لطایفی از تفسیر سوره حمد (3)

(الله) علم شخص ونام خاص ذات حق تعالى است. در اصل (الاله) بوده و با (لام عهد) اشاره به ذات حق داشته که سپس (علم بالغلبة) گردیده است. همزه (اله) به جهت کثرت استعمال، و براى تخفیف حذف گردیده و سپس لام عهد در لام آن ادغام شده، و با (تفخیم) ادا مى گردد. در ریشه (الله) چهار احتمال داده اند:
چهارشنبه، 9 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لطایفی از تفسیر سوره حمد (3)
لطایفی از تفسیر سوره حمد (3)
لطایفی از تفسیر سوره حمد (3)

گردآوری : پایگاه راسخون




الله :

(الله) علم شخص ونام خاص ذات حق تعالى است. در اصل (الاله) بوده و با (لام عهد) اشاره به ذات حق داشته که سپس (علم بالغلبة) گردیده است.
همزه (اله) به جهت کثرت استعمال، و براى تخفیف حذف گردیده و سپس لام عهد در لام آن ادغام شده، و با (تفخیم) ادا مى گردد.
در ریشه (الله) چهار احتمال داده اند:

1. از (اَلَهَ، یَألَهُ، اِلاهَةً) به معناى (عَبَدَ یعبُد عبادة)

فیروزآبادى مى گوید: لفظ جلاله (الله) از همین ریشه است. و در آن تا بیست وجه گفته اند که صحیح ترین آنها آن است که علم شخصى است، و ازمشتقات محسوب نمى شود. اصل آن (اِله) بر وزن فِعال به معناى (مألوه) است. وهر چیزى که عبادت شود، نزد عبادت کننده (اله) گفته مى شود و به معناى (معبود) است. ولى (اللّه) با این هیأت خاص، نام خاص بارى تعالى است که بر دیگرى اطلاق نمى شود.
راغب اصفهانى مى نویسد:
(ولتخصّصه به قال تعالى: (هل تعلم له سمیّاً) مریم/ 65
چون این نام به او اختصاص دارد، خداوند فرموده: آیا دیگرى که همنام او باشد مى شناسى؟
ییعنى جز ذات حق تعالى، دیگرى به این نام خوانده نشده است.
ابن الانبارى مى نویسد:
(والاصل فى الله: الاه، من اُلِهَ، اذا عُبِدَ و هو مصدر بمعنى مألوه اى معبود. کقولهم: خلق الله، بمعنى مخلوق.) (ابن الانبارى، البیان فى اعراب القرآن ، 1/ 32)

2. برخى اللّه را از ریشه (اَلِهَ یَألَهُ اَلَهاً) به معناى (تحیّر) (سرگردان شد) گرفته اند.

ابن الانبارى مى نویسد:
(وقیل من (ألِهت) اى تحیّرت. فسمّى سبحانه الهاً، لتحیّر العقول فى کنه ذاته و صفاته.)
راغب اصفهانى مى نویسد:
(وقیل من (ألِه) اى تحیّر. و تسمیته تعالى بذلک اشارة الى ماقال أمیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ کَلّ دون صفاته تحبیر الصفات، و ضلّ هناک تصاریف اللغات.) (صدوق، التوحید/42 ; کلینى، محمد بن یعقوب، اصول الکافى، 1/ 134. (با اندکى تغییر در عبارت) ; مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 4/ 269)
گفته اند از (اله) است; یعنى سرگردان شد، و نامیدن خداوند به این نام، اشاره به این سخن امیرمؤمنان(ع) دارد: هرگونه وصفى که زیبنده تر باشد، باز هم از بیان صفت او عاجز آید. و در جست و جوى واژه هاى متناسب آن مقام، جز حیرت و سرگردانى نیفزاید.

3. برخى دیگر، اصل (الاه) را (ولاه) دانسته اند.

