تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد
و برخی مناطق شیعه نشین در قرن چهارم هجری (1)
چکیده
کلید واژه ها
********************
* دانش آموخته حوزه و دانشجوی کارشناسی ارشد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) دریافت: 87/09/5- پذیرش: 87/12/11. E-Mail: sayedehsani@gmail.com
مقدمه
بی اهمیت دانستن زندگی جاری و معمولی مردم باعث شده که اگر کسی امروزه بخواهد زندگی عامه مردم را در تاریخ بررسی کند، با کمبود اطلاعات روبه رو شود و به جز تکه های بریده و اطلاعات پراکنده از زندگی مردم چیزی به دست نیاورد و اگر هم بتواند به گوشه هایی از زندگی اجتماعی قومی و شهری اطلاع پیدا کند، از لابه لای حوادث ریز و درشت زندگی حاکمان و اصحاب قدرت و مکنت است که با زندگی عامه مردم ارتباط داشته است. البته همین
اطلاعات محدود نیز بازگو کننده واقعیات تاریخی نیست، زیرا مردم عادی حتی در ثبت زندگی خود نیز از سوی زورمداران مورد ستم واقع شده و شرح رنج هایی که مستقیم و غیر مستقیم از سوی آنان کشیده اند، ثبت نشده و هم چنان ناپیدا باقی مانده است.
در این میان، شیعیان که همواره از سوی قدرت های حاکم و اکثریت، مورد بی مهری قرار داشتند، به صورت طبیعی گمنام تر و زندگی اجتماعی شان ناشناخته تر است، زیرا یا بر اثر تقیه از سایر مسلمانان تمایزی نداشتند تا زندگی اجتماعی شان ثبت و ضبط شود و یا آنکه ضمن اکثریت به آنها اشاره شده است. از باب مثال اگر مورخی به آثار سیل، قحطی، خراج و مالیات گزاف از سوی حاکمان یا وبا و طاعون اشاره کرده، این حوادث برای شیعیان هم بوده و چه بسا با توجه به محرومیت شیعیان، آنان بیشتر از آثار آن حوادث رنج می برده، اما رنج ها و محنت های آنها تحت الشعاع اکثریت جامعه قرار گرفته و اگر هم در جایی به عنوان تاریخ اجتماعی به این موارد اشاره شده، ذیل تاریخ اجتماعی اکثریت قرار گرفته است.
با این وجود، هنوز هم در مورد تاریخ اجتماعی شیعه تلاشی در خور صورت نگرفته و این بخش از زندگی این گروه بیش از سایر بخش های زندگی آنها نامکشوف است. نوشتار حاضر سعی دارد گوشه هایی از تاریخ مردم شیعه را در قرن چهارم واکاود.
عوامل موثر بر زندگی اجتماعی شیعه
الف. مذهب
بوده اند و از سوی اکثریت مورد آزار یا تحریم قرار گرفته و زندگی خود را با تحمل انواع تبعیضات و ظلم و ستم سپری نموده اند.
یکی از مسائلی که در این قرن بسیار در زندگی اجتماعی شیعیان خودنمایی می کند، درگیری های مذهبی میان شیعیان و اهل سنت است. دربغداد بارها میان شیعیان و اهل سنت درگیری های خونین اتفاق افتاد و خسارت هایی برطرفین وارد آمد.
نخستین مورد نا آرامی مذهبی، غارت محله شیعه نشین کرخ در تابستان 338 ق توسط سنیان بود. این واقعه در اثنای غیبت معزالدوله از پایتخت روی داد. (2) خشونت های شدیدتر از این، در سال 340 ق و بیشتر از آن در346 ق نیز رخ داد. در سال 348 ق آشوب ها تلفات فراوانی به بار آورد و به محله باب الطاق در جانب شرقی که بخشی از ساکنان آن شیعه بودند نیز سرایت کرد و آتش سوزی و ویرانی عظیمی را سبب شد و در سال 349 ق آتش اختلاف به دو سوی دجله نیز راه یافت. (3)
رقابت ها و نابردباری های مذهبی از مهم ترین عوامل این خشونت ها بود. نمونه ای از این نابردباری مذهبی را می توان در سال 323 ق مشاهده کرد که حنابله بلوای عظیمی را به راه انداختند. در آن سال، حنبلی ها تا بدان حد نیرومند شده بودند که بر اشراف و فرماندهان و سایر مردم هجوم می بردند. اگر مردی را می دیدند که با زن یا بچه ای راه می رود او را برای جلوگیری از فسق و فجور بازجویی می کردند تا بدانند نسبت آنها با آن مرد چیست؟ اگر جواب هایشان صحیح بود او را آزاد می کردند وگرنه شلاق زده و شکنجه می کردند، آنگاه او را نزد رئیس شرطه برده و شهادت می دادند که وی مرتکب کارهای خلاف شرع و دچار فسق و فجور شده است. آنان با این کارهای خود بغداد را به شدت ناامن کرده بودند. در پی این وقایع، «بدر خرشنی» که رئیس شرطه بود بر اسبش سوار
شد و دستور داد در دو طرف بغداد جار بزنند که نباید دو نفر از اتباع بربهاری حنبلی با هم باشند و حق ندارند درباره مذهب و عقیده خود بحث و مناظره کنند. هیچ یک از پیش نمازهای حنبلی حق ندارد نماز را امامت کند، مگر اینکه «بسم الله الرحمن الرحیم» را در نماز صبح و عشا به جهر و بلند بخواند. اما اعلام او و تهدیداتش سودی نبخشید و بر فتنه و شر افزوده شد. حنبلیان، نابینایان را وادار می کردند تا به هر شافعی مذهبی که وارد مسجد می شد با عصا حمله کنند و آنان نیز پیروان شافعی را چنان می زدند که کشته می شدند. (4)
از گزارش های تاریخی استفاده می شود که حنبلی ها از گذشته تا کنون به ظواهر جمود داشته، در عمل نیز خشونت گرا بوده اند. تعصبات خشک در مذهب حنبلی به تدریج، تکامل یافته تا امروز که به وهابیت رسیده است. در آن زمان نیز با اینکه خود به زیارت ابن حنبل می رفته و به او توسل می جستند، در عین حال شیعیان را به سبب زیارت ائمه (ع) و توسل به آنان تکفیر می کردند. (5)
در پی این واقعه، خلیفه «الراضی» طی نامه ای حنبلیان را به سبب بلوا و آشوب و همچنین افکار و عقاید ناصوابشان سرزنش کرد:
