نامگذاری سوره یس
این سوره را یاسین نامیدهاند، به این مناسبت که با حروف مُقَطَّعه یس (یاء سین) آغاز میشود.سوره یس را سوره حبیب نجار نیز نامیدهاند؛ زیرا داستان او در آیات ۱۳ تا ۳۰ آمده است. سوره یس طبق روایات یکی از بافضیلتترین سورههای قرآن به شمار میرود، تا آنجا که «قلب قرآن» لقب یافته است.
از دیگر نامهای این سوره مدافعه و مُعَمَّه است؛ زیرا بدیها و زشتی ها را از تلاوت کننده آن دفع میکند و خیر دنیا و آخرت را برای او میخواهد.
ترتیب و محل نزول
سوره یس جزو سورههای مکی و در ترتیب نزول، چهل و یکمین سورهای است که بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده است.این سوره در چینش کنونی مُصحَف، سی و ششمین سوره است و در جزء ۲۲ و ۲۳ قرآن جای دارد.
تعداد آیات و دیگر ویژگیها
سوره یس ۸۳ آیه، ۷۳۳ کلمه و ۳۰۶۸ حرف دارد. این سوره به لحاظ حجمی جزو سورههای مَثانی و در حدود یک حِزب قرآن است.این سوره همچنین جزو سورههایی است که با حروف مُقَطَّعه آغاز میشوند و اولین سورهای است که با سوگند شروع میشود.
آیات مشهور
در ادامه به برخی از آیات مشهور این سوره اشاره کرده ایم:وَکلَّ شَیءٍ أَحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُّبِینٍ (آیه ۱۲)
ترجمه: و هر چیزی را در کارنامهای روشن برشمردهایم.بیشتر مفسران «امام مُبین» را در اینجا به لوح محفوظ یا همان کتابی تفسیر کردهاند که همه اعمال و همه موجودات و حوادث این جهان در آن ثبت و محفوظ است. برخی گفتهاند ممکن است استفاده از واژه «امام» به این دلیل باشد که این کتاب در قیامت رهبر و پیشوا برای همه مأمورانِ ثواب و عقاب و معیاری برای سنجش ارزشِ اعمال انسانها و پاداش و کیفر آنان است.
در منابع حدیثی شیعه گفته شده منظور از امام مبین، امام علی(علیه السلام) است؛ از جمله در حدیثی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به امام علی(علیه السلام) کرد و چنین گفت: «امام مبین این مرد است! اوست امامی که خداوند متعال علم هر چیزی را به او داده است».
همچنین در تفسیر نور الثَقَلین از ابنعباس نقل شده است امام علی(علیه السلام) چنین میگفت: به خداسوگند، منم امام مبین، که حق را از باطل آشکار میسازم، این علم را از رسول خدا به ارث برده و آموختهام.
إِنَمَا أَمرهُ إِذا أَرادَ شَیئًا أَن یقولَ لَه کن فیکونُ (آیه ۸۲)
ترجمه: فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: «موجود باش»، آن نیز بیدرنگ موجود میشود.این آیه درباره چگونگی آفرینش سخن میگوید. علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مینویسد مقصود آیه این است که خداوند برای خلقکردن نیاز به هیچ چیزی ندارد؛ پس اینکه گفته است «تنها به آن میگوید موجود باش» در واقع تمثیل است نه اینکه واقعا خداوند به سخن درآید و دستور دهد.
در نقلی از امام علی(علیه السلام) هم امده، کلام خدا(کُن-موجود باش) همان فعل اوست، که آن شیء را ایجاد کرده است. 1
فضیلت سوره یس
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمؤمنین فرمودند:ای علی! «یس» را بخوان که در آن ده اثر است: هر که آن را قرائت کند:اگر گرسنه باشد سیرگردد.
اگر تشنه باشد، سیراب گردد.
اگر عریان باشد، پوشانیده گردد.
اگر عزب باشد، ازدواج کند.
اگر ترسان باشد، امنیت یابد.
اگر مریض باشد، عافیت یابد.
اگر زندانی باشد، نجات یابد.
اگر مسافر باشد، در سفرش یاری شود.
نزد میت خوانده نمیشود مگر اینکه خدا بر او آسان گیرد.
اگر گمشده داشته باشد، گمشده اش را پیدا کند.
پیدا شدن گمشده
شخصی به امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض کرد: بفرمایید وقتی چیزی یا کسی گم میشود چه باید بکنم؟
حضرت فرمودند: دو رکعت نماز بخوان و در هر دو رکعت بعد از حمد «یس» بخوان و بعد از آن بگو: یا هادی الضالّهِ رُدَّ عَلَیَّ ضالَّتی»ای هدایت کننده گمشدگان، گمشده ام را به من برگردان.
شخص میگوید: من این کار را کردم و بعد از مدتی خداوند گمشده ام را به من برگرداند.
جهت امنیت یافتن از چشم زخم و شر جن
در کتاب المصباح امده: هر کس سوره «یس» را با خود همراه داشته باشد از چشم زخم و از شر جنیان در امان بوده و خوابهای خوش میبیند.داشتن قلبی نیرومند و ذهن قوی
اگر میخواهید قلبی نیرومند و ذهنی قدرتمند داشته باشید به سخن امام صادق علیه السلام عمل کنید که فرمود: هر کس در نهم شعبان سوره «یس» را با گلاب و زعفران نوشته و بنوشد در حفظ و امان خواهد بود و قلبش نیرومند و ذهنش قوی میگردد.برای دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در خواب
در حاشیه زادالمعاد علامه مجلسی آمده جهت دیدن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در خواب، سه شب و هر شب سی مرتبه «آیه ۴۲ یس» را بخواند.رفع فقر
جهت رفع فقر هر بامداد «آیه ۶۸ یس» را قرائت کند.
دوای دردها
از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: هر کس سوره یس را نوشته و پس از شستن از آب آن بنوشد در درونش هزار گونه دوا و نیز هزار گونه نور و یقین و برکت و رحمت را وارد کرده است و هر گونه دردی را از او دور میکند. 2داستان سوره یس
در مجمع البیان مى گوید: نقل مى کنند که عیسى علیه السلام دو نفر از حواریین را به عنوان رسول به شهر انطاکیه گسیل داشت، این دو نفر وقتى به نزدیکى هاى شهر رسیدند، پیر مردى را دیدند که چند گوسفند خود را مى چرانید، و این پیر مرد همان حبیب صاحب داستان سوره (یس) است - رسولان عیسى علیه السلام بر او سلام کردند، پیر مرد از آن دو پرسید: شما کى هستید؟ گفتند: ما رسولان عیساییم، آمده ایم شما اهل شهر را دعوت کنیم به اینکه از پرستش بت ها دست برداشته، خداى رحمان را بپرستید.پیر مرد پرسید آیا با شما معجره اى هم هست؟ گفتند: آرى ما بیماران را شفا مى دهیم، و کورى و برص را بهبودى مى بخشیم، پیر مرد گفت: من پسرى دارم که سالها بسترى و مریض است، رسولان گفتند: ما را به منزلت نزد او ببر، تا از حال او مطلع شویم، پیر مرد رسولان را به خانه برد. رسولان دست بر بدن او کشیدند، در دم شفا یافته به اذن خدا در حالى که صحیح و سالم بود از بستر برخاست، این خبر در شهر پیچید، و خداوند به دست آن دو جمع کثیرى از بیماران را شفا داد.
مردم انطاکیه پادشاهى داشتند که بت مى پرستید، چون خبر رسولان به گوش او رسید احضارشان کرد، و پرسید: شما کى هستید؟ گفتند: ما فرستادگان عیسى علیه السلام هستیم، آمده ایم تو را از پرستش بت ها که نه مى شنوند و نه مى بینند، به پرستش کسى دعوت کنیم که هم مى شنود و هم مى بیند. شاه پرسید: مگر ما به غیر از این بت ها خدا هم داریم؟ گفتند: بله، کسى که تو را و خدایان تو را ایجاد کرده. شاه در پاسخ گفت: باشید تا در امر شما فکر کنم. پس مردم آن دو رسول را در بازار دستگیر نموده و کتک زدند.
صاحب مجمع البیان، سپس از وهب بن منبه نقل مى کند که گفت: عیسى علیه السلام این دو رسول را به انطاکیه فرستاد. رسولان به انطاکیه رفتند، و به حضور شاه نرفتند و اقامتشان در آن شهر به طول انجامید تا آنکه روزى شاه از دربار بیرون آمد، پس این دو نفر تکبیر و ذکر خدا گفتند. شاه سخت در خشم شد، و دستور داد آن دو رسول را به زندان برده و به هر یک صد تازیانه بزنند.
بعد از آنکه شاه رسولان را تکذیب کرد و تازیانه زد، عیسى علیه السلام شمعون صفا، بزرگ حواریین را فرستاد، تا به کار آن دو رسیدگى نموده یاریشان کند. شمعون به طور ناشناس وارد انطاکیه شد و با اطرافیان شاه معاشرت آغاز کرد، تا جایى که سخت با وى مانوس شدند، و نزد شاه از او به خیر و خوبى یاد کردند. شاه او را به حضور طلبید و معاشرتش را پسندید و با او مانوس گشته، مورد احترامش قرار داد.
آن گاه روزى شمعون به شاه گفت: من شنیده ام دو نفر را به جرم اینکه تو را به دین دیگرى غیر از دینى که دارى، دعوت کرده اند، زندانى کرده اى و شلاق زده اى، آیا هیچ سخن آن دو را گوش دادى ببینى چه مى گویند؟ شاه گفت: واقعش این است که خشم من نگذاشت که به سخن آن دو گوش دهم، شمعون گفت: حال اگر شاه صلاح بداند خوب است آن دو را بخواهد تا از مطالب و خواسته هاى آن دو مطلع شویم.
شاه این راى را پسندید، و آن دو رسول را به حضور طلبید، شمعون (با اینکه آن دو را مى شناخت، و آن دو وى را مى شناختند، چون همگى از حواریین عیسى علیه السلام بودند، خود را به بیگانگى زد، و از آن دو) پرسید: چه کسى شما را به این شهر فرستاده؟ گفتند: خدایى که همه چیز را خلق کرده و شریکى برایش نیست.
شمعون پرسید: این خدایى که مى گویید شما را فرستاده چه معجره اى به شما داده؟ گفتند: هر چه را که تو بخواهى برایت انجام مى دهیم.
شاه چون این را شنید دستور داد پسر نابینا و بدون چشمى را بیاورند، که حتى در صورتش گودى چشم هم نبود، بلکه محل چشم او مانند پیشانى اش صاف بود. رسولان عیسى شروع کردند به دعا خواندن، این قدر دعا خواندند تا محل چشم هاى او شکافته شد. پس دو عدد فندق از گل درست کردند و در حدقه ها گذاشتند، بدون فاصله دو چشم شد، و پسر بینا گشت.
شاه از مشاهده این معجره سخت تعجب کرد، شمعون به وى گفت: حال اگر صلاح بدانى نظیر این خواسته را از خدایان خود بخواهى، تا آنها نیز چنین قدرتى از خود نشان دهند، هم مایه آبروى تو شود و هم باعث آبروى خودشان. شاه گفت: من که از تو چیزى پنهان ندارم، خداى ما که ما آن را مى پرستیم، هیچ خاصیتى ندارد، نه ضررى دارد و نه نفعى.
سپس شاه به آن دو رسول گفت: اگر خداى شما توانست مرده را زنده کند، ما به آن خدا و به شما که فرستادگان اویید ایمان خواهیم آورد. رسولان گفتند: خداى ما بر هر چیز قادر است. شاه گفت: در اینجا مرده اى است که هفت روز قبل ا ز دنیا رفته، و ما او را دفن نکرده ایم، تا پدرش که در مرگ او غایب بود برگردد. پس مرده را آوردند که وضعش دگرگون شده و متعفن شده بود. آن دو رسول شروع کردند به دعا کردن علنى و آشکارا، و اما شمعون صفا شروع کرد به دعا کردن سرى (چون نمى خواست رازش فاش شود). چیزى نگذشت مرده از جاى برخاست و به حاضران مجلس گفت: من هفت روز است که مرده ام، و در این چند روز مرا به هفت وادى از وادیهاى جهنم بردند، و من شما را زنهار مى دهم از آن شرکى که دارید، و به خداى تعالى ایمان بیاورید. شاه از دیدن این ماجرا تعجب کرد. شمعون احساس کرد که نقشه اش در دل وى اثر گذاشته، او هم وى را به سوى خدا دعوت کرد. شاه ایمان آورد و به دنبال او جمعى از اهل مملکتش ایمان آورده، و جمعى دیگر همچنان کافر ماندند.
صاحب مجمع مى گوید: نظیر این روایت را عیاشى به سند خود از ابو حمره ثمالى، و غیر او از ابى جعفر و از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند، چیزى که هست در بعضى از روایات آمده که: خداى تعالى اول دو نفر رسول به اهل انطاکیه فرستاد، و سپس سومى را گسیل داشت و در بعضى دیگر آمده که: خداوند به عیسى علیه السلام وحى فرستاد که: آن دو رسول را به سوى آن شهر روانه کند، و سپس وصى خودش شمعون را براى خلاصى آن دو روانه کرد.
و نیز آمده که آن مرده اى که خداوند به دعاى رسولان زنده کرد، پسر شاه بوده. و وقتى از قبر بیرون آمد خاک را از سر و روى خود مى تکاند. پس شاه پرسید: پسرم حالت چطور است؟ گفت: من مرده بودم، دو نفر مرد را دیدم که سجده کرده، از خدا خواستند مرا زنده کند. شاه گفت: پسرم اگر آن دو نفر را ببینى مى شناسى؟ گفت: آرى. پس مردم همگى به دستور شاه به صحرا رفتند، و یکى یکى از جلو آن مرد عبور کردند.
بعد از عبور جمعى کثیر یکى از آن دو رسول عبور کرد. پسر شاه گفت: این یکى از آن دو بود. سپس آن رسول دیگر گذشت، او را هم شناخت و با دست به هر دو نفر اشاره کرد که این دو بودند، شاه و اهل مملکتش ایمان آوردند.
ابن اسحاق مى گوید: بلکه شاه و اهل مملکتش بر کفر اتفاق کرده، و تصمیم گرفتند. رسولان را به قتل برسانند، این خبر به گوش حبیب رسید که دم دروازه بالاى شهر بود، پس شتابان خود را به جمعیت رسانیده ایشان را نصیحت کرد و تذکرها داد، و به اطاعت رسولان دعوت نمود. 3
پی نوشت:
1.www.fa.wikishia.net
2.www.mizan.news
3.www.ommolketab.ir