کار دشوار معلمي

معمولا کودک همراه با نگراني و تشويش قدم به مدرسه مي گذارد. اولين تجربه اي است که خانواده را ترک مي گويد و به محيط ناشناخته اي وارد مي شود. اشخاصي را پيرامون خود مي بيند که گمان مي برد آرامش و آسايش را از او خواهند گرفت و ابداً معلوم نيست با او چه رفتاري خواهند داشت. وادراش مي کنند در غربتي سنگين تنها بماند و ساعاتي طولاني را بگذارند، که به جاي مادري مهربان کسي به نام معلم بر او حاکم است. معلم هر چه خوب و صميمي باشد در اولين ماههاي دبستان براي او
چهارشنبه، 4 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کار دشوار معلمي
کار دشوار معلمي
کار دشوار معلمي






معمولا کودک همراه با نگراني و تشويش قدم به مدرسه مي گذارد. اولين تجربه اي است که خانواده را ترک مي گويد و به محيط ناشناخته اي وارد مي شود. اشخاصي را پيرامون خود مي بيند که گمان مي برد آرامش و آسايش را از او خواهند گرفت و ابداً معلوم نيست با او چه رفتاري خواهند داشت. وادراش مي کنند در غربتي سنگين تنها بماند و ساعاتي طولاني را بگذارند، که به جاي مادري مهربان کسي به نام معلم بر او حاکم است. معلم هر چه خوب و صميمي باشد در اولين ماههاي دبستان براي او بيگانه است. و راستي هم چقدر دشوار است، کودکي که در خانه استقلال داشته و به ميل خود روزش را مي گذرانده و تحت مراقبت مادرش محيطي امن و آسوده برايش فراهم شده و آنچه دلش مي خواسته انجام مي داده به يک باره و به سادگي همه ازادي خود را از دست بدهد و مجبورش کنند که در محيط ناشناسي مطيع مقررات خاصي باشد. آنچه گفتند انجام دهد و هر نوع حرکت دلخواه او تحت کنترل باشد و به اموري وادارش سازند که هيچ رغبتي به انجام دادن آنها در خويشتن احساس نمي کند.
جدايي از خانواده براي او يک مصيبت است و وحشت او از محيط تازه مشکلي ديگر. کودکاني که قبلا به کودکستان رفته اند آمادگي بيشتري از خود نشان مي دهند و به راحتي محيط تازه را مي پذيرند و سختي سازش با مدرسه در مورد آنها به حداقل مي رسد، گر چه همين ماجراها را هنگام ورود به کودکستان به شکلي ديگر داشته اند. شايد تعداد کودکاني که با رغبت و نشاط روزهاي اول کودکستان و دبستان را گذرانده اند بسيار کم باشد، اما پدر و مادر و معلم وظيفه حساس و مهمي در طرز تلقي پذيرش کودک بر عهده دارند.
خانواده است که بايد مدتها قبل از شروع سال تحصيلي آمادگي و شوق مدرسه رفتن را در کودک به وجود آورد. حس علاقه، اعتماد و کنجکاوي او را نسبت به محيط مدرسه و کلاس برانگيزد و او را مشتاق سازد تا انتظار روزهاي ورود به مدرسه را بکشند. بهتر است گاهگاهي او را به مدرسه نزديکشان ببرند تا موقع تعطيل کلاسها بچه هايي را که با نشاط و فريادهاي شوق انگيز از مدرسه خارج مي شوند ببيند و اين گروه پرخروش شوق بودن در جمع او را در او برانگيزد. از برنامه هايي که در مدرسه تدارک مي بينند، از نقاشي و ورزش و سرود خواندن و بازيهاي دسته جمعي و خلاصه آنچه نزديکتر به ذوق کودک است در او زمينه سازي کنند. تصوري که کودک از مدرسه دارد در پذيرش و پيشرفت او به نحو عجيبي تاثير خواهد گذاشت. اما مصيبت اصلي آنجاست که وقتي وارد مدرسه مي شود خلاف انتظار و اميدش را مشاهده کند.
در اين مرحله است که معلم بايد در الگوي تمام عيار آرزوهاي يک کودک جلوه کند و محيط کلاس را دلپذير و جالب سازد. اوست که قادر است شوق به مدرسه آمدن و علاقه به بودن در کلاس و حضور در مدرسه را در کودک به وجود آورد. وظيفه ي حساس بسيار مشکل معلم کلاس اول ايجاب مي کند که به هر نحو صلاح مي داند و تجربه کرده است حس اعتماد و دوستي کودک را به خويشتن معطوف دارد که کودک خود را در دامان مادر ديگري که هم مهربان و هم دلسوز و صميمي است احساس کند. معلم کلاس اول بايد خوددار، صبرو و پرحوصله باشد و بتواند خونسردي خويشتن را در برابر حرکات کودکانه و شيطنت هاي خاص آن گروه سني حفظ کند و عکس العمل نشان ندهد و يا با تدبير و سياست کودکان را در مسير دلخواه خودش بيندازد نه با تندي و جبر. اگر کودک در اولين تجربه اش شکست بخورد و خلاف انتظار و اميدش با سردي، تندي، اجبار، بي توجهي و عصبانيت مواجه شود سرخوردگي و بيزاري از مدرسه را در او به وجود مي آورد. فرصتهاي بسيار ديگري بايد صرف باز گرداندن روحيه و علاقه مند ساختن او به محيط مدرسه بشود و کوشش در جهت تغيير مسير فکري او. پس از آماده ساختن کودک است که معلم مي تواند با روش خاص خود آموزش بدهد.
کودک با معيارها و تجربه هايي که از محيط خانواده دارد اکنون دنياي ناآشناي ديگري را احساس مي کند. اينجا دومين مرکز قدرتي است که برآينده و سرنوشت کودک تاثير مي گذارد. گر چه تاثير عميق خانواده را منکر نمي شويم اما محيط تازه، هم کلاسيها و معلم چيزهايي به کودک مي دهند که خانواده از آن عاجز است. بارها ديده ايم که کودک رفتار يا خصوصياتي پيدا کرده که خانواده نمي تواند در برابر آن بايستد و گاه نيز در بعضي جنبه ها آموخته هاي خانوادگي آنقدر قوي است که هيچ چيز ديگر نمي تواند جايگزين آن شود. و گاه مي بينيم که معلم آنقدر در کودک نفوذ پيدا کرده که جز صحبت و اظهار نظر او چيز ديگري برايش مطرح نيست و همواره از گفته هاي معلمش حجت مي آورد و جز اظهار نظر او بر رأي کسي اعتمادي ندارد و معلم دانا و علاقه مند چه خوب مي تواند از اين فضاي مطمئن و زمينه ي بکر سود جويد.
عامل ديگري که در دنياي امروز بر ذهن و شخصيت کودک و حتي بزرگسالان هجوم مي آورد تلويزيون است. اين پديده اعجاب آور که به سادگي خود را در اطاق هر خانه جا داده است يکي از عوامل عجيب و بسيار مؤثر شکل بخشيدن و جهت دادن به ذهنيات و خصوصيات اخلاقي و حتي رفتاري جوامع است عوامل اجتماعي دوستان و خلاصه هرچيزي که به نحوي برسر راه کودک قرار مي گيرد در او تاثير مي گذارد. کنجکاوي و ميل به يادگرفتن کودک را به فراگرفتن و تاثيرپذيري مي کشاند. پرداختن به اين مسائل را به بحثي ديگر موکول مي کنيم.
به هرحال دنياي کودک پس از خوگرفتن به مدرسه گسترش مي يابد دوستان تازه پيدا مي کند، خودش را تطبيق ميدهد، کم کم محدوديتها و بستگيهاي خودش را با خانواده ضعيف تر مي بيند، تلاش و کوششي مي کند، عصباني يا خوشحال مي شود. اگرسالهاي اوله مدرسه خوشايند و بر مبنا و اصولي درست باشد کودک هميشه توجه و دلگرمي را به کلاس و مدرسه حفظ مي کند. و اگر با بي توجهي و يأس و سردي چند سالي به مدرسه رفته باشد هميشه از کلاس گريزان است و دوست دارد هر چه زودتر مدرسه تعطيل شود و او باز به ميان خانواده خود باز گردد. در هر دو صورت سايه معلم را بالاي سر او مي بينم که در او چه احساسي را پرورش داده است.