گاهی شما حنبلیان صورت زشت و پلید خود را مثال روی خداوند می دانید و خود را شبیه یزدان می خوانید و برای خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل می شوید و حتی بوی خدا را وصف می کنید، و گاهی شیعیان آل محمد (ع) را کافر و گمراه می دانید، شما مسلمانان را به دین باطل و بدعت ومذهب فاسد، دعوت می کنید که قرآن منکر آن است. شما زیارت قبور امامان را انکار می کنید و زائران را گمراه می دانید، با این حال، خود به زیارت قبر یکی از عوام (احمد بن حنبل) که شرف ونسب ندارد، می روید و در مقبره او برای تبرک و زیارت تجمع می کنید. او شرف نسبت پیغمبر را ندارد، با این وجود به عوام امر می کنید که قبر او را زیارت کنند و برای او قائل به معجزه پیغمبران می شوید که صاحب کرامات و مقامات است. خداوند شیطان را لعنت کند که این کارهای زشت را در نظر شما
نیک جلوه داده و شما را فریب داده و گمراه کرده است. امیرالمومنین (خلیفه الراضی) سوگند یاد می کند و به سوگند خود وفا و عمل خواهد کرد که اگر از مذهب زشت و راه کج، منصرف نشوید شما را سخت مجازات و تبعید خواهد کرد و بالاخره خواهد کشت و پراکنده و نابود خواهد نمود و با شمشیر گردن شما را خواهد زد و خانه شما را با آتش خواهد سوخت. (6)
یکی از عوامل این حوادث، برخی اقدامات تحریک آمیز بود که به شیعیان نسبت می دادند. در سال 351 ق بر درِ مسجد جامع بغداد مکتوبی نصب می شود که در آن به معاویه و گیرنده فدک از فاطمه، مانع شونده از دفن امام حسن (ع) در کنار جدش، تبعید کننده ابوذر به ربذه و اخراج کننده عباس از شورای خلافت، تعریض شده بود. گفتند این کار معزالدوله است، و شب بعد آن را پاک کردند. معزالدوله خواست نوشته را دوباره عیناً اعاده کند، اما مهلبی که از سوی معزالدوله مقام وزارت داشت، گفت که به جای آن فقط معاویه و ستم کنندگان به خاندان پیامبر (ص) نوشته شود. (7)
عزم معزالدوله برای نصب مجدد آن مکتوب، حاکی از آن است که این کار به دستور او بوده است. اینکه معزالدوله چرا بر خلاف مصالح حکومتی، به چنین اقدامات تحریک آمیزی دست می زده، احتمالاً ناشی از روحیات شخصی و ماجرا جویانه خود او بوده است. این در صورتی است که اخلاف او بعضاً حتی از برگزاری مراسم عاشورا و غدیر که معزالدوله مبتکر اقامه آن در سطح عمومی بود، جلوگیری می کردند. (8)
در اصفهان نیز در سال 345 ق به دلیل بدگویی یکی از اهالی قم ساکن در اصفهان از برخی صحابه، غائله ای میان شیعیان و اهل سنت پدید آمد و اصفهانی ها علیه آنان شوریده و تعداد زیادی از قمی ها را کشته و اموال تجار را غارت کردند. وقتی این خبر به رکن الدوله دیلمی رسید، اهل اصفهان را مواخذه و اموال
ایشان را مصادره نمود. دلیل شدت عمل رکن الدوله علیه اصفهانی ها آن بود که آنان علیه دولت نیز شورش کرده و خسارت هایی وارد کرده بودند. (9)
ب. مهاجرت
ثیر پذیرفته و گاه تا حد زیادی در آن ذوب می شدند.
از جمله مناطقی که شیعیان در قرن چهارم به آنجا هجرت کرده و فرهنگ شیعی را درآن ترویج نمودند، شهر حلب بود. این شهر ابتدا شهری سنی بود، اما شیعیان اندک اندک به آنجا مهاجرت کردند به حدی که در زمان سیف الدوله، شهر، رنگ و بوی شیعی به خود گرفت و شعایر شیعی در آن به اجرا در می آمد. این وضع تا زمان اتابک زنگی ادامه داشت، اما وی سیاست شعیه زدایی را در پیش گرفت و شعایر شیعی را از آن شهر محو کرد. (10)
مهاجرت شیعیان به حلب از سال دوم هجری آغاز گردید. ابتدا برخی از شیعیان عراق به قصد تجارت در این شهر رفت و آمد می کردند. در میان شیعیان این قرن، افرادی مشاهده می شود که ملقب به حلبی شده اند. یکی از این افراد عبیدالله بن ابی شعبه حلبی است که نجاشی در مورد وی می گوید: «وی و پدر
برادرانش در حلب تجارت می کردند و این کار به حدی ادامه داشت که به آنان نسبت حلبی دادند». (11)
در اوایل قرن سوم هجری برخی از خاندان های شیعی به حلب هجرت کرده و آنجا ماندگار شدند. یکی از این خاندان ها بنی جراده است که از خاندان های مشهور حلب در قرن چهارم هجری بودند. در تاریخ حلب آمده است که بنی جراده از ساکنان بصره و در محله بنی عقیل ساکن بودند. اولین کسی که از بنی جراده به حلب هجرت کرد، موسی بن عیسی بن محمد بن ابی جراده بود که بعد از سال 200 ق از بصره به حلب رفت. طباخ در تاریخ خود نوشته است که خاندان ابی جراده در حلب خاندان مشهوری بودند که از میان آنان شعرا، عباد، زهاد و قاضیانی برخاستند. (12)
نفوذ شیعیان تا قرن ششم هجری در حلب چنان گسترده بود که وقتی ملک صالح در سال 570 ق از سوی صلاح الدین ایوبی تهدید شد، از اهالی حلب، از جمله شیعیان خواستار حمایت از خود در قبال صلاح الدین گردید. شیعیان برای حمایت از ملک صالح شرایطی را مطرح کردند و او تمام شرایط شیعیان را پذیرفت. شیعیان شرط کردند: مانند سابق، جانب شرقی جامع حلب در اختیار شیعیان گذارده شود تا در آنجا نماز بگزارند، عبارت «حی علی خیر العمل» را آزادانه در اذان بگویند، در بازارها و تشییع جنازه ها بتوانند نام ائمه دوازده گانه خود را ببرند و بر اموات خود پنج تکبیر بگویند. (13)
ج. حوادث طبیعی
اتفاق افتاد که زندگی مردم را دچار تغییر و دگرگونی نمود. طبیعی است شیعیان نیز همچون دیگر ساکنان شهرهای سانحه دیده، به رنج و زحمت افتاده و دچار گرفتاری و مصیبت شدند.
