ارتباطات‌ جمعی‌ و فرهنگ‌(3)

از جهاتی‌ انتقاد مطرح‌ شده‌ در مورد فرهنگ‌ توده‌ای‌ بسیار نزدیک‌ است‌ به‌ آنچه‌ در انواع‌ نظریه‌های‌ جامعه‌ توده‌ای‌ معاصر مطرح‌ شده‌ است‌.در نظریه‌ انتقادی‌ تاکید بر فرهنگ‌ رسانه‌های‌ جمعی‌ است‌، فرهنگی‌ که‌ تاثیر زیادی‌ بر جلوگیری‌ از انجام‌ تغییر بنیادی‌ دارد و همچنان‌ در سطور مختلف‌ این‌ نظریه‌ زنده‌ نگاه‌ داشته‌ شده‌ است‌. عموماً «صنعت‌ آگاهی‌» نگاه‌های‌ منتقدانه‌ را تحمل‌ کرده‌ است‌. به‌خصوص‌ زمانی‌ که‌ معلوم‌ شد مفهوم‌ وسیع‌تر «هژمونی‌» مستلزم‌ محاسبه‌ اثرات‌ رسانه‌ بر آگاهی‌ است‌؛
چهارشنبه، 26 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارتباطات‌ جمعی‌ و فرهنگ‌(3)
ارتباطات‌ جمعی‌ و فرهنگ‌(3)
ارتباطات‌ جمعی‌ و فرهنگ‌(3)






از جهاتی‌ انتقاد مطرح‌ شده‌ در مورد فرهنگ‌ توده‌ای‌ بسیار نزدیک‌ است‌ به‌ آنچه‌ در انواع‌ نظریه‌های‌ جامعه‌ توده‌ای‌ معاصر مطرح‌ شده‌ است‌.در نظریه‌ انتقادی‌ تاکید بر فرهنگ‌ رسانه‌های‌ جمعی‌ است‌، فرهنگی‌ که‌ تاثیر زیادی‌ بر جلوگیری‌ از انجام‌ تغییر بنیادی‌ دارد و همچنان‌ در سطور مختلف‌ این‌ نظریه‌ زنده‌ نگاه‌ داشته‌ شده‌ است‌. عموماً «صنعت‌ آگاهی‌» نگاه‌های‌ منتقدانه‌ را تحمل‌ کرده‌ است‌. به‌خصوص‌ زمانی‌ که‌ معلوم‌ شد مفهوم‌ وسیع‌تر «هژمونی‌» مستلزم‌ محاسبه‌ اثرات‌ رسانه‌ بر آگاهی‌ است‌؛ مفهوم‌ «کالایی‌ شدن‌ فرهنگ‌» به‌ عنوان‌ ابزاری‌ برای‌ آزمایش‌ تجاری‌ شدن‌ فرهنگ‌ و کارکرد تبلیغات‌ توسعه‌ یافت‌.نظریه‌ «کالایی‌ شدن‌» ریشه‌ در گروندیسه‌ مارکس‌ دارد. او می‌گوید اشیاء به‌ جای‌ داشتن‌ صرفاً ارزش‌ استفاده‌ ذاتی‌، با به‌ دست‌ آوردن‌ ارزش‌ مبادله‌، به‌ کالا تبدیل‌ می‌شوند. به‌ همین‌ صورت‌ محصولات‌ فرهنگی‌ (در قالب‌ تصورها، اندیشه‌ها و نمادها) در بازار رسانه‌ها به‌ عنوان‌ کالا تولید و فروخته‌ می‌شود. مصرف‌کنندگان‌ می‌توانند این‌ محصولات‌ را برای‌ کسب‌ رضایت‌خاطر، سرگرمی‌ و دریافت‌ مفاهیم‌ غیرواقعی‌ از جایگاه‌مان‌ در جهان‌، مبادله‌ کنند. مفاهیمی‌ که‌ غالباً تیرگی‌ و ابهام‌ را در ساختار واقعی‌ جامعه‌ ایجاد می‌کند و پیامد آن‌ اخلال‌ در تبعیت‌ ما از جامعه‌ است‌ (آگاهی‌ کاذب‌). این‌ یک‌ فراگرد ایدئولوژیک‌ است‌ که‌ به‌ صورت‌ گسترده‌ از طریق‌ وابستگی‌ ما به‌ رسانه‌های‌ جمعیِ تجاری‌، هدایت‌ می‌شود.