از ریشه (وَلَهَ) به معناى (فَزَعَ) و (لَجَأَ) (درمانده شدن و پناه بردن) زیرا خداوند پناه و ملجأ همه خلایق است. وهمه به او پناه مى برند. در این صورت (الاه) به معناى مألوه بوده و همزه آن مقلوب از واو است.
ابن الانبارى مى نویسد:
(وقیل اصله (ولاه) من الوله، لانه یوله الیه فى الحوائج. فأبدلوا من الواو المکسورة همزة. کقولهم فى وشاح:إشاح. و فى وسادة: إسادة.)
راغب مى نویسد:
(و تسمیته بذلک لکون کلّ مخلوق والهاً نحوه، إمّا بالتسخیر فقط، کالجمادات و الحیوانات. و إمّا بالتسخیر و الارادة معاً کبعض الناس. و من هذا الوجه قال بعض الحکماء: الله محبوب الاشیاء کلها. و علیه دلّ قوله تعالى: (وان من شیئ الا یسبّح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم) (اسراء/ 44)
خداوند را الله مى نامند، زیرا همه آفریده ها به او روى آورده و چشم دوخته اند. چه ناخواسته مانند جمادات و حیوانات، و چه خواسته وناخواسته مانند برخى از مردم. از این رو برخى فرهیختگان گفته اند: خداوند، محبوب همه موجودات است و آیه اى که بر تسبیح همه اشیاء دلالت دارد، به همین حقیقت اشارت دارد.

4. احتمال چهارمى نیز هست، که از ریشه (لاه یلوه لیاهاً) باشد که به معناى احتجاب و روى پنهان نمودن است.

ابن الانبارى مى نویسد:
(وقیل هو من (لاهت العروس، تلوه) اذا احتجبت، فهو ـ سبحانه ـ سمّى (الهاً) لانه احتجب من جهة الکیفیة من الاوهام.)
راغب مى نویسد:
(قالوا و ذلک اشارة الى ما قال تعالى: (لاتدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار) و المشارالیه فى قوله: (والظاهر و الباطن).
از میان احتمالات یادشده ضعیف ترین آنها احتمال چهارم است، زیرا اصل (الله) را از (ل و ه) ـ معتل العین ـ مى داند. در صورتى که اصل (الله) ، (الاله) بوده، که معتل الفاء است، چنانکه اشارت رفت.
و اما احتمال اول و دوم (از ریشه (اَلَهَ) به معناى (عبد) یا از ریشه (اَلِهَ) به معناى (تحیّر)) نیز نادرست است، زیرا اساساً در لغت عرب، ماده اله (که فاء الفعل آن همزه اصلى باشد) وجود ندارد. و نیز (اله) به معناى (عبد) چنانچه فیروزآبادى آورده، شاهدى در لغت ندارد، به دلیل آن که اشتقاقات ثلاثى مجرد این ماده استعمال نشده است. خلیل گوید: (الله) اسمى است که هیچ فعلى از آن قابل اشتقاق نیست. (فراهیدى، خلیل بن احمد، العین، 4/ 91)
و (اَلِهَ) به معناى (تحیّر) در اصل همان (وله) است و در معنى با آن یکى است. (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، 1/ 127)
قلب واو مفتوحه در اول کلمه به همزه، در لغت عرب ـ همان گونه که اشارت رفت ـ متداول است گرچه قیاسى نیست. مانند (اناة) که اصل آن (وناة) به معناى بردبارى است و (اجم) که در اصل (وجم) به معناى روى درهم کشیدن از شدت غیظ و ناراحتى و لب فروبستن است و (احد) که در اصل (وحد) بوده و از واحد گرفته شده است. و نیز (أخذ) که برخى به جهت دلائلى اصل آن را (وخذ) مى دانند. (استرآبادى، رضى الدین، شرح شافیه، 2/ 79)
اما قلب واو مکسور اول کلمه به همزه را برخى ـ قیاساً ـ جایز دانسته اند، ولى محقق استرآبادى رضى الدین در شرح وافیه، آن را قیاسى نمى داند. از نمونه هاى این گونه قلب، (إشاح) است که در اصل (وشاح) بوده، یعنى آنچه با آن زینت کنند و (اعاء) که در اصل (وعاء) بوده به معناى ظرف جاى گیر. و (إلدة) که در اصل (ولدة) جمع (ولد) است و(افادة) که اصل آن (وفادة) است به معناى بر کسى فرود آمدن و واردشدن.
سیبویه در (الکتاب) مى نویسد:
بسا شده که عرب، واو مکسور در آغاز کلمه را به همزه بدل مى کنند، زیرا کسره را بر آن سنگین مى شمارند. از آن جمله است: (إسادة) که اصل آن وسادة به معناى بالش است و (إعاء) که در اصل وعاء است. آن گاه شعر ابن مقبل را شاهد مى آورد:
إلاّ الافادة فاستولت رکائبنا عند الجبابیر بالبأساء و النعم . (سیبویه، الکتاب، 2/ 355)
اله از همین قبیل است، که در اصل (ولاه) بوده و از ریشه (اَلِهَ) گرفته مى شود که در اصل (وله) بوده است، واو در (وِلاه) و در (وَله)، به همزه بدل شده است.
و (وَلَهَ) به معناى (تحیّر) یا (فزع) و (لجأ) … به یک مفهوم باز مى گردد. و (اله) به معناى (مألوه) مانند (کتاب) به معناى (مکتوب) از آن جهت به خداوند گفته مى شود که ملجأ و مرجع خلایق است و همه خلایق هنگام حیرت و سرگردانى در زندگى به او پناه مى برند.
همه موجودات به ذات خود عاجز و نیازمندند که به سوى کمال على الاطلاق، روى مى آوردند. ازاین جهت (الله) را به معناى (ذات مستجمع جمیع صفات کمال) دانسته اند، زیرا در هر نقص و کاستى به او رو مى آورند، چرا که او کمال مطلق است.
شیخ صدوق (ره) با سند متصل از امام حسن عسکرى (علیه السلام) روایت مى کند که فرمود:
(الله، هو الذى یتألّه الیه عند الحوائج و الشدائد کلّ مخلوق، و عند انقطاع الرجاء من کل من دونه، و تقطّع الاسباب من جمیع من سواه.)( صدوق، محمد بن على ابن بابویه، معانى الاخبار 4; تفسیر امام حسن عسکرى(ع) / 21 حدیث 5)
(الله) نام کسى است که هر مخلوقى، در هنگام نیازها و سختیها، به او پناه مى برد، آن گاه که همه امیدها از همه کس بریده مى شود و دست از تمامى وسایل و اسباب جز او شسته مى شود.

رحمن و رحیم

امام صادق(علیه السلام) فرمود:
(الرحمان ، اسم خاصّ لصفة عامّة، و الرحیم، اسم عام لصفة خاصّة.) (فیض کاشانى، محمد بن مرتضى، تفسیر الصافى، 1/ 51)
همان طوری که آفتاب عالم تاب که از مشرق خود طلوع می کند، در افاضه نور و پخش اشعه زرین و گرم خود، هیچ قصور و بخلی ندارد و به تمام موجودات زمین به طور رایگان و به نحو مساوی می تابد و از طرف این موجود آسمانی و ستاره فروزان الهی در تابش و پراکندن اشعه خود هیچ گونه تبعیض و خصوصیتی وجود ندارد، همین طور آفریدگار جهان و پروردگار جهانیان نیز در مقام افاضه رحمت و اشراق کمالات به طور رایگان و غیر متناهی، هیچ قصور و نقصان و بخلی ندارد. و ذات مقدس او آمادگی مطلق برای افاضه جمیع فیوضات به تمام ممکنات دارد. ظاهرا این همان مقام رحمانیت او است و چنین به ذهن می رسد که کلمه رحمن حاکی ازین صفت باشد.
و این مقام، که آمادگی مطلق برای گستردن افاضات کامله نسبت به جمیع ممکنات از موجود و غیرموجود و لایق و غیرلایق می باشد، مختص به ذات پروردگار است و کسی در این صفت با او شرکت ندارد، و چنان چه اشیاء در بهره برداری از نور آفتاب مختلفند، بعضی هیچ بهره ندارند و بعضی به طور کم یا زیاد بهره می برند و این اختلاف به ملاحظه اختلاف لیاقت در خود آن ها می باشد، ممکنات نیز نسبت به حضرت باری تعالی چنین می باشند. یعنی بعضی به واسطه نبود موانع، شایسته کسب فیض می شوند، و بعضی دیگر به جهت قصور بی بهره می باشند و این به حسب آنچه به نظر می رسد مقام رحیمیت خداوند متعال است و کلمه مبارکه رحیم، از این مقام حکایت می کند.
خلاصه مطلب این که: بنابر شواهد بسیار کلمه رحمن ممکن است مرادف با مهربان و کلمه رحیم مرادف با بخشنده باشد. و هوالعالم.
ترتیب در کتاب تدوین و تکوین؟
نکته لطیف دیگری که در این آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم است; هم آهنگی کتاب تدوین حق با ترتیب واقعی و تکوینی است. زیرا مبدا تمام صفات جمالیه و جلالیه، ذات واجب الوجود است، و چون ذات او واجب الوجود است مبدا صفت رحمانیت و آماده برای افاضه فیوضات می باشد، و چون آمادگی مطلق دارد، به موارد شایسته; افاضه فیض می فرماید. پس نتیجه این می شود: که چون الله است رحمن است، و چون رحمن است رحیم است. و این نکته برای کسانی که آشنا به فلسفه الهی هستند، بسیار واضح است و از نکات اعجازآمیز این آیه شریفه به شمار می رود.

