معرفت امام و رابطه ي آن با ايمان و نجات
نويسنده:سيد مجيد ظهيري
(مطالعه ي موردي آراء استاد مطهري قدس سره)
چکيده
1) معرفت امام به چه معناست؟
2) ارکان معرفت امام چيست؟
3) يک مسلمان چه بايد بکند تا معرفت امام براي او تحقق يافته و مرگ جاهليت شامل حالش نشود؟
4) رابطه ي معرفت امام با اعمال چيست؟ شرط قبولي اعمال است يا صحت يا هر دو؟
5) رابطه ي معرفت امام با ايمان چيست؟
6) آيا معرفت امام شرط نجات است؟
اين جستار را مي توان به دو بخش تقسيم کرد؛ بخش نخست به تبيين دقيق مبحث معرفت امام و ارکان و لوازم آن، با اتکا به برخي آثار وزين و موثق اعتقادي شيعه، اختصاص دارد و بخش دوم به برخي احادث مهم در خصوص مبحث معرفت امام و تفسيري که استاد مطهري قدس سره در خصوص آن احاديث ارائه نموده اند، با اتکاء به سخنان خود استاد، اختصاص دارد. در بخش نخست آمده است که منظور از معرفت امام، شناخت شناسنامه اي نيست، بلکه ارکاني دارد که عبارتند از: اعتثاد به وجوب اطاعت از امام، اعتقاد به گواه بودن امام، عقيده به باب الله و سبيل الله بودن امام، اعتقاد به علم الهي امام، اعتقاد به مفسر حقيقي وحي بودن امام، اعتقاد به رکن توحيد بودن امام، اعتقاد به عصمت امام و به راستي مهم، اعتقاد به ضرورت دوستي و محبت امام. در بخش دوم به آراء استاد مطهري قدس سره در خصوص جايگاه معرفت امام در تفکر شيعي و رابطه ي آن با ايمان و عمل و مقوله ي نجات پرداخته شده است. در خصوص مسأله ي نجات، استاد مطهري قدس سره مباحث در خور توجهي دارند که با برخي مباحث کلامي جديد گره خورده است. ايشان در اين خصوص، هم با اتکا به روايات، بحثي درون ديني را مطرح مي نمايند و هم با اتکا به برخي سخنان ابن سينا و ملاصدرا بحثي فلسفي را ارائه مي نمايند.
واژگان کليدي: معرفت امام، ايمان، نجات، انحصار گرايي عقيدتي، انحصار گرايي در حوزه ي نجات، پلوراليسم ديني.
مقدمه
شفاعت، دعا و طلب حاجت از غير خدا، توسل به انبيا و اولياء، خدا را به حق کسي قسم دادن، سوگند خوردن به نام غير خدا، سرور و مولا گفتن به غير خدا، قرباني و ذبح گوسفند و غيره به نذر و بز سر قبور انبيا و اوليا، نذر براي غير خدا، ساختن گنبد و گلدسته و ضريح براي قبور، کتابت روي قبور، مسجد قرار دادن مقابر، چراغ روشن کردن و دعا و نيايش در کنار آن ها، بزرگداشت مشاهد و تبرک به تربت آن ها و بوسيدن، طواف و لمس کردن و غيره، زيارت قبور و ... موضوعاتي است که دشمنان مکتب تشيع، با تفاسير انحرافي از آن ها، بر عليه شيعيان استفاده نموده و به طور گسترده، چه از طريق کتب و رسانه هاي صوتي و تصويري و چه از طريق سايت ها و وبلاگ هاي بي شمار، در صدد آسيب زدن به اين مکتب هستند (امين، 1357، صص 9-10)
با توجه به شرايط خاص و حساس مقطع کنوني از تاريخ تشيع، بر متفکرين و محققان شيعه است که به تبيين درست معارف اهل بيت عليهم السلام و عقايد حقه ي خود بپردازند و مصمم باشند که تصويري از اين مذهب ارائه نمايند که از هرگونه شبهه ي خرافه و غلو مبرا بوده و به وجهي خردپذير در سرتاسر جهان توسعه يابد. اين راه کاري است که متفکرين شيعه مي توانند تهديد فوق از سوي دشمنان را تبديل به فرصت نمايند و از آن به بهترين وجه استفاده نمايند؛ چرا که اگر چه گستردگي فناوري اطلاعات و ارتباطات و در اختيار داشتن ابزار هاي وسيع ارتباطي در دست دشمنان تهديدي مهم به شمار مي رود، اما همين ابزار و همين شرايط، با فرض استفاده ي به موقع و در خور و شايسته ي اهل فکر شيعه، مي تواند به يک فرصت بي نظير، در تاريخ تشيع تبديل شود.
يکي از مهم ترين و پايه اي ترين ارکان عقايد شيعه مبحث امامت است و مهم ترين بنياد موضوع امامت در عقايد شيعه مبحث «معرفت امام» است. مبحث «معرفت امام» در عقايد شيعه کليدي ترين رکني است که تشيع بر آن استوار است و اساسي ترين راه کاري است که بر اساس آن مي توان با مخالفين عقايد شيعه، احتجاجات مبنايي داشت. ويژگي اين مبحث زيربنايي اين است که در صورت تثبيت آن و تبيين درست آن، بسياري از مشکلات روبنايي و سطحي و ظاهري را حل مي نمايد.
شايد اين شگرد جديد دشمنان شيعه است که به جاي بحث هاي اساسي و مبنايي، که در عقايد شيعه مستند به عقل و نقل مي باشد و از استحکام بي نظيري برخوردار است، به مباحث قشري، سطحي و ظاهري پرداخته و فضاي مباحث دقيق نظري را مبهم و تيره و تار مي نمايند.
بنابراين بر ماست تا با رعايت دقيق اولويت در مباحث و مناظرات به اصلي ترين مسائل بپردازيم و تصويري خردپذير از عقايد مبنايي خود به همه ي حق گرايان عالم ارائه نماييم.
ائمه ي شيعه عليهم السلام در شرح موقعيت امام، عبارات روشني را بيان داشته اند و اعلام نموده اند که امامت ميثاقي است بين خداوند (جل جلاله) و انسان، و شناسايي امام بر هر مؤمني واجب است و آن که بميرد و امام زمان خود را نشناسد همچون کافر مرده است. امامان عليهم السلام حجت خدا بر روي زمين اند و فرامين آن ها فرامين خداست. آن ها در همه ي تصميمات از طرف خدا ملهم اند و بنابراين اينان هستند که خداوند مردم را به اطاعت از آن ها فرمان داده است (جعفري، 1378، 340).
مرحوم مظفر قدس سره در عقائد الاماميه، در مبحث امامت، بيان مي دارد که معتقديم امامت، اصلي از اصول دين مي باشد که ايمان ما کامل نمي شود مگر با اعتقاد به امامت. در اين اصل تقليد جايز نيست، بلکه همان طور که در توحيد، نبوت و معاد، اعتقاد عقلي واجب بود، در امامت هم واجب است. از نبي مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، نص صريح داريم که «هر کس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مانند مردم زمان جاهليت مرده است». با توجه به همين نص است که جايز نيست عصري از اعصار از وجود امام واجب الطاعة خالي باشد (مظفر، 1380، 108-110)
يکي از مباحث مهم و اساسي در بحث امامت شيعه و معرفت امام معصوم در اين مکتب، رابطه ي معرفت و عمل است. چند سؤال اساسي در اين حوزه مطرح است:
1) معناي دقيق معرفت امام چيست و ارکان آن کدام است؟
2) آيا معرفت امام شرط پذيرش اعمال است؟
3) آيا معرفت امام شرط نجات است؟
4) رابطه ي معرفت امام و ايمان چيست؟
استاد مطهري قدس سره در اثر مهم و گرانسنگ خود، عدل الهي، به مباحث ويژه ي فوق پرداخته است. ايشان در ضمن بيان چند روايت از کتاب الحجة کافي و نيز رواياتي از بحار، باب چنين مباحثي را مي گشايد.
رواياتي که مبناي بحث استاد مطهري قدس سره هستند با مضمون ذيل مي باشند:
1) هر که خدا رابا عبادتي اطاعت کند و خود را به رنج اندازد، اما امامي که خدا برايش معين کرده است نداشته باشد، عملش مردود است.
2) خدا اعمال بندگان را بدون آن که امام زمان خودشان را بشناسند نمي پذيرد.
3) از زبان معصوم: هر که ما را بشناسد مؤمن است و هر که انکار کند کافر است و هر که نه بشناسد و نه انکار کند، راه نايافته است تا بازگردد به راه هدايت، اگر به همين حال بميرد از کساني است که کارش واگذار به خداست (مطهري، 1374، صص 300- 306)
اساس بحث ما چنين است که پس از ذکر نکاتي مهم و ضروري در خصوص معناي درست و ارکان «معرفت امام» در پاسخ به سؤالات فوق، به طور عمده، به تبيين آراء امام راحل قدس سره و استاد شهيد مطهري قدس سره مي پردازيم.
ارکان معرفت امام
شيخ مفيد قدس سره در المقنعه عبارتي به اين شرح دارد که بر هر مکلفي واجب است که امام زمانش را بشناسد و به امامت او عقيده داشته باشد. تنها به سبب معرفت امام و ولايت او است که اعمال بندگان قبول مي شود. قبول ولايت ايشان واجب و پايه هاي ايمان به ولايت ايشان وابسته است (مفيد، 1410، 32). سيد مرتضي در الانتصار تعبيري به اين مضمون دارد که معرفت امام و اطاعت از او واجب است، چنانچه معرفت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اطاعت از او واجب است و همان گونه که معرفت خدا و اطاعت از او واجب است (سيد مرتضي ، 1415، 477). «از احاديثي که اهل سنت آن را نقل کرده و در مصادر حديثي خود آورده اند، حديث ضرورت و لزوم معرفت امام است. اين حديث در مصادر اهل سنت به تعبير هاي گوناگون وارد شده است:
1) محمد بن اسماعيل بخاري به سند خود از ابن عباس نقل کرده است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «من خرج من السلطان سبراً مات ميتة جاهلية» (صحيح بخاري، ج 2، 13).
2) مسلم بن حجاج به سند خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود: «من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية» (صحيح مسلم، ج 6، 21-22).
3) ابن حيان به سندش از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود: «من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية» (صحيح ابن حيان، ح 44).
4) طبراني به سندش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود: «من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية» (المعجم الکبير، ج 10، 350)
آنچه در کتب روايي شيعه اصل قرار گرفته است «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» است.
اما معرفت امام چيست؟ معرفت امام در ساحت عقايد و باور ها چيزي بسيار بيشتر از شناخت شناسنامه اي است. براي معرفت امام ارکان اعتقادي و باوري و ايماني متعددي است که مجموع همه ي آن ها لازم است تا بتوان تعبيري صحيح از حديث فوق داشت.
مواردي را که به عنوان ارکان معرفت امام مي توان از کتب اصلي اعتقادي شيعه، به ويژه کتاب الهدايه شيخ صدوق قدس سره استخراج نمود، پس از شناختن شناسنامه اي امام، به شرح ذيل است:
1) اعتقاد به واجب الاطاعه بودن امام؛
2) اعتقاد به گواه بودن امام؛
3) اعتقاد به باب الله و سبيل الله بودن امام؛
4) اعتقاد به جايگاه علم الهي امام؛
5) اعتقاد به مفسر وحي بودن امام؛
6) اعتقاد به رکن توحيد بودن امام؛
7)اعتقاد به عصمت امام؛ (ر.ک: شفيعي سروستاني، 1385)
8) اعتقاد به ضرورت دوستي و محبت امام (ر.ک: مظفر، 1380).
شيخ صدوق قدس سره در کتاب الهداية، اغلب موارد فوق را در باب معرفت امام لازم و واجب دانسته است و معتقد است پس از وجوب اعتقاد به اين که حجت هاي خدا بر آفريندگانش پس از پيامبر او محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، امامان دوازده گانه هستند، که نخستين آن ها اميرمؤمنان علي فرزند ابي طالب است و سپس حسن و سپس حسين و سپس علي فرزند حسين و سپس محمد فرزند علي و سپس جعفر فرزند محمد و سپس موسي فرزند جعفر و سپس علي فرزند موسي و سپس محمد فرزند علي و سپس علي فرزند محمد و سپس حسن فرزند علي و سپس حجت قائم فرزند حسن، صاحب الزمان، خليفه ي خدا روي زمين که صلوات خدا بر همه ي آن ها باد، ارکان اعتقادي مهمي در خصوص ايشان عليه السلام وجود دارد که از لوازم اعتقادي هر شيعه اي است. درباره ي رکن نخست معرفت امام، پس از شناختن شناسنامه اي فوق الذکر، يعني اعتقاد به واجب الطاعة بودن امام، بيان مي دارد که واجب است که مسلمانان معتقد باشند که امامان دوازده گانه عليهم السلام، «اولي الامر» هستند؛ همان هايي که خداوند به اطاعت آن ها امر کرده است. «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منکم» ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت کنيد و پيامبر و اوليا امر خود را.
درباره ي رکن دوم معرفت امام، يعني اعتقاد به گواه بودن امام بر مردم، اين توضيح لازم است که گواه بودن امام به معناي آگاهي از اعمال مردم و شهادت امام به نفع يا ضرر مردم در قيامت است. صدوق قدس سره با عبارت «واجب است که مسلمان معتقد باشد که امام گواه بر مردم است»، به اين رکن از معرفت امام اشاره مي نمايد.
از لوازم ديگر معرفت امام، چنانچه مرحوم شيخ صدوق قدس سره در کتاب الهداية، بيان داشته است، اعتقاد به «باب الله» و «سبيل الله» بودن امام است. ايشان مي فرمايد: «واجب است معتقد باشد که امام باب خدا و راه به سوي او و راهنماي به اوست».
ايشان درباره ي رکن چهارم، يعني اعتقاد به جايگاه علم الهي امام چنين مي فرمايد: «واجب است مسلمان معتقد باشد که امامان عليهم السلام جايگاه و خزانه ي علم الهي اند».
لازمه و رکن پنجم معرفت امام عبارت است از مفسر وحي بودن امام که مرحوم صدوق قدس سره با اين عبارت که واجب است مسلمانان معتقد باشند که امام ترجمان وحي و مفسر وحي است، بر آن تأکيد مي نمايد. «وَ ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاّ اللهُ وَ الرّاسِخُونَ في العِلمِ» (آل عمران، 7)؛ تأويل کتاب را جز خدا و راسخون در علم کسي نمي داند. در روايات آمده که برترين راسخون در علم، پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم است و سپس اوصياي پيامبر، يعني امامان دوازده گانه عليهم السلام مي باشند. از امام علي عليه السلام نقل شده است که: «ان الله طهرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه و حجته في ارضه و جعلنا مع القرآن و القران معنا، لانفارقه و لايفارقنا»؛ خداوند ما را پاکيزه داشته و از خطا حفظ کرده است، او ما را گواه بر آفريدگان خويش و حجت خود در زمين قرار داده است و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داده است، نه ما از قرآن جدا مي شويم و نه قرآن از ما.
جناب صدوق قدس سره به ارکان توحيد بودن امامان عليهم السلام به عنوان لازمه ي ديگري بر معرفت امام تصريح مي فرمايد.
اصطلاح پايه ها يا ارکان توحيد، هم در احاديث شيعه آمده و هم در ادعيه و زيارات، از جمله زيارت جامعه ي کبيره، بيان شده است. بيانات نوراني امام رضا عليه السلام در حديث معروف سلسلة الذهب مؤيد اين معني از معرفت امام است و نقش محوري امامان عليهم السلام را در توحيد نشان مي دهد.
رکن هفتم از معرفت امام از لسان صدوق قدس سره به اين تعبير است که: «واجب است هر مسلماني معتقد باشد که امامان عليهم السلام از هر گونه اشتباه و لغزش پيراسته اند و کساني هستند که خدا آلودگي را از آن ها زدوده و پاکيزه شان داشته است». اِنَّمِا يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ و يُطهيرکُم تَطهيراً (احزاب، 33)؛ خدا مي خواهد آلودگي را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاکيزه گرداند (ر.ک: شفيعي، 1385).
مرحوم مظفر در عقايد الاماميه به رکني ديگر از معرفت امام اشاره مي فرمايد و آن اعتقاد به ضرورت دوستي و محبت امام است. ايشان مي گويد ما معتقديم که علاوه بر وجوب تمسک به اهل بيت پيامبر عليهم السلام، بر هر مسلماني واجب است که با محبت و دوست داشتن امامان متدين باشد. قُل لا اَسأَلُکُم عَليهِ اَجراً اِلاَّ المَودَّه في القربي (شوري، 23)؛ به مسلمانان بگو من در قبال اين رسالت از شما مزدي جز دوستي با خويشانم چيزي ديگري نمي خواهم. همچنين به تواتر از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم وارد شده است که دوست داشتن ائمه عليهم السلام علامت ايمان مسلمان است و دشمن داشتن آنان عليهم السلام علامت منافق بودن است، کسي که آن ها را دوست بدارد خداوند و رسولش او را دوست مي دارند و هرکس با آنان دشمني کند، با خدا و رسولش دشمني کرده است. بنابر اين عقيده، دوست داشتن امام از ضروريات دين اسلام است (مظفر، 1380، صص120 و 121).
رابطه ي معرفت امام و پذيرش عمل
سپس ايشان به ذکر اين حديث از امام باقر عليه السلام مي پردازند که حقيقت و مخ امر و اعلا و کليد آن و باب رضاي خداوند، اطاعت امام بعد از معرفت او. آگاه باش که اگر مردي شب ها به عبادت ايستد و روز ها روزه گيرد و تمام مالش را صدقه دهد و تمام روزگار را حج کند و نشناسد ولايت ولي خدا را تا موالات او کند و تمام اعمالش به راهنمايي او باشد، نيست براي او بر خداي تعالي حقي و ثوابي و نمي باشد از اهل ايمان (امام خميني، 1375، حديث 33).
ايشان همچنين از امام صادق عليه السلام نيز حديثي به اين مضمون نقل مي نمايند که کسي که روز قيامت بدون اعتقاد به امامان عليهم السلام در پيشگاه خداوند حاضر شود، نه حسنه اي از او پذيرفته گردد و نه سيئه اي از او بخشيده شود.
سپس امام راحل قدس سره از مجموع اخبار چنين استفاده مي کنند که ولايت شرط قبول و پذيرش اعمال و بلکه شرط قبول ايمان به خدا و نبوت رسول مکرم صلي الله عليه و اله و سلم است، اما آنچه امام در آن ترديد مي نمايد اين است که آيا شرط صحت نيز براي اعمال هست يا خير و مي فرمايند چنانچه بعضي از علما فرمودند معلوم نيست که شرط صحت هم باشد و ظاهر آن است که شرط صحت نيست. همچنين حضرت امام راحل قدس سره به بعضي روايات اشاره مي نمايند با اين مضمون که اعمال را روز پنجشنبه به رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم عرضه مي دارند، و در روز عرفه حق تعالي به آن ها توجه مي فرمايد و همه را هباء منثورا قرار مي دهد. سؤال مي شود عمل چه اشخاصي را چنين مي کنند؟ مي فرمايند اعمال مبغض ما و مبغض شيعيان ما را. حضرت امام قدس سره معتقدند که اين امر دلالت مي کند بر صحت و عدم قبول (امام خميني، 1375، حديث33).
سيد عبدالله شبر در الانوار اللامعة چنين تعبيري دارد که اطاعت ائمه عليهم السلام از اصول دين است و هيچ عملي از فروع، بدون اصل قبول نخواهد شد (شبر، 194).
استاد مطهري قدس سره در نقد استفاده ي بعضي افراد که با استناد به بعضي احاديث، عدم معرفت امام را به کفر مرتبط مي کنند، با استناد به احاديثي ديگر بحث جحود و انکار را مطرح کرده و آن را شرط مي دانند که با اين شرط شخص از وادي ايمان خارج مي شود.
ايشان به حديثي از امام صادق عليه السلام که در کتاب الحجة کافي آمده است استفاده مي کنند که به شرح ذيل است.
«محمد بن مسلم مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم، من در طرف چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره در طرف راست آن حضرت نشسته بود. ابوبصير وارد شد و پرسيد: چه مي گويي درباره ي کسي که در خدا شک کند؟ امام فرمود: کافر است. ابوبصير پرسيد: چه مي گوييد درباره ي کسي که در رسول خدا شک کند؟ امام عليه السلام فرمود: کافر است. در اين وقت امام به سوي زراره توجه فرموده و اظهار داشت: همانا چنين کسي آنگاه کافر است که انکار کند و جحود بورزد» (کافي، ج 3، ص399).
حديث ديگري که استاد مطهري قدس سره از کتاب شريف کافي نقل مي نمايد اين است که: «هاشم بن البريد گفت : من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب در يک گرد آمده بوديم، ابوالخطاب پرسيد: عقيده ي شما درباره ي کسي که امر امامت را نشناسد چيست؟ من گفتم: به عقيده ي من کافر است. ابوالخطاب گفت: تا حجت بر او تمام نشده کافر نيست، اگر حجت تمام شد و نشناخت آنگاه کافر است.
محمد بن مسلم گفت: سبحان الله! اگر امام را نشناسد و جحود و انکار هم نداشته باشد چگونه کافر شمرده مي شود؟! خير، غير عارف اگر جاحد نباشد کافر نيست.