نظریه‌ کالایی‌ شدن‌ به‌ خوبی‌ در تفسیر جریان‌ تبلیغات‌ تجاری‌ کاربرد دارد (ویلیامسون‌، ۱۹۷۸). البته‌ این‌ نظریه‌ دلالت‌ وسیع‌تری‌ دارد. عموماً هر چه‌ بیشتر هنر و فرهنگ‌ به‌ کالا تبدیل‌ می‌شود، توان‌ انتقادی‌ خود را بیشتر از دست‌ می‌دهد و امتیازهای‌ ارزش‌ ذاتی‌ جای‌ خود را به‌ معیارهای‌ بازاری‌ عرضه‌ و تقاضا می‌دهد و یا با آن‌ برابر می‌شود.

هژمونی‌

مفهوم‌ «هژمونی‌» توسط‌ نظریه‌پردازان‌ انتقادی‌، از اصطلاح‌ گرامشی‌ برای‌ ایدئولوژی‌ حاکم‌ (۱۹۷۱) به‌ عاریت‌ گرفته‌ شده‌ است‌. اصطلاحی‌ که‌ کمک‌ می‌کند به‌ ضم‌ این‌که‌ چگونه‌ فرهنگ‌ رسانه‌ای‌ (اخبار، سرگرمی‌، داستان‌) به‌ حفظ‌ و تداوم‌ جامعه‌ طبقاتی‌ کمک‌ می‌کند. هژمونی‌ به‌ مجموعه‌ تقریباً مرتبطی‌ از عقاید حاکم‌ برمی‌گردد که‌ در یک‌ جامعه‌ نفوذ دارد اما به‌ شکلی‌ که‌ این‌ مجموعه‌ نظم‌ موجود، قدرت‌ و ارزش‌های‌ طبیعی‌ شده‌ را بدیهی‌ و قابل‌ درک‌ با حس‌ مشترک‌ بسازد. ایدئولوژی‌ حاکم‌، تحمیل‌ نیست‌ اما به‌نظر می‌آید که‌ در نتیجه‌ یک‌ اجماع‌ مسلم‌ پدید می‌آید. هژمونی‌ تمایل‌ دارد که‌ مخالفت‌ غیرقابل‌ قبول‌ را با جایگاه‌ به‌ عنوان‌ مخالف‌ و منحرف‌ تعریف‌ کند. در واقع‌ هژمونی‌ توجیه‌ دائم‌ وضعیت‌ اجتماعی‌ است‌؛ کاری‌ که‌ بیشتر به‌ وسیله‌ گفتمان‌ می‌شود تا قدرت‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌. (هال‌ ۱۹۸۲).رسانه‌های‌ جمعی‌ واقعیت‌ را تعریف‌ نمی‌کنند بلکه‌ امکان‌ عرضه‌ توجیهات‌ آنهایی‌ را که‌ بر مسند قدرت‌ تکیه‌ زده‌اند فراهم‌ می‌کنند. این‌ همان‌ رابطه‌ای‌ است‌ که‌ فرهنگ‌شناسان‌ بین‌ نظریه‌های‌ سیاسی‌ ـ اقتصادی‌ نظارت‌ (کنترل‌) برقرار کرده‌اند.ایدئولوژی‌ به‌ عنوان‌ تعریفی‌ تحریف‌ شده‌ از واقعیت‌ به‌ بیان‌ آلتوسر (۱۹۷۱) و «روابط‌ خیالی‌ افراد با وضعیت‌ واقعی‌ هستی‌شان‌» به‌ گونه‌ای‌ نیست‌ که‌ با زور توسط‌ طبقه‌ حاکم‌ تحمیل‌ شود اما نفوذ فرهنگی‌ عمیق‌ و سنجیده‌ای‌ را ایجاب‌ می‌کند که‌ حقیقت‌ را در لفافه‌ اما به‌ شکلی‌ منطقی‌ تفسیر می‌کند به‌ قول‌ هال‌:
