سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش
شاعر : حافظ
که دور شاه شجاع است مي دلير بنوش |
|
سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش |
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش |
|
شد آن که اهل نظر بر کناره ميرفتند |
که از نهفتن آن ديگ سينه ميزد جوش |
|
به صوت چنگ بگوييم آن حکايتها |
به روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش |
|
شراب خانگي ترس محتسب خورده |
امام شهر که سجاده ميکشيد به دوش |
|
ز کوي ميکده دوشش به دوش ميبردند |
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش |
|
دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات |
چو قرب او طلبي در صفاي نيت کوش |
|
محل نور تجليست راي انور شاه |
که هست گوش دلش محرم پيام سروش |
|
بجز ثناي جلالش مساز ورد ضمير |
گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش |
|
رموز مصلحت ملک خسروان دانند |
|