عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
ساده است اگر بهار
جنگلی سترگ را
برگ و بر دهد
یا پرنده را
ز شاخه ای به شاخه ای دگر سفر دهد
من در انتظار آن بهر گرم و بی قرار آفتابی ام،
می رسد،
مرا عبور می دهد ز روزهای سرد و سخت
خاک را پرنده می کند
سنگ را درخت ...
« مصطفی علی پور »
جنگلی سترگ را
برگ و بر دهد
یا پرنده را
ز شاخه ای به شاخه ای دگر سفر دهد
من در انتظار آن بهر گرم و بی قرار آفتابی ام،
می رسد،
مرا عبور می دهد ز روزهای سرد و سخت
خاک را پرنده می کند
سنگ را درخت ...
« مصطفی علی پور »
بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو
بیا که غنچه ی دل وا نمی شود بی تو
بر آی از افق ای آفتاب صبح امید
که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو
هزار چشمه ی جوشان به دشتها جاریست
یکی روانه ی دریا نمی شود بی نو
ز سرد مهری شبهای هجر دلتنگم
بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو
بیا، بیا گره از کار عاشقان بگشای
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
« مصطفی قلیزاده »
منبع: www.mehrebikaran.com