در حدود سي صفحه و در الشواهد الربوبيه در حدود پنجاه صفحه و جمعاً در حدود هشتاد صفحه، ناظر به اين مطالب است. البته اين دو كتاب مكمل يكديگرند؛ به گونهاي كه برخي از مباحث در هر دو كتاب آمده و بعضي نيز تنها در يكي از آنها آمده است. ان شاءالله چنانچه اين هشتاد صفحه با دقت مطالعه شود، غالب اين پرسشها يا نقدها خود را مييابند.
انتظار ما از عالمان هر دوره
سياست بليغانه
واكنش علما در قضيه شهادت نواب صفوي
بلوغ سياسي امام- رضوان الله عليه-
بلوغ سياسي آن است كه انسان بليغ باشد. به بيان روشنتر، همان طور كه كلام بليغ، به مقتضاي حال سخن گفتن است، سياست بليغ به مقتضاي حال قيام كردن است. هر دوي اينها از وجود حضرت اميرمؤمنان(ع) و حضرت سيدالشهداء(ع) الگو گرفتهاند.
كلام كاشف الغطاء درباره ي حضرت اميرمؤمنان(ع) و امام حسين(ع)
كلام حضرت امير(ع) در نهجالبلاغه
توجه به شرايط سياسي و اجتماعي دوره ملاصدرا
ورود ملاصدرا به سياست از منظر بالا
خلاصه آن كه: 1. وجود انسان مقطع اول؛ 2. وجود خانواده مقطع دوم؛ 3. وجود جامعه مقطع سوم. آن چه نزد ديگران سرفصل اثبات نبوت، شريعت، سياست و مانند آن است همانا مدنيبالطبع بودن انسان يعني اجتماعي بودن آن است كه اين مطلب مقطع سوم حيات انسان است. حكمت متعاليه جريان نياز بشر به امور ياد شده را از مقطع نخست آغاز ميكند.
انسان يا پيغمبر است يا پيغمبري دارد
تبيين سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه
آثار تبيين سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه
1. سياست اخلاق را سامان ميبخشد؛
2. احكام و قوانين مربوط به خانواده را تنظيم ميكند؛
3. سياست به جامعه نظام ميدهد؛
4. در بحث «يا ايّها الانسان انّك كادح الي ربّك كدحاً فملاقيه» (3) اين مسئله را نيز سامان ميدهد.
مشكل قوانين بشري
نياز موجود ناقص به مدير و مدبر
صدرالمتألهين(ره) هم در كتاب مبدأ و معاد و هم در الشواهد الربوبيه به اين بحثها پرداخته است؛ مثلاً اين كه تدبير منزل چگونه بايد باشد؟ بايد از فحشا جلوگيري شود؛ زيرا عواقب ناگواري در پي دارد؛ از جمله:
1.محرميت را از بين ميبرد؛
2. حرمت نكاح را كه دو باب و دو مسئله از مسائل فقهي است، از بين ميبرد؛
3. مسئله ميراث را از بين ميبرد؛
4. مسئله انساب را دچار مشكل ميكند؛
5. مسئوليت تعليم و تربيت را از اولياء ميگيرد.
البته صدرالمتألهين(ره) چه در الشواهد الربوبيه و چه در مبدأ و معاد، از سخنان جناب غزالي در احياءالعلوم، بهره گرفته است. ايشان در الشواهد الربوبيه تصريح ميكنند كه اين بحثها خلاصهاي از مباحثي است كه بعضي از علما آن را تبيين كردهاند و ما آن را تكميل كردهايم. ظاهراً به نظر ميرسد كه اين مباحث سخنان غزالي است كه در جلد دوم احياءالعلوم، كتاب التوبه، صفحه هاي شانزده تا بيست و يكم از چاپ قديم ذكر شده است. البته كتاب التوبه معيارهاي خاصي دارد. در آن جا اين بحث مطرح شده كه بايد اخلاق را با تدبير منزل گره زد و آن گاه اين اخلاق و تدبير منزل گره خورده را به سياست گره زد تا جامعه اصلاح شود.
