ملمع

ملمع اسم مفعول از تلميع به معني رنگارنگ گردانيدن است (1)و ملمع به معني رنگارنگ و همچنين اسب ابرش و چپار و اسبي که در بدنش خالها و لکه هايي مخالف رنگ اصلي بدن آن باشد. (2) نيز ملمع به معني زراندوده و درخشان و روشن شده است و دلق ملمع و جامه ي ملمع به معني دلق و جامه ي رنگارنگ و درويشانه آمده و از کلمه ي رنگارنگ، ملمع
سه‌شنبه، 3 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملمع
ملمع
ملمع






ملمع اسم مفعول از تلميع به معني رنگارنگ گردانيدن است (1)و ملمع به معني رنگارنگ و همچنين اسب ابرش و چپار و اسبي که در بدنش خالها و لکه هايي مخالف رنگ اصلي بدن آن باشد. (2)
نيز ملمع به معني زراندوده و درخشان و روشن شده است و دلق ملمع و جامه ي ملمع به معني دلق و جامه ي رنگارنگ و درويشانه آمده و از کلمه ي رنگارنگ، ملمع کار و ملمع کار شيطان، به معني مکار و حيله گر و کسي که باطل را در لباس حق جلوه دهد، نيز آمده (3) و به اين معاني در نظم (4) و نثر فارسي فراوان به کار رفته است.
اما ملمع در اصطلاح ادبي عبارت از نوعي شعر است که يک مصراع به زبان تازي و مصراعي به زبان فارسي باشد يا بيتي به زبان تازي و بيتي به زبان فارسي باشد و از اين جهت در کتب ادب «ملمع» را از صنايع بديعي شمرده اند. و بايد اضانه کنيم که در اين نوع شعر مقصود ترجمه ي شعر يا تضمين شعر يا مثل عربي در فارسي نيست بلکه بايد شاعر به همان وزن و قافيه در شعر فارسي، مصراع يا بيت تازي از خود بياورد چنانکه نمونه هاي آن را خواهيم آورد، با توجه به اينکه از قرن هفتم زبان ترکي و بعد از آن زبانهاي ديگر هم آمده است.
مرحوم استاد همايي در ضمن شرح اين نوع شعر يعني «ملمع» (5)آن را مأخوذ از لمعه دانسته است به معني پاره اي از گياه خشک شده و باقي تر مانده يا قسمتي از عضو که در شست و شو خشک مانده يا بخشي از کاغذ و پارچه که روشن و درخشان و قسمت ديگرش تاريک و مکدر باشد و کلمه ي ملمع يا لمعه لمعه را از چيزي که از دو بخش ممتاز ترکيب شده باشد معني کرده است.
در کشاف اصطلاحات الفنون آمده (6): «الملمع اسم مفعول است از تلميع و آن نزد شعرا آن است که شاعر مصراعي به عربي و مصراعي به پارسي و يا بيتي به عربي و بيتي به پارسي گويد و روا بود که زياده از اين هم کند و بعضي تا ده بيت به عربي و ده بيت به فارسي گفته اند، مثال اول: «صبا به گلشن احباب اگر همي گذري ـ اذاالقيت حبيبي فقل له خبري» و مثال دويم:

به ناداني گنه کردم الهي
ولي دانم که غفار گناهي

رجعت اليک فاغفرلي ذنوبي
فاني تبت من کل المناهي
گفتيم که ملمع شعري است که مصراعي يا بيتي از شاعر به تازي و مصراع و بيتي به فارسي باشد و غير از آن تضمين يا ارسال مثل است، پس بيتي از حافظ که مرحوم دهخدا ذيل شعر ملمع نقل کرده و (به غلط از سعدي نقل شده) يعني اين بيت:

