تعريف تواضع و فوايد آن
تعريف تواضع
فروتني در برابر خدا و مردم
تواضع پذيرفتن حق است بهر حق را، ... يعني نه چنان باشي که تو را بايد، بل چنان باشي که حق را بايد. (2)
تواضع، بندگي خداوند
تواضع پذيرفتن حرف حق
تواضع، رحمت خداوند
[...] چون از تدبير خويش تبرا کردند، از بهر آنکه تدبير مالک را باشد اندر مالک، خود را مملوک دانستند نه مالک دانستند. که مملوک را تدبير نيست و تدبير مالک را است. خويشتن به مالک خويشتن تسليم کردند، تا مالک اندر ملک تدبير کند آنچه خواهد؛ و اين گذاردن حق عبوديت است. و هر که حق عبوديت گزارد، مستوجب گردد تأييد و معونت (10) حق را. پس چون حق عزوجل مر ايشان را مؤيد گردانيد به خلعت تأييد، تا قوت صحبت کردن روي نيست، به قوت بشريت با حق صحبت نتوان کردن. با حق صحبت نه آن کند که بباشد؛ و لکن آن کس کند که بدارندش، چنان که حق تعالي را نه آن کس يابد که بجويد، چه آن کس يابد که بخواهندش. به ابتدا او را به خواستن وي توان يافتن، و به انتها با وي به داشتن وي توان بودن. چون بخواهندت بيابي، چون بدارنت بماني. (11)
اعتدال، حقيقت تواضع
کمال تواضع: راضي بودن از کرده ي خدا
فوايد تواضع
تواضع، عامل پذيرفته شدن عبادات
تواضع، عامل سعادت و عزت
از کبر مدار هيچ در سر هوسي
کز کبر به جايي نرسيدست کسي
چون زلف بتان شکستگي عادت کن
تا صيد کني هزار دل در نفسي (17)
تواضع، عامل پيروزي و برتري
درين حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
ره اين است جانا که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملايک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند (18)
گويند که چون «معاويه» به اميري بصره بنشست «عامر بن عبدالله» را از شهر بيرون کرد. عامر برفت تا به نزديک کوهي و بدان کوه شد و بنشست و قرآن خواندن گرفت و همه روز آنجا مي بود و قرآن مي خواند. چون نماز ديگر اندر گذشت و آفتاب فرو خواست شد، ترسايي درآن کوه بود و سر از صومعه بيرون کرد ... تا حال عامر به کجا رسد. عامر را ديد در نماز ايستاده و شيري آمده، و گرد وي مي گرديد. و زماني بود، عامر سلام باز داد و روي سوي شير کرد و گفت: «اي جانور! اگر تو را فرموده اند کار ما، فرمان پيش گير و اگر نه بازگرد و دل ما مشغول مدار چنان که با آدمي سخن گويند، شير اندر يافت و بدانست که چه مي گويد. دنب بجنباند و روي بگردانيد و برفت. ترسا چون آن بديد، متحير بماند و از صومعه بيرون دويد و بيامد و در پاي عامر افتاد و گفت: «بدان خداي که تو را آفريد که بگو تو چه مردي و چه دين داري؟» عامر گفت: «من يکي نفايه ام (19) از شهر، و از نفايگي مرا از شهر بيرون کرده اند و از ميان مسلمانان برانده اند» ترسا گريان گشت، گفت: «اي! نفا [يه] ترين تويي؟ گزيده ترين کدام است؟ مسلماني بر من عرضه کن» مسلماني بر وي عرضه کرد و مسلمان شد. (20)
اسکندر را گفتند: «به چه يافتي اين درجه؟» گفت: «به آنکه هر که را بلندتر از خود يافتم در درجه، تعظيم او کردم و هر که را مانند خود يافتم، با او تواضع نمودم و هر که را فروتر يافتم، بر او شفقت داشتم». (21)
تواضع، عامل بلند مرتبگي
تواضع، عامل احترام و عزت نزد مردم
و روايت کرده اند که مردي از اهل يمن به نزديک پيغامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: «يا رسول الله! آمده ام تا مرا بياموزي همه چيزها از آنچه تو را بپرسم، تا خداي تعالي مرا منفعت رساند» گفتا: «بپرس آنچه خواهي» مرد سؤال بسيار پرسيد از جمله آنکه گفت: «دوست دارم که گرامي ترين مردم باشم» گفتا: «بزرگي نکن به بندگان او». (25)
دل اهل تواضع، جايگاه حکمت
«همچنان که زرع در زمين نرم مي رويد و بر سنگ سخت نمي رويد، همچنين دانايي و حکمت جاي مي گيرد در دل اهل تواضع و فروتني و جاي نمي گيرد در دل متکبر. نمي بينيد که هر که سر مي کشد و سر خود را بلند مي کند که به سقف رسد، سقف سر او را مي شکند؟ و هر که سر خود را به زير افکند، سقف بر سر او سايه مي افکند و او را مي پوشاند؟» (26)
تواضع، باعث محبوبيت
«جعفر برمکي» از برادر خود «فضل» در سن کمتري بودي و مردمان او را دوست تر داشتندي. وصيت و ذکر او پيش [بود] و آن از جهت تواضع او بود و تکبر فضل. (28)
تواضع، نعمتي که به آن حسد نمي برند
پي نوشت :
1- مرتع الصالحين، صص 162- 163.
2- شرح تعرف، ج 3، ص 1263.
3- منقاد: فرمان بردار، مطيع.
4- شرح تعرف، ج 3، ص 1260.
5- راه روشن، ج 6، ص 320.
6- فضيل: فضيل عياض از عرفاي معروف قرن دوم.
7- مساهله: مدارا.
8- سفه: سفيهان.
9- ينبوع الاسرار في نصايح الابرار، کمال الدين خوارزمي، ص 150.
10- معونت: ياري.
11- شرح تعرف، ج 2، ص 894.
12- ضعت: خواري.
13- مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، ص 352.
14- «کمال تواضع، رضايت به اوست».
15- شرح تعرف، ج 3، صص 1263- 1262.
16- جامع السعاده، ص 438.
17- ينبوع الاسرار في نصايح الابرار، ص 153.
18- معراج السعاده، ص 274.
19- نفايه: پست.
20- پند پيران، صص 93 - 94.
21- اخلاق محتشمي، ص 294.
22- معراج السعاده، ص 283.
23- نفور: رميدن، فرار.
24- همان، ص 283.
25- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 135.
26- معراج السعاده، ص 285.
27- اخلاق محتشمي، ص 293.
28- همان، ص 292.
29- همان، ص 291.