ابوذر، فرياد رساي حق
قامتي بلند داشت و سينهاي ستبر.
چهرهاي گندمگون داشت، صدايي درشت و پرطنين.
فروتنانه گام برميداشت، اما استوار و بيترديد. سر به آسمان داشت ، به بلنديها و والاييها ميانديشيد.1
زيستي طولاني در دشت، دمسازي با كوهها، صخرهها، نگريستن به دورها و دور دستها، از او انساني ساخته بود سختكوش، شكيب، فراخ انديش، دلير و شكن ناپذير.
آنروز كه غوغاي درونش او را به «مكه» كشاند، و با يار، همراه و همراز زندگيفردايش، علي (ع) به محضر رسول اللّه(ص) بار يافت و از سرِ دلدادگي حديث بندگي را شنيد، و شعلههاي شيدايي به حق در جانش زبانه كشيد، با رسول الهي(ص) پيمان بست كه در راه حق گستري، حق مداري و باطل ستيزي از هيچ نهراسد و ملامت ملامتگران را به هيچ انگارد و درفراز آوردن حق آرام نگيرد.
چنين بود كه چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدو گفت: ايمانت را پنهان دار و به قبيلهات باز گرد و چون حق بگسترد و نام آيين من فراز آمد به سوي من آي.
گفت: به خداي سوگند بايد در ميان فرشيان حق را فرياد كنم، بدين سان، به مسجد گام نهاد و در ميان قريشيان با صداي بلند فريادي در اوج گفت: هان! قريشيان:
«اني أشهد ان لا اله الاّ اللّه و أشهد أن محمداً عبده و رسوله …».
تيره دلانِ كينهتوز بر او هجوم آوردند، و قامت بلند او را آماج ضرب و شتم قرار دادند، امّا او استوار بود و خاموشي ناپذير2.
روزي ابوذر در ميان جمعي سخن ميگفت، و حقايق و آموزههاي رسول الهي(ص) را ميگستراند، گزمههاي حكومت سر رسيدند و او را از اينكه سخن بگويد، باز داشتند، امّا ابوذر با فريادي رسا گفت: اگر تيغ براني بر گردم نهيد، تا رگ زندگيم را قطع نكردهايد، آنچه را از رسول الهي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنيدهام فرا خواهم آورد و سكوت را بر نخواهم تابيد3.
فريادگري بدين سان نستوه، حق مداري بدينگونه دلير، سنت شناسي بدين حد نگرانِ فرو ريختن ارزشها، چگونه شكستن حرمت حريم حق را بنگرد و آرام بنشيند؟
پاكنهادي كه علي (علیه السّلام) گفت «دروني آكنده از دانش» دارد.4 حال او بنگرد كه آيه، آيههاي قرآني وارونه تفسير ميشود، و آموزههاي والاي آن در مسلخ تزوير به دست يهودي تباران مسلماننما گردن زده ميشود، چه سان آرام گيرد؟!
شگفتا! صحابي بزرگ رسول الهي (ص) و استوار گويترين و راست سخنترين كسان ـبگفته پيامبرـ به جمع نشسته بر گرد خليفه راه ندارد! چرا؟! چون نبايد حضرت خليفه با شنيدن سخن حق خوابهاي هوس آلودش آشفته شود و برنامههاي خويش نوازي طمع گسترانهاش نقش برآب گردد، و پوچي تفسيرهاي مفسّران برساختهاش آفتابي گردد و ….
بنگريد:
ابوحاتم ميگويد: ابوذر در آستانه خانه عثمان به انتظار رخصت نشسته بود، مردي از قريش بگذشت و چون ابوذر را ديد گفت: چرا اينجا نشستهاي؟
گفت: اينان از اينكه به من رخصت دهند، تن ميزنند.
آن كس به خانه شد و به عثمان گفت: هان اميرالمؤمنين! چرا به ابوذر رخصت ورود نميدهي؟
عثمان بيآنكه چرايي منع را باز گويد، به ابوذر اجازه داد تا در جمع آنان حاضر شود.
ابوذر نشست، ميراث عبدالرحمن بن عوف را تقسيم ميكردند، شگفتآور بود، انبوهي از سيم و زرهاي بر هم هشته! عثمان روي كرد به كعب الأحبار و گفت:
أبا اسحاق: اگر كسي زكات مال را دهد، بر آنچه از خود وا مينهد باكي هست؟!
كعب گفت: نه.
ابوذر به پاخاست و با عصايي كه در دست داشت بر پيشاني كعب نواخت و گفت:
هان! يهوديزاده، تو چنين ميپنداري؟! مگر آيات الهي را نخواندهاي كه ميفرمايد: «…و يوء ثِرُونِ عَلي أنفُسِهِم و لَو كانَ بِهم خَصاصَة…؛
… ديگران را برخويش، پيش ميدارند هر چند خود نيازمند باشند...».(سوره حشر، آيه 9)
و اين آيه كه ميفرمايد: «والذين في اَموالِهم حَقّ مَعلُوم. لِلسّائِل وَ المَحروم؛ و آنانكه در اموالشان حقي است معلوم. براي گدا و محروم». (سوره معارج، آيات 24 و 25)
و آيه … .
ابوذر همچنان آيات الهي را فرا ميخواند، وكعب را رسوا ميساخت، و صحنه سازيهاي خليفه را نقش برآب ميكرد. صداي پرطنين ، آهنگ شكننده آيات الهي، جايگاه والاي فراز آورندهآن، عثمان را در تنگنا قرار داد، خشمگين و حيرت زده و بيچاره گفت:
هان! قريشي: ابوذر را بدين چيزهايي كه مينگريد، اجازه ورود به مجالس نميدهيم!!5
سلام بر ابوذر، كه براي احقاق حق و جلوگيري از وارونهسازي آرام نميگرفت و شخصيتسازيهاي آنچناني، مانع آن نميشد تا برآستانه خانه عثمان كه دارالأماره بود و قصر پادشاهي و نه خانه بيپيرايه خليفه، نرود و بر آستانه در نايستد و خود را برجو تحميل نكند و حق را نگويد . براستي او فرياد رساي حق بود و تجسّم عيني حقگزاري و حق مداري.
چهرهاي گندمگون داشت، صدايي درشت و پرطنين.
فروتنانه گام برميداشت، اما استوار و بيترديد. سر به آسمان داشت ، به بلنديها و والاييها ميانديشيد.1
زيستي طولاني در دشت، دمسازي با كوهها، صخرهها، نگريستن به دورها و دور دستها، از او انساني ساخته بود سختكوش، شكيب، فراخ انديش، دلير و شكن ناپذير.
آنروز كه غوغاي درونش او را به «مكه» كشاند، و با يار، همراه و همراز زندگيفردايش، علي (ع) به محضر رسول اللّه(ص) بار يافت و از سرِ دلدادگي حديث بندگي را شنيد، و شعلههاي شيدايي به حق در جانش زبانه كشيد، با رسول الهي(ص) پيمان بست كه در راه حق گستري، حق مداري و باطل ستيزي از هيچ نهراسد و ملامت ملامتگران را به هيچ انگارد و درفراز آوردن حق آرام نگيرد.
چنين بود كه چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدو گفت: ايمانت را پنهان دار و به قبيلهات باز گرد و چون حق بگسترد و نام آيين من فراز آمد به سوي من آي.
گفت: به خداي سوگند بايد در ميان فرشيان حق را فرياد كنم، بدين سان، به مسجد گام نهاد و در ميان قريشيان با صداي بلند فريادي در اوج گفت: هان! قريشيان:
«اني أشهد ان لا اله الاّ اللّه و أشهد أن محمداً عبده و رسوله …».
تيره دلانِ كينهتوز بر او هجوم آوردند، و قامت بلند او را آماج ضرب و شتم قرار دادند، امّا او استوار بود و خاموشي ناپذير2.
روزي ابوذر در ميان جمعي سخن ميگفت، و حقايق و آموزههاي رسول الهي(ص) را ميگستراند، گزمههاي حكومت سر رسيدند و او را از اينكه سخن بگويد، باز داشتند، امّا ابوذر با فريادي رسا گفت: اگر تيغ براني بر گردم نهيد، تا رگ زندگيم را قطع نكردهايد، آنچه را از رسول الهي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنيدهام فرا خواهم آورد و سكوت را بر نخواهم تابيد3.
فريادگري بدين سان نستوه، حق مداري بدينگونه دلير، سنت شناسي بدين حد نگرانِ فرو ريختن ارزشها، چگونه شكستن حرمت حريم حق را بنگرد و آرام بنشيند؟
پاكنهادي كه علي (علیه السّلام) گفت «دروني آكنده از دانش» دارد.4 حال او بنگرد كه آيه، آيههاي قرآني وارونه تفسير ميشود، و آموزههاي والاي آن در مسلخ تزوير به دست يهودي تباران مسلماننما گردن زده ميشود، چه سان آرام گيرد؟!