نزول قرآن از شؤون رحمت است

آغاز به این آیه شریفه، اشعار دارد که نزول قرآن کریم; که مجموعه ای از عقاید و اخلاق و احکام و آداب; و رموز راهنمایی می باشد، از شؤون صفت رحمت است و در سایه این صفت مبارکه واقع شده. یعنی قرآن یکی از آثار رحمانیت و رحیمیت خداوند متعال است که به این صورت ممتاز و اعجازآمیز در آمده و به واسطه فرشتگان بر قلب پاک و نورانی حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله نازل گردیده است و نفوس شایسته را به کمال لایق خود می رساند.
و قرآن کریم با این که یکی از مظاهر رحمانیت و رحیمیت حق است، خود نیز به اذن پروردگار; رحمن است و مانند آفتاب عالم تاب آمادگی برای پخش اشعه هدایت دارد و در قبال این نورانیت، تمام افراد بشر متساوی و یک نواخت هستند. «کلا انها تذکرة فمن شاء ذکره » (مدثر (74) : 54) و رحیم است یعنی همواره عده ای از نفوس شایسته به مقدار استعداد و قابلیت خود از آن بهره مند می شوند. «هدی للمتقین » (بقره / 37)

صفت رحمت

لغت رحمت غیر از انعام یا احسان است، زیرا ممکن است انعام و احسان در مقابل عوضی باشد که به احسان کننده می رسد، ولی رحمت; افاضه رایگان و بدون عوض است. یعنی خداوند متعال آماده برای افاضه به جمیع ممکنات است بدون عوض، و عملا افاضه می کند به موارد شایسته به طور مجان و رایگان ، بدون آن که خود در مقابل آن نفعی ببرد، همان طور که این قرآن را نازل نموده است به منظور گستردن رحمت خود بر آدمیان بدون این که کوچک ترین نفعی به خودش برسد.

الحمدلله رب العالمین

«ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است » .
جمله انشایى است که به منظور ستایش ایراد مى شود، بنابراین در حقیقت جمله فعلیه است که چون اراده ثبات و دوام با آن شده است، به صورت جمله اسمیه آمده و در اصل: احمد الله حمداً بوده است. از این رو، الف و لام (الحمد) تنها براى اشاره به جنس است و نمى تواند براى استغراق باشد، زیرا (حدث) در افعال، به ماهیت اشاره دارد، نه افراد. و (ربّ العالمین) به منزله تعلیل براى این ستایش است، و (الرحمان الرحیم) بیان منشأ این ربوبیت است.
1 - جمله الحمدلله دلالت دارد که ستایش مختص به ذات باری تعالی است و آن موجودی که شایسته ستایش و سپاس می باشد منحصر به ذات واجب الوجود است. و این جمله از سه راه ممکن است حصر را بفهماند:
الف) الف و لام الحمد ظاهر در جنس است که مفادش این است که: ماهیت و حقیقت حمد مختص به ذات باری تعالی می باشد.
ب) تقدیم کلمه حمد بر کلمه لله مشعر به حصر است.
ج) لام در لله ظاهر در اختصاص است.
2 - بنابر آنچه گذشت معنی آیه شریفه چنین است که:
حقیقت و جنس حمد و ستایش اختصاص به ذات واجب الوجود دارد، و این مفهوم، شامل می شود جمیع محامدی راکه از انبیا و اولیا و مؤمنین و سایر مخلوقات صادر گردیده و می گردد و به علاوه دلالت دارد بر این که اصلا حقیقت ستایش اگر چه هیچ وجود خارجی نیز پیدا نکند منحصرا شایسته ذات باری تعالی می باشد. و به اصطلاح فلاسفه اختصاص حمد به ذات واجب الوجود، از لوازم ماهیت و حقیقت حمد است نه از لوازم وجود خارجی، و مصداق تکوینی آن یعنی جنس حمد چه از لسان کسی صادر بشود یا نشود، شایسته ذات خداوند متعال است.
3 - حصر حمد به ذات باری تعالی (که به دو جمله مثبت و منفی تحلیل می شود: یکی این که خداوند شایسته جنس حمد است، و دیگر آن که موجود دیگر شایستگی ندارد) دلالت دارد بر این که آن چه جمال و نیکویی در عالم وجود تحقق پیدا کرده و می کند، همه از جانب خداوند متعال است و نیکو کاری، غیر از وجود حق تعالی وجود ندارد، چنان چه در آیه شریفه دیگر می فرماید:
«ما اصابک من حسنة فمن الله » (نساء (4) : 79) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «و ما بکم من نعمة فمن الله » (نحل (16) : 53)
و در این جهت فرقی نیست در این که احسانی که می رسد به وسیله یک موجود بی اراده باشد مثل ابر که باران می بارد یا به وسیله یک موجود با اراده باشد مانند انسان; زیرا انسانی هم که عمل نیک انجام می دهد تمام شرایین و الیاف وجودش از طرف خداوند آفریده شده است، و در حین انجام عمل نیز به قیومیت او موجود است، به اذن و اراده او ادراک و اراده می کند و فرمان به دست و پا و جوارح خود می دهد تا در نتیجه، عمل خیری انجام می شود، و رمز این که این عمل را، اختیاری می نامیم این است که صاحبش می تواند این مقدمات و جریانات الهی را سد نماید و نمی کند.
مثلا درختی که در جنگل می روید و بارور می شود و بهره می دهد به خواست خداوند متعال است و اگر موجودی می تواند آن درخت را از جا بکند، ومع الوصف نمی کند این درخت و باروری آن مستند به او نمی باشد; بنابراین اگر انسان هم به اختیار و اراده خود احسانی می کند این خود یکی از لشکریان حق متعال است و با آن درخت خودرو که حیوانات و انسان از آن بهره مند می شوند، چندان فرقی ندارد.
4 - چون مفاد کلمه حمد در عربی مرادف است با ستایش بر جمیل و احسان اختیاری، به نظر می رسد که این جمله شریفه دلالت دارد بر این که خداوند متعال مختار است و آنچه از آن منبع فیض صادر می شود به قهر و غلبه و الزام نیست، بلکه به واسطه اراده ازلیه او است که معلول حکمت و مصلحت است، ولی اگر فرموده بود: مدح مختص خداوند متعال است، دلالت بر این فایده نمی کرد.
5 - به نظر می رسد که جمله مبارکه «الحمدلله » دلالت دارد بر این که تمام آن چه در عالم هستی تحقق دارد از نیکویی و جمال، خواه نعمت باشد مانند هوا و آب و میوه و ارزاق و... ، یا موجود جمیلی باشد، ولی برای موجودات زنده به ظاهر اثری نداشته باشد مانند ستاره زهره فرضا، همه مستند به ایجاد و تدبیر حق متعال و رب العالمین است، ولی اگر به جای کلمه حمد لفظ شکر بود، منحصرا اختصاص به نعمت داشت و سایر نیکویی ها را شامل نمی شد.
6 - اعتقاد به این که تمام محامد شایسته مقام او است، مستلزم اعتقاد به این است که جمیع نکویی ها و محاسن عالم وجود از طرف ذات مقدس آفریدگار است و این کاملا مطابق با برهان است، زیرا جمیع موجودات حدوثا و بقائا ممکن می باشد و ممکنات در هر آن و لحظه، در وجود و آثار وجود، محتاج به عنایت واجب الوجود می باشند، چنان چه موجودات ذهنی و تدبیرات مغزی بشری نیاز به عنایت نفس دارند و مادامی که نفس به آنان توجه دارد به زیور وجود آراسته می باشند و به محض این که سلب عنایت و توجه گردد، معدوم می شوند، به همین نحو جمیع ممکنات به عنایت قیوم مطلق و آفریدگار جهان احتیاج دارند، چه در وجود و چه در افعال و تدبیرات وچه در ارادات و تحولات و آن چه از نیکی و خوبی به دست آنان جاری می گردد در سایه عنایت دایمی و احاطه قیومی خداوندی است.
7 - اعتقاد به این که منحصرا خداوند متعال شایسته سپاس و ستایش است چون مستلزم اعتقاد به این است که تمام محاسن و نیکویی های جهان هستی از طرف او است، از نظر تاثیر در اخلاق انسانی بسیار مؤثر است، زیرا انسان را از خاکدان مادیت به عالم بالا و ملکوت اعلی می برد، پرده ها و دیوارهای ضخیم دنیا را پاره و خراب می کند و نظر انسان مسلمان را از موجودات ظلیه ممکنه، به سایه افکن و مسبب حقیقی متوجه می کند، دیگر نه برای کسی کرنش و تعظیم می کند جز به اذن خدا، و نه از مردم و سبب های دیگر توقع و چشم داشت دارد، بلکه همه را لشکریان و جنود حق می داند و اگر متوسل به وسایل عادی می شود از بابت دست درازی به سفره خداوند متعال است، و اگر از سببی مایوس می شود از مسبب الاسباب مایوس نخواهد شد. و همین ست حقیقت نفس مطمئنه که خشنود از حق است و مورد رضایت او می باشد.
قطعه زیر که یکی از اهل عصر سروده است مناسب مقام است:
ذات احد را سپاس و حمد بباید
حمد و ستایش برای غیر نشاید
هر چه رسد زاو بود زنعمت و احسان
لشکر حقند جمله ظاهر و پنهان
سیر فلک یا ستارگان فروزان
خیل ملک یا که انبیا و امامان
وحی نبی یا صفا و کشف ولایت
درک ملک یا جنود عقل و درایت
عقل بشر یا که حس و جنبش حیوان
جان نباتی و یا جمادی بی جان
دست قدر یا عصای حضرت موسی
جنگ قضا یا که پنجه ید بیضا
نظم اتم یا که نظم عالم کلی
آن چه شود کسب و آن چه هست جبلی
آن چه به برهان فلسفی است مبرهن
یا به تلسکوب مغربی شده روشن
و آن چه بشاید و یا به فکر نشاید
و آن چه به خاطر نیامده است و نیاید
و آن چه به درک فرشته نیز نگنجد
بلکه ترازوی عقل نیز نسنجد
و آن چه نبی هم به لوح غیب نخواند
یعنی جز ذات کردگار نداند
جمله زآثار جلوه های الهی است
جلوه حق دایم است و نامتناهیست
در تفسیر المیزان از کتاب کشف الغمه از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود:
استری از پدرم گم شد; ایشان فرمود: اگر خدا آن را به من باز گرداند، ستایش می کنم او را به ستایش هایی که مورد پسند او باشد. طولی نکشید که استر گم شده پیدا شده و آن را با زین و برگ به حضورش آوردند. پدرم سر به آسمان نموده و گفت: «الحمدلله » و بر این کلمه مبارکه چیزی نیفزود.
پس از آن فرمود: چیزی را فرو گذار نکردم و همه انواع ستایش را به خداوند عزوجل اختصاص دادم.
پس هر ستایشی که فرض و تصور شود مشمول این کلمه مبارکه خواهد بود. چنانکه فرمود: «و اگر نعمت های خدای را بشمارید، شماره کردن نتوانید» (ابراهیم، 34)
ادامه دارد ...
منابع :
(تفسیرالقرآن الکریم), سید مصطفی خمینی, تصحیح و تحقیق محمد سجادی اصفهانی, ج225/1, وزارت ارشاد اسلامی.
تفسیر سوره مبارکه حمد : تالیف آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری رحمه الله
شمه ای از خواص معجزه آسای سوره مبارک حمد در آینه روایات : سید خلیل - شاکری
ضرب‌المثل‌های قرآنی: «فاتحه الکتاب» در فرهنگ عامیانه : سید محسن موسوی آملی
فصلنامه بشارت ، خرداد و تير 1384، شماره 47
علل الشرائع، صدوق ، ج 1
پایگاه حوزه
تفسیر نمونه ج1
التبیان فى تفسیر القرآن، ج 1





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط