اشعار نبوی (10)
شكرانة حسن تو
چه شود گر ، به سرم دست نوازش بكشي ؟
لطفي اي ساقي رحمت به دل پُر عطشي
اي كه در هر دو جهان ، اذن شفاعت با توست
چه شود گر خَطِ غفران به گناهم بكشي ؟
عقل كل هستي و ، من عاشق مجنون توام
لحظه اي هم بنشين در بَرِ ديوانه وَشي
هست شكرانة اين حُسن خدادادة تو
كه بناز از من هجران زده دامن نكشي
دور و نزديك ( حسان ) ، بهره وراز مهر نبي است
چون « اُويس قَرَن » و همچو « بلال حبشي »
نشان گل
اي جلوه رخت زده آتش به جان گل
نامت محمد است و نشانت، نشان گل
ميلاد باشكوه تو اي باغبان نور
همزاد نغمهخواني بلبل زمان گل
قرآن تويي چو خيره نظر ميكنم به نور
گل ميكند دوباره نگاهم ميان گل
حضرت محمد (ص)
نفس واحد از رسول حق شدند
ورنه هر يک دشمني مطلق بدند
کينههاي کهنهشان از مصطفي[ص]
محو شد در نور اسلام و صفا
آفرين بر عشق کل اوستاد
صدهزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر
يک سبوشان کرد دست کوزهگر
و باز:
ايمن از شر اميران و وزير
در پناه نام احمد [ص] مستجير
نسل ايشان نيز هم بسيار شد
نور احمد [ص] ناصر آمد يار شد
نام احمد [ص] اينچنين ياري كند
تا كه نورش چون نگهداري كند؟
نام احمد [ص] چون حصاري شد حصين
تا چه باشد ذات آن روحالامين
حضرت محمد (ص)
خواجهي دنيا و دين، گنج وفا
صدر و بدر هر دو عالم مصطفي [ص]
آفتاب شرع و درياي يقين
نور عالم رحمتللعالمين
جان پاكان خاك جان پاك او
جان رها كن، آفرينش خاك او
حضرت محمد (ص)
تو را دانش و دين رهاند درست
در رستگاري ببايدت جست
دلت گر نخواهي كه باشد نژند
نخواهي كه دايم بوي مستمند
تو خواهي كه يابي ز هر بد رها
سر اندر نياري به دام بلا
بوي در دو گيتي ز بد رستگار
نكوكار گردي بر كردگار
به گفتار پيغمبرت راه جوي
دل از تيرگيها بدين آب شوي
حضرت محمد (ص)
محمد [ص] كافرينش هست خاكش
هزاران آفرين بر جان پاكش
چراغافروز چشم اهل بينش
تراز كارگاه آفرينش
رياحينبخش باد صبحگاهي
كليد مخزن گنج الهي
شهادت پيامبراکرم(ص)
در فراق تو ببين خون شده از غم جگرم
گشته بيت الحزن از بعد تو كاشانه من
خود بيا پاك نما اشك ز چشمان ترم
رفتى از دار جهان و دل من سوزاندى
خم شد از داغ تو بابا به خدا اين كمرم
منبع:www.payambarazam.ir
/ن