زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد
شاعر : حافظ
از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد |
|
زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد |
باز به يک جرعه مي عاقل و فرزانه شد |
|
صوفي مجلس که دي جام و قدح ميشکست |
باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد |
|
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب |
در پي آن آشنا از همه بيگانه شد |
|
مغبچهاي ميگذشت راه زن دين و دل |
چهره خندان شمع آفت پروانه شد |
|
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت |
قطره باران ما گوهر يک دانه شد |
|
گريه شام و سحر شکر که ضايع نگشت |
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد |
|
نرگس ساقي بخواند آيت افسونگري |
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد |
|
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست |
|