شگفتا! صحابي بزرگ رسول الهي (ص) و استوار گويترين و راست سخنترين كسان ـبگفته پيامبرـ به جمع نشسته بر گرد خليفه راه ندارد! چرا؟! چون نبايد حضرت خليفه با شنيدن سخن حق خوابهاي هوس آلودش آشفته شود و برنامههاي خويش نوازي طمع گسترانهاش نقش برآب گردد، و پوچي تفسيرهاي مفسّران برساختهاش آفتابي گردد و ….
بنگريد:
ابوحاتم ميگويد: ابوذر در آستانه خانه عثمان به انتظار رخصت نشسته بود، مردي از قريش بگذشت و چون ابوذر را ديد گفت: چرا اينجا نشستهاي؟
گفت: اينان از اينكه به من رخصت دهند، تن ميزنند.
آن كس به خانه شد و به عثمان گفت: هان اميرالمؤمنين! چرا به ابوذر رخصت ورود نميدهي؟
عثمان بيآنكه چرايي منع را باز گويد، به ابوذر اجازه داد تا در جمع آنان حاضر شود.
ابوذر نشست، ميراث عبدالرحمن بن عوف را تقسيم ميكردند، شگفتآور بود، انبوهي از سيم و زرهاي بر هم هشته! عثمان روي كرد به كعب الأحبار و گفت:
أبا اسحاق: اگر كسي زكات مال را دهد، بر آنچه از خود وا مينهد باكي هست؟!
كعب گفت: نه.
ابوذر به پاخاست و با عصايي كه در دست داشت بر پيشاني كعب نواخت و گفت:
هان! يهوديزاده، تو چنين ميپنداري؟! مگر آيات الهي را نخواندهاي كه ميفرمايد: «…و يوء ثِرُونِ عَلي أنفُسِهِم و لَو كانَ بِهم خَصاصَة…؛
… ديگران را برخويش، پيش ميدارند هر چند خود نيازمند باشند...».(سوره حشر، آيه 9)
و اين آيه كه ميفرمايد: «والذين في اَموالِهم حَقّ مَعلُوم. لِلسّائِل وَ المَحروم؛ و آنانكه در اموالشان حقي است معلوم. براي گدا و محروم». (سوره معارج، آيات 24 و 25)
و آيه … .
ابوذر همچنان آيات الهي را فرا ميخواند، وكعب را رسوا ميساخت، و صحنه سازيهاي خليفه را نقش برآب ميكرد. صداي پرطنين ، آهنگ شكننده آيات الهي، جايگاه والاي فراز آورندهآن، عثمان را در تنگنا قرار داد، خشمگين و حيرت زده و بيچاره گفت:
هان! قريشي: ابوذر را بدين چيزهايي كه مينگريد، اجازه ورود به مجالس نميدهيم!!5
سلام بر ابوذر، كه براي احقاق حق و جلوگيري از وارونهسازي آرام نميگرفت و شخصيتسازيهاي آنچناني، مانع آن نميشد تا برآستانه خانه عثمان كه دارالأماره بود و قصر پادشاهي و نه خانه بيپيرايه خليفه، نرود و بر آستانه در نايستد و خود را برجو تحميل نكند و حق را نگويد . براستي او فرياد رساي حق بود و تجسّم عيني حقگزاري و حق مداري.
پی نوشت ها :
1 . مشهور در ذهنها چنين است كه ابوذر اندامي خُرد داشت و ما نيز پيشتر چنين نوشتهايم (شماره 8،ص34) امّا تمام منابع كهن كه از قامت و ظاهر ابوذر سخن گفتهاند، وي را به همينگونه وصف كردهاند كه آورديم: طبقات ابن سعد ج 4 / 230، مختصر تاريخ دمشق، ج 28 / 278، 289، سير اعلامالنبلاء، ج 2 / 47.
2 . مختصر تاريخ دمشق، ج 28 / 282، صحيح البخاري، ج 6 / 400، صحيح مسلم، ج4 / 1923 ش 2474.
3 . حلية الأولياء، ج 1 / 160، سير اعلام النبلاء، ج 2 / 64.
4 . مختصر تاريخ دمشق، ج 28 / 289.
5. مختصر تاريخ دمشق، ج 28 / 298، سير اعلام النبلاء، ج 2 / 68.