ز مادر مهربانتر دايه خاتون !
بسياري از رجال عصر قاجاريه خاطرات و يادداشتهايي از دوران زندگي خود، وضع جامعة ايران در آن دوره و اوضاع دربار باقي گذاردهاند. در ميان اين خاطرات و نوشتهها ، يادداشتهاي ميرزا محمود خان احتشامالسلطنه پسر علاءالدوله اميرنظام قاجار از ويژگي خاصي برخوردار است. احتشامالسلطنه مدتي سركنسول ايران در عراق بود، از سال 1319 قمري تا 1323 وزيرمختار ايران در آلمان بود و از 1325 تا 1326قمري رياست مجلس شوراي ملي را به عهده داشت. خاطرات وي از دوران سفيركبيري در آلمان جالب و نشاندهندة انحطاط دربار قاجاريه است. مهمترين بخش اين خاطرات، شرح دومين سفر مظفرالدين شاه به فرنگ است. احتشامالسلطنه در اين باره چنين مينويسد:
« از تهران دستور و اطلاع رسيد كه بر حسب دعوت بعضي از دول(!) شاه قصد مسافرت فرنگ دارند و به برلن هم خواهند آمد و فلان تعداد از اجزاء، ملتزم ركاب ميباشند.
براي من كه تا اندازهاي مسبوق به حالت اعليحضرت بودم و اجزاء دولت و درباريان او را كه رذلتر از اوباش بازار بودند خوب ميشناختم، وصول اين خبر بهجت اثر(!!) ماية مصيبت و عذاب و ناراحتي گرديد؛ زيرا من تازه به برلن و محل مأموريتم وارد شده بودم و هنوز طرز زندگي و ادارة اين مملكت (آلمان) را نميدانستم.
در اولين برخوردها با مقامات سياسي و دولتي آلمان احساس كردم كه چون مانند دولتين روس و انگليس و حتي به قول خودشان به قدر فرانسه و بلژيك در ايران منافع ندارند، نسبت به مملكت ما بيتفاوت ميباشند...
وظيفة من براي مهيا كردن دولت و كشور آلمان جهت پذيرايي از شاه ايران و ملتزمين ركاب او بسيار دشوار بود. دولت آلمان پس از اينكه اصل بازديد پادشاه ايران و پذيرايي از او را پذيرفت در قبول پذيرايي از قريب يك صد نفر همراهان كه مركب از صدراعظم و بعضي از وزراء و درباريان و رجال تا نوكر و پيشخدمت و قراول و يساول و دلقك و روضهخوان و معينالبكاء و امثالهم بود اشكالتراشي ميكرد و حق هم با وزارت خارجه آلمان بود... بالجمله اين مسائل به هر شكلي بود قرارش گذارده شد و دولت آلمان را راضي به پذيرايي رسمي از شاه و خيل همراهان و ملتزمين ركاب او كردم.»
احتشامالسلطنه به دشواري ديگر خود كه مسئله «نشان» بود اشاره ميكند و مينويسد:
« تازه بعد از موافقت دولت آلمان، مسئله «نشان» به ميان آمد و مراسلات و مذاكرات و تلگرافات پيدرپي. در اين زمينه مشكلات از تهران آغاز شد. از صدراعظم تا پسر سيد بحريني و قهوهچي باشي و غيره «نشان» ميخواستند و در اطراف نوع و اعتبار آن نيز هر يك توقعات و گفتگوهايي داشتند.
اتابك امينالسلطان براي خودش نشان «عقاب سياه» را كه بزرگترين نشانهاي آلمان است ميخواست و دليل استحقاقش اين بود كه روسها به من نشان «سنت اندر» دادند و من به ملاحظة اينكه به شاه هم همين نشان را ميدادند قبول نكردم. آلمانها گفتند كه امپراطور آلمان ميفرمايند اشخاصي ميتوانند نشان عقاب سياه داشته باشند كه من خود شخصاً ايشان را بشناسم و وزارت خارجه پيشنهاد مخصوص و مقيد به شرح خدمات و سوابق دوستي با دولت و ملت آلمان برايشان داده باشد، و ديگر اينكه اگر روسها به صدراعظم ايران نشان «سنت اندر» ميدهند، در ازاي خدماتي است كه متقابلاً از او انتظار دارند؛ ما چيزي انتظار نداريم.
دردسر نشان صدراعظم به هر صورت قابل حل بود، زيرا براي شخص صدراعظم ملازم پادشاه، گرفتن نشان از هر درجه و نوع امكانپذير بود. اما ساير همراهان بلامحل دستبردار نبودند و در سر مسئله نشان هر يك از ايشان مذاكرات داشتيم و تحصيل نشان براي آنان، مسئله حياتي براي من شده بود. هر يك از اعضاي پست خلوت، بر مزاج پادشاه همانقدر نفوذ داشت كه صدراعظم داشت.
يكي از ادعاهاي بامزة مظفرالدين شاه اين بود كه ميفرمودند: قصة نشان اين همه طول و تفصيل ندارد. ما هم متقابلاً به اجزاء امپراطور و مأمورين دولت آلمان نشان خود را مرحمت ميكنيم. غافل از اين كه هر كس كه در چهل پنجاه سال اخير، از دربار معدلتمدار به فرنگستان آمده نشانهاي دولت عليه را با فرامين سفيد مهر دوجين دوجين فروخته يا به عوض انعام به اين و آن بخشيده و هر كس مايل به داشتن نشانهاي دولت شاهنشاهي بوده عاليترين انواع آن را به دست آورده است و ديگر اين نشانها و فرامين مبارك در فرنگستان پشيزي نميارزد.»(1)
احتشامالسلطنه مسئله «نشان» گرفتن شاه و ملازمانش را به نحوي حل ميكند. اما مسئله ترس و ناراحتي شاه ايران از سرعت و حركت قطار راهآهن نيز دشواري بزرگي است كه براي او وجود دارد. احتشامالسلطنه خود در اين باره مينويسد:
«مسئله مهمتر اين بود كه اعليحضرت قَدَر قدرت از سرعت راهآهن تغيير حالت ميدادند و متوقع بودند راهآهن مثل كجاوههاي خودمان لنگان لنگان حركت كند. اين مطلب در دستورالعملها و مراسلات دولتي مكرر تأكيد شده بود كه بايستي قطار حامل اعليحضرت آهسته و به ميل و دلخواه ذات اقدس حركت كند. من به هيچ زبان نتوانستم امناي دولت عليه را متوجه كنم كه صدها رشته خطآهن در هر يك از ممالك فرنگ به يكديگر اتصال دارد و در هر لحظه صدها قطار از ايستگاههاي مختلف حركت ميكند و از روي آن خطوط ميگذرد، كه اگر ساعت حركت و سرعت و موقع وصول به مقصد يكي از آنها يك دقيقه پس و پيش شود، نظام كلي تمام خطوط آهن در سراسر فرنگستان به هم ميخورد. به همين ملاحظه، مسئولين خطوط آهن ساعت و دقيقة ورود و خروج و مدت توقف قطار را در هر يك از ايستگاهها چاپ زده و در جاي معين نصب كردهاند. فلذا انجام اوامر دولت در زمينه قطار مخصوص حامل اعليحضرت تقريباً غيرممكن و موكول به ايجاد اختلال در حركت تمام خطوط آهن فرنگستان است.
در اين خصوص هم باز دچار اشكالات و اسباب خنده نزد مسئولين امور آلمان شديم و سرانجام با ايشان تباني كرديم كه به عرض برسانيم قطار آهسته حركت ميكند اما سرعت سير مجاز خود را داشته باشد.»(2)
« در قضيه سير ملوكانه كه از فرانسه به آلمان تشريففرما ميشدند قضيه مضحك و خنده و خجالتآور ديگري هم داشتيم و آن اين بود كه دستور دادند از وزارت خارجه و دولت آلمان درخواست كنم كه خط سير اعليحضرت از فرانسه تا برلن را طوري انتخاب نمايند كه قطار از آلزاس و لرن(3) عبور نكند، زيرا خاطر مبارك از ملاحظة آن نقاط مكدر خواهد شد؛ يعني نميتوانند تحمل نمايند و به چشم مبارك خود مشاهده كنند كه آلزاس و لرن، ملك طلق و سرزمين تاريخي متعلق به فرانسه در تصرف آلمانها باشد «زمادر مهربانتر، دايه خاتون!» كه البته چون طرح اين خواهش بيمزه و ابلهانه از جانب كسي كه خود را به زور مهمان كرده است، به مهماندار دور از نزاكت بود و موضوع به هيچوجه ارتباطي به ما و شئون پادشاه و دولت ايران نداشت، ترجيح دادم آن را مسكوت بگذارم و قصه را به تقدير بسپارم. چه بسا آلمانها خود بيخيال خط سير را چنانكه شاه و دولت ايران درخواست كردهاند قرار دهند، كه البته خواهيم ديد اين طور نشد.»
آلمانها عمداً قطاري را كه از ايالت آلزاس و لرن عبور ميكند انتخاب ميكنند و چون به شهر تاريخي استراسبورگ مركز اين ايالت ميرسند، مهندسالممالك به اين امر اعتراض ميكند و ميگويد كه «خاطر ذات مبارك ملوكانه مكدر ميشود». دكتر رزن مهماندار اول آلماني با خشم فراوان ميگويد: «ما اينجا را از شما و پدر شما غصب نكردهايم و از فرانسه گرفتهايم. به شما چه ربطي دارد كه اين قدر اظهار تعصب مي نماييد و از فرانسويان فرانسويتر شدهايد؟». و آنگاه خطاب به احتشامالسلطنه ميگويد:
« ما نفهميديم كه اعليحضرت پادشاه ايران و اطرافيانشان، از جمله همين آقا، نسبت به ايالات وسيع و ذيقيمتي كه روس و انگليس و ترك و افغان از چهار گوشه ايران كه حفظ و حراست آن سپرده به ايشان است غصب و تجزيه نمودهاند، چرا اين قبيل احساسات و تعصبات را ابراز نمينمايند و چطور سلاطين ايران و وزراء و درباريان مرتباً در رفت و بازگشت به اروپا، ايالات و شهرهاي قفقاز را بدون كمترين ناراحتي و احساسات مختلف، زير پا ميگذارند؟»(4)
به نقل از هزار و يك حكايت تاريخي ، محمود حكيمي ، جلد 4 ، انتشارات قلم
« از تهران دستور و اطلاع رسيد كه بر حسب دعوت بعضي از دول(!) شاه قصد مسافرت فرنگ دارند و به برلن هم خواهند آمد و فلان تعداد از اجزاء، ملتزم ركاب ميباشند.
براي من كه تا اندازهاي مسبوق به حالت اعليحضرت بودم و اجزاء دولت و درباريان او را كه رذلتر از اوباش بازار بودند خوب ميشناختم، وصول اين خبر بهجت اثر(!!) ماية مصيبت و عذاب و ناراحتي گرديد؛ زيرا من تازه به برلن و محل مأموريتم وارد شده بودم و هنوز طرز زندگي و ادارة اين مملكت (آلمان) را نميدانستم.
در اولين برخوردها با مقامات سياسي و دولتي آلمان احساس كردم كه چون مانند دولتين روس و انگليس و حتي به قول خودشان به قدر فرانسه و بلژيك در ايران منافع ندارند، نسبت به مملكت ما بيتفاوت ميباشند...
وظيفة من براي مهيا كردن دولت و كشور آلمان جهت پذيرايي از شاه ايران و ملتزمين ركاب او بسيار دشوار بود. دولت آلمان پس از اينكه اصل بازديد پادشاه ايران و پذيرايي از او را پذيرفت در قبول پذيرايي از قريب يك صد نفر همراهان كه مركب از صدراعظم و بعضي از وزراء و درباريان و رجال تا نوكر و پيشخدمت و قراول و يساول و دلقك و روضهخوان و معينالبكاء و امثالهم بود اشكالتراشي ميكرد و حق هم با وزارت خارجه آلمان بود... بالجمله اين مسائل به هر شكلي بود قرارش گذارده شد و دولت آلمان را راضي به پذيرايي رسمي از شاه و خيل همراهان و ملتزمين ركاب او كردم.»
احتشامالسلطنه به دشواري ديگر خود كه مسئله «نشان» بود اشاره ميكند و مينويسد:
« تازه بعد از موافقت دولت آلمان، مسئله «نشان» به ميان آمد و مراسلات و مذاكرات و تلگرافات پيدرپي. در اين زمينه مشكلات از تهران آغاز شد. از صدراعظم تا پسر سيد بحريني و قهوهچي باشي و غيره «نشان» ميخواستند و در اطراف نوع و اعتبار آن نيز هر يك توقعات و گفتگوهايي داشتند.
اتابك امينالسلطان براي خودش نشان «عقاب سياه» را كه بزرگترين نشانهاي آلمان است ميخواست و دليل استحقاقش اين بود كه روسها به من نشان «سنت اندر» دادند و من به ملاحظة اينكه به شاه هم همين نشان را ميدادند قبول نكردم. آلمانها گفتند كه امپراطور آلمان ميفرمايند اشخاصي ميتوانند نشان عقاب سياه داشته باشند كه من خود شخصاً ايشان را بشناسم و وزارت خارجه پيشنهاد مخصوص و مقيد به شرح خدمات و سوابق دوستي با دولت و ملت آلمان برايشان داده باشد، و ديگر اينكه اگر روسها به صدراعظم ايران نشان «سنت اندر» ميدهند، در ازاي خدماتي است كه متقابلاً از او انتظار دارند؛ ما چيزي انتظار نداريم.
دردسر نشان صدراعظم به هر صورت قابل حل بود، زيرا براي شخص صدراعظم ملازم پادشاه، گرفتن نشان از هر درجه و نوع امكانپذير بود. اما ساير همراهان بلامحل دستبردار نبودند و در سر مسئله نشان هر يك از ايشان مذاكرات داشتيم و تحصيل نشان براي آنان، مسئله حياتي براي من شده بود. هر يك از اعضاي پست خلوت، بر مزاج پادشاه همانقدر نفوذ داشت كه صدراعظم داشت.
يكي از ادعاهاي بامزة مظفرالدين شاه اين بود كه ميفرمودند: قصة نشان اين همه طول و تفصيل ندارد. ما هم متقابلاً به اجزاء امپراطور و مأمورين دولت آلمان نشان خود را مرحمت ميكنيم. غافل از اين كه هر كس كه در چهل پنجاه سال اخير، از دربار معدلتمدار به فرنگستان آمده نشانهاي دولت عليه را با فرامين سفيد مهر دوجين دوجين فروخته يا به عوض انعام به اين و آن بخشيده و هر كس مايل به داشتن نشانهاي دولت شاهنشاهي بوده عاليترين انواع آن را به دست آورده است و ديگر اين نشانها و فرامين مبارك در فرنگستان پشيزي نميارزد.»(1)
احتشامالسلطنه مسئله «نشان» گرفتن شاه و ملازمانش را به نحوي حل ميكند. اما مسئله ترس و ناراحتي شاه ايران از سرعت و حركت قطار راهآهن نيز دشواري بزرگي است كه براي او وجود دارد. احتشامالسلطنه خود در اين باره مينويسد:
«مسئله مهمتر اين بود كه اعليحضرت قَدَر قدرت از سرعت راهآهن تغيير حالت ميدادند و متوقع بودند راهآهن مثل كجاوههاي خودمان لنگان لنگان حركت كند. اين مطلب در دستورالعملها و مراسلات دولتي مكرر تأكيد شده بود كه بايستي قطار حامل اعليحضرت آهسته و به ميل و دلخواه ذات اقدس حركت كند. من به هيچ زبان نتوانستم امناي دولت عليه را متوجه كنم كه صدها رشته خطآهن در هر يك از ممالك فرنگ به يكديگر اتصال دارد و در هر لحظه صدها قطار از ايستگاههاي مختلف حركت ميكند و از روي آن خطوط ميگذرد، كه اگر ساعت حركت و سرعت و موقع وصول به مقصد يكي از آنها يك دقيقه پس و پيش شود، نظام كلي تمام خطوط آهن در سراسر فرنگستان به هم ميخورد. به همين ملاحظه، مسئولين خطوط آهن ساعت و دقيقة ورود و خروج و مدت توقف قطار را در هر يك از ايستگاهها چاپ زده و در جاي معين نصب كردهاند. فلذا انجام اوامر دولت در زمينه قطار مخصوص حامل اعليحضرت تقريباً غيرممكن و موكول به ايجاد اختلال در حركت تمام خطوط آهن فرنگستان است.
در اين خصوص هم باز دچار اشكالات و اسباب خنده نزد مسئولين امور آلمان شديم و سرانجام با ايشان تباني كرديم كه به عرض برسانيم قطار آهسته حركت ميكند اما سرعت سير مجاز خود را داشته باشد.»(2)
« در قضيه سير ملوكانه كه از فرانسه به آلمان تشريففرما ميشدند قضيه مضحك و خنده و خجالتآور ديگري هم داشتيم و آن اين بود كه دستور دادند از وزارت خارجه و دولت آلمان درخواست كنم كه خط سير اعليحضرت از فرانسه تا برلن را طوري انتخاب نمايند كه قطار از آلزاس و لرن(3) عبور نكند، زيرا خاطر مبارك از ملاحظة آن نقاط مكدر خواهد شد؛ يعني نميتوانند تحمل نمايند و به چشم مبارك خود مشاهده كنند كه آلزاس و لرن، ملك طلق و سرزمين تاريخي متعلق به فرانسه در تصرف آلمانها باشد «زمادر مهربانتر، دايه خاتون!» كه البته چون طرح اين خواهش بيمزه و ابلهانه از جانب كسي كه خود را به زور مهمان كرده است، به مهماندار دور از نزاكت بود و موضوع به هيچوجه ارتباطي به ما و شئون پادشاه و دولت ايران نداشت، ترجيح دادم آن را مسكوت بگذارم و قصه را به تقدير بسپارم. چه بسا آلمانها خود بيخيال خط سير را چنانكه شاه و دولت ايران درخواست كردهاند قرار دهند، كه البته خواهيم ديد اين طور نشد.»
آلمانها عمداً قطاري را كه از ايالت آلزاس و لرن عبور ميكند انتخاب ميكنند و چون به شهر تاريخي استراسبورگ مركز اين ايالت ميرسند، مهندسالممالك به اين امر اعتراض ميكند و ميگويد كه «خاطر ذات مبارك ملوكانه مكدر ميشود». دكتر رزن مهماندار اول آلماني با خشم فراوان ميگويد: «ما اينجا را از شما و پدر شما غصب نكردهايم و از فرانسه گرفتهايم. به شما چه ربطي دارد كه اين قدر اظهار تعصب مي نماييد و از فرانسويان فرانسويتر شدهايد؟». و آنگاه خطاب به احتشامالسلطنه ميگويد:
« ما نفهميديم كه اعليحضرت پادشاه ايران و اطرافيانشان، از جمله همين آقا، نسبت به ايالات وسيع و ذيقيمتي كه روس و انگليس و ترك و افغان از چهار گوشه ايران كه حفظ و حراست آن سپرده به ايشان است غصب و تجزيه نمودهاند، چرا اين قبيل احساسات و تعصبات را ابراز نمينمايند و چطور سلاطين ايران و وزراء و درباريان مرتباً در رفت و بازگشت به اروپا، ايالات و شهرهاي قفقاز را بدون كمترين ناراحتي و احساسات مختلف، زير پا ميگذارند؟»(4)
به نقل از هزار و يك حكايت تاريخي ، محمود حكيمي ، جلد 4 ، انتشارات قلم
پينويسها:
1ـ خاطرات احتشامالسلطنه، به كوشش سيدمحمد مهدي موسوي، انتشارات زوار، تهران ـ 1367، ص 473.
2ـ همان مأخذ، ص 474.
3ـ ايالت «آلزاس و لرن» در طول تاريخ بارها بين فرانسه و آلمان دست به دست گشته است.
4ـ همان مأخذ، ص 477.
/ن