به اين ترتيب ما سه نفر، سه عقيده ي مخالف داشتيم. موقع حج رسيد، به حج رفتم و در مکه به حضور امام صادق عليه السلام رسيدم. جريان مباحثه ي سه نفري را به عرض رساندم و نظر امام عليه السلام را خواستم. امام عليه السلام فرمود: هنگامي ميان شما قضاوت مي کنم و به اين سؤال پاسخ مي دهم که آن دو نفر هم حضور داشته باشند. وعده گاه من و شما سه نفر همين امشب در مني نزديک جمره ي وسطي. شب که شد سه نفري رفتيم خدمت امام عليه السلام. ايشان از ما پرسيدند: چه مي گوييد درباره ي خدمتکاران، زنان و افراد خانواده ي خودتان، آيا آنها به وحدانيت خدا شهادت نمي دهند؟
گفتم: آري مي دهند. ايشان پرسيدند: آيا به رسالت پيامبر عليه السلام گواهي نمي دهد؟ گفتم: آري مي دهند. ايشان پرسيدند: آيا آن ها مانند شما امامت و ولايت را مي شناسند؟ پاسخ دادم: خير نمي شناسند. امام عليه السلام پرسيدند: پس تکليف آن ها به عقيده ي شما چيست؟ گفتم: عقيده ي من اين است که هر که امام را نشناسد کافر است. امام عليه السلام فرمودند: سبحان الله! آيا مردم کوچه و بازار را نديده اي، سقا ها را نديده اي؟ عرض کردم: آري ديده ام و مي بينم. امام عليه السلام پرسيدند: آيا آن ها نماز نمي خوانند، روزه نمي گيرند، حج نمي کنند، به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شهادت نمي دهند؟ عرض کردم: چرا. امام عليه السلام پرسيدند: خوب آيا آن ها مانند شما امام را مي شناسند؟ عرض کردم خير. امام عليه السلام پرسيدند: پس وضع آن ها چگونه است؟ گفتم: به عقيده ي من هر که امام را نشناسد کافر است. امام فرمودند: سبحان الله! آيا وضع کعبه و طواف اين مردم را نمي بيني؟ هيچ نمي بيني که اهل يمن چگونه به پرده هاي کعبه مي چسبند؟ عرض کردم: آري مي بينم. امام عليه السلام فرمودند: آيا اين ها به توحيد و نبوت اقرار و اعتراف ندارند؟ آيا نماز نمي خوانند، روزه نمي گيرند، حج نمي کنند، عرض کردم: چرا. امام عليه السلام فرمودند: خوب آيا اين ها مانند شما امام را مي شناسند؟ عرض کردم: خير. امام عليه السلام پرسيدند: عقيده ي شما درباره ي اين ها چيست؟ عرض کردم: به عقيده ي من هر که امام را نشناسد کافر است. امام عليه السلام فرمودند: سبحان الله، اين عقيده، عقيده ي خوارج است. آنگاه امام فرمودند: اينک مايل هستيد که حقيقت را بگويم؟ هاشم که مي دانست قضاوت امام بر ضد عقيده ي اوست گفت: نه. امام عليه السلام فرمود: بسيار بد است براي شما که چيزي را که از ما نشنيده ايد از پيش خود بگوييد. هاشم بعد ها به ديگران چنين گفت: گمان بردم که امام عليه السلام نظر محمد بن مسلم را تأييد مي کند و مي خواهد ما را به سخن او برگرداند (کافي، ج 2، ص 401 و مطهري، 1374، ص 301 و ص302).
در اين جا لازم است توضيحي در خصوص فضاي زماني و شرايط خاص و اوضاع و احوالي که اين اختلاف نظر ها ميان پيروان امام باقر عليه السلام و امام صادق ايجاد شده ارائه نماييم.
بايد توجه داشت در اين مقطع امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام در مدينه مي زيستند و بيشتر پيروانشان در کوفه زندگي مي کردند و کوفه مدت زماني طولاني مرکز تفکرات و فعاليت هاي غلات بوده (جعفري، 1378، 347).
از ميان احاديث فراوان، تأکيد استاد مطهري بر ماجرا هاي اختلاف پيروان و پرسش از امام عصر خود، درايت ايشان در تبيين انديشه هاي صحيح شيعه را به دور از افراد و تفريط به خوبي نمايان مي سازد.
معرفت امام و مسأله ي نجات
استاد مطهري قدس سره در آثار خود از دو منظر به سؤال فوق پاسخ گفته است؛ يکي از منظر روايي و نقلي و ديگري از منظر عقلي و فلسفي.
ايشان در بحث نجات غير مؤمن و مستضعف، با رويکرد نخست، به روايتي اشاره نموده و استنباط ظريفي از آن مطرح مي نمايد.
روايت از اين قرار است که يعقوب بن شعيب گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم آيا جز مؤمنين کسي ديگر هم هست که پاداش دادن به او بر خداوند لازم باشد؟
امام عليه السلام فرمودند: خير. استاد مطهري قدس سره معتقدند مقصود اين روايت اين است که خداوند تنها به مؤمنين وعده ي پاداش داده است و به موجب وعده اي که داده است، البته لزوماً به وعده ي خود وفا مي کند، ولي در غير مورد اهل ايمان خداوند وعده نداده است تا لزوماً وفا کند، و چون وعده نداده است پس با خود اوست که پاداش بدهد يا ندهد. امام عليه السلام با اين بيان مي خواهند بفهمانند که غير اهل ايمان از نظر اين که خدا پاداش مي دهد يا نمي دهد در حکم مستضعفين و مرجون لامر الله مي باشند، بايد گفت کار اين ها با خداست که پاداش بدهد يا ندهد (مطهري، 1374، ص303).
استاد مطهري از زاويه ي فلسفي نيز به بحث ياد شده مي پردازد و آن نگاهي است که فلاسفه ي مسلمان به مقوله ي مذکور داشته اند.
فلاسفه ي مسلمان، اين مسأله را به شکلي ديگر بيان کرده اند، اما نتيجه اي که گرفته اند مآلاً با آنچه استاد مطهري قدس سره از روايات استنباط مي کند منطبق است.
بو علي سينا مي گويد مردم همان طور که از لحاظ سلامت جسم و همچنين از لحاظ زيبايي جسم به سه دسته تقسيم مي گردند، از حيث معرفت و عمل هم همين گونه اند. از لحاظ جسمي يک عده در کمال سلامت جسم و يا در کمال زيبايي اندام اند، و يک عده در نهايت زشتي و يا بيمار تني هستند. هر يک از اين دو گروه در اقليت اند. گروهي از اکثريت را تشکيل مي دهند مردمي هستند که از لحاظ سلامت و مرض و همچنين از لحاظ زيبايي و زشتي متوسط اند، نه سلامتي و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص الخلقه ها دچار نقص و بيماري دائم مي باشند، نه زيباي زيبا هستند و نه زشت زشت. از لحاظ روحي و معنوي نيز مردم همين طورند، يک عده شيفته ي حقيقت اند و يک عده دشمن سرسخت آن. گروه سوم متوسطين و اکثريت هستند که نه مانند گروه اول شيفته و عاشق حقيقت اند و نه مانند گروه دوم دشمن و خصم حقيقت. اينان مردمي هستند که به حقيقت نرسيده اند ولي اگر حقيقت به ايشان ارائه شود از پذيرش آن سر باز نمي زنند. به عبارت ديگر از نظر اسلامي و با ديد فقهي، آن ها مسلمان نيستند ولي از لحاظ حقيقت، مسلم مي باشند، يعني تسليم حقيقت اند و عناد با آن ندارند. بو علي پس از اين تقسيم مي گويد رحمت الهي را وسيع بدان و آن را در انحصار يک عده ي معدود مشمار (مطهري، 1374، 304).
همچنين صدرالمتألهين در مباحث خير و شر اسفار، از جمله اشکالات، اين مطلب را ذکر مي کند که چگونه مي گوييد خير بر شر غلبه دارد و حال آن که وقتي که به انسان که اشرف کائنات است نظر مي افکنيم، مي بينيم اکثر انسان ها از لحاظ عمل گرفتار اعمال زشت، و از لحاظ اعتقاد دچار عقايد باطل و جهل مرکب اند و اعمال زشت و اعتقادات باطله، امر معاد آن ها را ضايع، و آنان را مستحق شقاوت مي گرداند. پس عاقبت نوع انسان که ثمره ي گل سرسبد هستي است شقاوت و بدبختي است. صدرالمتألهين در جواب اين اشکال اشاره به سخن شيخ الرئيس بوعلي مي کند و مي گويد مردم در آن جهان از نظر سلامت و سعادت مانند اين جهان از نظر سلامت اند. همان طوري که در اين جهان سالم کامل و زيباي زيبا و همچنين بيمار بيمار و زشت زشت در اقليت اند، و اکثريت با متوسطان است که سالم نسبي مي باشند، در آن جهان نيز کملين، که به تعبير قرآن «السابقون» مي باشند، و همچنين اشقيا، که به تعبير قرآن «اصحاب شمال» مي باشند، اندک اند و غلبه با متوسطان است، که قرآن کريم آن ها را «اصحاب ايمان» مي خواند. صدرالمتألهين پس از اين سخن چنين مي گويد که در هر دو نشئه غلبه با اهل رحمت و سلامت است (مطهري ، 1374، 305).
استاد مطهري قدس سره در ادامه ي سخن به صغروي بودن بحث حکما اشاره کرده و تأکيد مي نمايد که حکما در اين باره بحث نمي کنند که ملاک عمل نيک و ملاک مقبوليت عمل چيست، بحث آن ها انسان و درباره ي اين است که عملاً اکثريت انسان ها، به تفاوت و به طور نسبي نيک هستند، نيک مي مانند و نيک مي ميرند و نيک محشور مي گردند. حکما مي خواهند بگويند هر چند مردمي که توفيق قبول دين اسلام مي يابند در اقليت اند، ولي افرادي که داراي اسلام فطري مي باشند و با اسلام فطري محشور مي گردند در اکثريت اند. به عقيده ي طرفداران اين مشرب، اين که در قرآن کريم آمده است که انبيا از کساني شفاعت مي کنند که دين آن ها را بپسندند، مقصود دين فطري است، نه دين اکتسابي که از روي قصور به آن نرسيده اند ولي عنادي هم با آن نورزيده اند (همان).
مدخلي که استاد مطهري قدس سره از زاويه ي فلسفي به بحث باز نموده است، امروزه فصل بسيار مهمي از مسائل کلامي جديد، موسوم به پلوراليسم ديني است.
در صد سال اخير پژوهش هاي علمي در اديان جهان درک و شناسايي دقيق تر اديان ملت هاي ديگر را ممکن ساخته و از اين رهگذر، شمار رو به افزايشي از انسان ها رادرباره ي مسائل و مشکلات دعاوي متعارض سنن ديني مختلف در باب ماهيت حقيقت غايي، انحاء تأثير فعل الهي، ماهيت و سرنوشت سلاله ي انسان و ... هوشيار و آگاه کرده است (هيک، 1372، 224).
در تبيين وضعيت مذکور، چهار گزينه قابل بررسي است. نخستين گزينه، طبيعت گرايي فرو کاهشي است. براساس اين نظريه، عقايد ديني در بعد ماوراي طبيعي يا متعالي وجود به طور کلي کاذب اند و اين چنين عقايدي محصول محض ساز و کار فرافکني انسان ها هستند. نوشته هاي طبيعت گرايانه ي کساني نظير فوئر باخ، مارکس، فرويد و دورکيم به راه هايي اشاره مي کنند که در آن ها چنين فرافکني هايي ممکن است رخ دهد. اين گروه از افراد هر يک نظريه ي تحويل گرايانه و فرو کاهشي دباره ي دين و باور هاي ديني دارند (Quinn,1998, 260).
دومين گزينه براي بررسي، انحصار گرايي است. انحصار گرايي دو نوع است: انحصار گرايي عقيدتي و انحصار گرايي در حوزه ي نجات و رستگاري. انحصار گرايي عقيدتي باور به اين نظريه است که منحصراً عقايد يک دين خاص، به طور کامل، مطابق با حقيقت است و عقايد ساير اديان در صورت تعارض کاذب اند.
به نظر مي رسد ديدگاه استاد مطهري قدس سره و آنچه از زبان شيخ الرئيس ابوعلي سينا و صدرالمتألهين گفته شد با اين نحو از انحصار گرايي تعارضي ندارد و با اين عقيده قابل جمع است.
انحصار گرايي در حوزه ي نجات عبارت است از اين عقيده که فقط يک دين خاص طريق اثربخش براي نجات يا رهايي و رستگاري را ارائه مي کند و از هر طريق ديگر غير اين دين يا مجموعه ي عقايد خاص، احدي مشمول نجات، رستگاري و رحمت خداوند متعال نمي شوند.
البته اين دو نوع انحصارگرايي (انحصارگرايي عقيدتي و انحصارگرايي در حوزه ي نجات)، از يکديگر مستقل هستند و يک متفکر مي تواند در حوزه ي عقايد انحصارگرا باشد، ولي در حوزه ي نجات انحصارگرا نباشد (Ibid, 260).
گزينه ي سوم، که در نيمه ي دوم قرن بيستم مورد توجه قرار گرفت، شمول گرايي است که براساس آن فقط دين شامل حقيقت نهايي مي شود و اديان ديگر فقط به آن نزديک مي شوند و دين برتر مؤثرترين راه نجات را ارائه مي کند، اما اديان ديگر هم مي توانند به نوعي نجات بخش و رهايي آفرين باشند (Ibid).
گزينه ي آخر، پلورالسيم ديني است که براساس آن، واقعيت ديني نهايي واحدي وجود دارد که در همه ي سنت هاي ديني اصلي، تجربه و فهم شده است و همگي راه هاي مؤثري را، به طور يکسان، براي نجات و رهايي ارائه مي کنند.
بنابراين پلوراليسم ديني، سنن بزرگ جهان بيان گر تصورات و ادراکات متفاوت بشري از يک واقعيت الهي نامتناهي و پاسخ آن ها به آن هستند (هيک، 1372، 249).
زمينه ي پيدايش پلوراليسم ديني را مي توان در آراء کانت جست و جو نمود. پلوراليسم ديني، به ويژه با قرائتي که جان هيک مطرح کرده است، متأثر از آراء کانت است.
هيک در اين زمينه اعتقاد دارد که امانوئل کانت، بدون اين که قصد اين کار را داشته باشد، چارچوبي فلسفي فراهم ساخته است که ضمن آن پلوراليسم ديني مي تواند بسط و تکامل يابد. هيک معتقد است آراء کانت در خصوص تفکيک عالم آن گونه که هست و عالم آن گونه که بر آگاهي و شعور انسان ظاهر مي شود را مي توان به شکل هاي گوناگون تفسير کرد، اما بنا بر يک تفسير، عالم پديدار، همان عالم معقول است که صورت تجربه ي انساني يافته است. از اين رو، جهان پيرامون ما آن گونه که ما آن را ادراک مي کنيم، محصول مشترک خود عالم و فعاليت انتخاب گر و تفسير گر است. اگر اين طور باشد، تفکيک و تمايز کلي کانت شامل ارتباط و نسبت ميان واقعيت غايي و آگاهي هاي بشري متفاوت انسان از آن واقعيت نيز مي شود.
بر اين اساس، الله، يهوه، کريشنا، شيوا و پدر عيسي تجلي هاي مختلف يک واقعيت در آگاهي بشري، در متن جريان هاي مختلف فرهنگي و تاريخي و به نظر تا حدي محصول فرافکني هاي ذهن بشري است (همان، 245 - 247).
با توجه به چارچوب فلسفي کانتي فوق الذکر از ديدگاه استاد مطهري قدس سره در خصوص مبحث نجات و نيز از آراء ابن سينا و ملاصدرا در اين زمينه نمي توان برداشت پلوراليسم ديني نمود، زيرا چارچوب فلسفي استاد مطهري قدس سره و بزرگان فلسفه ي اسلامي همچون بوعلي سينا و ملاصدرا، با چارچوب فلسفي کانتي متفاوت است.
از طرفي به صراحت چنان چه در عبارات بوعلي، ملاصدرا و تفسير استاد مطهري، از آراء ايشان ديديم انحصارگرايي در حوزه ي نجات نيز پذيرفته نيست. در پاره اي مقالات و گفتگو ها عده اي برآنند که نوعي پلوراليسم ديني را به آراء استاد مطهري قدس سره نسبت دهند. در اين جا ديديم آراء استاد به لحاظ چارچوب فلسفي با پلوراليسم ديني سازگاري ندارد.
اينک از آراء ايشان به بخش هايي توجه مي کنيم که با پلوراليسم ديني به صراحت ناسازگار است.
استاد مطهري قدس سره معتقد به صراط مستقيم است نه صراط هاي مستقيم و فرض صراط هاي مستقيم با اعتقاد به خاتميت ناسازگار مي داند. ايشان معتقد است از نظر قرآني سير تکاملي جهان و انسان و اجتماع يک مسير هدايت شده و هدف دار است و بر روي خطي است که «صراط مستقيم» ناميده مي شود و از لحاظ مبدأ و مسير و منتها مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متکامل است ولي راه و خط مسير مشخص و واحد و مستقيم است؛ وَ اَنَّ هذا طي مُستَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبلَ فَتَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبيلِه (انعام، 152).
قرآن با توضيح اين نکته که راه بشر يک راه مشخص و مستقيم است و همه پيامبران با همه ي اختلافاتي که در راهنمايي و دادن نشاني بر حسب وضع و موقع زماني و مکاني دارند، به سوي يک مقصد و يک مسير هدايت مي کنند، جاده ي ختم نبوت را صاف و رکن ديگر از ارکان آن را توضيح مي دهد، زيرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است که خط سير اين بشر متحول متکامل، مستقيم و قابل مشخص کردن باشد، اما اگر همان طور که خود بشر در تکاپوست و هر لحظه در يک نقطه است، خط سير او نيز دائماً دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد مسير، مشخص نباشد و در هر براهه اي از زمان بخواهد در يک جاده حرکت کند، بديهي است ختم نبوت معقول و متصور نمي باشد (مطهري، 1357، ص 160- 161).
همچنين استاد مطهري قدس سره معتقد است که دين حق در هر زماني يکي بيش نيست و بر همه کس لازم است از آن پيروي کند، بنابراين نمي توان پلوراليسم ديني را از آراء ايشان استخراج نمود.
ايشان اين انديشه را که ميان برخي مدعيان روشفکري مطرح شده است که همه اديان آسماني از لحاظ اعتبار و همه وقت يکسان هستند، انديشه اي باطل مي داند.
ايشان ميان پيامبران خدا اختلاف و نزاعي قائل نيست، بلکه معتقد است پيامبران همگي به سوي يک هدف و يک خدا دعوت کرده اند و نيامده اند که در ميان بشر فرقه ها و گروه هاي متضاد به وجود آورند، اما اين سخن به اين معني نيست که در هر زماني چندين دين حق وجود دارد و طبعاً انسان مي تواند در هر زماني هر ديني را که مي خواهد بپذيرد، بلکه به عکس، معناي اين سخن اين است که انسان بايد همه ي پيامبران را قبول داشته باشد و بداند که پيامبران سابق مبشر پيامبران لاحق، خصوصاً خاتم و افضلشان بوده اند و پيامبران لاحق مصدق پيامبران سابق بوده اند. بنابراين لازمه ي ايمان به همه ي پيامبران اين است که در هر زماني تسيلم شريعت همان پيامبري باشيم که دوره ي او است.
استاد مطهري قدس سره همچنين بحث نسخ در قانون الهي را مطرح نموده و ميان علت نسخ در قوانين بشري و قوانين الهي تفکيک قائل مي شود و علت نسخ در قوانين بشري را نقص مي دانند، لکن علت نسخ در قوانين الهي را نقص قوانين ندانسته و معتقدند نسخ در قوانين الهي بر اساس مقتضيات زمان صورت مي پذيرد. قانوني که به وسيله ي پيامبر سابق آمده است از ابتدا محدود به زمان معين بوده است، يعني خداوند تبارک و تعالي از ابتدا که اين قوانين را نازل کرده است، براي هميشه نبوده است، بلکه از اول براي يک مدت موقت نازل کرده است تا بعد از آن شريعت ديگري بياورد (مطهري، 1376، 356).
از اين رو استاد مطهري قدس سره اسلام را طرحي مي داند کلي و جامع و همه جانبه و معتدل و حاوي همه ي طرح هاي جزئي و کارآمد و قرآن را کتابي معرفي مي کند که روح تعليمات موقت و محدود کتب آسماني ديگر را که مبارزه با انواع انحرافات و بازگشت به تعادل است در بردارد (مطهري، 1375، 162).
نتيجه گيري
اما در خصوص رابطه ي معرفت امام و ايمان و کفر بايد ميان نشناختن امام و انکار امام و جحود فرق قائل شد. در بحث نجات نيز چنان چه استاد مطهري قدس سره با اتکا به آراء بزرگان فلسفه ي اسلامي، از جمله ابن سينا و ملاصدرا، بيان مي کند وسعت رحمت خدا را نبايد منحصر و محدود به عده اي خاص نمود، اگر چه آن عده کساني باشند که راهشان راه حق و طريق نجات شان بهترين طريق باشد، لکن مستضعف فکري و مرجون لامرالله در فرهنگ و تفکر شيعي خارج از سعه ي رحمت خداوند تبارک و تعالي نيستند.
اين ديدگاه نبايد با پلوراليسم ديني اشتباه شود؛ چنان چه در اين جستار اثبات شد که مباني فکري قائلين به پلوراليسم ديني در يک چارچوب خاص فلسفي، که چارچوب کانتي است، شکل مي گيرد و معنا مي يابد و اين چارچوب با چارچوب فکري فلاسفه ي مسلمان سازگار نيست. لذا اگر چه در تفکر شيعي معرفت امام شرط قبول اعمال و انکار و جحود نسبت به امام منجر به انکار ضروري دين است و نيز اگر چه برترين و بهترين راه نجات و بالاترين درجه ي آن با تمسک به حبل متين امام ميسر مي شود، لکن نجات مستضعفين فکري مربوط به خود خداوند است و رحمت او وسيع مي باشد؛ اين چنين ديدگاهي اگر انحصارگرايي در حوزه ي نجات را رد مي کند اما با پلوراليسم ديني پيوند نمي خورد زيرا با آن اختلاف مبنايي دارد.
پي نوشت
1) علي اصغر رضواني، امام شناسي و پاسخ به شبهات (2)، به نقل از http://www.makaremshirazi.org
1) قرآن کريم.
2) جعفري، سيد حسين محمد (1378)، تشيع در مسير تاريخ (تحليل و بررسي علل پيدايش تشيع و سير تکوين آن در اسلام)، ترجمه ي سيد محمد تقي آيت اللهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
3) امين، سيد محسن (1357)، تاريخچه، نقد و بررسي وهابي ها، ترجمه ي سيد ابراهيم سيد علوي، چاپ سوم، انتشارات اميرکبير.
4) مطهري، مرتضي (1374)، عدل الهي، تهران، صدرا.
5) مطهري، مرتضي (1375)، مجموعه آثار، ج 3، تهران، صدرا.
6) مطهري، مرتضي (1376)، اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، تهران، صدرا.
7) موسوي خميني، روح الله (بي تا)، چهل حديث، تهران، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام.
8) شفيعي سروستاني، اسماعيل (1385)، معرفت امام زمان از ديدگاه شيخ صدوق، موعود، ش 65، 66، 67 و 69.
9) الصدوق (1418)، الهداية، قم، مؤسسه ي امام هادي.
10) شيخ مفيد (1410)، المقنعه، ج 14، قم، مؤسسه ي نشر اسلامي.
11) سيد مرتضي (1415)، الانتصار، قم، مؤسسه ي نشر اسلامي.
12) شبر، سيد عبدالله (بي تا)، الانوار اللامعه، بيروت، مؤسسه ي الوفا.
13) مظفر، محمدرضا (1380)، عقائد الاماميه، ترجمه ي کاظمي خلخالي، قم، حضور.
14) هيک، جان (1372)، فلسفه ي دين، بهرام راد، تهران، هدي.
15) .Quinn, shilip (1998), Religious pluralism, In Routledge Encyclopedia of Philosophy
منبع: انديشه ي حوزه، شماره ي 74.