ابن اثیر در بیان حوادث در سال 373 ق می نویسد: «در این سال، اجناس در بغداد و شهرهای مجاور، گران شد و مواد غذایی نایاب، و بسیاری از مردم از گرسنگی مردند». (14)
در سال 330 ق نیز قحطی و گرسنگی و در پی آن وبا در میان مردم شایع گردیده و بسیاری از مردم به سبب آن تلف شده بودند و مردم فقیر برای رفع گرسنگی ناچار به خوردن «میته» شده بودند. (15) در سال 347 ق زلزله ای بزرگ در شهر بغداد اتفاق افتاد که خانه های بسیاری را ویران کرد و تعداد زیادی از مردم کشته شدند. (16) در سال 389 ق سرمای شدید هزاران نخل را در بغداد خشکانید. (17) همچنین در سال 378 ق طوفانی شدید زندگی مردم بغداد را مختل کرد. این طوفان به حدی شدید بود که بخشی از مسجد جامع بغداد را ویران کرد. در اثر طوفان، بسیاری از کشتی ها در دجله غرق و تعداد زیادی از مردم بر اثر طوفان هلاک شدند و خسارت های زیادی بر مردم وارد شد. (18)
در خراسان نیز در سال 323 ق قحطی شدیدی اتفاق افتاد و گرسنگی موجب مرگ بسیاری از مردم شد به گونه ای که دفن اموات برای مردم مشکل شده بود. (19)
مشکل آب از مشکلات دیرین قم بوده است که هنوز به نوعی ادامه دارد. وقتی اشعری ها به قم آمدند، بیش از بیست کاریز حفر کردند که آبشان در تمام محله ها و باغ ها و مزارع جاری بود. اما به مرور زمان این کاریزها از میان رفت به گونه ای که در قرن چهارم هجری، مردم قم از بی آبی به شدت رنج می بردند. مردی به نام احمدبن علی مرو رودی والی قم، کاریزی حفر می کند که بسیار پر
آب بوده و تا حدودی مشکل آب را رفع می کند، اما وقتی از سمتش بر کنار می شود، آب آن کاریز به یک باره قطع می شود و مردم هر چه زحمت می کشند نمی توانند بار دیگر آب آن را جاری کنند. مردم اعتقاد داشتند که والی معزول به عمد حیله ای به کار برده تا آب قنات قطع شود. مشکل بی آبی در قم هم چنان وجود داشت تا آنکه در سال 371 ق والی جدید به دستور مستقیم صاحب بن عباد، سه چشمه کاریز حفر کرد و مشکل آب قم را با هزینه هنگفت برطرف نمود. (20)
مولفه های تاریخ اجتماعی
الف. حرف و مشاغل
در محله کرخ بغداد که عمدتاً شیعه نشین بود، بازاری به نام «سوق الوراقین» وجود داشت که در آنجا استنساخ کتاب و امور مربوط به آن، همچون صحافی انجام می گرفت. دراین محله، نزدیک به صد کتاب فروشی کار می کردند. این کتابفروش ها (وراقون) در خصوص تولید و فروش کتاب، وظایف متعددی را بر عهده داشتند. آنها به تهیه یا ساخت کاغذ، و نیز استنساخ و فروش کتاب ها مشغول بودند. بنابراین، کتابفروشی ها مکانی مطلوب برای مباحث ادبی بود. برخی از کتابفروشی ها دو طبقه بود و از اطاق های فوقانی که خلوت تر از طبقه اصلی بود، به راحتی برای مباحثات علمی استفاده می شد. (21)
تجار در بغداد نقش عمده ای در تهیه مواد غذایی مردم داشتند به حدی که هرگاه بغداد محاصره و راه تجارت بسته می شد، قحطی و گرانی در این شهر اجتناب ناپذیر بود. مراکز تجاری نیز اغلب در کرخ قرار داشت. در سال 362 ق
وقتی به دستور ابو الفضل شیرازی که به تعبیر ابن کثیر، سنی بسیار متعصبی بود، خانه های شیعیان را در کرخ آتش زدند، از جمله سیصد دکان نیز طعمه حریق شد (22) و اموال بی شماری در آتش سوخت. (23)
جنگ های مداوم میان امرا و شورش هایی که علیه خلافت صورت می گرفت، موجب شد تا صنعت شمشیرسازی و ادوات جنگی یکی از شغل های پردرآمد به شمار آید. طبعاً خرید و فروش ادوات جنگی گرم بود و برای تعدادی از مردم ایجاد اشتغال می کرد.
شمشیر و ادوات جنگی در بغداد در محله ای به نام «باب الطاق» ساخته می شد. طبری از شخصی یاد می کند که به دروغ مدعی بود از نسل امام رضا (ع) و از اعقاب حسن بن علی بن موسی الرضا (ع) می باشد و تا کنون در بادیه زندگی می کرده است. نقیب طالبیان برای اینکه معلوم شود آیا او تاکنون در بادیه زندگی می کرده و به همین دلیل نسبش تاکنون ناشناخته باقی مانده است، یا دروغ می گوید و فرد شیادی است که می خواهد تنها از مزایای «شریف» بودن استفاده کند، پیشنهاد کرد شمشیرش را در «باب الطاق» برده و نشان دهند. اگر آنان شناختند، معلوم می شود این شخص دروغ گوست. این کار را کردند، دانسته شد که این شخص روز قبل، شمشیر را از باب الطاق خریده است. (24)
ب. پای بندی شیعیان به شریعت
رسوم آنها در بسیاری از امور، مخالف چیزی است که در اقالیم عرب رایج است، از جمله آنکه اصحاب رای و اهل حدیث در هنگام دفن میت، او را به سمت قبله می خوابانند، مگر شیعه که صورت او را به سمت قبله باز می کنند. روزی من از ابیوردیان پرسیدم: شما از مذهب شافعی پیروی می کنید و مملکت هم دست شما
است، چرا صورت میت را به سمت قبله باز نمی کنید؟ جواب دادند: ما نمی خواهیم با شیعیان موافقت کرده و با سایر مسلمانان مخالفت کنیم. (25)
راغب گوید:
در اصفهان مردی بود به نام کتانی که احمد بن عبدالعزیز نزد او درس می خواند و از وی درس امامت می گرفت. روزی مادر احمد نزد کتانی آمد و به نشانی اعتراض به کتانی گفت: ای فاعل! تو پسرم را رافضی کردی؟ کتانی در جواب گفت: هر رافضی روزی پنجاه و یک رکعت نماز می گزارد، اما پسر تو در پنجاه و یک روز، یک رکعت هم نماز نمی گزارد. (26)
در این قرن، دو تن به نام احمد بن عبدالعزیز وجود داشته است، یکی احمد بن عبدالعزیز بن احمد بن حامد بغدادی که در کشف الظنون کنیه اش ابو الحسن و در المکنون ابن الحسن ذکر شده و در سال 408 ق در گذشته است. دیگری ابی عمر احمد بن عبدالعزیز بن فرج بن ابی حباب قرطی لغوی و محدث است که در سال 401 ق از دنیا رفته است. (27) به احتمال زیاد، آن شخص همین احمد بن عبدالعزیز لغوی است.
