رمضان ،عملياتي که صدام را به گريه واداشت
نويسنده:زينب حدادي
پس از آزاد سازي خرمشهر به دست نيروهاي ايراني و نمود نتايج آن ؛ارتش عراق در وضعيت بحراني قرار گرفت .به ياد دارم که رژيم بعث عراق ، پس از پذيرش اين شکست ، فرمانده سپاه سوم عراق و معاونان او و تعدادي ديگر از فرماندهان و معاونان تيپ ها را اعدام کرد . اواخر مرداد سال 61، گردهمايي درمقر لشکر نهم برگزار شد. فرمانده لشکر در سخنراني اش گفت : « امروز بر هر يک از شما واجب است که در راه دفاع از عراق ؛جان خود را فدا کنيد » و تاکيد مي کرد که بايد مرز بين ايران و عراق را حفظ کنيم . شکست خرمشهر،چشمان ارتش عراق را به حقايق باز کرده بود و شوکي بود براي فرماندهان عراقي .
ما تصور مي کرديم که ايراني ها پس از آزادي خرمشهر و پاکسازي منطقه از عراقي ها ،پشت مرزهاي خود متوقف شده اند و ديگرکاري با نيروهاي ما نخواهد داشت ولي کاملاً اشتباه مي کرديم . در واقع اين ها خيالات ما بود براي فرار از ترس وواقعيت.
سرهنگ ستاد « وسام البغدادي » فرمانده تيپ 419 به مواضع تيپ سرکشي مي کرد و درحاليکه يک گارد مخصوص از او محافظت مي کرد .من از فرصت استفاده کردم واز وضع موجود از او پرسيدم . وسام در جوابم گفت: « ابوضرغام ! فعلاً دنيا به ما پشت کرده و فرماندهي عراق ؛درگير اين مساله است و نمي داند چه برخوردي براي مقابله با ايراني ها مناسب است و اختيار و انتخابي جز استفاده از سلاح شيميايي را نداريم ...»
ايام ماه مبارک رمضان بود و سربازهاي عراقي درحال مداواي زخم هاي عمليات شکست خرمشهر بودند. صداي غرش هواپيماها ،آژير آمبولانس ها و بلند گوهاي تبليغاتي ، حکايت از روحيه پوشالي جبهه عراق داشت. خواننده فاسد عراقي « مي اکرام »، براي سربازان آواز مي خواند و آن ها هم با حرف هاي مبتذل ،دست زدن ورقصيدن اورا همراهي مي کردند...
ديري نپاييد که تبادل آتش بين نيروهاي دو طرف شديد شد .بين شهر بصره و خط مقدم فاصله اي کوتاه بوجود آمده بود.گلوله ها و موشک هاي ايراني ؛مواضع و سنگرهاي ما را هدف گرفته بودند .آژير خطربه صدا درمي آمد ومردم با شتاب به پناهگاه ها مي رفتند.رزمندگان اسلام ،اماکن نظامي و دولتي شهر بصره را با دقت هدف مي گرفتندو عراقي ها مجبور شدند تسليم واقعيت شوند و سرهنگ ستاد « عمر عبدالکريم الدليمي » اقرارکرد که ضربه هاي ايراني ها با کمال دقت و روي مراکز نظامي و دولتي فرود مي آيد .
قدرت و توان نيروهاي اسلام حاکي از آمادگي آن ها براي حمله بود به همين دليل جلسه اي با فرمانده گروهان ها تشکيل داديم .سپس فرمان لغو مرخصي ها صادر شد وکسي حق نداشت از منطقه خارج شود.صدام حسين ؛در جلسه فرماندهان نظامي گفته بود :«از شما مي خواهم به افسران و سربازان تلقين کنيد که اين مکان (جبهه ) را به خانه هاي خود ترجيح بدهند و آن را افضل بدانند. شما به اين غير ممکن جامه عمل بپوشانيد و آنان را وادار کنيد که به دنبال گرفتن مرخصي نباشند ؛چرا که مادر جبهه ها ،به آن ها نياز دارم » صدام حسين از ما مي خواست به خانه هاي خود سرکشي نکنيم و حتي دريکي از سخنراني هايش با بي شرمي تمام گفته بود که من فرزندان شما را سرپرستي مي کنم وهمسرانتان را تحت حمايت خودم قرار مي دهم!
