مشخصات کتاب
نام کتاب | من زنده ام |
نویسنده | معصومه آباد |
ناشر | بروج |
سال چاپ | 1396 |
رده سنی | بزرگسال |
ژانر | انقلاب، دفاع مقدس |
کشور سازنده | ایران |
تعداد صفحات | 640صفحه |
شخصیت اصلی | معصومه آباد |
خلاصه ای از داستان
معصومه دختری فعال و سخت کوش که از 17 سالگی عضو نیرو های هلال احمر بود. او در خانواده ای شلوغ به دنیا آمد. پس از انقلاب به یتیم خانه ای در آبادان رفت و مشغول به کار شد. در زمان جنگ معصومه به همراه همکارانش 120 کودک یتیم و بی سرپرست را از آبادان به شیراز منتقل کرد. در روز چهارشنبه 23 مهر 1359 زمانی که معصومه می خواست از شیراز به آبادان برگردد، با همکارانش از جمله « شمسی بهرامی» سوار ماشینی شدند و به طرف آبادان حرکت کردند.داستان اصلی معصومه از این جا شروع می شود که در راه بازگشت اسیر رژیم بعثی عراق می شوند. نظامیان عراقی به شمسی و معصومه لقب بنات الخمینی (دختران امام خمینی) و ژنرال داده بودند. اولین زندانی که در دوران اسارت می روند، زندان تنومه بود. در آن جا با دختری به نام «فاطمه ناهیدی» آشنا می شوند. بعد از آن دختری به نام «حلیمه آزموده» به آن سه دختر اضافه می شود.
عراقی ها تصمیم می گیرند دختران را به بدترین زندان یعنی زندان الرشید بغداد و بعد از آن به اردوگاه موصل و عنبر ببرند. این دختران چهار سال در بند اسارت رژیم بعثی عراق می مانند. اما هیچ نام و نشانی از این4 دختر در صلیب سرخ نبود. دخترها برای این که خانواده هایشان از زنده بودنشان با خبر بشوند به مدت 20 روز اعتصاب غذا کردند. در نهایت عراق به 6 نفر از اعضا ی صلیب سرخ اجازه ملاقات با این دختران را دادند. این بانوان اسیر دارای کد اسارات شدند. بعد از آن کاغذی به هر کدامشان دادند تا تنها یک جمله برای خانواده هایشان بنویسند تا فردا صبح به دست والدینشان برسد.
معصومه می نویسد: « من زندهام ... بیمارستان الرشید بغداد. معصومه آزاد 1361/02/23» این نامه به همراه عکسی که صلیب سرخ از او انداخته بود به دست والدینش می رسد.
شخصیت های شاخاص در داستان
از شخصیت های اصلی این داستان می توان به 4 بانوی اسیر ایران نیز اشاره کرد«خانم دکتر معصومه آزاد»، «شمسی بهرامی»، « فاطمه ناهیدی» ، «حلیمه آزموده».مشخصات نویسنده
معصومه آباد متولد 1341 در شهر آبادان چشم به جهان گشود. او در سن 18 سالگی 1352 به اسارت حکومت بعث عراق در آمد و در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۶۲ آزاد شدو از جمله زنان جانباز و آزاده میهن مان ایران به حساب می آیند. سپس بعد از آزادی مدتی در دانشگاه لندن در رشتهٔ «جنینشناسی» تحصیل کردند، اما انصراف داند و در دانشگاه شهید بهشتی در رشتهٔ بهداشت باروری تحصیل کرند و مدرک دکتری گرفتد.ایشان به عضویت در سومین دوره شورای شهر تهران، مسئول درمانگاه محرومین درون مرزی ۱۳۶۷–۱۳۶۶، رئیس بخش زنان و زایمان بیمارستان نجمیه ۱۳۷۷–۱۳۷۵، مسئول مؤسسه فرهنگی بروج، و مشاور مدیر کل شهرداری تهران فعالیت داشتند.
معصومه آباد در انتخابات چهارمین دوره شورای شهر تهران در لیست آبادگران ایران اسلامی قرار داشته و توانست به شورای چهارم نیز راه پیدا کند.
ایشان در سال1396 تصمیم گرفتند شرح حال روزهای اسارت خود را در کتاب «من زنده ام» بازگو کنند.
نظر منتقدان درباره کتاب« من زنده ام»
+ مقام رهبری درباره این کتاب می فرمایند:«کتاب را با احساس دوگانهی اندوه و افتخار و گاه از پشت پردهی اشک، خواندم... این نیز از نوشتههایی است که ترجمهاش لازم است».+حاج قاسم سلیمانی بعد از خواندن کتاب « من زنده ام» نامه ای به بانو آباد نوشتند با این مضمون:
«بسمه تعالی
خواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همه جا با تعصب مراقبت می کردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند. و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس بدنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟آخر مجبور شدم روی عکست را با کاغذ بچسبانم تا نامحرمی او را نبیند.
برادرت
بغداد
«سلیمانی»
+ و همچنین با نامه ای دیگر از طرف حاج قاسم به خانم آزاد:
«خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی.
سعی کن در این آزادی اسیر نشوی
انشالله کتابت را به همه زبان ها ترجمه می کنم تا همه بدانند زینب بنت رسول الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است.
به تو بعنوان خواهرم، بعنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار می کنیم.
حقیقتا شگفت زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم.
ساعت ۲۳
(نینوا)
«سلیمانی»
نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب« من زنده ام»
+کتابی بسیار زیبا و دلنشین صبر و استقامت و توکل به خدا را به خوبی معنی کرده عالی بود این کتاب درسهای بسیار آموزنده برای هر کسی که این کتاب را بخواند یا گوش دهد.+کتاب به قدری نثری شیوا و روان داره که من فقط دو روز طول کشید تا تمومش کنم یه چیز دیگه که خیلی جلب توجه می کنه .
+کتاب من زندهام را مطالعه کردم و بارها گریه کردم. خداوند مهربان به همه ازادگان عزیز که صاحب عزت و شرف هستند و سرکار خانم دکتر اباد سلامتی و طول عمر با عزت عنایت فرماید و کشور سرافرازمان را از شر دشمنان و جنگ مصون بدارد.
+کتاب بینظیری بود و باعث افتخار اونجا که گفت سلام ایران سرفراز من یکی از بهترین لحظات زندگیم بود عجیب بود با این که میدونستم خانم معصومه آباد زنده هست و داخل ایران در امنیت کامل هست باز تمام وجودم پر از ترس و اضطراب بود.
برش هایی از کتاب«من زنده ام»
+بعد از نوزده ماه با جسمی نحیف و رخساری رنجور و رنگ پریده برگه نامهام که هنوز خالی از آن دو کلمه بود در دستم بود و باید به دوربین نگاه میکردم و لنز دوربین در واقع چشم وطنم و هموطنم بود که به چشمان من دوخته شده بود و آنها میخواستند از این دریچهی همه چیز را بدانند. فکر کردم با چه حالتی به لنز دوربین خیره شوم که به آنها آرامش دهد. به لنز دوربین خیره شدم برای اینکه به مادر و پدرم و همهی آنهایی که دوستشان داشتم نگاهی فارغ از درد و رنج هدیه کنم. تبسمی گذرا بر لبانم نقش بست. تبسمی که حکایت از بیدردی و شعف بود.+ چطور نامههای مادرم با این همه فشردگی کلمات که تمام سهم فرستنده و گیرنده را پُر میکرد، بدون هیچ سانسوری به دستم میرسد. او حتی از کنارههای سفید نامه هم نمیگذاشت و هر جا که میتوانست مینوشت. یکی از نامههایش که خیلی جگرم را سوزاند و بیقرارم کرد جوابی بود که به اولین نامهام داد. مادرم در آن نامه ملتمسانه و عاجزانه مرا از خدا زنده طلب کرده و این طور تعربف کرده بود که: «یکی از زنهایی که همیشه سرشان به زندگی و حرف مردم گرم است و از همه جا و همه چیز زندگی آدمها سوال میپرسند تا بتوانند نمکی بر زخم دیگران بپاشند، به دیدنم آمد، از احوال تو پرسید و من از غصه فراق و جور روزگار و سختی اسارت و انتظار و امیدهای بیپایانم گفتم و آنقدر گریه کردم که به سکسه افتادم.
هنوز مریم [کوچکترین خواهر راوی کتاب] در بغلم بود و شیر میخورد. انگار میخواست مرا بیشتر از اینکه بسوزم جزغاله کند، گفت خاله دیگه بسپار دست خدا، راضی شو به رضای خدا، دیگه برگشتن او خیری درش نیست، مصلحت برنگشتن او بیشتر از برگشتن است. شاید خدا منتظر است شما رضایت بدهید.