معلم و خانواده بايد بدانند که آيا کودک به مدرسه علاقه مند است يا از آن نفرت دارد آيا کاري که مي کند مورد علاقه اش است يا مجبور به انجام دادن آن است و از ترس توبيخ و تنبيه به آن کار مي پردازد؟ از دوستي با همکلاسانش لذت مي برد و يا اصلا بي تفاوت است؟ آيا نحوه رفتارش در خانواده چگونه است و يا تغييري در آن بوجود آمده؟ رفتارش در مدرسه و کلاس چگونه است. بايد بپذيريم که اگر کودکي گريز پا مي شود و يا نسبت به درس و مدرسه بي علاقه است در درجه ي اول معلم و مدرسه در اين امر مقصرند. اين معلم است که مي تواند جنبه هاي رفتاري و پيشرفت کودک را تشخيص دهد و بر نحوه ي کار و عکس العملهاي او نظارت داشته باشد. و باز اين معلم است که بايد همه ي نارساييها و ضعفهاي کودک را با مدرسه و خانواده در ميان بگذارد و از آنها استمداد جويد. کودکاني را مي بينيم که فعال نيستند، پيشرفت چنداني ندارند و اصلا در کلاس توجهي به درس و تعليم ندارند. روحيه ي بشاش و پرتحرک خود را از دست داده اند. در اينجا باز پاي معلم به ميان مي آيد که از مشکلات اين کودک مطلع بشود. آيا نقص عضوي دارد، گوشش نمي شنود، بيمار است، گرفتاري خانوادگي دارد و از شرايط خانوادگي او اطلاع پيدا کند و با مشورت هم راهي براي نجات کودک بيابند.
چه بسيارند کودکاني که خوب نمي شنوند و يا بينايي ضعيفي دارند و ابراز نمي کنند. ترس يا کمرويي موجب مي شود که کودک همان شرايط جاري را بپذيرد و حتي روز به روز افت تحصيلي مشهودي داشته باشد، اما از بيان واقعيت واهمه کند و يا اصلا از وضعيت خود اطلاع نداشته باشد. معلم است که اگر متوجه اين نقصان در کودک نشود لطمه ي شديدي به او زده و به تدريح او را از درس و مدرسه بيزار کرده است. نمي توان هميشه اين انتظار را از خانواده داشت. بگذاريد، خود به عنوان يک خانواده از هر لحاظ به کودکاني که در اختيار داريم توجه کنيم.
توجه و مراقبت ماست که از همان آغاز کودک کم کم خود را در مدرسه باز مي شناسد و شخصيت واقعي خويش را از همان يافته ها و آموخته ها پرورش مي دهد. کمک ماست که به آينده او شکل مي بخشد و اين معلم است که دنياي تازه را بر او منکشف مي سازد. در سايه عنايت اوست که شوق درس خواندن ياد گرفتن و پيشرفت کردن در کودک جان مي گيرد. معلم بايد دردهاي فردي مشکلات و مسائل شخصي کودک را بداند و بشناسد.
معلم بايد بداند که بچه هايي که در کلاس رو به روي او همه ساکت و آرام نشسته اند هر کدام با چه تصور و روحيه اي خانه را ترک گفته اند و ريزه کاريهاي عاطفي آنها را احساس کند. اين ارتباط هر چه عميق تر باشد لذت بخش تر است و پيشرفت کار سريع تر. معلم بايد با حوصله و مدارا به کشف کودک بپردازد.
از طرف ديگر معلم است که مي تواند تفاوتهاي جسمي و هوشي کودکان را بسنجد و استعدادهاي آنان را کشف کند. از تمامي کودکان نمي توانيم به يک انداه انتظار داشته باشيم. مگر آدمي را از لحاظ جسمي، ذهني، عقلي و ساير جنبه هاي امر يکسان خلق کرده اند. معلم آگاه و علاقه مند همواره به اختلافات عقلي و هوش کودکان توجه دارد و بيش از حد دانايي و استعداد کودکان از آنها انتظاري ندارد. نمي توانيم فلان کودک را که حتي ارقام رياضي در ذهنش نمي نشيند سرزنش کنيم، بلکه اگر به او علاقه منديم کوشش کنيم تا استعداد تازه اي در او بياييم.
اين امور ساده نيست، وقت مي خواهد و تجربه، حوصله مي خواهد و پشت کار، و مهمتر از همه اينکه احساس کنيم که به هر حال مسئول پرورش اين کودک هستيم و در هر حال چيزي بايد در هر کسي وجود داشته باشد که بر جنبه هاي متعدد ديگر ارجحيت دارد، و اگر تربيت بر اساس همان استعداد باشد هم دانش آموز شوق پيشرفت پيدا مي کند و هم معلم راضي از زحمات خويش خواهد بود. پدر و مادر با زمينه ي شناسايي بهتري که از فرزند خود دارند مي توانند کمک موثري به معلم بکنند.
معلم به خوبي مي تواند دريابد که فلان دانش آموز:
ـ شاد است يا محزون،
ـ با همکلاسيهايش دمخور و همراه است يا گوشه گير،
ـ خونسرد است يا عصباني و زودرنج ،
ـ پرحرف است يا کم حرفش،
ـ عجول است يا پرحوصله،
ـ حريص است يا قانع،
ـ خجول است يا نه،
ـ با حياست يا وقيح،
ـ مي تواند مستقلاً کار کند يا متکي به ديگران مي شود
ـ دروغ مي گويد و گاهگاهي دزدي هم مي کند يا راست گو و صديق است،
ـ در خانواده ي او چه مي گذرد،
ـ پدر و مادرش با هم زندگي مي کنند يا جدا شده اند،
ـ چند خواهر و برادر دارد،
ـ ساعات فراغت را به چه کاري مي پردازد،
ـ چه تصوراتي براي آينده ي خود دارد،
ـ آيا خيالبافي مي کند،
ـ به امور مذهبي علاقه مند است،
ـ چند بار مدرسه اش را تغيير داده و در او چه تصوري از اين تغييرات به وجود آمده است،
ـ تا چه ميزان به مدرسه و کار کلاس علاقه مند است،
ـ از چه دروسي نفرت دارد،
ـ از چه درسهايي خوشش مي آيد،
ـ در چه کاري ذوق و استعداد بيشتري دارد،
ـ به ورزش علاقه اي دارد،
ـ در کدام يک از فعاليتهاي فوق برنامه شرکت مي کند،
ـ چرا به مدرسه مي آيد،
ـ چه شرايطي پيش بيايد حاضر است مدرسه را ترک کند،
ـ چه بيماريهايي داشته است،
ـ آيا نقص عضوي دارد،
ـ در چه خانواده و شرايطي زندگي مي کند،
ـ پدر و مادرش چه شغلي دارند،
ـ پدر يا مادرش با سوادند،
ـ پدر و مادرش او را چگونه کودکي مي شناسند،
و بر اساس اين اطلاعات جبهه ي خاص خود را در برابر هر دانش آموز تعيين کند. متوجه هستيم که اين شرايط در صورتي امکان پذير است که اولاً تعداد دانش آموزان کلاس بسيار کم باشد (البته اول کلاس راحت و مناسب براي تمام کودکاني که مدرسه رو هستند آماده باشد) تا معلم با فراغت و فرصت کافي هم بتواند به مسائل خاص بچه ها رسيدگي کند و هم موقع درس دادن و درس پرسيدن وقت کافي براي تک تک دانش آموزان داشته باشد و از همه مهمتر خودش هم دلگرم و علاقه مند به کارش باشد.
مي بينيم از آغاز کار شناخت هر کودک از مسائل اوليه آموزش و پرورش است و پيشرفت هر فرد به چه عوامل متعددي بستگي دارد. و اگر توجه واقعي به اين امور داشته باشيم مي دانيم که امر تعليم و تربيت يک فن ذوقي دقيق و علمي است. نه يک سرگرمي گذرا و عادي. ساختن و خلق يک جامعه و ملت است نه سوادآموزي طوطي وار و بي اسلوب.
معلم دانا، خوب متوجه است که بايد انگيزه هاي قوي و مثبت و شوق و کنجکاوي را در دانش آموز ايجاد کند نه با جبر و زور چيز را که نمي فهمند و نمي دانند حفظ کنند. مي داند که بايد در وجود هر کدام از بچه هايي که در اطرافش ريخته اند استعدادي باشد که او بايد کشف کند. مي داند که خودش سرمشق علاقه مندي پشت کار صداقت و انضباط است و تمامي موارد را با آگاهي کامل رعايت مي کند.
مي داند که مدرسه خود اجتماع کوچکي است و تمامي مسائل و امور جامعه در آن جاري، پس ضمن شناسايي کودکان سعي دارد آنان را براي فرداي جامعه افرادي آگاه متکي به خويشتن، دانا و مومن به اصول انساني بار آورد. و همه اين اميدها در صورتي است که معلم به درستي شغلش را انتخاب کرده باشد و دستگاههاي مربوطه هم انتخابي دقيق و مناسب کرده باشند.
منبع: پایگاه نور1




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط