بلند همتی (2)
ثمره بلندهمتی (حکایت)
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگیّ و عزّ و نعمت و جاه
یا چو مردانتْ مرگ رویاروی
داعیه ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم راضی نتوانستم بود. خران را بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن اللّیث شدم برادر یعقوب بن اللّیث و عمرو بن اللّث، و بازِ دولت صفاریان در ذروة اوج علّیّین پرواز همی کرد، و علی برادر کهین و یعقوب و عمرو را بر او اقبالی تمام بود، و چون یعقوب از خراسان به غزنین شد از راه جبال، علی بن اللّیث مرا از رباط سنگین باز گردانید و به خراسان به شحنگی اقطاعات فرمود، و من از آن لشکر سواری صد بر راه کرده بودم و سواری بیست از خود داشتم و از اقطاعات علی بن اللّیث یکی کروخ هری بود و دوم خواف نشابور. چون به کروخ رسیدم فرمان عرضه کردم، آنچه به من رسید تفرقه لشکر کردم و به لشکر دادم. سوار من سیصد شد. چون به خواف رسیدم و فرمان عرضه کردم، خواجگان خواف تمکین نکردند و گفتند: ما را شحنه¬ای باید با ده تن. رای من بر آن جمله قرار گرفت که دست از طاعت صفاریان باز داشتم و خواف را غارت کردم و به روستای بُشت بیرون شدم و به بیهق درآمدم، دو هزار سوار بر من جمع شد. بیامدم و نشابور بگرفتم، و کار من بالا گرفت و ترقی همی کرد تا جمله خراسان خویشتن را مستخلص گردانیدم. اصل و سبب این دو بیت شعر بود. و سلّامی اندر تاریخ خویش همی آرد که کار احمد بن عبدالله به درجه¬ای رسید که به نشابور یک شب سیصد هزار دینار و پانصد سر اسب و هزار تا جامه ببخشید. و امروز در تاریخ از ملوک قاهره یکی اوست.
علوِّ همت (نکته)
با همت باز باش و با رای پلنگ
زیبا به گه شکار، پیروز به جنگ
عزت نفس و خوداتکایی (حکمت)
«از امام جعفر صادق علیه السلام پرسیدند که کار خویش را بر چه بنا کردی؟ گفتا ... بدانستم که کار من جز من کسی نکند، به کار خود مشغول شدم ...».
خودباوری
عزیزالدین نسفی در این باره می نویسد:
«علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور و انوار، جمله در ذات آدمی موجودند، صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید که تا تمام، ظاهر شوند. ای درویش! علم اولین و آخرین در ذات تو مکنون است، هرچه می خواهی در خود طلب کن!
ای درویش! آدمی مراتب دارد و صفات و اخلاق آدمی که در ذات آدمی مکنون اند؛ و در هر مرتبه چیزی ظاهر می گردند. چون مراتب آدمی، تمام ظاهر شوند، صفات و اخلاق آدمی هم تمام ظاهر گردند و عالم صغیر تمام شود. و این روند که عالم صغیر را تمام کرد، در عالم کبیر نائب وظیفه خدا شد؛ گفتِ وی گفتِ خدا باشد، و کردِ وی کرد خدای بود، و این تجلّی اعظم است، از جهت آن که ظهور اخلاق اینجاست، و ظهور علم اینجاست».
شیخ محمود شبستری نیز با اعتراض به انسان های خود کم بین و کسانی که از توانایی های درونی خویش بی خبرند، این گونه روح خودباوری را در آنان می دمد:
چه می گویم حدیث عالم دل
تو را ای سر به شیب و پای در گِل
جهان، آن تو و تو مانده عاجز
ز تو محروم تر کس دید هرگز
تو مغز عالمی زان در میانی
بدان خود را که تو جان جهانی
جهان عقل و جان سرمایه توست
زمین و آسمان پیرایه توست
تویی تو نسخه نقش الهی
بجو از خویش هر چیزی که خواهی
ظهور قدرت و علم و ارادت
به توست ای بنده صاحب سعادت
طبیعی قوّت تو ده هزار است
ارادی برتر از حصر و شمار است
همچنین مولانا می گوید:
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
صد هزاران مار و کُه حیران اوست
او چرا حیران شُده ست و مار دوست
خودباوری و درک توانایی های خود
خویشتن یابی (نکته)
پرداختن به انجام کاری که تضادی با ویژگی های شخصیتی فرد ندارد (حکمت)
«یکی از صحانه گفت: یا رسول الله، چه بینی این کاری که همی کنیم بر چیزی است که از وی فارغ گشته اند یا از خویشتن همی آغاز کنیم. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: بر کاری که از آن کار فارغ گشته اند، و گفت بر آن تکیه نکنیم و کار به جای مانیم؟ گفت: کار کنید که بر هر کسی آن آسان کنند که ورا از بهر وی آفریده باشند».
درک قابلیت های اصلی خود (نکته)
هدر ندادن زمان (حکایت)
مزدور چندان که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید، بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: دانی زد؟
گفت: دانم؛ و در آن مهارتی داشت.
فرمود که بسرای.
برگرفت و سماعِ خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سَفَطِ جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخِر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: جواهر برقرار است، کار ناکرده مزد نیاید، مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: مزدورِ تو بودم و تا آخِر روز آنچه فرمودی بکردم.
بازرگان از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و مئونت باقی.
پشتکار و مداومت در انجام امور
محبوب ترین عمل؛ عمل مداوم (نکته)
«از آثار و علامت عقل، خصلت و فضیلت و مداومت نمودن بر خیر است که ناشی و منشعب از خصلت رزانت می گردد. و آن عبارت است از ملکه استمرار یافتن نفس بر امری از امور خیر به نحوی که عادت و طبیعت مکتسبه ثانیه او گردد، خواه آن که مداومت بر تمام خیرات یا بر بعضی از آنها باشد؛ چون که مراد نه احاطه نمودن است بر تمام خیرات و نه استکثار نمودن از آنها است، بلکه مراد، مداومت فرمودن است هر چند که با قلّت عمل باشد، چنان که فرموده جناب امام محمد باقر(علیه السلام) است که «اَحَبُّ الاَعمالِ اِلی الله عزّوجلّ ما داوَمَ عَلیْه العَبْدُ و اِنْ قَل؛ محبوب ترین اعمال به سوی خداوند عزّوجلّ، عملی است که بنده مداومت بر آن بنماید، هر چند که آن عمل قلیل باشد.» و ایضاً فرمودند که «ما مِنْ شیءٍ اَحَبُّ اِلی الله عَزَّوَجَلّ مِنْ عَمَلٍ یُد اوِمُ عَلیه وَ اِنْ قلّ؛ نیست هیچ چیز محبوب تر به سوی خداوند عزّوجلّ از عملی که مداومت نموده شود بر آن، هر چند که قلیل باشد».
پشتکار و جدیّت (اشعار و جملات نغز)
تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن
***
آنها که به صبر پیش بردند
مقصود ز جمله بیش بردند
***
«طلب جستن و کوشیدن است».
منبع: ماهنامه گنجینه ، ش 70