یکی دیگر از موارد پای بندی شیعیان به شریعت، اشتیاق وافر آنان به کتاب های فقهی بود. نجاشی در مورد مردم خراسان نقل می کند که هیچ حاجی از خراسان وارد بغداد نمی شود جز اینکه سراغ کتاب های فقهی المتمسک بحبل آل الرسول از حسن بن ابی عقیل عمانی (متوفای اوایل قرن چهارم هجری) را می گیرد. (28)
ج. کارکردهای نهادهای اجتماعی
1) ج. نهاد نقابت
سبب نقش برجسته و ممتاز سادات در میان مسلمانان، به ویژه شیعیان بود که منصب نقابت ایجاد شد تا از طرفی مواظبت کند کسانی به دروغ خود را به سادات منتسب نکنند و از سوی دیگر، حقوقی را که به آنان تعلق می گیرد اخذ و سایر امور مربوط به آنان را رتق و فتق کند. ظاهراً ابتدا تمام هاشمیان یک نقیب داشتند و بعد این منصب، تفکیک شده و طالبیان و عباسیان هر کدام برای خود نقیب جداگانه ای داشتند.
درآغاز قرن چهارم هجری مسئولیت نقابت را در بغداد احمدبن عبدالصمد بن طومار بر عهده داشت و پس از مرگ او در سال 301 ق، فرزندش محمد این منصب را عهده دار شد. در آخر همان سال احمد بن عبدالصمد هاشمی درگذشت. وی نقیب هاشمیان عباسی و طالبی بود و خواستند برادر «ام موسی» را جانشین او کنند که هاشمیان بدان اعتراض کردند و خواستند پسرش محمد جانشین او شود که پذیرفته شد. احمدبن عبدالصمد در سن 82 سالگی درگذشت. (29)
نقیب بسته به موقعیت اجتماعی و نفوذ شخصیتی خود نقش های متعددی، همچون واسطه شدن صلح میان طرفین درگیر و امارت کاروان حجاج و قاضی القضاه و غیره را عهده دار می شد. چنان که ابو احمد موسوی پدر سید مرتضی و سید رضی بارها عهده دار امارت حجاج گردید و در سال 363 ق تنها حاجیانی که در کاروان او بودند توانستند حج به جا بیاورند و باقی حجاج به سبب حمله بنو هلال به حجاج، نتوانستند حج کنند و بسیاری از آنان کشته و اموالشان غارت شد. (30) وی از سال 354 ق پنج بار به نقابت منصوب و عزل شد و یک بار هم به امرعضدالدوله در سال 369 ق برده شد و زندانی گردید. در این مدت، فرزندانش سید مرتضی و سید رضی به نیابت از پدر امور نقابت را انجام می دادند. (31) در سال 394 ق هنگامی که بهاء الدوله او را آزاد کرد، به وی علاوه بر منصب نقابت و امارت حجاج،
منصب قاضی القضاتی و امارت بر رد مظالم را نیز داد، اما خلیفه وقت عباسی، منصب قاضی القضاتی او را امضا نکرد. (32) در این قرن محمد بن عمر علوی کوفی و ابوالحسن نهراسبی نیز گاهی عهده دار نقابت طالبیان بودند.
در سال 396 ق بعد از درگذشت ابواحمد موسوی، منصب نقابت به سید رضی داده شد و سید رضی به لقب «ذی الحسبین» و سید مرتضی به «ذی المجدین» مفتخر شدند. (33) سید مرتضی بعد از مرگ برادرش، رضی، در سال 406 ق عهده دار منصب نقابت شد. (34)
نقش سادات در زندگی اجتماعی شیعه و در تاریخ آن بسیار برجسته است. شیعیان در طول تاریخ به سبب محبتشان به رسول الله (ص)، و آل اطهارش، به سادات توجه ویژه ای داشته و به همین سبب آنان نقشی در خور توجه در تاریخ اجتماعی شیعه ایفا کرده اند. به دلیل همین نقش ویژه و برجسته بوده است که در طول تاریخ، بسیاری از افراد که در اصل سید نبوده اند، سعی کرده اند خود را سید وانمود کنند.
طبری ضمن حوادث سال 302 ق می گوید: در این سال جوانی خوش سیما که جامه فاخر بر تن و کفش قرمز و شمشیر حمایل کرده در بر داشت، سوار بر اسبی که غلامی او را همراهی می کرد، به قصر «غریب»، دایی «المقتدر» رفت و از او اجازه ملاقات با خلیفه خواست. وی ادعا می کرد: «من یکی از فرزندان علی بن ابی طالبم، و برای خلیفه اندرزی دارم که نمی توانم جز با وی در میان گذارم و چنان مهم است که اگر رسیدن من بدو تاخیر شود اتفاقی بزرگ رخ خواهد داد» ماجرا را به اطلاع خلیفه رساندند. خلیفه «ابن طومار» نقیب هاشمیان را طلب کرد. ابن طومار از نسب وی پرسید. جواب داد که محمد بن حسن بن علی بن موسی بن جعفر رضا است و از بادیه آمده. ابن طومار گفت: «حسن دنباله
نداشت»، اما برخی از هاشمیانی که همراه ابن طومار آمده بودند، گفتند، دنباله داشت. به سبب این اختلاف، همه در کار وی متحیر ماندند. عاقبت ابن طومار گفت: «این مرد مدعی است که از بادیه آمده، اما شمشیر وی نوساخته است، شمشیر را به باب الطاق بفرستید و درباره سازنده و تیغه آن پرس و جو کنید». شمشیر را نزد شمشیرسازان باب الطاق فرستادند که آن را شناختند و یکی را احضار کردند که آن را به پرداخت گری که آنجا بود فروخته بود. معلوم شد وی پسر ابن ضبعی از کارمندان ابن فرات، وزیر پیشین خلیفه است. پس مدعی را زندانی کرده، پس از مدتی بر شتری نشاندند و به روز ترویه و روز عرفه بر دو سمت بغداد انگشت نما کردند و سپس به زندان فرستادند. (35)
فرزند خلیفه، المستکفی به نام محمد نیز یک بار خود را علوی خوانده، ادعای مهدویت کرد. بر اثر این ادعا وی مورد اقبال واقع شد و تعداد زیادی از مسلمانان دور او را گرفتند، اما وقتی مشخص شد که عباسی است همه از دورش متفرق شدند. (36)
2) ج. نهاد مرجعیت
التبانیات، المسائل المحمدیات، المسائل الجرجانیه، المسائل الطوسیه، المسائل الطبریه، جوابات المسائل المیافارقیات، المسائل السلاریه، المسائل الدمشقیه، و المسائل المصریه از سید مرتضی نام برد.
از شیخ صدوق نیز رساله هایی نقل شده که آنها را در جواب سوال های شهرهای مختلف نوشته است، مانند جوابات المسائل الوارده علیه من قزوین، کتاب جوابات مسائل وردت من مصر، کتاب جوابات مسائل وردت من البصره، کتاب جوابات وردت علیه من المدائن فی الطلاق، کتاب جواب مساله نیشابور و کتاب الرساله الثانیه الی اهل بغداد فی معنی شهر رمضان. علاوه بر این، وی دو کتاب کمال الدین و تمام النعمه، و من لایحضره الفقیه را برای پاسخ به نیازهای روز شیعیان نوشته است. کتاب کمال الدین پاسخ به شبهه هایی است که درباره حضرت مهدی در میان شیعیان ماوراءالنهر شیوع یافته بود. (37)
د. مراسم مذهبی
شیعیان بغداد، هر سال در روز هجدهم ذی حجه، عید می گرفتند و به شادمانی می پرداختند. از رسومات آنها در جشن غدیر، پوشیدن لباس های نو و برپایی خیمه ها بود که آن را با انواع پارچه زینت می دادند. طبل و شیپور از وسایلی بود که برای ایجاد شادی هر چه بیشتر در جشن، از آنها استفاده می شد. شب عید غدیر با افروختن آتش، شهر را روشن نگاه داشته به سرور و شادمانی می پرداختند و صبح گاهان شتر قربانی می کردند. (38)
ابن اثیر در شرح وقایع سال 352 ق می گوید:
در هشتم ماه ذی حجه معز الدوله دستور داد که شهر را آذین بندی وچراغانی کنند. در مراکز شرطه آتش افروخته شد و جشن برپا گردید و مردم بازارها را شبانه باز کردند و مانند شب های عید، طرب و فرح را آغاز نمودند و آن را عید غدیر خواندند. کوس ها نواخته و شیپور ها دمیده شد و آن روز یک روز معروف و مشهور و ممتاز بود. (39)
ابن اثیر به اشتباه روز برگزاری عید غدیر را هشتم ذیحجه ذکر می کند. ابن کثیر نیز مانند او به اشتباه رفته آن را روز سیزدهم ذیحجه ذکر می کند. (40)
در جشن غدیر از اشعار ابوسکره استفاده می شد. علاوه بر عراق، در مناطقی از ایران، همچون قم، کرج و کاشان نیز جشن غدیر برگزار می شد.
شاعر در بیت هایی که پیش از این مطرح شد، عید غدیر را انکار می کند و به خیال خود، آن را از بدعت های شیعیان می شمارد و مدعی می شود این عید، اصالت ندارد زیرا هاشمی ها آن را عید نمی دانستند. این خود دلیل بر آن است که شیعیان این مناطق عید غدیر را جشن می گرفته و با لباس های سفید و نو در جشن ها حاضر می شدند.
از دیگر مراسم مذهبی شیعیان در این قرن، عزاداری برای سید الشهدا (ع) بود. مردم به نشانه عزاداری برای امام حسین (ع) و یاران و خاندانش، گریبان ها را چاک می کردند و با موهای ژولیده به نوحه سرایی برای آن حضرت پرداخته، اظهار حزن و اندوه می کردند. یکی از مراسم های آنها در عزاداری عاشورا زیارت حرم امام حسین (ع) بود. ابن خلدون می گوید:
هم چنین در هجدهم ماه ذی الحجه آن سال، مردم را فرمان داد که جامه نو در بر کنند و خود را به زینت ها بیارایند، و به سبب عید غدیر که از اعیاد شیعه است، شادمانی کنند. در سال بعد مردم را فرمان داد که در روز عاشورا دکان ها را ببندند
و از خرید و فروش باز ایستند و جامه عزا پوشند و نوحه گری کنند، و مردم، پریشان موی، و روی سیه کرده بیرون آیند. گریبان ها را چاک زنند، و بر سر و روی خود زنند و همه در عزای حسین (ع) غمگین باشند. (41)
برگزاری مراسم مذهبی از سوی شیعیان، همواره باعث واکنش اهل سنت می شد. آنها گاه از انجام مراسم ممانعت می کردند، زمانی مقابله به مثل می کردند و مراسم مشابهی بر پا داشته، به شادمانی یا عزاداری می پرداختند. در سال نخست، به سبب تمهیدات معزالدوله، یا غافل گیرشدن، واکنشی نتوانستند نشان دهند، اما در سال 354 ق در موقع عزاداری شیعیان، به مسجد براثا حمله کرده، تعدادی از شیعیان را به قتل رساندند. (42) در سال 381 ق در روز غدیر خم، علیه آل بویه شورش کرده، پرچم های سلطان را سوزاندند. (43) در سال 389 ق ادعا کردند، در روز هیجدهم ذی حجه حضرت پیامبر (ص) و ابوبکر در غار به دست مشرکان محاصره شدند، بنابراین، از برپایی جشن ممانعت کردند. در پی این کار اهل سنت، میان دو طرف درگیری شد. (44) اما آنها خود، در روز بیست و ششم ذی حجه، به این مناسبت که حضرت پیامبر (ص) و ابوبکر آن روز در غار بوده، جشن گرفتند و روز هیجدهم محرم را برای قتل مصعب بن زبیر به سوگ نشستند و در آن روز به زیارت قبرش به مسکن رفتند. (45) ابن کثیر معتقد است که اهل سنت روز دوازدهم محرم برای مصعب عزاداری می کردند. (46)
ممانعت اهل سنت از جشن غدیر به ادعای مصادفت آن با محاصره پیامبر (ص) و ابوبکر در غار، بهانه ای پیش نبود، چون هجرت پیامبر (ص) از اول ربیع الاول شروع شد و آن حضرت در هشتم ربیع به مدینه رسید. (47)
اهل سنت در برخی مواقع حتی از این هم پا را فراتر گذاشته و جنگ جمل را بازسازی کرده، خود را یاران عایشه و طلحه و زبیر قلمداد می کردند که با علی (ع)
و یارانشان می جنگند. در سال 363 ق جمعی از اهل سنت، زنی را سوار جمل کردند و او را عایشه نامیدند و برخی را طلحه و برخی را زبیر نامیدند و گفتند ما با اصحاب علی (ع) می جنگیم. به سبب این فتنه، افراد بسیاری از دو گروه به قتل رسیدند و عیاران در شهر به فساد پرداختند و اموال تاراج شد. (48) این در حالی است که امام علی (ع) طبق عقیده رسمی اهل سنت، خلیفه چهارم از خلفای راشدین است و مقامی بالاتر از عایشه، طلحه و زبیر دارد و جنگ جمل از نگاه اهل سنت نیز جنگی مشروع نیست. اما عناد و لجاجتشان با شیعه آنان را به جایی رسانده بود که از موضع و عقیده رسمی اهل سنت دست برداشته و رفتاری مخالف با آن انجام دهند. شاید به همین دلیل است که ابن کثیر آنها را کم عقل یا بی خرد معرفی می کند. (49)
شیعیان برای مراسم مذهبی خود، گاه از سوی دولت نیز با مانع رو به رو می شدند. در سال 382 ق ابوالحسن علی بن محمد کوکبی، معروف به ابن المعلم که سنی بود و از جانب بهاءالدوله، وزارت داشت، شیعیان را از برپایی جشن غدیر و سوگواری عاشورا منع کرد. (50) در سال 392 و 393 ق استاذ هرمز، وزیر دیگر بهاء الدوله ، شیعیان را از برپایی جشن غدیر و عزاداری عاشورا، و اهل سنت را از عزاداری برای مصعب بن زبیر و جشن غار منع کرد. (51)
ر. ساختار شهر بغداد و محله های شیعه نشین
علاوه بر کرخ و باب الطاق، در محله های سوق السلاح، نهر الطابق، سوق یحیی و الفرضه که در شرق بغداد واقع بودند نیز اکثریت با شیعیان بود. (52)
در این قرن در بغداد، چهار مسجد جامع وجود داشت. در جانب شرقی بغداد، مسجد رصافه و مسجد دارالخلافه واقع بود. در جانب غربی، مسجد المنصور بود که در «مدینه المنصور» بود. و مجسد براثا که در محله ای به همین نام در حومه غربی بغداد و در ناحیه ای بین مدینه المنصور و دجله قرار داشت. مسجد براثا علاوه بر اینکه مرکز عبادی بود، مرکز تعلیم شیعیان و مناصره میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف نیز بود. (53)
ز. نظام آموزش و پرورش
غیر از مسجد، خانه های دانشمندان و علما نیز محل آموزش کودکان و دانش آموزان مراحل بالاتر بود. معمولاً علما اتاقی را به منظور تدریس به شاگردان خود اختصاص می دادند که سطح افراد البته در آن متفاوت بود و کودکان اغلب به صورت فردی از معلم درس می گرفتند و کسانی که در مراحل عالی قرار داشتند، اگر جلسه درس برای حدیث بود به صورت گروهی و استاد درس را
املا می کرد و شاگردان می نوشتند، آنگاه استاد در آخر، دفترهای تک تک شاگردان را ملاحظه و تایید یا اصلاح می کرد. اگر معلم صاحب شهرت بود، جمعیت انبوهی برای استماع سخنانش اجتماع می کردند. گاهی استاد متن مشخصی را تدریس می کرد و معمولاً توضیحات خود را به آن می افزود. اگر درس کلامی یا عقلی بود، ابتدا نظری یا پرسشی مطرح می شد، آنگاه دیدگاه های مخالف و موافق طرح و مورد بحث و نقد قرار می گرفت. (55)
شیخ مفید در مسجد براثا تدریس می کرد. ابن ندیم که شخصاً وی را می شناخته، او را پیشوای متکلمان شعیه توصیف می کند. (56) شیخ مفید در این مسجد با متکلمان و دانشمندان مذاهب و مکاتب دیگر نیز مناظره می کرد و از مسجد به عنوان پایگاهی برای نشر تعالیم اسلام و شیعه و دفاع از آن استفاده می نمود. شخصیت شیخ مفید و روشنگری ها و تعلیمات او به حدی تاثیر گزار بود که مخالفان را به واکنش وا می داشت.
در رجب سال 398 فتنه ای در بغداد اتفاق افتاد. دلیلش آن بود که عده ای از عباسیان به براثا آمده، شیخ را اذیت کردند. در واکنش به آن، پیروان شیخ مفید سراغ فقهای اهل سنت، نظیر ابا حامد اسفرایینی و ابن اکفانی رفته آنها را به باد فحش و ناسزا گرفتند. در پی این قضیه، شیعیان و سنیان به جان هم افتادند تا اینکه دولت دخالت کرد و شورش گران را سرکوب و زندانی نمود. (57) چیزی که در این قضیه مقداری عجیب می نماید، حکم تبعیض آمیز سلطان بویهی است که شیخ مفید را تبعید می کند، اما فقهای سنی را نه. این در حالی است که ابتدا شیخ مورد آزار سنیان قرار گرفته بود. شاید دلیل آن،جلوگیری از شورش مجدد اکثریت اهل سنت بوده باشد. شیخ مفید پس از مدت کوتاهی با وساطت شخصی به نام علی بن مزید نزد سلطان، از تبعید باز می گردد. (58)
دانش و قدرت شیخ مفید در مناظره چنان علمای مخالف را به زحمت انداخته بود که آرزوی مرگ او را می کردند. ابن کثیر می گوید: ابوالقاسم خفاف، معروف به ابن نقیب از پیشوایان اهل سنت هنگامی که خبر مرگ ابن معلم فقیه شیعه به او رسید، سجده شکری انجام داد و جلسه ای برای جشن و تهنیت گویی ترتیب داد و اظهار نمود: «حالا که مرگ ابن معلم را به چشم دیدم دیگر از مردن باک ندارم». (59)
ح. ارتباطات شیعیان
یکی از این موارد، سفر شیخ صدوق به ماوراءالنهر و بلخ و بخارا و خراسان است که باعث نگارش دو کتاب من لا یحضره الفقیه، و کمال الدین و تمام النعمه شد. خود شیخ در این زمینه می گوید:
چون قضاء و قدر مرا به دیار غربت در «ایلاق» یکی از قصبات بلخ که شریف الدین ابوعبدالله، معروف به نعمه در آن حضور داشت، کشاند. وی از من خواست کتابی را در فقه تالیف کنم و اسم آن را «من لا یحضره الفقیه» بگذارم. (60)
شیخ، انگیزه خود را از تالیف کتاب کمال الدین و تمام النعمه زدودن شبهات شیعیان در مورد غیبت امام زمان (عج) مطرح می کند. وی از اینکه می دیده مردم به جای تمسک به احادیث، برای اثبات عقاید خود به عقل توسل می جستند، نیز در رنج بوده و نارضایتی خود را از آن اظهار می کند. شیخ در این مورد می گوید:
وقتی به نیشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزیدم و دیدم بیشتر شیعیانی که نزد من آمد و شد می کردند، در امر غیبت حیران اند و درباره امام قائم (عج) شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رای و قیاس روی آورده اند، پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم (ص) تلاش خود را در ارشاد ایشان به کار بستم تا آنها را به حق و صواب، دلالت کنم. (61)
نمونه دیگر، سفر ابن جنید به نیشابور است که در سال 340 ق به آن دیار سفر کرده بود. در این سفر، شیعیان آن دیار از وی استقبال فراوانی کرده، احتمالاً وجوه دینی خود را به وی دادند. این امر باعث شده بود که یکی از علمای حنفی مذهب به او اتهام ادعای وکالت از امام زمان (عج) وارد کند که این اتهام موجب واکنش شیخ مفید شد و این اتهام را نفی کرد. (62) احتمالاً شیعیان به عنوان نیابت عامه فقها از امام زمان (عج) وجوه خود را به ابن جنید می دادند و آن شیخ حنفی، یا از روی نا آگاهی از مبانی اعتقادی شیعه یا به سب تبلیغات منفی علیه شیعه، او را متهم کرده که مدعی وکالت از امام زمان است.