جامعه مانند فرد به مدبر نياز دارد
آن حكيم متأله ميفرمايد: عالم بدون خليفه خدا ممكن نيست. تدبير بدن به وسيله ي نفس است؛ خليفهاي ميخواهد كه به اذن الله مدبر جهان باشد. خدايي كه سايس نفس است، هم چنان كه سايس كل نظام است. البته من اين بيان كه ذات اقدس اله جهان را با سياست اداره ميكند، در جلد دوم مبدأ و معاد يا الشواهد الربوبيه، مشاهده نكردم، ولي در صفحه 304 از جلد اول مبدأ و معاد- كه انتشارات بنياد حكمت صدرالمتألهين آن را تجديد چاپ كرده بيان شده است. ملاصدرا در آن جا ميفرمايد: ذات اقدس اله ساختار جهان را طوري تنظيم كرده است كه «به يتم امر سياسه هذا النظام الكلي»، معلوم ميشود كه كل عالم با سياست است و اولين سايس، ذات اقدس اله است. سياست به معناي تدبير ميباشد.
اگر در زيارت جامعه به ذوات قدسي اهل بيت وحي(ع) خطاب ميكنيم: «انتم ساسه العباد». ساس يسوسُ، يعني دبّر يدبّر. ايشان در جلد اول مبدأ و معاد فرمود: سياست كلي نظام به وسيله ي تدبير الهي است.
آن حكيم بزرگوار هم چنين در كتابهاي الشواهد الربوبيه و مبدأ ومعاد از يك سو اصرار دارد كه جامعه را به عالم و از سوي ديگر به فرد انساني تشبيه كند. فرد انساني يك سايس تكويني دارد حقيقتاً، فرد هم وجود تكويني دارد حقيقتاً. همان طوري كه در آن جا وجود و سياست حقيقي است، اين جا هم وجود و سياست حقيقي است؛ اين طور نيست كه جامعه يك وجود اعتباري محض داشته باشد كه فقط در اذهان باشد و در فلسفه از ضرورت وجود نبي براي اين وجود اعتباري بحث شود كه هيچ وجودي در تكوين ندارد. برهان اقامه ميشود بالضروره. ما براي تدبير جامعه، سياست ميخواهيم. جامعه هم كه وجود ندارد. در اين جا صدر و ساقي برهان با هم هماهنگ نيست. تنها اين نكته باقي ميماند كه اگر جامعه وجود دارد، با مبناي حكمت متعاليه كه وجود و وحدت را مساوق ميداند سازگار نيست؛ همان طور كه با مباني حكمتهاي ديگر هم هماهنگ نيست.
چالش مطرح شده درباره ي وجود جامعه
حكمت متعاليه و حل اين چالش
بنيان مسئله اين است كه در آغاز حكمت متعاليه گفته مي شود وجود با وحدت مساوق است، وحدت نيز با وجود مساوق است. همان طور كه مستحضريد، مساوق غيراز مساوي است.
معناي مساوات
معناي مساوقت
اين الف، هم مخلوق خداست؛ هم معلول خداست، هم معلوم خداست؛ و هم مرزوق خداست. در ميان اين چند مفهوم كه بر الف صادق است، آيا الف از يك حيثيت معلوم و از حيثيت ديگر مخلوق است، يعني از آن حيثيتي كه مخلوق است، معلوم نيست؟آيا اينجا نظير عالم و عادل بودن انسان است يا آنكه اين چند مفهوم در همان سپهر ذهن و قبل از اينكه در فرودگاه پايين بيايند، يكي مي شوند و بر يكجا مي نشينند؟
الف از همان جهت كه مخلوق خداست، معلول خداست و از همان جهت كه مخلوق و معلول است، معلوم خداست و از همان جهت كه مخلوق، معلول و معلوم است، مقدور خداست؛ هم چنان كه اسماء الهي هم در آن جا عين هم هستند؛ يعني الفاظ متعدد، مفاهيم متعدد؛ حيثيت صدق، واحد؛ و مصداق، واحد است؛ اين معناي مساوقه است. اگر گفتيم كه وجود با وحدت مساوق است و وحدت با وجود مساوق است، آيا به اين معناست كه اين شيء از جهتي موجود است و از جهت ديگر واحد؟ بدين ترتيب كه از آن حيثيت كه واحد است، موجود نيست و از آن حيثيت كه موجود است، واحد نيست؟ يا اين كه نه، اين دو لفظ كه داراي دو مفهوم هستند، مفهوم هايشان يكي مي شوند و در يك مهبط هبوط مي كنند. اين وحدت، با وجود مساوق است و همان طور كه در طليعه بحث حكمت متعاليه مطرح ميباشد، وجود با وحدت مساوق است.
محسن غرويان: حضرت عالي اين مطلب را در رحيق مختوم بيان فرموده ايد، ولي اين سؤال مطرح است كه هنگامي كه اظهار مي كنيد كه اينها در عين حال كه دو مفهوم هستند، يك حيثيت دارند، اينها چطور با هم جمع مي شوند؟
آيهالله جوادي آملي: اين يك امر روشني است. مثلاً در همان الف، مگر معلول با معلوم مرادف همديگرند؟ عليت كه غير از علم است؛ دو لفظ و دو مفهوم است. ما به الف كه بسيط است مثال زديم. اين الف هم معلول خدا و هم معلوم خداست؛ يعني الف از حيثيتي معلوم است و معلول او نيست و از حيثيت ديگر معلول خدا است و معلوم او نيست.
محسن غرويان: از حيث علم، معلوم است و از حيث معلوليت، معلول است.
آيهجوادي آملي: آن حيث، حيث خارجي است ديگر، پس آن حيث خارجي كه معلوم است، ديگر معلول نيست.
محسن غرويان: در تساوي هم همين طور است.
آيهجوادي آملي: در تساوي بايد همين طور باشد اما در تساوق، حتماً نبايد اين طور باشد. ما كه نميگوييم اينها مساوياند.
محسن غرويان: فرق تساوي و تساوق روشن نيست.
آيه جوادي آملي: در تساوي، مثل حيثيت علم و عدل، زيد واقعاً عادل است و حيثيت عدلش كاملاً از حيثيت علم او جداست؛ بدين صورت كه اگر زماني پيش آمد كه مطلبي را فراموش كرد و به آن عالم نبود، عدل او كه در جاي خود محفوظ است يا بالعكس، اگر يك وقت مرتكب گناه شد و عدل او از بين رفت، علمش كه محفوظ است؛ يعني حيثيت علم چيزي و حيثيت عدل چيز ديگري است. اما در آن امور چهارگانه فقط مصداق آنها واحد است، ولي حيثيتها كاملاً فرق ميكند؛ درباره الف كه بسيط است، ميگوييم: هم معلول خداست؛ هم معلوم خداست؛ هم مقدور خداست و هم مرزوق خداست. اين چند لفظ در فضاي لفظ كثيرند، هم چنين در فضاي مفهوم كثيرند؛ اما آيا ميتوان گفت كه در حيثيت صدق هم كثيرند؟
محسن غرويان: حيثيت صدق با حيثيت تمايز مفهومي چه فرقي ميكند؟
آيه جوادي آملي: خيلي فرق ميكند. مفهوم بما انه مفهوم ولو مصداق هم نداشته باشد. در فضاي مفهومي، سرجايش محفوظ است. حال اگر منطبق شد، گفته ميشود: ذلك المصداق عالم، ذلك المصداق عالم، ذلك الفرد عادل. اينها وقتي ميخواهند مثل دو پرنده بنشينند، كجا مينشينند؟ دو نفرند، دو پرواز كنندهاند، اگر دو پرواز كردهاند، دو فرودگاه ميخواهند؛ همان طور كه در مساوات اين طور است. در آن جا، عالم و عادل دو پرندهاند؛ دو فرودگاه ميخواهند؛ دو فرودگاه نيز دارند؛ علم كاملاً از عدل جداست؛ يكي ميماند و ديگري ميرود؛ اما اين جا ممكن نيست كه يكي بماند و ديگري برود. ممكن نيست كه معلوليت ممكن از بين برود و مرزوقيتش بماند و بالعكس. بنابراين در مساوقه، فضاي لفظ و فضاي مفهوم متعدد، ولي فضاي صدق و فضاي مصداق واحد ميباشند.
احمد واعظي: درباره ي اوصاف خداوند، مانند حي، عالم، قادر و ...، در مدار مفهوم، اين حيثيتها از هم متمايزند. در مظان و مدار واقع خارجيشان كه بسيط حقيقت است. اينها عينيت دارند؛ حيث علم از حيث قدرت به لحاظ محيط واقع از هم متمايز نيست. اما در مدار مفهوم كه اينها از هم منتزع مي شوند، اينها كاملاً جدا هستند.
آيه جوادي آملي: بله، اين مفاهيم كاملاً از هم جدا هستند و مرادف نيستند. در اين امور چهارگانه، الفاظ متعدد، مفاهيم متعدد و در غير اين موردهاي گفته شده حيثيت صدق متعدد و فرودگاهها واحد است.
احمد واعظي: اصلاً در تساوي و ترادف هم تا مرز مفهوم كه ميآييم با مساوقه يكي است. مرزي كه از هم متمايز ميشوند، مرز واقع خارجي است، چون ما از بسيط حقيقي سخن ميگوييم.
آيه جوادي آملي: نه، از آن جا كه ما يك واقع خارجي داريم، ديگر در آنجا قضيه مطرح نيست، همچنان كه در آنجا صحبت مفهوم هم نيست؛ آنجا واقعيت خارجي است. بنابراين هيچ يك از اين موارد (مفهوم، تطبيق، صدق و قضيه) مطرح نيست. اما وقتي از تطبيق، صدق و قضيه سخن ميگوييم، بايد پاسخگوي حيثيت صدق باشيم. هنگامي كه ميگوييم: الف مصداق للمعلول و المعلوم و المخلوق و المرزوق، علاوه بر اين كه الف بسيط است، چهار مفهوم نيز بر او صادق است، چون ما به شيوه ي منطقي بحث ميكنيم و با قضيه سروكار داريم. گاهي اوقات كسي دم فرو بسته و در گوشهاي نشسته است؛ او مفهوم و منطقي ندارد و خارج است، اما هنگامي كه وارد بحث منطقي شديم و با قضيه، موضوع و محمول، صدق و مصداق، و حيثيت صدق، سروكار داريم، در اينجا چهار لفظ و چهار مفهوم هستند كه بر الف منطبق ميباشند. آيا در اينجا حيثيت صدق آنها چهارتاست يا يكي؟ در خدا يكي و در الف بسيط نيز يكي است. در مساوقه وجود و وحدت نيز همين طور است. از اينجا ميتوان دريافت كه چرا تعبير مساوقه به كار رفته است، نه مساوات.
مسئله وحدت و كثرت
پاسخ به يك مغالطه
علامه طباطبايي و شهيد مطهري، و مسئله وجود جامعه
اينها از مباحث حكمت متعاليه است و همانطور كه مشاهده ميكنيم كثرت با وجود منافات ندارد. آن وحدت مقابل كثرت، ملازم و ضروري وجود نيست. آيا عدد صد، صد وجود است؟ يا يك وجود صدتاست؟ ديدگاه حكمت متعاليه در اين خصوص چيست؟ البته ممكن است به دليل اينكه انديشههاي ملاصدرا يا صاحبان و شارحان حكمت متعاليه، مقبول همگان نباشد و خصوصاً از آنجا كه برخي از شاگردان ايشان، از جمله مرحوم فيض يا مرحوم فياض، بعضي از نظريات ايشان را رد كردهاند، ممكن است برخي بگويند كه عدد در خارج وجود ندارد، اما اين مطلب كه حكمت متعاليه پذيرفته كه عدد در خارج موجود است، به چه معناست؟ آيا اگر گفتيم كه صد در خارج موجود است، يعني صد تا موجود است؟ اينكه انكار وجود عدد است. بلكه صد از همان نظر كه صد، است در خارج موجود است حقيقتاً و تكويناً.
احمد واعظي: درباره ي اينكه جامعه به نحو كثرت موجود است، ميتوان اينطور برهان اقامه كرد كه وقتي ميگوييم الموجود اما واحد و اما كثير، جامعه مصداق موجود كثير است، چون ميگوييم عدد كثير را بايد تقسيم كنيم، پس هست. اما درباره ي نحوه ي اين موجود، سؤالي كه مطرح ميگردد اين است كه آيا جامعه به كثرتش خواستهاي منهاي خواسته ي افراد دارد؛ يعني وجودي است كه احكام و آثاري متفاوت با آثار آحاد دارد، چون شما ميخواهيد براي جامعه صفاتي، مانند احتياج به سايس و مدبر، اثبات كنيد، همانطور كه در كل عالم و فرد، اين مطلب متوقف بر اين است كه ما اثبات كنيم كه نحو وجود جامعه و اجتماع، وجودي است منهاي وجود آحاد، كه خواسته جدا و اوصاف و آثار مخصوصي جداگانه دارد.
آيه جوادي آملي: بحث كنوني و محوري ما درباره ي اجتماع و جامعه اين نيست كه بخواهيم بررسي كنيم كه آيا جامعه وجود دارد يا نه؟ براي حل اين مسئله بايد نشستهاي ديگري برگزار كرد و آن را در بحث جامعه در قرآن پيگيري كرد. ما اكنون درصدد حل چالش ديگري هستيم و آن عبارت است از اين كه:
1. وجود با وحدت مساوق است؛
2. مالا وحده له، لا وجود له، چيزي كه وحدت ندارد، وجود ندارد؛
3. جامعه لا وحده له؛
4. پس جامعه لا وجود له.
مغالطهاي كه در اينجا مطرح شده اين است كه وحدت بر دو قسم است كه يك قسم آن، وحدتي است كه با وجود مساوق است. اگر چيزي فاقد آن وحدت بود وجود ندارد؛ اما اگر چيزي فاقد وحدتي بود كه در مقابل كثرت است، آن شيء ميتواند وجود داشته باشد؛ چون كثير هم موجود است، مثل صد. اما اين بحث كه نحوه ي وجود عدد و معدود چگونه است، بحث جداگانهاي ميطلبد.
لازم است به دو نكته عنايت شود: يكي آنكه وجود جامعه در خارج، محذور فلسفي ندارد؛ چنانچه اشاره شد؛ و اگر وجود چيزي در خارج محذور عقلي نداشت و مفاد و ظاهر بعضي از ادله معتبر نقلي وجود آن چيز در خارج بود، همان ظاهر بدون تأويل پذيرفته مي شود؛ و ديگر آنكه وجود كثير غير از وجود مركب است. در تركيب حقيقي گفته شد اگر وجودي غير از وجود اجزاء داشته باشد بايد داراي اثري غير از آثار اجزا داشته باشد؛ چنانچه حكيم سبزواري(ره)، به آن اشاره فرمود:... كاثر الياقوت لاكالعسكري؛ و اگر در محل بحث عنوان كثيريه مركّب برگشت ميتوان براي جامعه اثري غير از اثر فرد قائل شد و آن همان تعامل، تقابل، تمدّن، جمعي و نيازمندي به قانون و سياست است.
بنابراين، سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه، كه ايشان اصرار دارند كه بگويند جامعه، مدينه، كشور، ملت و مملكت كه مانند فرد هستند در يك مثال و مانند كل نظام هستند در مثالي ديگر و خليفه و سايس ميطلبند، با اين مبنا قابل حل است.
اما اين سؤال هم مطرح ميباشد كه روح جمعي كدام است؟ حضرت علامه طباطبايي(ره)، در ذيل آيه «هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق» (4) كه به امت خطاب شده است، بحثهاي زيادي طرح كردهاند كه معلوم مي شود امت كتاب دارد، جامعه كتاب دارد و ... شهيد بزرگوار مطهري نيز با تنظيرهايي به ماشين، واحدهاي صنعتي و... اصرار زيادي دارد بر اينكه جامعه وجود دارد؛ اما به هر حال آن اشكال فني نفسگير، بحث ديگري است و تحقيق نهائي درباره ي اينكه هر انساني داراي حيثيت فردي و حيثيت جمعي است كه روح جمعي جدا مطرح نشود يا آنكه جامعه واقعاً وجود جداگانه اي دارد و داراي روح جمعي مستقل از روح فردي است از رسالت رساله ي حاضر بيرون است.
خداوند متعال؛ مدير و مدبر اول جامعه و فرد
صدرالمتألهين در مبدأ و معاد مطلبي ذكر كردهاند كه با الشواهد الربوبيه متفاوت است. ايشان در كتاب مبدأ و معاد، اوصاف ولي يا والي يا خليفه و... را ذكر كرده و به بيان كمالات اولي و كمالات ثانوي او پرداختهاند. آنگاه در بخش كمالات ثانوي دوازده خصلت، مانند علم، مديريت، مدبّريت و ... را برشمردهاند.
ملاصدرا در ادامه ميافزايد: وقتي فرشته واسط ميان ذات اقدس اله و نبي است، نبي واسط ميان فرشته و امام ميباشد، امام واسطه ميان نبي و عالمان دين است و عالمان دين هم واسطه ي ميان امام و توده ي مردم ميباشند. اين بحث در حوزه ولايت حكيم مطرح است، نه ولايت فقيه، حكيمي كه اين بزرگوار از آن سخن ميگويند، همان حكيم قرآني است، نه حكيم يوناني و مانند آن.
معناي حكمت در قرآن كريم
صدرالمتألهين(ره) پس از بيان اين مطلب ميفرمايند: همان كاري كه آن ذوات مقدس به مثابه رابط انجام ميدهند، فقيه جامع بينالفقه الاصغر و الاكبر انجام ميدهد و در جايگاه رابط قرار ميگيرند. ايشان در جلد دوم مبدأ و معاد، در صفحات 817 و 818 ميفرمايند: «فكما ان للجميع خليفه واسطه من قبل الله (اين براي كل عالم است) فلابد ان يكون للاجتماعات وسائط من ولاه و حكّام من قبل هذا الخليفه و هم الائمه و العلما» آنگاه ادامه ميدهند: «كما ان الملك واسطه بين الله و بين النبي (ص) و النبي واسطه بين الملك و الاولياء الحكما من امته و هم الائمه عليهم اسلام فهم ايضاً وسائط بين النبي و العلماء، و العلماء وسائط بني الائمه و العوام فالعالم قريب من الولي والولي قريب من النبي و النبي من الملك و الملك من الله تعالي ثم تتفاوت درجات الملائكه و الاولياء و العلماء».
همان طور كه مستحضريد اين بحث مربوط به خصوص بخش فرهنگي مانند «يعلمهم الكتاب و الحكمه»(5) نيست؛ چنانچه خصوص بخش تبليغي «الذين يبلّغون رسالات الله...» هم نيست؛ بلكه در باب الذين يسوسون ميباشد كه ولايت فقيه همين است؛ يعني بحث درباره ي اين نيست كه چه كسي تدريس ميكند، چه كسي تأليف ميكند و چه كسي تبليغ ميكند؟ بلكه مسئله اين است كه چه كسي ميخواهد جامعه را اداره كند؟ اين فرد داراي ولايت «حكيم» است. حكيمي كه اين بزرگواران ميگويند همان حكيم قرآني است كه خداوند درباره ي او فرموده است: «من يؤت الحكمه فقد اوتي خيراً كثيراً»(6) بنابراين، فقيه هم حكيم است؛ اخلاقي هم حكيم است؛ حقوقدان هم حكيم است؛ چنان كه حكيم هم حكيم است؛ منتها جامع آنها منظور است.
حكمتهاي قرآن
آيات مذيّل به حكمت در سوره اسراء
آيات مصدّر به حكمت در سوره لقمان
صدرالمتألهين(ره) ميفرمايد: حكمت يك وليّ ميطلبد و آنگاه سخناني از غزالي نقل ميكند. ايشان در كتاب مبدأ و معاد از غزالي نامي نبرده است، ولي در الشواهد الربوبيه اظهار مي كنند: اين مطلبي است كه بعضي از علما ذكر كردهاند و ما آنرا تبيين كردهايم. در صفحه 436 از الشواهد الربوبيه، طبق چاپ جديد بنياد حكمت اسلامي صدرا، اين طور آمده است: «فهذه خلاصه ما ذكره بعض العلما في قاعده ضبط الكبائر من الطاعات و المعاصي»؛ يعني كدام طاعت، طاعت كبير و كدام معصيت، معصيت كبير است؟ كدام طاعت، طاعت صغير و كدام معصيت، معصيت صغير است؟ «فاوردتها مع زياده التنوير و التهذيب». مراد از بعض العلما در اين جا غزالي است. غزالي در جلد چهارم از كتاب احياءالعلوم در بيان اقسام الذنوب بالاضافه الي صفات العبد (صفحات شانزده تا بيست و يكم) به اين مباحث پرداخته است. همه ي اينها حكمت است. مسئله ولايت فقيه نيز در همين مباحث مطرح ميگردد، زيرا كسيكه واسطه ي ميان امام معصوم(ع) و مردم است، به اين علم، عالم ميباشد. صدر و ساقي اين بحثها در حدود هشتاد صفحه است كه پنجاه صفحه ي آن در الشواهد الربوبيه و سي صفحه آن در مبدأ و معاد آمده و مربوط به باب سياست است، نه تعليم و تبليغ تا كسي بگويد كه عالمان دين نايب امام معصوم(ع) در تعليم و تبليغ احكام هستند؛ نه، اين طور نيست؛ آنها نايب در سياست مدينه هستند، منتها با در نظر داشتن اينكه منظور از فقيه، جامع بينالفقيهين است (به اصطلاح قرآن).
جايگاه و نقش عالمان دين
اين روحاني، رهبر اين قافله و مدير اين كاروان است و ديگران تنها بايد به حرف او گوش دهند. در تفسير، آيه شريفه «و إذا قرئي القرآن فاستمعوا له و أنصتوا» (35) آمده است كه وجوب استماع و انصاف مربوط به نماز جماعت است وگرنه در غير نماز جماعت، اگر كسي قرآن بخواند و ديگران حرف بزنند كه حرام نيست. آن چيزي كه فقها مشكل دانسته و برخي به حرمت آن در بعضي نمازها فتوا دادهاند، به نماز جماعت اختصاص دارد. يك روحاني هنگامي كه براي مردم نماز جمعه يا جماعت ميخواند، سخنگوي نمازگزاران است. موقعي كه او براي مردم خطبه ميخواند، سخنراني ميكند، تدريس مينمايد سخنگوي پيامبر و امام بوده و در سفر من الحق الي الخلق است و پيام «خدا» را به مردم ابلاغ ميكند. اگر او حرف خودش را بزند كه عالم ديني نيست!
روحاني با آن ويژگي، اين دو سفر را انجام ميدهد، منتها در مسئله تعليم و نيز در مسئله موعظه و تبليغ اين جنبه مقطعي است، ولي در رهبري جامعه اگر او اجرائيات جامعه را نيز برعهده گرفته باشد او گذشته از دو سفر ياد شده در سفر من الخلق الي الخلق بالحق است.
بخشي از اين مباحث در كتاب بنيان مرصوص درباره ي ويژگيهاي امام راحل ـ رضوان الله عليه ـ آمده است.
امام بزرگوار اين چنين بود و اسفار اربعه را به اين صورت طي كرده بود؛ يعني باور كرده بود كه حال كه براي مردم سخنراني ميكند، بايد حرف خدا را بزند، و هنگامي كه در جلو ايستاده و عدهاي به دنبال او نماز ميخوانند، حرف مردم را به خدا برساند. اگر حواس فردي كه در جلو ايستاده معطوف به مأمومين يا... شود، مانند اين است كه اين فرد در حال پشت به قبله نماز ميخواند. به تعبير جناب مصلحالدين:
زاهدان روي در مخلوق پشت بر قبله ميكنند نماز
بنابراين، كسي كه واقعاً خواسته مردم را به خدا ميرساند، ميگويد: «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» (36) او در سفر «من الخلق الي الحق» است. هنگامي هم كه مشغول كارهاي اجرايي است در سفر «من الخلق الي الخلق بالحق» است. اين مسائل بخش مهمي از راز موفقيت امام راحل و بزرگوار به شمار ميآمد.
محسن غرويان: نقش مردم در حكومت از ديدگاه حكمت متعاليه چگونه است؟
آيه جوادي آملي: در جلسات قبل درباره ي تفاوتهاي مشروعيت و مقبوليت بحث كرديم. در مردمسالاري محض، مردم هم در مشروعيت و هم در مقبوليت همه كارهاند، اما در مردمسالاري ديني، مشروعيت برعهده دين است و مقبوليت را مردم برعهده ميگيرند.
محسن غرويان: اگر فرض كنيم كه دو فقيه جامع الشرايط مطرح باشند و اكثر مردم به يكي از اين دو رأي بدهند، در اينجا طبيعتاً از نظر شارع مقدس كسي مشروعيت دارد كه رأي اكثريت با اوست. آيا در اينجا نميتوانيم براي رأي مردم، سهم كوچكي در مشروعيت قائل شويم؟
آيه جوادي آملي: نه، شارع مقدس بايد مشروعيت را مشخص كند، مانند مرجعيت كه مردم در خصوص انتخاب مرجع، سمت دادن به او و نيز مشروعيت بخشيدن به او، نقشي ندارند. حالا اگر دو عالم متساويهالاقدام بودند؛ يعني هر دو در علم و فضل يكسان بودند و مردم به يكي از آن دو گرايش پيدا كردند، اين مقبوليت تنها مربوط به مقام اجراست.
محسن غرويان: در اينجا مقبوليت يكي بيشتر است و شارع نيز به اين مقبوليت راضي است. آيا نميتوان گفت كه شارع درباره ي رأي اكثريت، رضايت بيشتري دارد؟
آيه جوادي آملي: نه، زيرا پذيرش اكثري موضوع حكم شارع است نه آن كه خود شريعت جعل كند. در اين مثال خداوند حكم ميكند كه طرف راجح را انتخاب كنيد و ترجيح مرجوح بر راجح روا نيست. پس مقبوليت مردمي موضوع است و حكم خدا مشروعيت، نظير آنكه رضايت صاحب مال موضوع حكم خدا به حليت وجود از تصرف است؛ البته كاشف اين حكم شرعي گاهي عقل است و زماني نقل. پس1. رأي مردم تأمينكننده موضوع است؛ 2. حكم خداوند تأمينكننده مشروعيت است؛ 3. كاشف حكم خدا گاهي عقل است و زماني نقل؛ 4. در مثال ياد شده عقل كاشف معتبر است و دليل نقلي نيز ميتواند مؤيّد آن باشد.
محسن غرويان: منظور حكومت است.
آيه جوادي آملي: حكومت به معناي اداره امور جامعه بر مبناي اسلامي.
محسن غرويان: ولايت شارع در اين شخص بيشتر از ديگري است.
آيه جوادي آملي: اين مربوط به مقبوليت است، چون نصاب مشروعيت تمام شد.
محسن غرويان: يعني مقبوليتي كه رضايت بيشتر شارع را به دنبال دارد.
آيه جوادي آملي: نبايد اين مفاهيم و اوصاف با همديگر خلط شود. شارع مقدس در اينجا انسانها را مخير كرده است. جايگاه تخيير بايد ابتدا در مسائل فردي مشخص شود و سپس در مسائل سياسي ـ اجتماعي بررسي گردد.
محسن غرويان: آيا شارع در فرض اقليت و اكثريت، بنابر تخيير ميگذارد؟
آيه جوادي آملي: بيان مسئله اين است كه شارع مقدس در باب خصال كفاره فرموده است كه مكلفان مخيّر هستند كه از ميان اطعام يا صوم يكي را انتخاب كنند. حال اگر كسي امكان بيشتري دارد و ميخواهد روزه بگيرد، آيا روزه در اينجا مشروعيت بيشتري دارد؟ وقتي كه ميگوييم اقبال مردم هيچ نقشي در مشروعيت ندارد، يعني در قلمرو موضوع كاملاً رأي مردم مؤثر است ولي در حوزه شريعت و قانونگذاري هيچ سهمي ندارد.
محسن غرويان: حضرت عالي كه درباره ي عقل بسيار تأكيد ميكنيد.
آيه جوادي آملي: بله، مقبوليت، يعني همين.
محسن غرويان: آيا عقلاً ميتوانيم بگوييم كه در هنگامي كه رأي اكثريت با يكي از آن دو ميباشد، نظر شارع درباره ي هر دو عليالسواء است؟
عبدالله جوادي آملي: همانطوري كه قبلاً بيان شد، عقل، حكم شارع را كشف ميكند كه رأي اكثري راحج است و بايد پذيرفته شود ولي: 1. حكم شرعي از آن خداست؛ 2. و عقل آن را كشف ميكند؛ 3. سهم مردم در ايجاد موضوع است. در اين باره توضيحي لازم است كه در فرصت ديگر ارائه مي شود.
محسن غرويان: آيا مشروعيت اين دو عليالسواء است؟
عبدالله جوادي آملي: مشروعيت مال راجح است نه مرجوح ولي با حكم شارع.
محسن غرويان: پس مشروعيت اجراي يكي از آنها بيشتر است.
عبدالله جوادي آملي: اين خلط مشروعيت و مقبوليت است. در حالي كه مرزهاي آنها جداست.
محسن غرويان: كدام يك از اين دو نفر احكام را اجرا كنند؟
عبدالله جوادي آملي: آن كه مقبوليتش بيشتر است.
پي نوشت :
1. نهج البلاغه، خطبه 26.
2. حجر (15) آيه 3.
3. اي انسان، حقّا كه تو به سوي پروردگار خود به سختي در تلاش و او را ملاقات خواهي كرد. انشقاق (84) آيه 6.
4. جاثيه (45) آيه 29.
5. آل عمران (3)، آيه 164.
6. بقره (2) آيه 269.
7. همان.
8. اسراء (7) آيه 22.
9. همان، آيه 23.
10. همان.
11. همان، آيه 24.
12. همان، آيه 26.
13. همان، آيه 27.
14. همان، آيه 29.
15. همان، آيه 31.
16. همان، آيه 32.
17. همان، آيه 33.
18. همان، آيه 34.
19. همان.
20. همان آيه 35.
21. همان، آيه 36.
22. همان، آيه 37.
23. همان، آيه 38.
24. همان، آيه 39.
25. لقمان (31) آيه 12.
26. همان.
27. همان، آيه 13.
28. همان، آيه 14.
29. همان، آيه 15.
30. همان، آيه 16.
31. همان، آيه 17.
32. همان، آيه 18.
33. همان، آيه 19.
34. حمد(1) آيه 5.
35. اعراف (7) آيه 204.
36. حمد(1) آيه 5.
/خ