پس از مدت کوتاهي، خطوط مقدم گردان ها ؛تيپ ها ولشکرها درهم شکست . آخرين کلامي که از سروان « عبدالزهره يعقوب » - فرمانده گروهان يکم - شنيدم ،اين بود :« قربان ! ما توانايي مقاومت نداريم ...آمدند ... ايراني ها با روحيه عالي به ما حمله مي کنند وهيچ اسلحه ومانعي ، سر راهشان نيست. » او با اين جملات کلامش را تمام کرد : « قربان ! شما ترسوها گمان مي کنيد که توان مقابله در برابر يورش مقدس ايراني ها را داريد ؟ بدانيد که آنها به زودي شما و رئيس احمقتان را جارو خواهند کرد!»
رزمندگان اسلام ،همچنان در زير آتش سلاح هاي ما پيش مي آمدند. بلافاصله ،تعدادي از بهترين لشکرهاي عراقي ، در دو محوراين عمليات مستقر شد. لشکر زرهي به فرماندهي سرهنگ ستاد « احمد المحمود» - که عراقي ها به آن لشکر طلايي مي گفتند- لشکر پنجم ،لشکر ششم و ..اين نبرد زرهي تمام عيار بود .اقدام لازم براي يک عمليات گازانبري انجام شد ،اما ذکاوت وهوشياري رزمندگان اسلام باعث شد تا پيروزي بدست نيايد درگيري بسيار نزديک و نفر به نفر شده بود و اوضاع چنان درهم ريخت که ديگر دوست و دشمن از يکديگر تشخيص داده نمي شد. توان رزمي ما تا آن زمان نتوانسته بود کاري از پيش ببرد .تنها راه چاره براي پيشروي نيروهاي ايراني استفاده از ميدان مين ، سيم خاردار وساير موانع بود که توانست آن ها را پشت مرزها متوقف کند. در اين فاصله ما بيکارنمانديم وتمام سلاح خود را به کار گرفتيم و توانستيم تلفات زيادي از رزمندگان اسلام بگيريم .
سياهي آن شب به سنگيني گذشت . رزمندگان اسلام هيچ گونه تحرکي نداشتند ؛سحرگاه بود که آن ها با صلابتي وصف ناپذير به سوي مايورش بردند. من بعضي از آن ها را مي ديدم که برادران شهيد خود را رو به قبله قرار مي دادند و به حرکت خود ادامه مي دادند. اين منظره ، چنان هراسي در دل هاي ما ايجاد کرده بود که همان اندک روحيه اي را که از تلفات ديشب گرفته بوديم ،از دست داديم .در مرحله اول عمليات ، بيش از 10 تانک و 20 عراده توپ از ارتش عراق منهدم شد. رزمندگان اسلام 70 دستگاه تانک را به غنيمت گرفتندوسه هزار کشته و هزار اسير درآمارهاي سپاه سوم ثبت شد.
درمرحله دوم عمليات ،ايراني ها توانستند با قلع وقمع کماندوهاي لشکر پنجم عراق که مشغول حراست از پل نصب شده درمنطقه پاسگاه زيد بودند،آنجا را تصرف کرده و از آن عبورکنند. پس ازآن ايراني ها ، لشکر پنجم را تعقيب کردند .وبه منطقه اي در فاصله 20 کيلومتري شهر بصره رسيدند.
حدود120 تانک لشکر 5 در آتش سوخت ،تقريباً 60 دستگاه خودروي نظامي منهدم شد،حدود 30 دستگاه ماشين راه سازي آتش گرفت و قريب 800 نفر از نيروهاي ما کشته شدند.
سي ام مرداد نيروهاي ايراني ،همچنان به سمت مواضع ما پيشروي مي کردند؛البته تيپ هاي عراقي مستقر در خط مقدم ، نيروهاي جديد وتازه نفس تشکيل شده بود .در همين حين گزارشي رسيد که «عدنان خيرا ...» وزير دفاع عراق در منطقه حضور دارد ودستور اعدام تعداد زيادي از افسران را صادر کرده است . با شنيدن اين خبر تصميم گرفتم تا از عراق فرارکنم اما وجود همسر و فرزندانم مرا از اين تصميم منصرف کرد .
درحمله ايراني ها منطقه اي بالغ بر180 کيلومتر مربع از اراضي عراق به دست آن ها افتاد. بيش از 800 تانک عراق منهدم شد ،بيش از 2100 نفر کشته شدندوحدود 3000 نفر هم به اسارت در آمدند.
صدام حسين در مکالمه تلفني به فرمانده سپاه عراق گفته بود : « اگرنتواني جلوي ايراني ها را بگيري ؛بايد خودکشي کني !»
پيش از گذشت چند ساعت ،صدام حسين در مقر پشت جبهه حاضر شد وبنا به گفته بعضي از حاضران ؛ گريه کرد .سرهنگ « صالح العلي » گفت : « من براي اولين بار بود که صدام را اين طور گريان مي ديدم ؛در حالي که به ما مي گفت چرا در مقابل اين هجوم ها ؛از سلاح شيميايي استفاده نمي کنيد؟ و فرمانده سپاه عراق در پاسخ مي گفت»« قربان !بکارگيري سلاح شيميايي در اين وضعيت غير ممکن است »
حضور صدام در منطقه و دستور استفاده از سلاح شيميايي ، امر ساده اي نبود و نشان از عظمت شکست و استيصال ارتش عراق در برابر نيروهاي اسلام بود.
اراضي سوق الجيشي ومهم اطراف بصره در اختيار ايراني ها بود و آتش سنگين توپخانه و ضد حمله هاي زرهي ، هيچکدام اثر نداشت .لحظات بسيار سختي بود و هرکس به نجات خود مي انديشيد وبه دنبال راهي مي گشت تا خود را از مهلکه نجات دهد. بعضي از افراد فرياد مي زدند. « نجاتمان دهيد» و برخي ديگر،آشکارا به صدام دشنام مي دادند.
دقايق هولناکي بر ما مي گذشت ؛تا اينکه با هماهنگي نيروي هوايي ؛قسمتي از حلقه محاصره شکسته شدوتانک ها با سرعت سرسام آوري به سمت بصره حرکت کردند.به هر حال با هر مصيبتي بود توانستيم جان خود را از مهلکه نجات دهيم . بلندگوهاي توجيه سياسي ارتش عراق ،با شعارهاوآوازهاي حماسي ،به استقبال ما آمده بودند ودروغ هاي خود را با اين جمله ها مي گفتند: « لشکريان ظفرمند صدام حسين ! خوش آمديد،دلاور مردان ! برخي از سربازان آب دهان خود را بر روي خودروهاي تبليغاتي مي انداختند ومي گفتند :« دروغ و نفاق بس است ،اي فريبکاران ترسو!»
منبع:نشريه فکه،شماره 75
برگرفته از خاطرات سرهنگ عراقي ،عبدالعظيم الشکرچي
ما تصور مي کرديم که ايراني ها پس از آزادي خرمشهر و پاکسازي منطقه از عراقي ها ،پشت مرزهاي خود متوقف شده اند و ديگرکاري با نيروهاي ما نخواهد داشت ولي کاملاً اشتباه مي کرديم . در واقع اين ها خيالات ما بود براي فرار از ترس وواقعيت.
سرهنگ ستاد « وسام البغدادي » فرمانده تيپ 419 به مواضع تيپ سرکشي مي کرد و درحاليکه يک گارد مخصوص از او محافظت مي کرد .من از فرصت استفاده کردم واز وضع موجود از او پرسيدم . وسام در جوابم گفت: « ابوضرغام ! فعلاً دنيا به ما پشت کرده و فرماندهي عراق ؛درگير اين مساله است و نمي داند چه برخوردي براي مقابله با ايراني ها مناسب است و اختيار و انتخابي جز استفاده از سلاح شيميايي را نداريم ...»
ايام ماه مبارک رمضان بود و سربازهاي عراقي درحال مداواي زخم هاي عمليات شکست خرمشهر بودند. صداي غرش هواپيماها ،آژير آمبولانس ها و بلند گوهاي تبليغاتي ، حکايت از روحيه پوشالي جبهه عراق داشت. خواننده فاسد عراقي « مي اکرام »، براي سربازان آواز مي خواند و آن ها هم با حرف هاي مبتذل ،دست زدن ورقصيدن اورا همراهي مي کردند...
ديري نپاييد که تبادل آتش بين نيروهاي دو طرف شديد شد .بين شهر بصره و خط مقدم فاصله اي کوتاه بوجود آمده بود.گلوله ها و موشک هاي ايراني ؛مواضع و سنگرهاي ما را هدف گرفته بودند .آژير خطربه صدا درمي آمد ومردم با شتاب به پناهگاه ها مي رفتند.رزمندگان اسلام ،اماکن نظامي و دولتي شهر بصره را با دقت هدف مي گرفتندو عراقي ها مجبور شدند تسليم واقعيت شوند و سرهنگ ستاد « عمر عبدالکريم الدليمي » اقرارکرد که ضربه هاي ايراني ها با کمال دقت و روي مراکز نظامي و دولتي فرود مي آيد .
قدرت و توان نيروهاي اسلام حاکي از آمادگي آن ها براي حمله بود به همين دليل جلسه اي با فرمانده گروهان ها تشکيل داديم .سپس فرمان لغو مرخصي ها صادر شد وکسي حق نداشت از منطقه خارج شود.صدام حسين ؛در جلسه فرماندهان نظامي گفته بود :«از شما مي خواهم به افسران و سربازان تلقين کنيد که اين مکان (جبهه ) را به خانه هاي خود ترجيح بدهند و آن را افضل بدانند. شما به اين غير ممکن جامه عمل بپوشانيد و آنان را وادار کنيد که به دنبال گرفتن مرخصي نباشند ؛چرا که مادر جبهه ها ،به آن ها نياز دارم » صدام حسين از ما مي خواست به خانه هاي خود سرکشي نکنيم و حتي دريکي از سخنراني هايش با بي شرمي تمام گفته بود که من فرزندان شما را سرپرستي مي کنم وهمسرانتان را تحت حمايت خودم قرار مي دهم!
پس از مدت کوتاهي، خطوط مقدم گردان ها ؛تيپ ها ولشکرها درهم شکست . آخرين کلامي که از سروان « عبدالزهره يعقوب » - فرمانده گروهان يکم - شنيدم ،اين بود :« قربان ! ما توانايي مقاومت نداريم ...آمدند ... ايراني ها با روحيه عالي به ما حمله مي کنند وهيچ اسلحه ومانعي ، سر راهشان نيست. » او با اين جملات کلامش را تمام کرد : « قربان ! شما ترسوها گمان مي کنيد که توان مقابله در برابر يورش مقدس ايراني ها را داريد ؟ بدانيد که آنها به زودي شما و رئيس احمقتان را جارو خواهند کرد!»
رزمندگان اسلام ،همچنان در زير آتش سلاح هاي ما پيش مي آمدند. بلافاصله ،تعدادي از بهترين لشکرهاي عراقي ، در دو محوراين عمليات مستقر شد. لشکر زرهي به فرماندهي سرهنگ ستاد « احمد المحمود» - که عراقي ها به آن لشکر طلايي مي گفتند- لشکر پنجم ،لشکر ششم و ..اين نبرد زرهي تمام عيار بود .اقدام لازم براي يک عمليات گازانبري انجام شد ،اما ذکاوت وهوشياري رزمندگان اسلام باعث شد تا پيروزي بدست نيايد درگيري بسيار نزديک و نفر به نفر شده بود و اوضاع چنان درهم ريخت که ديگر دوست و دشمن از يکديگر تشخيص داده نمي شد. توان رزمي ما تا آن زمان نتوانسته بود کاري از پيش ببرد .تنها راه چاره براي پيشروي نيروهاي ايراني استفاده از ميدان مين ، سيم خاردار وساير موانع بود که توانست آن ها را پشت مرزها متوقف کند. در اين فاصله ما بيکارنمانديم وتمام سلاح خود را به کار گرفتيم و توانستيم تلفات زيادي از رزمندگان اسلام بگيريم .
سياهي آن شب به سنگيني گذشت . رزمندگان اسلام هيچ گونه تحرکي نداشتند ؛سحرگاه بود که آن ها با صلابتي وصف ناپذير به سوي مايورش بردند. من بعضي از آن ها را مي ديدم که برادران شهيد خود را رو به قبله قرار مي دادند و به حرکت خود ادامه مي دادند. اين منظره ، چنان هراسي در دل هاي ما ايجاد کرده بود که همان اندک روحيه اي را که از تلفات ديشب گرفته بوديم ،از دست داديم .در مرحله اول عمليات ، بيش از 10 تانک و 20 عراده توپ از ارتش عراق منهدم شد. رزمندگان اسلام 70 دستگاه تانک را به غنيمت گرفتندوسه هزار کشته و هزار اسير درآمارهاي سپاه سوم ثبت شد.
درمرحله دوم عمليات ،ايراني ها توانستند با قلع وقمع کماندوهاي لشکر پنجم عراق که مشغول حراست از پل نصب شده درمنطقه پاسگاه زيد بودند،آنجا را تصرف کرده و از آن عبورکنند. پس ازآن ايراني ها ، لشکر پنجم را تعقيب کردند .وبه منطقه اي در فاصله 20 کيلومتري شهر بصره رسيدند.
حدود120 تانک لشکر 5 در آتش سوخت ،تقريباً 60 دستگاه خودروي نظامي منهدم شد،حدود 30 دستگاه ماشين راه سازي آتش گرفت و قريب 800 نفر از نيروهاي ما کشته شدند.
سي ام مرداد نيروهاي ايراني ،همچنان به سمت مواضع ما پيشروي مي کردند؛البته تيپ هاي عراقي مستقر در خط مقدم ، نيروهاي جديد وتازه نفس تشکيل شده بود .در همين حين گزارشي رسيد که «عدنان خيرا ...» وزير دفاع عراق در منطقه حضور دارد ودستور اعدام تعداد زيادي از افسران را صادر کرده است . با شنيدن اين خبر تصميم گرفتم تا از عراق فرارکنم اما وجود همسر و فرزندانم مرا از اين تصميم منصرف کرد .
درحمله ايراني ها منطقه اي بالغ بر180 کيلومتر مربع از اراضي عراق به دست آن ها افتاد. بيش از 800 تانک عراق منهدم شد ،بيش از 2100 نفر کشته شدندوحدود 3000 نفر هم به اسارت در آمدند.
صدام حسين در مکالمه تلفني به فرمانده سپاه عراق گفته بود : « اگرنتواني جلوي ايراني ها را بگيري ؛بايد خودکشي کني !»
پيش از گذشت چند ساعت ،صدام حسين در مقر پشت جبهه حاضر شد وبنا به گفته بعضي از حاضران ؛ گريه کرد .سرهنگ « صالح العلي » گفت : « من براي اولين بار بود که صدام را اين طور گريان مي ديدم ؛در حالي که به ما مي گفت چرا در مقابل اين هجوم ها ؛از سلاح شيميايي استفاده نمي کنيد؟ و فرمانده سپاه عراق در پاسخ مي گفت»« قربان !بکارگيري سلاح شيميايي در اين وضعيت غير ممکن است »
حضور صدام در منطقه و دستور استفاده از سلاح شيميايي ، امر ساده اي نبود و نشان از عظمت شکست و استيصال ارتش عراق در برابر نيروهاي اسلام بود.
اراضي سوق الجيشي ومهم اطراف بصره در اختيار ايراني ها بود و آتش سنگين توپخانه و ضد حمله هاي زرهي ، هيچکدام اثر نداشت .لحظات بسيار سختي بود و هرکس به نجات خود مي انديشيد وبه دنبال راهي مي گشت تا خود را از مهلکه نجات دهد. بعضي از افراد فرياد مي زدند. « نجاتمان دهيد» و برخي ديگر،آشکارا به صدام دشنام مي دادند.
دقايق هولناکي بر ما مي گذشت ؛تا اينکه با هماهنگي نيروي هوايي ؛قسمتي از حلقه محاصره شکسته شدوتانک ها با سرعت سرسام آوري به سمت بصره حرکت کردند.به هر حال با هر مصيبتي بود توانستيم جان خود را از مهلکه نجات دهيم . بلندگوهاي توجيه سياسي ارتش عراق ،با شعارهاوآوازهاي حماسي ،به استقبال ما آمده بودند ودروغ هاي خود را با اين جمله ها مي گفتند: « لشکريان ظفرمند صدام حسين ! خوش آمديد،دلاور مردان ! برخي از سربازان آب دهان خود را بر روي خودروهاي تبليغاتي مي انداختند ومي گفتند :« دروغ و نفاق بس است ،اي فريبکاران ترسو!»
منبع:نشريه فکه،شماره 75
برگرفته از خاطرات سرهنگ عراقي ،عبدالعظيم الشکرچي