شیخ مفید در المسائل الصاغانیه از ارتباطات گسترده شیعیان نیشابور با شیعیان بغداد و مکاتبه آنان با هم در مسائل اعتقادی، خبر می دهد. (63)
خ. انعکاس ارادت به اهل بیت (ع) در زندگی فردی و اجتماعی شیعیان
خود در مراقد و مناطق مجاور آن از کار هایی است که شیعیان از دیرباز انجام می دادند و آرزوی بسیاری از شیعیان آن است که در جوار ائمه طاهرین (ع) دفن شوند.
ابن اثیر در زمره حوادث سال 398 ق می نویسد:
در این سال ابوالعباس بن ابراهیم ضبی وزیر مجدالدوله در بروجرد در گذشت علت آمدنش بدان جا این بود که مادر مجدالدوله بن بویه او را متهم کرده بود به اینکه به برادرش زهر خورانده و مرده است. همین که برادرش در گذشت از وی دویست دینار طلب کردند که در سوگواری او صرف شود، و نداد و مادر مجدالدوله او را بیرون کرد و قصد بروجرد نمود که از متصرفات بدر بن حسنویه بود. و بعد حاضر شد که دویست هزار دینار تقدیم نماید و به کار خود بازگردد. تقاضایش پذیرفته نشد و در بروجرد ماند تا در همان جا درگذشت. ابوالعباس وصیت کرد جنازه او در آرامگاه حسین (ع) دفن شود. به شریف ابی احمد، پدر شرف رضی پیشنهاد شد که موضع قبر او را به پانصد دینار بفروشد. شریف پاسخ گفته بود: کسی که می خواهد در جوار نیای من دفن شود، زمینش فروخته نمی شود و دستور داد قبری برای او آماده کنند. و با خود پنجاه مرد را به تشییع راه انداخت و او را در مشهد الحسین (ع) دفن کردند. (64)
خود ابا احمد موسوی نیز که سال بعد درگذشت، در جوار امام حسین (ع) دفن شد. (65) وی اموالش را وقف امور خیریه کرد. هنگامی که وفات یافت، فرزند ارشدش مرتضی بر او نماز گزارد و ابتدا در خانه اش دفن شد، سپس جنازه او را به مشهد الحسین (ع) انتقال دادند و در آنجا به خاک سپرده شد. (66)
مردم طوس به مرقد مطهر امام رضا (ع) آن چنان دلبسته و برای آن تقدس قائل بودند که به هیچ قیمتی حاضر نمی شدند، برای هارون الرشید که در کنار مضجع شریف آن حضرت مدفون است، ضریح گذاشته شود. یکی از علمای اهل سنت هنگامی که در سال 375 ق پس از به جا آوردن حج وارد بغداد شد، از جانب خلیفه عباسی سرزنش شد که چرا فتوا داده است برای قبر هارون ضریح گذاشته
نشود. وی جواب داد: من طبق شرع و مصلحت فتوا داده ام، زیرا تشیع در آنجا استیلا دارد و اگر صندوقی گذاشته شود، شیعیان آن را دور می اندازند، و این باعث فتنه و فساد مملکت می شود. (67)
نمونه ای از انعکاس ارادت شیعیان به خاندان پیامبر (ص) را در گزارش ابو دلف از ری مشاهده می کنیم. وی از چشمه سورین (چشمه علی) در سورین، محله ای در ری یاد کرده است و می گوید: شخصاً دیدم مردم از آن کراهت دارند و آن را به فال نیک نمی گیرند و بدان نزدیک نمی شوند. سبب را پرسیدم، پیرمردی از اهالی آنجا به من گفت: علت آن است که شمشیری که با آن یحیی بن زید کشته شد، در این آب، شسته شده است. (68) این گزارش نشان می دهد شیعیان تا بدان حد به اهل بیت پیامبر (ص) دلبسته بوده اند که حتی از چشمه ای که در آن آلت قتل یکی از نوادگان اهل بیت (ع) شسته شده، کراهت داشته و از آن اجتناب می کردند.
نتیجه
به اهل بیت (ع) می باشد که حتی در نهانی ترین زوایای زندگی شیعیان نفوذ یافته و قابل مشاهده است. برگزاری آیین های خاص به مناسبت سالروز شهادت امام حسین (ع) و جشن غدیر، تنها جلوه های آشکار محبت شیعیان به خاندان پیامبر (ص) می باشد که به سبب آن، مشکلات و مصایب فراوانی، به خصوص در این قرن تحمل کردند. وصیت به دفن خود در مجاورت مزار ائمه (ع) و اظهار بیزاری از دشمنان ایشان از مظاهر دیگر ارادت شیعیان به این خاندان است.
پي نوشتها :
1. در تهیه و تنظیم این مقاله، به ویژه چارچوب اصلی و محورهای آن، مرهون پیشنهادات و راهنمایی های ارزشمند استاد محترم جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر محسن الویری هستم. (مولف)
2. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 221.
3. همان، ج 11، ص 232 و 234 / جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 78.
4. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج 20، ص 33.
5. همان.
6. همان.
7. عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 658.
8. مفیزالله کبیر، آل بویه در بغداد، ص 313.
9. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 11، ص 230/ محمدحسین بن حسن ناصر الشریعه، تاریخ قم (مختار البلاد)، ص 9.
10. غزی حلبی، نهر الذهب فی تاریخ حلب، ج 1، ص 155.
11. ابی العباس احمد بن نجاشی، رجال النجاشی، ص 231.
12. ابراهیم نصر الله، حلب و التشیع، ص 19.
13. غزی حلبی، نهرالذهب فی تاریخ حلب، ج 3، ص 88.
14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1385 ق. ج 9، ص 26.
15. همان، ج 8، ص 391.
16. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 233.
17. ابوعلی مسکویه رازی، تجارب الامم، ترجمه علی منزوی، ج 7، ص 401.
18. عبدالرحمن بن علی بن محمد ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 329.
19. ابن اثیر، الکامل، 1385 ق، ج 8، ص 312.
20. حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ص 42.
21. جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 100.
22. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 273.
23. ابن اثیر، الکامل، ج 8، 1385 ق، ص 629.
24. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 11، ص 50.
25. مقدسی، احسن التقاسیم، ص 327.
26. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 324/ محمد حسین آل کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصول ها، ص 240.
27. اسماعیل باشا بغدادی، ایضاح المکنون، ج 1، ص 395.
28. احمد بن نجاشی اسدی کوفی، رجال النجاشی، ص 48.
29. محمد بن جریر طبری، همان، ج 11، ص 48.
30. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1385 ق، ج 8، ص 647.
31. همان، ص 710.
32. همان، ج 9، ص 182.
33. همان، ص 189.
34. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، ج 12 ، ص 2.
35. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 11، ص 49.
36. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 265.
37. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 317.
38. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 20، ص 262/ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 11، ص 309/ ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 527/ ابوعلی مسکویه رازی، تجارب الامم، 1379 ش، ج 7، ص 401.
39. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج20، ص 262.
40. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 309.
41. ابن خلدون العبر، ج 3، ص 527.
42. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 254.
43. همان، ص 309.
44. همان، ص 325.
45. احمد بن محمد بن مسکویه رازی، تجارب الامم، ترجمه علی نقی منزوی، ج 7، ص 401.
46. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11 ، ص 325.
47. همان.
48. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 11، ص 275.
49. همان.
50. همان، ص 311.
51. همان، ص 332.
52. مفیزالله کبیر، آل بویه در بغداد، ص 310.
53. جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 88.
54. علی اصغر فقیهی، تاریخ آل بویه، ص 75.
55. جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 98.
56. همان، ص 111.
57. ابن اثیر، الکامل، 1385 ق، ج 9، ص 270/ ذهبی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج 4، ص 511.
58. همان.
59. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 12، ص 18.
60. محمدبن علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، مجلد 1 و 2، ص 70.
61. همان/ کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 4.
62. شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، «المسائل الصاغانیه»، ج 3، ص 56.
63. همان.
64. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 21، ص 318.
65. ابن کثیر، البدائه و النهایه، ج 11، ص 342.
66. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 21، ص 328.
67. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 327 به نقل از: تاریخ نیشابور المنتخب من السیاق، ص 400 - 401.
68. ابودلف، سفرنامه ابودلف، ص 75.
ص36
-آل کاشف الغطاء،محمد حسين ،اصل الشيعه واصولها،تحقيق علاءال جعفر،بي جا،مؤسسه امام علي(ع)،بي تا،
-ابن اثير،عزالدين ابولحسن علي بن ابي الکرم،الکامل في التاريخ ،بيروت،دار صادر-دار بيروت،1385 ق،
-ـــــــ،الکامل،ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلي،تهران،موسسه مطبوعاتي علمي،1371.
-ابن جوزي،ابي الفرج عبدالرحمن علي بن محمد؛المنتظم في تاريخ الامم والملوک،تحقيق محمد عبدالقادر عطا ومصطفي عبدالقادرعطا ،بيروت،دارالکتب العلميه،1412ق.
-ابن خلدون،عبدالرحمن بن محمد بن خلدون؛العبرديوان المبتدأوالخبرفي تاريخ العرب و البرير و من عاصرهم من ذوي الشأن الاکبر،ترجمه عبدالمحمد آيتي،تهران مؤسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگي،1363.
-ابن عديم،کمال الدين ابي القاسم عمر بن احمد بن هبه الله؛ زيده الحلب من تاريخ حلب ،بيروت،دارالکتب العلميه،1417ق.
ابن عماد،شهاب الدين ابوالفلاح عبدالحي بن احمد عکري حنبلي دمشقي،شذرات الذهب في اخبار من ذهب،تحقيق ارناؤوط،دمشق-بيروت،دار ابن کثير،1406ق.
-ابن کثير،أبوالفداء اسماعيل بن عمر بن کثير دمشقي،البدايه و النهايه،بيروت،دارالفکر،1407ق.
-ابودلف،سفرنامه ابودلف،مترجم سيد ابوالفضل طباطبايي،تعليق ولا ديميرمينورسکي،تهران،کتابفروشي زوار،1354.
-بغدادي،اسماعيل باشا،ايضاح المکنون،بيروت،داراحياءالتراث العربي ،بي تا.
-ثعالبي،عبدالملک بن محمد بن اسماعيل نيشابوري،يتيمه الدهر،تحقيق محمد محیي الدين عبدالحميد،مصر،مطبعه السعاده،1377ق.
-جعفريان،رسول،تاريخ تشيع در ايران ،قم،انتشارات انصاريان،1380،چاپ سوم.
-رازي،ابوعلي مسکويه،تجارب الامم،تحقيق ابوالقاسم امامي ،تهران،سروش،1379،چاپ دوم.
-ــــــــ،تجارب الامم،ترجمه علي نقي منزوي،تهران،توس،1376.
-صدوق ،ابي جعفر محمد بن علي بن حسين قمي،علل الشرایع،نجف ،المکتبه الحيدريه ،1386،ق.
-ــــــ،کمل الدين وتمام النعمه،ترجمه منصور پهلوان،تحقيق وتصحيح علي اکبر غفاري،قم،انتشارات مسجد جمکران،1382،چاپ دوم.
-ـــــــ ،من لايحضره الفقيه،تصحيح وتعليق محمد جعفر شمش الدين،بيروت،دارالتعارف للمطبوعات،1411.
-طبري،محمد بن جرير،تاريخ الامم والملوک،ترجمه ابوالقاسم پاينده،تهران،اساطير،1375،چ پنجم.
-غزي حلبي،کامل البالي،نهرالذهب في تاريخ حلب،تصحيح و تعليق شوقي شعث ومحمد فاخوري،حلب،دارالقلم العربي،1413.
-فقيهي،علي اصغر،تاريخ آل بويه، تهران،انتشارات سمت،1384،چ چهارم.
-قمي،حسن بن محمد بن حسن،تاريخ قم،(نوشته در 378ق)،ترجمه حسن بن علي بن حسن عبدالملک قمي(زنده در805ق)،تحقيق سيد جلال الدين تهراني ،تهران،توس،1361.
-کبير،مفيزالله،آل بويه در بغداد،ترجمه مهدي افشار،تهران،انتشارات رفعت،1381.
-کرمر،جوئل ال،احياي فرهنگي درعهد آل بويه،ترجمه محمد سعيد حنائي کاشاني،تهران،مرکز نشر دانشگاهي ،1375.
-متز،آدام،تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري ،ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو،تهران ،اميرکبير،1364،چ دوم.
-مفيد،محمد بن محمد بن نعمان،مصنفات الشيخ المفيد،تحقيق سيد محمد قاضي ،قم کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد،1413ق.
-مقدسي ،محمد بن احمد ،احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم،ترجمه علي نقي منزوي ،تهران،شرکت مؤلفان و مترجمان،1361.
-ـــــ،احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم،ترجمه علي نقي منزوي،تهران ،شرکت مؤلفان ومترجمان،1361.
-ـــــــــ،احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم،قاهره،مکتبه مدبولي،1411ق،چ سوم.
-ناصر الشريعه،محمد حسين بن حسن،تاريخ قم(مختارالبلاد)،تهران،کتابفروشي الاسلاميه، بي تا.
-نجاشي،ابي العباس احمد بن نجاشي اسدي کوفي،رجال النجاشي،تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني،قم،سازمان انتشارات اسلامي ،1416ق،چ پنجم.
-نصرالله ،ابراهيم ،حلب والتشيع ،بيروت ،مؤسسه الوفاء1403ق.
-نوذري ،عزت الله،تاريخ اجتماعي ايران،تهران،خجسته،1381،چ دوم.
منبع:تاریخ در آیینه ی پژوهش، شماره ی 20
/ن