هر چند کآزمودم از وي نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه

ملمع نيست بلکه تضمين يک مثل عربي (7) يا ارسال المثل است (اگر چه مثل بايد فارسي در شعر فارسي يا عربي ضمن شعر عربي باشد) و ضمن غزلي از ملمعات حافظ آمده و همين مثل در يک بيت از غزل ملمع سنائي نيز آمده که به آن اشاره خواهيم کرد. اين مثل در مجمع الامثال ميداني (8) جزء امثال مولدين ضبط شده و خود دهخدا در امثال و حکم (9) به صورت تمثيل آورده و شعر سنائي و حافظ را ذکر کرده است.
به هر حال در کتبي که از صنايع بديعي و فنون ادبي بحث شده تعريف صنعت تلميع و شعر ملمع به همان گونه است که آورديم و تا قرن هفتم ملمع ترکيب از تازي و پارسي است اما از قرن هفتم زبان ترکي و بعدها زبانهاي ديگر نيز وارد شده که کتب ادب و لغت بعد از قرن هفتم به آنها اشاره دارند و اينک به نقل عبارات کتب مربوط به صنايع بديعي مي پردازيم و ناگفته نمي گذاريم که هنوز ملمع در شعر فارسي بيشتر به همان ترکيب تازي و فارسي اطلاق مي شود.
در ترجمان البلاغه ي محمدبن عمر الرادوياني آمده: (10)«في الملمع، ديگر از صناعتها آن است که شاعر قصيده اي بگويد بيتي پارسي و بيتي تازي به يک وزن و قافيت نه بر سبيل ترجمه، چنانکه شهيدبن الحسين گويد...» و راجع به شهيد بلخي که نخستين ملمع گوي از شاعران ايراني شمرده شده بحث خواهيم کرد.
رشيد الدين وطواط در حدايق السحر مي نويسد(11): «الملمع، اين صنعت چنان باشد که يک مصراع تازي و يک پارسي و روا بود که يک بيت تازي و يکي پارسي و يا دو بيت تازي و دو پارسي و يا ده بيت تازي و ده پارسي بياورند مثالش از شعر پارسي مراست (چهار بيت آورده که دو بيت پارسي و دو بيت تازي است).
در المعجم شمس قيس رازي از اين صفت نام برده نشده و بعد در کتاب دقايق الشعر تاليف علي بن محمد مشهور به تاج الحلاوي، آمده است (12): «ملمع آن است که شاعر يک بيت يا زيادت عربي بگويد و در ازاي آن پارسي بگويد و از هر زبان مختلف که گويند «ملمع» خوانند چون ترکي و فهلوي و عربي و غيره ـ عربيه

نغم طايت عشيات الصحاري
نقم شرب علي صوت الهزاري

منم خاک تو اي باد بهاري
پيامم سوي آن دلبر چه داري

اين قصيده اي است سه بيت عربي و سه بيت فارسي تا آخر ...»
در کتاب حقايق الحدائق شرف الدين رامي که در قرن هشتم هجري قمري تاليف شده راجع به ملمع نوشته (13): «اين صنعت چنان باشد که شاعر مصرعي به عربي گويد و مصرعي به پارسي نظم: زمن که مهر تو دارم به کينه روي چه تابي ـ الام تعوض عني و انت تعلم مابي» و شايد که بيتي عربي مي گويد و بيت پارسي چنانک (چهار بيت آورده) و شايد که بيتي عربي را بيتي پارسي ترجمه کنند. مثال:

لولا الدموع و فيضهن لاحرقت
ارض الوداع حراره الاکباد

اگر نه اشک گهربار عاشقان بودي
بسوختي ز تف سينه ها زمين وداع

که طبق تعاريف قبل اين ترجمه از نوع ملمع نيست مگر آنکه شعر عربي از خود شاعر و ترجمه اش به همان وزن و قافيه ازو باشد که نمونه خواهيم داشت از شعر شهيد و ديگران و يادآور مي شويم که بيت عربي در کليله و دمنه در باب شير و گاو (14) آمده است.
نخستين شعر ملمع در زبان فارسي متعلق به نيمه ي اول قرن چهارم هجري قمري و ساخته ي ابوالحسن شهيدبن حسين بن بلخي (15)(متوفي 320 هـ .ق) (16) است و اين شعر در ترجمان البلاغه نقل شده به صورتي که يک بيت عربي و بيت ديگر فارسي در ترجمه ي آن به همان وزن و قافيه است در بحر منسرخ و بيت نخست اين است:

يري محنتي ثم يخفض البصرا
فدته نفسي تراه قد سفرا

و بيت دوم ترجمه ي آن: «داند کز وي به من همي چه رسد ـ ديگر باره ز عشق بي خبرا» و سه بيت تازي و سه بيت فارسي نقل کرده و پس از آن بدون ذکر نام شاعر دو بيت فارسي و عربي و بعد دو بيت آورده که هر کدام يک مصراع عربي و يکي فارسي دارد و گوينده آن معلوم نيست.
بعد از شهيد بلخي از شاعر ايراني ديگر در نيمه ي دوم همان قرن ملعمي نقل شده و آن شاعر، ابوجعفر اندادي (زامي = جامي) (17) است و او به احتمال بسيار قوي همان است که در ترجمه ي تاريخ يميني (18) نامش آمده و در مرثيه ي ابوالحسين عتبي دو بيت عربي از او نقل شده است و ملمع او مرکب از بيتي است به عربي با ترجمه اش به فارسي به همان وزن و قافيه:

غديرک من قدک الخيزراني
و من وردتي خدک الارجواني

فغان زآن دو رخ چون گل ارغواني
و ز آن بر شده قامت خيزراني

و همچنين:

الما ببدرالدجي فانظرا
الي صوره صوره للوري

يکي بر مه چارده بگذرا
بروي نگارين من بنگرا

و با خزري در دميه القصر (19) گفته که ابوجعفر به گفتن شعر تازي و ترجمه ي آن به فارسي علاقمند و در اين شيوه متفرد بوده است.
اما پيش از قرن چهارم هجري قمري، شاعران عربي گوي فارسي زبان يا شاعران فارسي گوي عربي دان بودند که بهر دو زبان شعر مي گفتند و يا ترجمه مي کردند و آنها را اشعران ذواللسانين (20) مي گفتند و اشعار ترجمه شده به هر دو زبان در کتب ادب و تواريخ ضبط است و از اين ميان آنچه بايد ذکر کرد اين است که بعضي تازي گويان مانند ابونواس حسن بن هاني اهوازي (21) (يا بصري) (متوفي به سال 190 يا 196 يا 200) در اشعار عربي خود شعر فارسي يا کلمات فارسي مي آورده و آنها را فارسيات (22) ابونواس و شعر او را هم ملمع گفته اند و در تاريخ سيستان (23) پس از نقل شعر فارسي محمدبن مخلد نوشته: «پس از آن هر کسي طريق شعر گفتن برگرفتند، اما ابتدا اينان بودند، و کس به زبان پارسي شعر ياد نکرده بود، الا بونواس ميان شعر خويش سخن پارسي، طنز را ياد کرده بود». و شاعران عرب در دوره ي عباسيان به آوردن کلمات و تعبيرات يا مصراعهاي فارسي در ميان اشعار تازي تمايل پيدا کرده بودند و جاحظ اين شيوه را تلمح يعني خوشمزگي و نمکين ساختن سخن نام نهاده و در البيان و التبيين گفته است (24): «و قد يتملح الاعرابي بأن يدخل في شعره شيئا من کلام الفارسيه» و بهار در پاورقي عبارت تاريخ سيستان (25) همين گفته ي جاحظ را به صورت: «و قد يتملح الاعرابي بأن يدخل في شعره شيئاً من کلام الفارسيه» آورده و از آن استنباط «تلميح» کرده که به معني اشاره به قصه يا داستان يا آيتي از قرآن يا حديثي است بدون (26)صراحت و شمس قيس آن را به «لفظ اندک و معني بسيار در شعر» تعريف کرده است (27) و کلام جاحظ همان «تلمح» يعني خوشمزگي است نه از «تلمح» به تقديم لام بر ميم از لمحه، زيرا اين مصدر در لغت نيامده است.
به هر حال در حاشيه ي تاريخ سيستان پس از نقل عبارت جاحظ اين شعر ملمع از اسودبن ابي کريمه آمده:

لزم الفرام ثوبي
بکره في يوم سبت

فتمايلست عليهم
ميل زنگي مست

و اين خود ملمع است و از گونه ي تلميح يا ظرافت يا خوشمزگي نيست و ضمناً نفوذ زبان فارسي را در زبان تازي و به خصوص ميان شاعران تازي گوي مي رساند که بر اثر اين نفوذ ترکيبات فارسي را هم غالبا در شعر خود آورده اند از جمله عماني در شعري در مدح هارون الرشيد گفته (28):

لما هوي بين غياض الاسد
و صار في کف الهز برالورد
الي يذوق الدهر آب سرد

اما در ميان فارسي گويان و فارسي سرايان هميشه افراد ذواللسانين بوده اند که به دو زبان شعر گفته اند، از آن جمله بديع الزمان نطنزي صاحب دستور اللغه (متوفي 497 يا 499 هجري قمري) (29) است که او را ذواللسانين يا ذوالبيانين ناميده اند و به فارسي و عربي شعر سروده است و در مرقوم پنجم سلم السموات آمده (30): «نطنزي ذواللسانين به عربي و فارسي هر دو انشاء نظم نموده و در فنون صنايع و بدايع فريد و يگانه ي زمان خود بوده و بعضي قصايد عربي را بيت بيت ترجمه ي منظوم به فارسي گفته از آن جمله است:

غزال لايغاز له احتشاما
عليه احسن الغزل المشهر

يکي آهوي بي آهو که از طبع
غزل نيکو نيايد جز بدو بر

تاريخ بيهق (31) فصلي درباره ي شعرا و فضلاي ذواللسانين دارد و از ميان آنان يکي اديب ابوالفضل الحسن بن علي البحروي را نام مي برد و مي گويد: «او را هم قصايد است يک مصراع تازي و يکي پارسي، آغاز يک قصيده اين است:

زدي اندر دلم آتش نگارا
و لم ترحم فوداً مستعاراً

و بيتي هم از ديگري مي آورد، تازي و پارسي به هم آميخته که کلمات فارسي را ضمن بيت عربي (32) آورده و عکس اين شيوه يعني آوردن ترکيبات عربي در شعر فارسي يا کلمات فارسي را با الف و لام آوردن تا قرن چهاردهم هجري قمري رواج داشته و نمونه هاي فراوان دارد (33).
اکنون از اين بحث مي گذريم و درباره ي ملعمات شاعران ايراني از قرن چهارم هجري قمري به بعد گفتگو مي کنيم.
در ترجمان البلاغه (34) ضمن بحث سوال و جواب دو بيت از غضائري رازي (متوفي 426 هـ. ق) (35) آمده که مصراع آخر آن عربي و چنين است:

نسيم دو زلفين او بگذرد
برآميخته با نسيم صبا

چه گويمش، گويمش چون بگذرد
الا يا سنيم الصبا مرحبا

در قرن پنجم هجري قمري، شاعر معروف مسعودسعد سلمان (متوفي 515 هـ. ق ) شعر عربي بسيار گفته و به قول عوفي (36) ديواني به تازي داشته و همچنين بعضي از اشعار عربي او را رشيد و طوامل در حدائق السحر ذيل حسن المطلع و ايهام و ذوقافيتين آورده، در ضمن قصايد خود هم بعضي اشعار عربي آورده است (37)، با اين همه ملمع به اصطلاح ادبي و آنچه مورد بحث ماست، ندارد اما پس از او در شعر شاعران نيمه ي دوم قرن پنجم و اول قرن ششم و بعد از آن ملمع ديده مي شود که به بعضي از آنها اشاره مي کنيم:
سنائي غزنوي (متوفي 545 هـ .ق) (38) غزل لطيف ملعمي دارد به مطلع (39):

دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه
قالت رأي فؤادي من هجرک القيامه

و اين غز شش بيت دارد که مصراعهاي دوم تازي است و بيت پنجم آن متضمن مثلي است که قبلا به آن اشاره کرديم:

گفتم وفا نداري، گفتا که آزمودي
من جرب المجرب حلت به الندامه

در ديوان عبدالواسع جبلي (متوفي 555 هـ. ق) (40) به قسمتي تحت عنوان ملمع ها(41) بر مي خوريم که دو قصيده است يکي داراي بيست و سه بيت که يکي تازي و يکي فارسي است به اين مطلع:

ايا قره العين هات المدام
فما العيش الاالسرور و المدام

شرابي که از غايت صفوتش
نبيني چو بر کف نهي جز که جام

و دوم قصيده ي کوتاهي است داراي پانزده بيت که يک در ميان تازي و پارسي و آغازش اين است:

لقد راحت الروح ريح الشمال
و زرت عليه قيص الجمال

چمن را سمن کرده گوهرنگار
هوا را صبا داده عنبر مثال
خاقاني شرواني (متوفي 595هـ. ق) (42) که در ديوانش قصايد و قطعات عربي (43) آمده و ضمن اشعارش هم ابيات عربي آورده (44)، چند غزل به صورت ملمع دارد که يکي به اين مطلع است (45):

افدي بنفس من بدت في المهد عني غافله
لوقابلت شمس الضحي حارت و صارت آفله

ماهي ستاره ي زيورش هر هفت کرده پيکرش
هر هشت خلد از منظرش، ديدم ميان قافله

و اين غزل شش بيت دارد که يک در ميان تازي و پارسي است و جز اين پنج غزل ملمع ديگر دارد (46) که يکي داراي نه بيت و آغازش اين است:

قم بکره وخذها باکوره الحياه
فالد يک قدينا دي هات السلاف هات

در جام زيبقي کن گوگرد سرخ ذاتي
آن کيمياي جانها در گوهر نباتي

از قرن هفتم هجري قمري يک ملمع سعدي بسيار معروف است به اين مطلع (47):

سل المصانع رکباً تهيم في القلوات
تو قدر آب چه داني که در کنار فراتي

شبم به روي تو روز است و ديده ها به تو روشن
و ان هجرت سواء عشيتي و غداتي

و اين غزل يازده بيت دارد که در بعضي ابيات مصراع دوم و در بعضي مصراع اول تازي است و جز اين دو غزل ملمع ديگر يکي با ده بيت و ديگري با نه بيت دارد که نخستين آن دو بيت آغازش چنين است (48):

وقتها يکدم برآسودي تنم
قال مولائي لطرفي لاتنم

اسقياتي و دها في افتضح
عشق و مستوري نياميزد به هم

اما در اين قرن شاعري که ملمعات بيشتري ساخته مولانا جلال الدين مولوي است که در کليات شمس (ديوان کبير) ملمعات فراوان آورده و امتياز و اختلاف ملمعات او آن است که نه تنها تازي و پارسي به هم آميخته بلکه ترکي و پارسي هم آورده است (49)، يکي از ملمعات او دو بيت آغازش اين است (50):

هان اي طبيب عاشقان، سواداييي ديدي چو ما
يا صاحبي، انني مستهلک، لولا کما

اي يوسف صد انجمن، يعقوب ديدستي چو من
اصفر خدي من هوي، و ابيض عيني من يکا

و جز اين ملعمات تازي و پارسي بسيار در ديوان کبير مولانا آمده است (51):
گفتيم که مولانا، غزليات ملمع ترکي و فارسي هم ساخته که از آن جمله است (52):

کجکنن اغلن اوديا کلکل
يوک پلمسک دغدغ کز کل

اي سرمستان اي شه مقبل
مکرم و مشفق پر دل و بي دل

جز اين غزل ديگر دارد (53) که دو بيت اول ترکي با يک قافيه و ابيات ديگر تازي و فارسي هر دو بيت با يک قافيه آمده است.
در کتاب مونس الاحرار محمدبن بدر جاجرمي که در 741 هـ. ق تاليف شده در جلد دوم (54) سه غزل و يک قطعه تحت عنوان ملمعات آمده که يکي از شرف الدين فضل الدين قزويني است با اين مطلع:

در ده از برج قدح کوکب جام اي ساقي
اذبدت کوکبه الصبح من الافاق

و نه بيت دارد که مصراعهاي دوم عربي است، باقي اشعار را تحت عنوان «لغيره» آورده حتي همان غزل سنايي را که پيش از اين آورديم، نقل کرده بدون ذکر نام شاعر با عبارت «لغيره» (55) و ضبط او با ضبط ديوانها اختلاف دارد چنان که بيت متضمن مثال عربي را چنين آورده:

گفتم وفام داري گفتا که آزمودم
من جرب المجرب حلت به الندامه

خواجه شمس الدين محمد حافظ هم از شاعراني است که به ملمع گويي تمايل نشان داده و چند غزل لطيف ملمع ساخته است که دو بيت آغاز يکي از آنها چنين است (56):

سبت سلمي بصد غيها فوادي
ور وحي کل يوم لي ينادي

نگارا بر من بيدل ببخشاي
و واصلني علي رغم الاعادي

و در اين غزل يک مصراع از ابيات چهارم و پنجم، و بيت ششم و هفتم به لهجه ي شيرازي است که اين هم رنگي ديگر به غزل بخشيده و مثلا بيت چهارم که مصراع دومش به لهجه ي شيرازي است اينگونه است:

امن انکرتني عن عشق سلمي
تز اول آن روي نهکو بوادي (57)

و غزل ديگر حافظ به استقبال غزل سنايي ساخته شده به اين مطلع (58):

از خون دل نوشتم نزديک دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرک القيامه

و غزل شش بيت دارد که مصراعهاي دوم تازي است و بيت سوم متضمن مثلي است که قبلا آورده ايم.
حافظ غزلهاي ملمع ديگر نيز دارد که در قافيه ي قاف و کاف و لام و ياء مي توان ديد. (59)
ميرزا جلال طبيب شيرازي (60) معاصر شاه شجاع يک غزل ملمع حافظ را به صورت ملمع استقبال کرده و به اين مطلع (61): «بده ساقي شراب لايزالي ـ به دست عاشقان لاابالي»
اما در قرن نهم، شاه نعمت الله ولي (متوفي 834 هـ. ق) (62) علاوه بر ملمع تازي و پارسي(63)، غزلي با رديف ترکي (64) دارد که مصراعي هم به ترکي در آن آمده. قاسم انوار متوفي 837 هـ. ق هم ملمع ترکي (65) دارد.
مولانا عبدالرحمن جامي شاعر و عارف بزرگ قرن نهم (متوفي 898 هـ. ق) چند غزل ملمع سروده که دو بيت آغاز يکي از آنها چنين است (66):

اريد بسط غرامي، اليک بعد سلامي
و لبس کل کلامي يفي ببعض غرامي

به شرح شوق تو طي شد تمام نامه ي عمرم
هنوز نامه ي شوقت نمي رسد به تمامي

و اين غزل يک در ميان ابيات تازي و پارسي دارد، جز اين غزلهاي ملمع و رباعي ملمع (67) نيز دارد.
از قرن دهم به بعد باز هم ملمع سازي شده و بعضي از شاعران مانند شريف تبريزي (68) ملمع ترکي و فارسي دارند. و فضولي بغدادي ترکي و فارسي، و عربي و ترکي و فارسي در شعر آورده است (69).
در قرن يازدهم در ديوان شاعران ملمع ديده مي شود مثلا در ديوان ملاحسين فيض کاشاني (متوفي 1090 هـ. ق) (70) ملمعات تازي و فارسي هست (71).
در قرنهاي بعد تا چهاردهم، ملمع سازي همچنان معمول بوده و شاعر و نويسنده اي مانند عبدالوهاب نشاط (متوفي 1244 هـ. ق) علاوه بر ملعمات تازي و پارسي(72) ، ابيات ترکي هم (73) در شعر خود آميخته است.
در نيمه ي اول قرن چهاردهم شاعران به خصوص به اين صنعت روي آورده اند و کساني مانند حاج ميرزا حبيب خراساني (متوفي 1327 هـ. ق) (74) و شيخ الرئيس ابوالحسن ميرزا قاجار (متوفي 1326 هـ. ق) هم ملمع تازي و فارسي گفته اند.(75)
و هم در اين دوره اديب الممالک فراهاني (متوفي 1336 هـ. ق) (76) که زبان فرانسوي آموخته بوده ملمعات سه زبانه ي فارسي، عربي و فرانسوي (77) ساخته البته لغات را در شعر آورده و معني کرده و يک نوع «نصاب» است نه ملمع کامل به تعريفي که کرده ايم.
و در همين دوره ايرج ميرزا جلال الممالک (متوفي 1343 هـ. ق = 1304 هـ. ق) (78) نيز ضمن اشعار خود ترکيبات و کلمات فرانسوي و حتي مصراعي (79) هم به اين زبان آورده است که باز از نوع ملمع کامل به تعريف ما خارج است.
اما نکته ي قابل ذکر در پايان اين مثال آن است که پارسي گويان هند ملمع هندي و فارسي، يا هندي و فارسي و ترکي ساخته اند، و به همين جهت در فرهنگ مدار الافاضل که به وسيله ي الله داد فيضي ميرهندي در 1001 هـ. ق تاليف شده، در تعريف ملمع به اصطلاح ادبي آمده است (80): «... و مصطلح شعراء آنکه مصراع اول او عربي و دوم پارسي باشد يا هندي و امثال آن» و از اين گونه اشعار در تذکره هاي هندي و پاکستاني مي توان يافت، از جمله در تذکره آزاد بلگرامي قصايدي (81) نقل شده که ابيات ترکي و هندي نيز دارد (82) و يک رباعي مستزاد هم درباره ي آمدن نوروز، ضمن شرح حال واسطي بلگرامي، ميرعبدالجليل، نقل کرده که هر مصراعش به يک زبان و آغازش با مستزاد اين است (83):

جاء النيروز بالنشاط الاوفي
في خير قدوم

و مصراع دوم هندي و سوم ترکي و چهارم فارسي است به اين شکل: «چون شهپر طاوس گل اندر صحرا ـ آورد هجوم»
و نکته ي آخر آنکه شاعران در اين زمينه تفنن هاي ديگر نيز کرده اند، چنان که در کتاب لطائف الطوائف (84) «صنعت ذولسانين» آمده که شعر به دو زبان فارسي و عربي خوانده مي شود و همچنين از «صنعت تعريف» (85) که شاعر الفاظ فارسي را بر اسلوب عربي نظم کند، ياد شده و شواهد آن مذکور است.

پي نوشتها:

1 ـ کتاب المصادر زوزني به کوشش تقي بينش ج 2 ص 188
2 ـ لغت نامه
3 ـ فرهنگ آنندرج.
4- خاقاني «صبح ملمع نقاب» و ملمع کار» و «ملمع شيطان» بکار برده (ديوان تصحيح نگارنده صفحات: 41- 175- 403) و شواهد ديگر هم در لغت نامه آمده است.
5- فنون بلاغت و صناعات ادبي ص 146.
6- ج2 ص 1299.
7- تصمين هاي محمد قزويني، مجله يادگار، سال اول شماره 6 ص 66.
8- چاپ بيروت، ج2، ص 372.
9- ج4، ص 1740.
10- تصحيح احمد آتش، ص 107.
11- تصحيح عباس اقبال، ص 63
12- تصحيح سيد محمد کاظم امام، ص 78.
13- تصحيح سيد محمد کاظم امام، ص 89.
14- کليله و دمنه تصحيح مجتبي مينوي ص 111، تصحيح عبدالعظيم قريب، ص 101.
15- فنون ادب همائي، ص 146.
16- سخن و سخنوران چاپ دوم ص 17، تاريخ ادبيات دکتر صفا ج1، ص 356.
17- تعليقات حقايق الحدائق، ص 225
18- چاپ سابق ص 74، چاپ دکتر شعار ص 60: «حامي» يا اختلاف ضبط ها، زبان تازي در ميان ايرانيان تأليف دکتر قاسم تويسرکاني، ص 144.
19- نقل در تعليقات حقايق الحدائق.
20- يکي از آنها خسروي سرخسي است. تعليقات حقايق الحدائق، ص 216-226.
21- ابن خلکان چاپ تهران ج1، ص 147، ريحانه الادب ج7، ص 287-290، دانش نامه ي ايران و اسلام ج 8.
22- يکي از فارسيات، مجتبي مينوي مجله ي دانشکده ي ادبيات تهران سال اول شماره 3، ص 62-67.
23- تصحيح ملک الشعرا بهار، ص 212.
24- زبان تازي در ميان ايرانيان پاورقي 2 ص 248.
25- ص 213، همان کتاب، حاشيه 1.
26- انوار الربيع في علم البديع، ص 529، فنون بلاغت همائي ص 328.
27- المعجم ص 276.
28- زبان تازي در ميان ايرانيان ص 81، حاشيه 1، نقل از آداب الغه.
29- فرهنگهاي عربي به فارسي، نگارش ع-منزوي ص 19.
30- تصحيح دکتر يحيي قريب ص 63.
31- تصحيح احمد بهمنيار، ص 262-263.
32- براي کلمات و تعبيرات و جملات فارسي در عبارات و اشعار عربي، رک: يادداشتهاي قرويني به کوشش ايرج افشار، ج 6 ص 77-86.
33- رک: مقاله ي نگارنده در مجموعه ي سي گفتار در باره ي کرمان: «بحثي در حکايت 54 مناقب اوحدالدين کرماني» ص 194-200.
35- قول هدايت در مجمع الفصحاء، ج1 ص 368، چاپ مظاهر مصفا، ج2 ص 921 که «436» غلط چاپي است.
36- لباب الالباب چاپ سعيد نفيسي، ص 423.
37- ديوان تصحيح رشيد پاسمي صفحات: 78-327-430-460-584 و موارد ديگر.
38- در تاريخ وفات او اختلاف است، رک: سخن و سخنوران، تاريخ ادبيات دکتر صفا ج2، مقدمه ديوان تصحيح مدرس رضوي، مقدمه چاپ مظاهر مصفا، تعليقات چهار مقاله چاپ دکتر معين ص 134-137، تحقيق مجتبي مينوي، فرهنگ ايران زمين ج5، ص9 که (545) را ترجيح داده است.
39- ديوان سنائي تصحيح استاد مدرسي رضوي، ص 1012، چاپ مظاهر مصفا، ص 534.
40- ج 2 ديوان تصحيح دکتر صفا ص 690-691.
41- ج2، ص 484-486.
42- مقدمه ديوان ج 2 ديوان تصحيح نگارنده، ص 51.