«مفهوم‌ سلطه‌ ـ به‌ معنی‌ تحمیل‌ مستقیم‌ چارچوب‌ مشخص‌ به‌ واسطه‌ نیروی‌ زیاد یا جبر ایدئولوژیکی‌ ـ بر طبقه‌ زیردست‌ آن‌چنان‌ واضح‌ و صریح‌ نیست‌ که‌ پیچیدگی‌ها و مشکلات‌ آن‌ روشن‌ شود. باید توجه‌ داشت‌ سلطه‌ همان‌گونه‌ که‌ در حالت‌ آگاهی‌ عمل‌ می‌کند در حالت‌ ناآگاه‌ نیز عمل‌ می‌نماید: آن‌ را باید بیشتر به‌ عنوان‌ محصول‌ نظام‌ روابط‌ ضمنی‌ مورد مطالعه‌ قرار داد تا تمایلات‌ آشکار عامدانه‌ افراد در فعالیت‌های‌ قانونمند یا استثنایی‌ که‌ در زبان‌ یا گفتار نقش‌ ایفا می‌کند.» (ص‌ ۵۲، ۱۹۸۲)این‌ روش‌ موجب‌ شد، توجه‌ به‌ این‌ جلب‌ شود که‌ روابط‌ سرمایه‌داری‌ باید کم‌وبیش‌ با توجه‌ به‌ رضایت‌ آزادانه‌ طبقه‌ کارگر بازتولید و قانونی‌ شود. پیشرفت‌های‌ انجام‌ شده‌ در روش‌ تحلیل‌ نشانه‌شناختی‌ و ساختاری‌، ابزار لازم‌ برای‌ تحلیل‌ این‌ فراگردها را تهیه‌ می‌کند. روش‌هایی‌ که‌ ساختارهای‌ نهفته‌ معنا را آشکار و روشن‌ می‌کند.
پیشرفت‌های‌ بعدی‌ نظریه‌های‌ انتقادی‌ فرهنگی‌: مکتب‌ مطالعات‌ فرهنگی‌
نظریه‌های‌ انتقادی‌ فرهنگی‌ اینک‌ بسط‌ یافته‌ و بسیار فراتر از وابستگی‌های‌ اولیه‌ قرار گرفته‌ است‌؛ وابستگی‌هایی‌ که‌ تسلط‌ ایدئولوژیکی‌ در آن‌ نمایان‌ بود. اما به‌ جهت‌ یا جهاتی‌، مطالعه‌ ایدئولوژی‌ در فرهنگ‌ رسانه‌ای‌ به‌ عنوان‌ موضوع‌ محوری‌ باقی‌ ماند. همان‌گونه‌ که‌ معنی‌ فرهنگ‌ رسانه‌ای‌ برای‌ آزمون‌ گروه‌های‌ معین‌ در جامعه‌ عمل‌ می‌کند؛ گروه‌هایی‌ چون‌ جوانان‌، طبقه‌ کارگر، اقلیت‌های‌ نژادی‌ و سایر ویژگی‌های‌ حاشیه‌ای‌ ساز. نظریه‌، شکافی‌ را در روند شبیه‌سازی‌ و تبعیت‌ عوامل‌ بالقوه‌ منحرف‌ یا مخالف‌ در جامعه‌ ایجاد می‌کند. تحقیقات‌ انجام‌ شده‌ به‌خصوص‌ تحقیقات‌ در مرکز مطالعات‌ فرهنگی‌ معاصر در دانشگاه‌ بیرمینگام‌ در سال‌های‌ دهه‌ هفتاد منجر به‌ معرفی‌ «مکتب‌ بیرمینگام‌» به‌ عنوان‌ محور اصلی‌ برای‌ این‌ روش‌ تحقیق‌ شد.کسی‌ که‌ آثار آن‌ بیشترین‌ پیوند را با این‌ مکتب‌ داشت‌، استوارت‌ هال‌ بود. او در مورد روش‌ مطالعات‌ فرهنگی‌ نوشته‌ است‌:«این‌ روش‌ در مقابل‌ نقش‌ باقیمانده‌ و صرفاً بازتابی‌ تخصیص‌ داده‌ شده‌ به‌ ] اشیا با وصف‌ [ «فرهنگی‌» قرار می‌گیرد. این‌ روش‌ به‌ طرق‌ متفاوت‌، فرهنگ‌ را به‌ عنوان‌ چیزی‌ در هم‌ تنیده‌ با تمامی‌ اعمال‌ اجتماعی‌ و به‌ نوبه‌ خود این‌ اعمال‌ را به‌ عنوان‌ چارچوب‌ معمول‌ فعالیت‌ انسانی‌، تصویر می‌کند... این‌ روش‌ با روش‌ اصلی‌ فراساختاری‌ تنظیم‌ روابط‌ بین‌ نیروهای‌ مادی‌ و معنوی‌ مخالف‌ است‌، خصوصاً جایی‌ که‌ جبر (اقتصادی‌) در تمامی‌ معانی‌ ساده‌اش‌ زیربنا را بیان‌ می‌کند... این‌ روش‌ (فرهنگ‌) را به‌ عنوان‌ مجموعه‌ای‌ از ابزارها و ارزش‌هایی‌ معرفی‌ می‌کند که‌ از میان‌ گروه‌ها و طبقات‌ متمایز اجتماعی‌ براساس‌ شرایط‌ و ارتباط‌ تاریخی‌ معین‌ آنها برمی‌خیزد؛ شرایط‌ و ارتباطی‌ که‌ از خلال‌ آن‌ ابزارها و ارزش‌ها در قبال‌ شرایط‌ موجود عمل‌ می‌کنند و پاسخ‌ می‌دهند» (اقتباس‌ از گوریچ‌، ۱۹۸۲، صص‌ ۲۶ـ۷)رهیافت‌ ـ فرهنگی‌، پیام‌ها و عموم‌ را مدنظر قرار می‌دهد؛ به‌ این‌ منظور که‌ با فهم‌ دقیق‌ و نقادانه‌ تجربیات‌ واقعی‌ اجتماعی‌ زیرگروه‌ها در جامعه‌، جوابگوی‌ الگوهای‌ انتخاب‌ و پاسخ‌ در مورد رسانه‌ها باشد.رویکرد انتقادی‌ مکتب‌ بیرمینگام‌ همچنین‌ عهده‌دار تبدیل‌ پرسش‌ ایدئولوژی‌ جای‌ گرفته‌ در متون‌ رسانه‌ای‌ به‌ این‌ پرسش‌ بود که‌ چگونه‌ مخاطبان‌ رسانه‌ باید این‌ ایدئولوژی‌ را (قرائت‌ کنند). استوارت‌ هال‌ در سال‌ ۱۹۸۰ مدل‌ «گفتمان‌ رمزگذاری‌ و رمزگشایی‌ رسانه‌ای‌» را پیشنهاد کرد. در این‌ مدل‌ متون‌ رسانه‌ای‌ بین‌ تولیدکنندگان‌ و مخاطبان‌ آن‌ جای‌ می‌گیرد.
منبع:پایگاه‌اطلاع رسانی‌علوم ارتباطات‌ایران




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط