خريد و فروش مناصب در دوره قاجار !
نويسنده: احمد مجدالاسلام كرماني
احمد مجدالاسلام كرماني از نويسندگان منتقد عصر مشروطيت در مقالهاي به رواج فروش منصب و مقام در اواخر دوره قاجار اشاره كرده است. در اين مقاله ميخوانيم:
در اواخر دورهي ناصرالدينشاه كار ماليهي ايران به جايي رسيد كه هيچ شهري اضافه محل و به اصطلاح مستوفيها «باقي تحت محل» نداشت و شاه براي پوشانيدن كسر بودجه مجبور شد كه به وسايلي فوقالعاده متوسل شود. او چند وسيلهي موقتي اختيار نمود كه عليالظاهر بار خودش را بار نمود اما در باطن بر خرابي ماليهي ايران افزود.
اول آن كه مساعده حواله داد. يعني قرارداد يك قسط از ماليات را حكام ولايات قبل از تجديد سال از مردم مطالبه نمايند و در واقع سال نو را وصلهي سال كهنه كرد و چون از اين راه هم چندان تفاوتي حاصل نشد وسيلهي ديگر انتخاب نمود و تا چندي هم با آن گذرانيد. يعني مناصب و القاب را در معرض فروش و حراج درآوردند. هر كس هر منصبي استدعا كرد در مقابل مبلغ معيني به او دادند. مثلاً درجات نظامي از قبيل، سطاني، ياوري، سرهنگي، سرتيپي، اميرپنجي، اميرتوماني، سرداري، سالاري، امير نوباني، باندازهاي فروخته شد كه عدهي صاحبان مناصب دو سه مقابل افراد نظامي شد. در اوائل، حمقا براي انجام اين معامله با كمال عجله حاضر شدند و پول دادند تا صاحب منصب خارج از فوج يعني سرهنگ و سرتيپ و امير پنج و اميرتومان افتخاري بدون ابواب جمعي شدند تا وقتي كه عدهي آنها به قدري زياد شد كه ديگر كسي پيرامون اين معامله نرفت بلكه از بس هر بي سر و پايي صاحب منصب شد ديگر شأن و شرفي براي اين مناصب باقي نماند. حتي زرگر و معمار و كلاهدوز و نجار هم بينصيب از منصب نماندند.
بعد از آن كه اين متاع به كلي فاسد شد و از رونق افتاد شروع به فروش القاب افتخاري كردند و به اختلاف لغات، قيمتي براي صحهي فرامين به عنوان تقديمي معين كردند و از هر ماده چندين لفظ مشتق شد به طوري كه قاموس و منتهيالارب هم از تعداد آنها عاجز شدند. مثلاً مادهي نصرت از حيث اشتقاق لفظي و مضاف اليه قريب پانصد لقب شد كه براي نمونه به بعضي از آنها اشاره مينمائيم: نصرةالدوله ، نصرةالسلطنه ، نصرةالملك ، نصرةالسلطان، نصرةخاقان، نصرةلشگر، نصرةنظام، نصرةحضور، نصرةخلوت، نصرةدفتر، نصرةالممالك. اسم فاعل آن هم كه ناصر باشد به همين قسم ناصرالدوله، ناصرالسلطنه، ناصرالملك، ناصرالممالك، ناصرالسلطان، ناصر خاقان، ناصر نظام، ناصر لشگر، ناصر حضور، ناصر دفتر، ناصر الوزاره ـ صيغه فعل آن را هم مهمل نگذاشتند و بر همين قياس: نصيرالدوله، نصيرالسلطنه، نصيرالملك، نصيرالسلطان، نصير نظام، نصير دفتر، نصيرخلوت، نصيرحضور، نصيرالممالك، نصيرلشگر، نصيرخاقان، بعد كه از ثلاثي مجرد آن فارغ شدند آن را باب افتعالي بردند. و از او هم چندين لغت مشتق شده منتصرالدوله الي آخر انتصارالدوله الي آخر. و هم چنين لغت امانت از امينالدوله گرفته الي امين دواب بعد به باب افتعالش بردند: مؤتمنالدوله، مؤتمنالممالك، مؤتمنالسلطنه الي آخر به اضافات مختلفه استعمال شد.
لغت اعانت هم تقريباً مثل امانت، معينالدوله الي آخر.
ولي تفاوتي كه دارد در مزيد فيه است نه در ثلاثي مجرد. نميدانم به چه ملاحظه اين لغت از باب افتعال قهر كرده است و به باب استفعال پناه برده كه مستعينالدوله و مستعانالسلطنه و امثال آن استعمال شد.
بعد از آن كه تمام كتاب قاموس را گشتند و پدر مشتقات را درآوردند شروع به جوامد نمودند و رفته رفته قيد تركيب لفظي را هم زدند و عربي را با فارسي و فارسي را با عربي تركيب نمودند مثل: هژيرالسلطنه، بهادرالدوله، حسام دفتر، سيف لشگر، ضرغام دفتر، ضرغام لشگر. باري از جوامدو اعلام هم طرفي بر نبستند ناچار به آسمان رفتند و دست به فلكات زدند: شمسالدوله، كوكبالسلطنه، اخترالدوله، نجمالدوله، نجمالممالك، مهرالدوله، مهرالسلطنه، و امثال آنها و چون ديدند از مهر و سپهر و كليهي فلكيات هم بارشان بار نشد شروع به تشريح بدن انسان نمودند و هر عضوي را به چندين مضافاليه استعمال نمودند: عينالدوله، و عينالملك الي آخر. عضدالدوله، عضدالسلطنه الي آخر ـ ساعدالدوله، ساعدالسلطنه، ساعدالملك الي آخر اقسامه. فؤاد الملك الي آخر اقسامه. لسانالدوله، لسانالسلطنه، لسانالملك الي آخر.
ولي از اين رهگذر دولت عليه را چندان گشايشي حاصل نشد چرا كه راه تقلب در آن باز ود ست متقلبين دراز شد.
اولاً بسياري از اين القاب را مجاناً استدعا كردند و به شفاعت وزرا و خانها و شاهزادگان به مختصر تعارفي گذرانيدند.
ثانياً رندان بنا كردند به فرمان ساختن و چون فرمان لقب محتاج به ثبت و ضبط نبود هر كس هم ميتوانست صحهي همايوني را بعد از دو سه روز مشق كردن بسازد و به علاوه از صحهي فرمان لقب فقط محتاج است به مهر صدراعظم، و اتابك مقتول اگر روزي هزار فرمان لقب هم حضورش ميبردند مهر ميكرد نه اين كه خودش بخواند بلكه عادت او اين بود كه مهرش را ميانداخت نزد منشيهاي حضورش كه اين گونه كاغذها را به ضميمهي جواب عرايض و مراسلات ولايات كه به سليقه خودشان مينوشتند مهر كنند و منشيها هم ميدانستند اتابك در مهر كردن فرمان لقب نه امتناهي دارد و نه هرگز اعتنايي كه چيزي مطالبه كند، اين بودكه هر چه ملفوفه يا فرمان لقب به آنها ميدادند بدون ترديد مهر ميكردند و به مختصر تقديمي كه صاحب آن لقب با واسطهي صدور فرمان ميداد قناعت ميكردند و آنها هم فرامين را بعد از آن كه به مهر اتابك ميرسيد ميگرفتند كه ببرند به صحهي همايوني برسانند و صحهي همايوني هم بدون تقديم ممكن نبود لهذا رنود شروع كردند باختن صحه و كساني كه فرامين معمولهي ايران را ديدهاند ميدانند ما چه ميگوييم و چگونه به سهولت ممكن است صحنه را بسازند چرا كه غير از يك خط كج ومعوج كشيدن زحمتي ديگر ندارد نه ثبت مخصوصي براي صحهي پادشاهي است نه علامت خاصي و بعد از صحه غير از مهر پادشاهي ديگر معطلي ندارد و مهر پادشاه هم در نزد شخص مخصوصي است كه رسومي معين دارد كه در القاب به مختصر مبلغي امر قطع ميشود اما در باب حقوق و مواجب و يا فروش خالصجات از قرارتوماني يك قران و پانزده شاهي رسوم مهر كردن فرامين را مهردار ميگيرد ودر سال مبلغي بابت اجاره مهر سلطنتي به دولت ميپردازد.
ثالثاً آن كه چون القاب رواجي گرفت و زياد شد و طالبين القاب ديدند حد و سد مخصوصي در اين كار نيست لهذا خواستند كه بدون تحمل مخارج فرماننويسي صاحب لقب شوند. بنابراين وسايلي مخصوص اختراع نمودند كه آنها را به مقصود ميرسانيد مثلاً از كرمان فلان ... نكرده عريضهاي به صدراعظم مي نوشت و در آخر كاغذ امضاء ميكرد سلطانالعلماء، و يك مهري هم با دو قران تمام ميكرد و سرپاكت را با آن مهري كه به ميل خودش حك كرده بود مهر مينمود و پاكت را به پستخانه ميداد. بعد از چند هفته جوابي از صدراعظم ميرسيد كه جوابش را نوشته بود: كرمان جناب سلطانالعلماء ملاحظه نمايد. همين پاكت، سلطانالعلمايي آن آخوند را نزد همگان مدلل ميساخت.
وسيله ديگر آن كه اشخاصي كه در تهران آشنايي داشتند خواهش ميكردند كه سفارشي از صدراعظم خطاب به حاكم محل درباره آنها صادر نمايد، آن شخص هم از يكي از منشيان صدارت خواهش ميكرد كه سفارش نامهاي به اين مضمون درباره مجدالعلماء يا امينالاسلام يا معينالشريعه يزد يا كرمان يا شيراز و .. به حاكم آنجا صادر كند، او هم در نهايت سادگي مينوشت كه: «جناب مستطاب اجل اكرم فلانالملك، يا سركار اشرف ارفع و يا شاهزاده فلان الدوله. جناب آقاي امين الشريعه از بستگان مخصوص اينجانب است و رعايت احوال او را همه وقت لازم ميدانم لهذا از جناب اجل يا حضرت والا خواهش دارم كه در مقاصد مشروعه ايشان كمال بذل جهد را مراعات فرماييد مزيد امتنان اين جانب است» و اين پاكت را واسطه نزد شخص لقب خواه ميفرستاد و او هم به عوض اين كه مستقيماً به حضور حكومت ببرد در نزد خود نگاهداشته به تمام اشنايان خود نشان ميداد. و آن لقب را مسلم به خود ميپنداشت. شايد زياده از پنجاه لقب به همين وسيله خود بنده براي دوستانم صادر كرده باشم كه يادگار آنها در كرمان امينالشريعه، معينالشريعه، امينالاسلام، نظامالشريعه، قوامالاسلام، مؤيدالاسلام. شريعتمدار و غيره موجود هستند.
چهارم بعد از آن كه كار لقب به اين افتضاحات منجر شد واحدي در مقام تحقيق و تفتيش بر نيامد كه مصدر و مأخذ القاب را معلوم نمايد و مردم دانستند كه امر لقب در دولت مثل امر مستحبات در شريعت است كه مورد مسامحه و عدم اعتناء و مسؤوليت واقع شده لهذا بدون اين كه به يكي از آن وسايل متوسل شوند رجوع به اين حكاكي كردند و هر لقبي را كه خودشان براي خود انتخاب نمودند به چهار قران خريدند يعني دستورالعمل ميدادند مهري به فلان عنوان براي آنها حكاكي كند و بعد از آن كه مهر حاضر ميشد آن را در مراسلات و قبوض و بروات خود به كار ميبردند و همان استعمال مهر كفايت ميكرد كه صاحب آن مهر، به آن لقب ملقب شناخته شد و احدي از او نميپرسيد كه شما را كي لقب داده چنان كه متجاوز از دويست نفر را خود بنده مستقيماً لقب دادهام و اغلب امروز به همان القاب معروف هستند. به همين جهات كار لقب در ايران به جايي رسيد كه تقريباً يك عشر از مردم ايران رجالاً و نساءاً، صغيراً و كبيراً صاحب القاب شدند و بسياري از القاب مكرر شود سواي چند لقب بزرگ كه از قديم مقرر شده از قبيل، ظلالسلطان، نايبالسلطنه، امينالدوله، فرمانفرما، نظامالسلطنه، نظامالملك و امثال آنها.
مابقي در هر شهري به عينه مثل پايتخت به تكرار رواج گرفت و نه تنها القاب دولتي در شهرها مكرر شد بلكه القابي كه مضافاليه آنها اسلام و شريعت و علما و واعظين و تجار وحكماء و امثال آنها بود مثل: امينالعلماء ، امينالشريعه ، امينالاسلام، امينالتجار ، معاونالشريعه ، معاونالواعظين ، معاونالاطباء تمام اينها در هر شهري يك دسته پيدا شد كه ربطي به شهرهاي ديگر نداشت.
اما در پايتخت ملاحظه از تعدد و تكرارنشد به عبارة اخري در هر شهري معاونالتجار و امينالشريعه يا مجلل السلطان يا شجاع نظام يك نفر بيشتر نيست ولي در تهران در هر محله اقلاً ده نفر داراي يك لقب هستند چنان كه خود بنده در تهران هفت نفر بديعالسلطان و شش نفر مصدقالممالك و چهار نفر رفيعالسلطان و پنج نفر سالارامجد وپنجنفر امينالتجار و سه نفر هم لقب خودم مجدالاسلام و سه نفر بديعالممالك و چهار نفر علاءالملك و شش نفر اشرفالواعظين و يازده نفر معاون التجار و دوازده نفر اديبالحكماء و هفت نفر اديبالسلطنه و هشت نفر صدرالاشراف ميشناسم، و در دفتر مشتركين روزنامه نداي وطن اسامي آنها براي تميز القاب مفصلاً ثبت است. چه بسا تلگرافات و مراسلات ولايات را اشتباهاً به غير صاحب اصلي او ميدهند چنان كه مكرراً پاكتهاي بنده را به مجدالاسلام محرر امام جمعه يا مجدالاسلام اروميهاي يا مجدالاسلام قزويني دادهاند يا مال آنها را نزد بنده آوردهاند و معلوم است كه چه مفاسد غير منتظره و ناگواري بر اين تعدد و تكرار مترتب ميشود. احدي در مقام رفع اين آثار ناهنجار نيست و حال آن كه علاجش خيلي آسان است. زيرا بسياري از مواد مشتقه هست كه هنوز استعمال نشده و ممكن است از آن صيغالقابي ترتيب بدهند و واقعاً بسيار جاي تعجب است كه آقايان آن صيغ را به كلي فراموش كردهاند مثلاً ناصرالدوله، اسم مفعول آن را هم بيكار نگذاشتهاند. منصورالدوله و منصور السلطنه، و منصورالملك و غيره داريم. اما فاتحالدوله اسم مفعول ابداً ندارد و مفتوحالسلطنه و مفتوحالسلطان نداريم برعكس منشورالسلطنه و منشورالملك است اما فاعلش فراموش شده و ناشرالسلطنه و ناشرالملك ابداً استعمال نكردهاند.
قوامالملك، قوامالدوله، قوامالسلطنه وغيره من الاقسام داريم، قويمالدوله: قويمالسلطنه، قويمالممالك هم هست اما اسم فاعلاش را متروك گذاشتهاند.
قائم الدوله و قائمالسلطنه و امثال آن هنوز استعمال نشده، چنان كه از اغلب لغات افعل، تفضيل به اضافات مختلفه استعمال كردهاند مثل اكرمالدوله، اعظمالسلطنه، اشجعالملك، افضلالملك، احسنالدوله و غيره اما از بعض ديگر هنوز افعل تفضيل استعمال نكردهاند مثل افتحالدوله، افهمالسلطان، سردار اقوم، اكملالدوله، اكبرالممالك و ... حال آن كه در معني تفاوتي با ساير لغات ندارند و بعلاوه در القاب ملاحظه معني تركيبي ابداً نميشود و الا اشرفالسلطان و اعظمالسلطنه و مشارالسلطنه و ارفعالسلطان را به كسي لقب نميدادند چرا كه معقول نيست كه كسي اشرف از سلطان و اعظم از سلطنت و ارفع از دولت باشد و بسياري از القاب به كلي معني ندارد مثل مشيرالدوله و مشارالدوله كه مقصود صاحب لقب اين است كه طرف مشورت دولت باشد و حال آن كه مشير و مشار از باب افعال است كه مصدرش اشاره است و اشاره كننده دولت يا اشاره شونده معني ندارد. باز مشاورالدوله به آن معني زيادتر مناسبت دارد و مستشارالملك بر حسب معني لغوي مطلقاً تناسبي با ارادة صاحب القاب ندارد چرا كه معني ظاهري لغوي طلب اشاره كنندهي دولت و مشير طلب اشاره شونده است و نميدانم كدام اشاره را از دولت مطالبه كردهاند در حالتي كه خودشان قابل هيچ قسم اشاره حسبه نيستند و همان معني را كه منشورالدوله دارد ناشرالدوله هم ميتواند داشته باشد بلكه پراكنده كنندهي دولت مناسبتاش زيادتر است تا پراكنده شدهي دولت، و هكذا مطاعالدوله در مقام تجلي بهتر است از مطيعالدوله و اطاعت كنندهي از دولت آنقدرها امتياز ندارد چرا كه هر فردي از ملت بايد مطيع دولت باشد اما مطاع دولت البته خيلي اهميت دارد. نگارنده يك وقتي كه فراغي و دماغي داشتم قريب هشت هزار كلمه از لغات مشتقه و كلمات جامده كه قابل اخذ القاب ميباشد جمعآوري نموده خيال داشتم اعلامي منتشر كنم كه هر كس لقبي تازه و دست نخورده ميخواهد به من رجوع نمايد براي هر لقب هم يك تومان حقالزحمه معين نمايم اما چون مشتريان لقب را خيلي ميشناختم ترسيدم كه بيايند و فهرست القاب را به عنوان امتحان و اختيار ملاحظه كنند و ظاهراً به بنده بگويند هيچ كدام را نپسنديديم ولي ضمناً تعدادي را حفظ كرده بروند نزد حكاكباشي و فرمان آن را با پنج قران صادركنند چنان كه يكي از آشنايان لقبي خواست و شرط كرد اگر پسندش شود ده تومان به من بدهد و من كلمهي مجاهد را به او نشان دادم عليالظاهر اظهار كراهت كرد ولي بعد از يك هفته رقعهاي از او ديدم كه مهرش مجاهدالسلطنه بود و بعد از دو ماه دويست لقب از اين كلمه منتشر گرديد.
مجلاً خيلي معذرت ميخواهم كه اين مبحث مضحك براي تفريح خوانندگان طولاني شد والا اگر ملاحظه اختصار كتاب را نداشتم اقلاً پنجاه هزار بيت در اين مقام مينگاشتم تا خوانندگان پايهي حماقت و درجه جهالت صاحبان القاب را بشناسند و بدانند كه اين ملت جاهل تا چه درجه معتقد و مقيد به عالم الفاظ هستند و دل خودشان را به چه مزخرفاتي خوش كردهاند.
شايد يك وقتي موفق شوم قاموسي در فهرست الغاب متداوله در اين مملكت ترتيب بدهم تا يادگار حماقت مردم اين زمان و مايهي عبرت آيندگان گردد. عجالتاً به اختصار ميكوشيم و بر ميگرديم به اصل مقصود كه عمده باعث ايجاد القاب ابتداء تحصيل منافع براي دولت بود شايد كسر بودجه را جبران كنند. چنان كه شنيدم شاه مرحوم خزينهاي در اندرون تشكيل داده بود بود و هر ماهه تقديمي كه براي امضاء فرامين مناصب و القاب جمع ميشد در آن خزانه ميگذاشت و اسم آن را «خزينةالحمقاء» نهاده بود ولي به زودي معلوم شد كه از اين ممر چندان دخلي عايد دولت نميشود و جهتش را هم اشاره كرديم. بلي بايد انصاف داد با آن كه بازار حراج القاب در دورهي ناصرالدين شاه افتتاح شد اما مثل دوره مظفرالدينشاه رواج نگرفت زيرا ناصرالدينشاه هر چند در دادن القاب مختلفه لفظيه مسامحه ميكره اما در حفظ درجات نظامي كمال ملاحظه را داشت اما در دورهي مظفرالدين شاه درجات نظامي هم ضميمهي ساير القاب افتخاري شد.
مثلاً ناصرالدينشاه در پنجاه سال سلطنت لقب يا مقام سرداري را به پنج شش نفر زيادتر نداد اما در دورهي مظفرالدين شاه تعداد سردار به چند هزار رسيد و در اين اواخر به قدري زيادتر شد كه ديگر كسي ميل نداشت سردار خوانده شود و سردارهاي محترم استدعاي تغيير منصب و لقب نمودند بعضي از آنها اميرنويان شدند و ديگران كه تا آن اندازه مكنت نداشتند كهاز عهدهي اين معامله برآيند ناچار در مقام فرار از لفظ سردار به لفظ امير پناه بردند، امير اعظم، اميرافخم، امير مفخم، امير مكرم، اميرمعظم، امير اسعد، اميرامجد، اميراشرف و امثال اينها و عماقريب آن قدر اميرپيدا خواهد شد كه قاموس و صحاح و نهايهي ابناثير هم از عهده مضافاليه آنها برنيايد چنان كه نسبت به سالار و سردار و وزير و مشير شده است. زهي سعادت ما كه در عصري واقع شدهايم كه عدهاي امر كنند و فرمانده به مراتب زيادتر از امر شنونده و فرمانبر است.
منبع: ويژهنامه « ياد » بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران ، سال 18 ، زمستان 1382
در اواخر دورهي ناصرالدينشاه كار ماليهي ايران به جايي رسيد كه هيچ شهري اضافه محل و به اصطلاح مستوفيها «باقي تحت محل» نداشت و شاه براي پوشانيدن كسر بودجه مجبور شد كه به وسايلي فوقالعاده متوسل شود. او چند وسيلهي موقتي اختيار نمود كه عليالظاهر بار خودش را بار نمود اما در باطن بر خرابي ماليهي ايران افزود.
اول آن كه مساعده حواله داد. يعني قرارداد يك قسط از ماليات را حكام ولايات قبل از تجديد سال از مردم مطالبه نمايند و در واقع سال نو را وصلهي سال كهنه كرد و چون از اين راه هم چندان تفاوتي حاصل نشد وسيلهي ديگر انتخاب نمود و تا چندي هم با آن گذرانيد. يعني مناصب و القاب را در معرض فروش و حراج درآوردند. هر كس هر منصبي استدعا كرد در مقابل مبلغ معيني به او دادند. مثلاً درجات نظامي از قبيل، سطاني، ياوري، سرهنگي، سرتيپي، اميرپنجي، اميرتوماني، سرداري، سالاري، امير نوباني، باندازهاي فروخته شد كه عدهي صاحبان مناصب دو سه مقابل افراد نظامي شد. در اوائل، حمقا براي انجام اين معامله با كمال عجله حاضر شدند و پول دادند تا صاحب منصب خارج از فوج يعني سرهنگ و سرتيپ و امير پنج و اميرتومان افتخاري بدون ابواب جمعي شدند تا وقتي كه عدهي آنها به قدري زياد شد كه ديگر كسي پيرامون اين معامله نرفت بلكه از بس هر بي سر و پايي صاحب منصب شد ديگر شأن و شرفي براي اين مناصب باقي نماند. حتي زرگر و معمار و كلاهدوز و نجار هم بينصيب از منصب نماندند.
بعد از آن كه اين متاع به كلي فاسد شد و از رونق افتاد شروع به فروش القاب افتخاري كردند و به اختلاف لغات، قيمتي براي صحهي فرامين به عنوان تقديمي معين كردند و از هر ماده چندين لفظ مشتق شد به طوري كه قاموس و منتهيالارب هم از تعداد آنها عاجز شدند. مثلاً مادهي نصرت از حيث اشتقاق لفظي و مضاف اليه قريب پانصد لقب شد كه براي نمونه به بعضي از آنها اشاره مينمائيم: نصرةالدوله ، نصرةالسلطنه ، نصرةالملك ، نصرةالسلطان، نصرةخاقان، نصرةلشگر، نصرةنظام، نصرةحضور، نصرةخلوت، نصرةدفتر، نصرةالممالك. اسم فاعل آن هم كه ناصر باشد به همين قسم ناصرالدوله، ناصرالسلطنه، ناصرالملك، ناصرالممالك، ناصرالسلطان، ناصر خاقان، ناصر نظام، ناصر لشگر، ناصر حضور، ناصر دفتر، ناصر الوزاره ـ صيغه فعل آن را هم مهمل نگذاشتند و بر همين قياس: نصيرالدوله، نصيرالسلطنه، نصيرالملك، نصيرالسلطان، نصير نظام، نصير دفتر، نصيرخلوت، نصيرحضور، نصيرالممالك، نصيرلشگر، نصيرخاقان، بعد كه از ثلاثي مجرد آن فارغ شدند آن را باب افتعالي بردند. و از او هم چندين لغت مشتق شده منتصرالدوله الي آخر انتصارالدوله الي آخر. و هم چنين لغت امانت از امينالدوله گرفته الي امين دواب بعد به باب افتعالش بردند: مؤتمنالدوله، مؤتمنالممالك، مؤتمنالسلطنه الي آخر به اضافات مختلفه استعمال شد.
لغت اعانت هم تقريباً مثل امانت، معينالدوله الي آخر.
ولي تفاوتي كه دارد در مزيد فيه است نه در ثلاثي مجرد. نميدانم به چه ملاحظه اين لغت از باب افتعال قهر كرده است و به باب استفعال پناه برده كه مستعينالدوله و مستعانالسلطنه و امثال آن استعمال شد.
بعد از آن كه تمام كتاب قاموس را گشتند و پدر مشتقات را درآوردند شروع به جوامد نمودند و رفته رفته قيد تركيب لفظي را هم زدند و عربي را با فارسي و فارسي را با عربي تركيب نمودند مثل: هژيرالسلطنه، بهادرالدوله، حسام دفتر، سيف لشگر، ضرغام دفتر، ضرغام لشگر. باري از جوامدو اعلام هم طرفي بر نبستند ناچار به آسمان رفتند و دست به فلكات زدند: شمسالدوله، كوكبالسلطنه، اخترالدوله، نجمالدوله، نجمالممالك، مهرالدوله، مهرالسلطنه، و امثال آنها و چون ديدند از مهر و سپهر و كليهي فلكيات هم بارشان بار نشد شروع به تشريح بدن انسان نمودند و هر عضوي را به چندين مضافاليه استعمال نمودند: عينالدوله، و عينالملك الي آخر. عضدالدوله، عضدالسلطنه الي آخر ـ ساعدالدوله، ساعدالسلطنه، ساعدالملك الي آخر اقسامه. فؤاد الملك الي آخر اقسامه. لسانالدوله، لسانالسلطنه، لسانالملك الي آخر.
ولي از اين رهگذر دولت عليه را چندان گشايشي حاصل نشد چرا كه راه تقلب در آن باز ود ست متقلبين دراز شد.
اولاً بسياري از اين القاب را مجاناً استدعا كردند و به شفاعت وزرا و خانها و شاهزادگان به مختصر تعارفي گذرانيدند.
ثانياً رندان بنا كردند به فرمان ساختن و چون فرمان لقب محتاج به ثبت و ضبط نبود هر كس هم ميتوانست صحهي همايوني را بعد از دو سه روز مشق كردن بسازد و به علاوه از صحهي فرمان لقب فقط محتاج است به مهر صدراعظم، و اتابك مقتول اگر روزي هزار فرمان لقب هم حضورش ميبردند مهر ميكرد نه اين كه خودش بخواند بلكه عادت او اين بود كه مهرش را ميانداخت نزد منشيهاي حضورش كه اين گونه كاغذها را به ضميمهي جواب عرايض و مراسلات ولايات كه به سليقه خودشان مينوشتند مهر كنند و منشيها هم ميدانستند اتابك در مهر كردن فرمان لقب نه امتناهي دارد و نه هرگز اعتنايي كه چيزي مطالبه كند، اين بودكه هر چه ملفوفه يا فرمان لقب به آنها ميدادند بدون ترديد مهر ميكردند و به مختصر تقديمي كه صاحب آن لقب با واسطهي صدور فرمان ميداد قناعت ميكردند و آنها هم فرامين را بعد از آن كه به مهر اتابك ميرسيد ميگرفتند كه ببرند به صحهي همايوني برسانند و صحهي همايوني هم بدون تقديم ممكن نبود لهذا رنود شروع كردند باختن صحه و كساني كه فرامين معمولهي ايران را ديدهاند ميدانند ما چه ميگوييم و چگونه به سهولت ممكن است صحنه را بسازند چرا كه غير از يك خط كج ومعوج كشيدن زحمتي ديگر ندارد نه ثبت مخصوصي براي صحهي پادشاهي است نه علامت خاصي و بعد از صحه غير از مهر پادشاهي ديگر معطلي ندارد و مهر پادشاه هم در نزد شخص مخصوصي است كه رسومي معين دارد كه در القاب به مختصر مبلغي امر قطع ميشود اما در باب حقوق و مواجب و يا فروش خالصجات از قرارتوماني يك قران و پانزده شاهي رسوم مهر كردن فرامين را مهردار ميگيرد ودر سال مبلغي بابت اجاره مهر سلطنتي به دولت ميپردازد.
ثالثاً آن كه چون القاب رواجي گرفت و زياد شد و طالبين القاب ديدند حد و سد مخصوصي در اين كار نيست لهذا خواستند كه بدون تحمل مخارج فرماننويسي صاحب لقب شوند. بنابراين وسايلي مخصوص اختراع نمودند كه آنها را به مقصود ميرسانيد مثلاً از كرمان فلان ... نكرده عريضهاي به صدراعظم مي نوشت و در آخر كاغذ امضاء ميكرد سلطانالعلماء، و يك مهري هم با دو قران تمام ميكرد و سرپاكت را با آن مهري كه به ميل خودش حك كرده بود مهر مينمود و پاكت را به پستخانه ميداد. بعد از چند هفته جوابي از صدراعظم ميرسيد كه جوابش را نوشته بود: كرمان جناب سلطانالعلماء ملاحظه نمايد. همين پاكت، سلطانالعلمايي آن آخوند را نزد همگان مدلل ميساخت.
وسيله ديگر آن كه اشخاصي كه در تهران آشنايي داشتند خواهش ميكردند كه سفارشي از صدراعظم خطاب به حاكم محل درباره آنها صادر نمايد، آن شخص هم از يكي از منشيان صدارت خواهش ميكرد كه سفارش نامهاي به اين مضمون درباره مجدالعلماء يا امينالاسلام يا معينالشريعه يزد يا كرمان يا شيراز و .. به حاكم آنجا صادر كند، او هم در نهايت سادگي مينوشت كه: «جناب مستطاب اجل اكرم فلانالملك، يا سركار اشرف ارفع و يا شاهزاده فلان الدوله. جناب آقاي امين الشريعه از بستگان مخصوص اينجانب است و رعايت احوال او را همه وقت لازم ميدانم لهذا از جناب اجل يا حضرت والا خواهش دارم كه در مقاصد مشروعه ايشان كمال بذل جهد را مراعات فرماييد مزيد امتنان اين جانب است» و اين پاكت را واسطه نزد شخص لقب خواه ميفرستاد و او هم به عوض اين كه مستقيماً به حضور حكومت ببرد در نزد خود نگاهداشته به تمام اشنايان خود نشان ميداد. و آن لقب را مسلم به خود ميپنداشت. شايد زياده از پنجاه لقب به همين وسيله خود بنده براي دوستانم صادر كرده باشم كه يادگار آنها در كرمان امينالشريعه، معينالشريعه، امينالاسلام، نظامالشريعه، قوامالاسلام، مؤيدالاسلام. شريعتمدار و غيره موجود هستند.
چهارم بعد از آن كه كار لقب به اين افتضاحات منجر شد واحدي در مقام تحقيق و تفتيش بر نيامد كه مصدر و مأخذ القاب را معلوم نمايد و مردم دانستند كه امر لقب در دولت مثل امر مستحبات در شريعت است كه مورد مسامحه و عدم اعتناء و مسؤوليت واقع شده لهذا بدون اين كه به يكي از آن وسايل متوسل شوند رجوع به اين حكاكي كردند و هر لقبي را كه خودشان براي خود انتخاب نمودند به چهار قران خريدند يعني دستورالعمل ميدادند مهري به فلان عنوان براي آنها حكاكي كند و بعد از آن كه مهر حاضر ميشد آن را در مراسلات و قبوض و بروات خود به كار ميبردند و همان استعمال مهر كفايت ميكرد كه صاحب آن مهر، به آن لقب ملقب شناخته شد و احدي از او نميپرسيد كه شما را كي لقب داده چنان كه متجاوز از دويست نفر را خود بنده مستقيماً لقب دادهام و اغلب امروز به همان القاب معروف هستند. به همين جهات كار لقب در ايران به جايي رسيد كه تقريباً يك عشر از مردم ايران رجالاً و نساءاً، صغيراً و كبيراً صاحب القاب شدند و بسياري از القاب مكرر شود سواي چند لقب بزرگ كه از قديم مقرر شده از قبيل، ظلالسلطان، نايبالسلطنه، امينالدوله، فرمانفرما، نظامالسلطنه، نظامالملك و امثال آنها.
مابقي در هر شهري به عينه مثل پايتخت به تكرار رواج گرفت و نه تنها القاب دولتي در شهرها مكرر شد بلكه القابي كه مضافاليه آنها اسلام و شريعت و علما و واعظين و تجار وحكماء و امثال آنها بود مثل: امينالعلماء ، امينالشريعه ، امينالاسلام، امينالتجار ، معاونالشريعه ، معاونالواعظين ، معاونالاطباء تمام اينها در هر شهري يك دسته پيدا شد كه ربطي به شهرهاي ديگر نداشت.
اما در پايتخت ملاحظه از تعدد و تكرارنشد به عبارة اخري در هر شهري معاونالتجار و امينالشريعه يا مجلل السلطان يا شجاع نظام يك نفر بيشتر نيست ولي در تهران در هر محله اقلاً ده نفر داراي يك لقب هستند چنان كه خود بنده در تهران هفت نفر بديعالسلطان و شش نفر مصدقالممالك و چهار نفر رفيعالسلطان و پنج نفر سالارامجد وپنجنفر امينالتجار و سه نفر هم لقب خودم مجدالاسلام و سه نفر بديعالممالك و چهار نفر علاءالملك و شش نفر اشرفالواعظين و يازده نفر معاون التجار و دوازده نفر اديبالحكماء و هفت نفر اديبالسلطنه و هشت نفر صدرالاشراف ميشناسم، و در دفتر مشتركين روزنامه نداي وطن اسامي آنها براي تميز القاب مفصلاً ثبت است. چه بسا تلگرافات و مراسلات ولايات را اشتباهاً به غير صاحب اصلي او ميدهند چنان كه مكرراً پاكتهاي بنده را به مجدالاسلام محرر امام جمعه يا مجدالاسلام اروميهاي يا مجدالاسلام قزويني دادهاند يا مال آنها را نزد بنده آوردهاند و معلوم است كه چه مفاسد غير منتظره و ناگواري بر اين تعدد و تكرار مترتب ميشود. احدي در مقام رفع اين آثار ناهنجار نيست و حال آن كه علاجش خيلي آسان است. زيرا بسياري از مواد مشتقه هست كه هنوز استعمال نشده و ممكن است از آن صيغالقابي ترتيب بدهند و واقعاً بسيار جاي تعجب است كه آقايان آن صيغ را به كلي فراموش كردهاند مثلاً ناصرالدوله، اسم مفعول آن را هم بيكار نگذاشتهاند. منصورالدوله و منصور السلطنه، و منصورالملك و غيره داريم. اما فاتحالدوله اسم مفعول ابداً ندارد و مفتوحالسلطنه و مفتوحالسلطان نداريم برعكس منشورالسلطنه و منشورالملك است اما فاعلش فراموش شده و ناشرالسلطنه و ناشرالملك ابداً استعمال نكردهاند.
قوامالملك، قوامالدوله، قوامالسلطنه وغيره من الاقسام داريم، قويمالدوله: قويمالسلطنه، قويمالممالك هم هست اما اسم فاعلاش را متروك گذاشتهاند.
قائم الدوله و قائمالسلطنه و امثال آن هنوز استعمال نشده، چنان كه از اغلب لغات افعل، تفضيل به اضافات مختلفه استعمال كردهاند مثل اكرمالدوله، اعظمالسلطنه، اشجعالملك، افضلالملك، احسنالدوله و غيره اما از بعض ديگر هنوز افعل تفضيل استعمال نكردهاند مثل افتحالدوله، افهمالسلطان، سردار اقوم، اكملالدوله، اكبرالممالك و ... حال آن كه در معني تفاوتي با ساير لغات ندارند و بعلاوه در القاب ملاحظه معني تركيبي ابداً نميشود و الا اشرفالسلطان و اعظمالسلطنه و مشارالسلطنه و ارفعالسلطان را به كسي لقب نميدادند چرا كه معقول نيست كه كسي اشرف از سلطان و اعظم از سلطنت و ارفع از دولت باشد و بسياري از القاب به كلي معني ندارد مثل مشيرالدوله و مشارالدوله كه مقصود صاحب لقب اين است كه طرف مشورت دولت باشد و حال آن كه مشير و مشار از باب افعال است كه مصدرش اشاره است و اشاره كننده دولت يا اشاره شونده معني ندارد. باز مشاورالدوله به آن معني زيادتر مناسبت دارد و مستشارالملك بر حسب معني لغوي مطلقاً تناسبي با ارادة صاحب القاب ندارد چرا كه معني ظاهري لغوي طلب اشاره كنندهي دولت و مشير طلب اشاره شونده است و نميدانم كدام اشاره را از دولت مطالبه كردهاند در حالتي كه خودشان قابل هيچ قسم اشاره حسبه نيستند و همان معني را كه منشورالدوله دارد ناشرالدوله هم ميتواند داشته باشد بلكه پراكنده كنندهي دولت مناسبتاش زيادتر است تا پراكنده شدهي دولت، و هكذا مطاعالدوله در مقام تجلي بهتر است از مطيعالدوله و اطاعت كنندهي از دولت آنقدرها امتياز ندارد چرا كه هر فردي از ملت بايد مطيع دولت باشد اما مطاع دولت البته خيلي اهميت دارد. نگارنده يك وقتي كه فراغي و دماغي داشتم قريب هشت هزار كلمه از لغات مشتقه و كلمات جامده كه قابل اخذ القاب ميباشد جمعآوري نموده خيال داشتم اعلامي منتشر كنم كه هر كس لقبي تازه و دست نخورده ميخواهد به من رجوع نمايد براي هر لقب هم يك تومان حقالزحمه معين نمايم اما چون مشتريان لقب را خيلي ميشناختم ترسيدم كه بيايند و فهرست القاب را به عنوان امتحان و اختيار ملاحظه كنند و ظاهراً به بنده بگويند هيچ كدام را نپسنديديم ولي ضمناً تعدادي را حفظ كرده بروند نزد حكاكباشي و فرمان آن را با پنج قران صادركنند چنان كه يكي از آشنايان لقبي خواست و شرط كرد اگر پسندش شود ده تومان به من بدهد و من كلمهي مجاهد را به او نشان دادم عليالظاهر اظهار كراهت كرد ولي بعد از يك هفته رقعهاي از او ديدم كه مهرش مجاهدالسلطنه بود و بعد از دو ماه دويست لقب از اين كلمه منتشر گرديد.
مجلاً خيلي معذرت ميخواهم كه اين مبحث مضحك براي تفريح خوانندگان طولاني شد والا اگر ملاحظه اختصار كتاب را نداشتم اقلاً پنجاه هزار بيت در اين مقام مينگاشتم تا خوانندگان پايهي حماقت و درجه جهالت صاحبان القاب را بشناسند و بدانند كه اين ملت جاهل تا چه درجه معتقد و مقيد به عالم الفاظ هستند و دل خودشان را به چه مزخرفاتي خوش كردهاند.
شايد يك وقتي موفق شوم قاموسي در فهرست الغاب متداوله در اين مملكت ترتيب بدهم تا يادگار حماقت مردم اين زمان و مايهي عبرت آيندگان گردد. عجالتاً به اختصار ميكوشيم و بر ميگرديم به اصل مقصود كه عمده باعث ايجاد القاب ابتداء تحصيل منافع براي دولت بود شايد كسر بودجه را جبران كنند. چنان كه شنيدم شاه مرحوم خزينهاي در اندرون تشكيل داده بود بود و هر ماهه تقديمي كه براي امضاء فرامين مناصب و القاب جمع ميشد در آن خزانه ميگذاشت و اسم آن را «خزينةالحمقاء» نهاده بود ولي به زودي معلوم شد كه از اين ممر چندان دخلي عايد دولت نميشود و جهتش را هم اشاره كرديم. بلي بايد انصاف داد با آن كه بازار حراج القاب در دورهي ناصرالدين شاه افتتاح شد اما مثل دوره مظفرالدينشاه رواج نگرفت زيرا ناصرالدينشاه هر چند در دادن القاب مختلفه لفظيه مسامحه ميكره اما در حفظ درجات نظامي كمال ملاحظه را داشت اما در دورهي مظفرالدين شاه درجات نظامي هم ضميمهي ساير القاب افتخاري شد.
مثلاً ناصرالدينشاه در پنجاه سال سلطنت لقب يا مقام سرداري را به پنج شش نفر زيادتر نداد اما در دورهي مظفرالدين شاه تعداد سردار به چند هزار رسيد و در اين اواخر به قدري زيادتر شد كه ديگر كسي ميل نداشت سردار خوانده شود و سردارهاي محترم استدعاي تغيير منصب و لقب نمودند بعضي از آنها اميرنويان شدند و ديگران كه تا آن اندازه مكنت نداشتند كهاز عهدهي اين معامله برآيند ناچار در مقام فرار از لفظ سردار به لفظ امير پناه بردند، امير اعظم، اميرافخم، امير مفخم، امير مكرم، اميرمعظم، امير اسعد، اميرامجد، اميراشرف و امثال اينها و عماقريب آن قدر اميرپيدا خواهد شد كه قاموس و صحاح و نهايهي ابناثير هم از عهده مضافاليه آنها برنيايد چنان كه نسبت به سالار و سردار و وزير و مشير شده است. زهي سعادت ما كه در عصري واقع شدهايم كه عدهاي امر كنند و فرمانده به مراتب زيادتر از امر شنونده و فرمانبر است.
منبع: ويژهنامه « ياد » بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران ، سال 18 ، زمستان 1382