43- ديوان تصحيح نگارنده ص 939- 967.
44- ص 211 ديوان و موارد ديگر.
45- ديوان ص 665.
46- ص 698-700
47- کليات سعدي تصحيح محمدعلي فروغي ص 290.
48- چاپ فروغي ص 194.
49- اين جا مناسب است بگوييم که شاعر ديگر اين قرن يعني همام تبريزي (متوفي 714 هـ.ق) يک ملمع فارسي و آذري (تبريزي) دارد، ديوان همام تصحيح دکتر غيوضي ص 62 و يادداشتها ص 292.
50- ديوان کبير تصحيح فروزانفر ج1، ص 164.
51- کليات شمس يا ديوان کبير، ج2، ص 264-267، ج3، ص 282، ج4، ص88-90 و ص 299، ج5، ص90-94.
52- کليات شمس ج3، ص 162.
53- همان صفحه.
54- چاپ ميرصالح طبيبي، ص 1105-1107.
55- ص 1106.
56- حافظ تصحيح محمد قزويني ص 304.
57- «اي کسي که بر من انکار کردي از عشق سلمي» تو از اول آنر وي نيکو را بايستي ديده باشي» حافظ جز اين ملمعات کامل، ضمن غزلهاي ديگر هم مصراعهاي تازي آورده و نخستين عزل او هم اينطور است، و با توجه به رد قول سودي در تضمين نخستين مصراع در مقاله ي تضمين هاي حافظ (مجله يادگار سال اول شماره 9، ص 70-78) آن مصراع عربي هم از خود حافظ است. (حاشيه 1 همان صفحه).
58- حافظ تصحيح محمد قزويني ص 295.
59- صفحات 321 به بعد، ما غزلهاي با يک مصراع يا يک بيت عربي را به حساب ملمع کامل نگذارده ايم.
60- تذکره دولتشاه چاپ خاور، ص 224-225، پزشکان نامي پارس تأليف دکتر مير، ص 176.
61- سلم السموات بکوشش دکتر قريب، ص 359، بعضي اين اشعار را به جلال عضد نسبت داده اند (حاشيه 3 ص 359).
62- ديوان شاه نعمت الله ولي بکوشش دکتر نوربخش، مقدمه ص 5.
63- ص 726.
64- ص 711.
65- پايان کليات قسم انوار بکوشش سعيد نفيسي.
66- ديوان چاپ هاشم رضي، ص 731.
67- ص 813.
68- دانشمندان آذربايجان ص 194، تذکره مجمع الخواص چاپ دکتر خيام پور ص 144.
69- سلم السموات، ص 80.
70- ريحان الادب، ج4، ص 378.
71- ديوان فيض بکوشش محمدعلي سفير، ص 374-375.
72- گنجينه نشاط بکوشش حسين نخعي، صص 122، 188، 211.
73- صفحه 81 گنجنيه و دو بيت ترکي غزل در ص 21 مقدمه .
74- ديوان حبيب باهتمام علي حبيب مقدمه ص 12، اشعار در صص 21-212 چاپ دوم.
75- منتخب النفيس، ص 5 متن.
76- ديباچه ديوان چاپ وحيد دستگردي، ص کا، اعلام فرهنگ معين.
77- ديوان ص 750.
78- مقدمه ديوان چاپ خسرو ايرج، ص5.
79- چاپ خسرو ايرج، ص 90، چاپ دکتر محمدباقر، ج4، ص 198.
80- فرهنگ مدارالافضل به اهتمام دکتر محمدباقر ج4، ص 198.
81- تذکره آزاد، ج2، ص 183 و ص 279.
82- مقصود از هندي زباني است مرکب از سنسکريت و فارسي و عربي (حاشيه برهان قاطع دکتر معين و اعلام فرهنگ معين)، و همان زبان اردو است.
83- تذکره آزاد دفتر 2، ص 284.
84- باهتمام گلچين معاني، ص 283.
85- ص 284.

منبع:پایگاه نور1




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط