ديدار كنندگان امام (ع) در غيبت كبرى
1- امام زمان عليه السلام به صابونى اجازه ديدار نداد:
مردى صالح و خيرانديش در بصره عطارى مى كرد وى داستان عجيبى دارد كه از زبان خودش خاطرنشان مى گردد:
عطار مى گويد: در مغازه نشسته بودم كه دو نفر براى خريد سدر و كافور به در دكان من آمدند از گفتار و سيماى آنان دريافتم كه اهل بصره نيستند و از شخصيتهاى بزرگوار مى باشند (اثر النجابة ساطع البرهان ) از حال و ديار آنان پرسيدم آنها كتمان كردند، من هر چه اصرار مى نمودم آنان نيز اصرار به پاسخ ندادن مى كردند.
آخرالامر آن دو نفر را قسم به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم دادم كه خود را معرفى كنند چون ديدند من دست بردار نيستم گفتند ما از ملازمان و چاكران درگاه حضرت ولى عصر حجة بن الحسن العسكرى (علیه السلام) هستيم ، شخصى از نوكران آن درگاه با عظمت از دنيا رفته است صاحب آن ناحيه ما را ماءمور كرد كه از تو سدر و كافور خريدارى كنيم .
فهميدم كه اينان از ياران آن حضرت هستند بى اختيار به دست و پاى آنها افتادم و تضرع و زارى كردم كه حتما بايد مرا به آن حضرت برسانيد.
ياران حضرت گفتند مشرف شدن به حضور آن سرور منوط به اجازه ايشان است !
عطار گفت : مرا نزديك آن حضرت ببريد اگر اجازه داد زهى سعادت و گرنه هيچ ؟!
آنان از اقدام به اين كار خوددارى كردند ولى چون من با كمال پافشارى دست بردار نبودم آنگاه به من رحم كرده و منت گذاشتند و درخواست مرا اجابت نمودند.
بسيار خوشحال شدم با شتاب تمام سدر و كافور را به آنها داده ، درب مغازه را بستم و به دنبال آنها روانه شدم تا به ساحل درياى عمان رسيديم .
آن دو نفر بدون احتياج به كشتى روى آب روانه شدند من ترسيدم كه غرق شوم و حيران ايستادم ، آنان متوجه شدند و گفتند: مترس ! خدا را به حضرت مهدى (علیه السلام) قسم بده و رهسپار شو!
من چنين كردم و بر روى آب مانند زمين خشك به دنبال آنها رفتم .
در وسطهاى دريا بوديم ، ديديم ابرها به هم درآمد و هوا صورت بارانى گرفت و شروع به باريدن كرد، اتفاقا من همان روز صابون ريخته بودم و بر پشت بام مغازه و به خاطر آنكه به وسيله تابش آفتاب خشك شود گذارده بودم همين كه باران را ديدم خيال صابونها را نمودم و پريشان خاطر شدم ، به محض اين خيال مادى ناگهان پاهايم در آب فرو رفت و به كمك هنر شناورى به دست و پا و تضرع افتادم آن دو نفر به من توجه كرده و عجز و ذلت مرا مشاهده نمودند فورا به عقب برگشته دست مرا گرفتند و از آب بيرون كشيدند و گفتند: اين پيشآمد، اثر آن خاطره صابون بود، بار ديگر خدا را به حضرت مهدى (علیه السلام) قسم ده تا تو را در آب حفظ كند، من نيز استغاثه نموده و چنين كردم مثل اول روى آب با آنان رهسپار شدم ، وقتى به ساحل رسيديم ، خيمه چادرى را ديدم كه همانند “شجره طور” نور از آن ساطع بود و آن فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند: تمام مقصود در ميان همين پرده است .
با هم به راه خود ادامه داديم تا نزديك چادر رسيديم يكى از همراهان پيشتر رفت تا براى من اجازه ورود بگيرد.
چادر را خوب ديدم و صداى آن بزرگوار را مى شنيدم ولى وجود نازنينش را نمى ديدم ، آن شخص درباره مشرف شدن من از حضور مباركش خواستار اجازه شد، آن جناب فرمود:
“ ردوه فانه رجل صابونى ؛”
“به او اجازه ندهيد و او را در عداد خدمه اين درگاه ملك پاسبان نشمريد، زيرا او مردى صابون دوست و مادى است .”
يعنى او هنوز دل از تعلقات دنياى دنى خالى نكرده و لياقت حضور در اين درگاه را ندارد.
عطار ادامه مى دهد: چون چنين شنيدم ، نااميد گشتم و دندان طمع از ديدار آن حضرت كشيدم و دانستم كه ، وقتى ممكن است به زيارت آن جناب برسم كه دلم را از آلودگى هاى مادى و معنوى زدوده و صاف گردانم . (328)
2- علامه حلى رحمة اللّه در خدمت امام زمان عليه السلام :
جمال الدين حسن بن يوسف بن مطهر حلى رحمة اللّه معروف به “علامه حلى “ از علماى برجسته قرن هشتم هجرى است كه در سال 726 ه ق از دنيا رفت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد، اين مرجع تقليد عاليقدر، سلطان محمد خدا بنده پادشان مغول را شيعه كرد و در اين مسير خدمت بسيار بزرگى به مذهب جعفرى نمود. (329) او در تمام علوم اسلامى ، استاد ماهرى بود و تاءليفات او را بيش از 500 جلد كتاب تخمين زده اند.
اينك توجه كنيد كه اين مرد دينى چگونه مورد عنايت امام عصر(علیه السلام) قرار مى گيرد:
او در حله يكى از شهرهاى عراق سكونت داشت ، هر شب جمعه از حله با وسائل آن زمان به كربلا مى رفت . (با اينكه بين اين دو شهر بيش از 10 فرسخ است ) با اين كيفيت كه پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسين عليه السلام مى ماند و بعد از ظهر روز جمعه به “حله “ مراجعت مى كرد.
در يكى از روزها كه به طرف كربلا رهسپار بود، در راه شخصى به او رسيد و همراه علامه با هم كربلا مى رفتند علامه با رفيق تازه اش شروع به صحبت كرد و مسائلى را بيان نمود از آنجا كه به فرموده امام على عليه السلام :
“ المرء مخبوء تحت لسانه ؛”
“شخصيت مرد در زير زبانش نهفته است .”
علامه درك كرد كه با مردى بزرگ و عالمى سترگ ، هم صحبت شده است ، هر مسئله مشكلى مى پرسيد، رفيق راهش جواب مى داد به طورى كه علامه كه خود را يگانه دهر مى دانست ، از علم رفيق راهش متحير ماند گرم صحبت بودند تا آنكه در مسئله اى ، آن شخص بر خلاف فتواى علامه فتوا داد علامه گفت : اين فتواى شما بر خلاف اصل و قاعده است دليل هم كه اين قاعده را از بين ببرد نداريم .
آن شخص گفت :
“چرا دليل موثقى داريم كه شيخ طوسى رحمة اللّه در كتاب تهذيب در وسط فلان صفحه ، آن را نقل كرده است .”
علامه گفت : چنين حديثى را در كتاب تهذيب نديده ام .
آن شخص گفت :
“كتاب تهذيبى كه پيش تو هست در فلان صفحه و سطر اين حديث مذكور است !!”
علامه در دنيايى از حيرت فرو رفت از اين رو كه اين شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصيات نسخه منحصر به فرد كتاب تهذيب آگاهى داشت .
علامه درك كرد كه در برابر استاد علامه ها قرار گرفته ، لذا شروع كرد به ذكر مسائل مشكله اى كه براى خودش حل نشده بود، در اين موقع تازيانه اى را كه دست داشت به زمين افتاد، در همين حين اين مسئله را از آن شخص پرسيد كه آيا در زمان غيبت كبرى ، امكان ملاقات با امام زمان عليه السلام هست ؟
آن شخص تازيانه را برداشته بود و به علامه مى داد و دستش به دست علامه رسيد فرمود:
“چگونه نمى توان امام زمان را ديد در صورتى كه اينك او در دست توست .”
علامه چون متوجه شد، خود را به دست و پاى امام زمان عليه السلام انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد كه مدتى چيزى نفهميد، پس از آنكه به حال خود آمد كسى را نديد، به خانه مراجعت كرد و فورى كتاب تهذيب خود را باز نمود و ديد آن حديث با همان علائم از صفحه و سطر، تطبيق مى كند، در حاشيه اين كتاب در همان صفحه نوشت : اين حديثى است كه مولايم امام زمان عليه السلام مرا به آن خبر داده است .
عده اى از علماء همان خط را در حاشيه همان كتاب ديده اند. (330)
همين علامه شنيد يكى از علماى بزرگ اهل تسنن كتابى در رد شيعه نوشته كه عده اى را با آن گمراه نموده ولى آن كتاب را در دسترس قرار نمى دهد، علامه مدتها به طور ناشناس در پيش آن عالم سنى ، شاگردى كرد تا بلكه آن كتاب را به دست بياورد و به حمايت از تشيع بر آن رد بنويسد تا آنكه از آن عالم تقاضا كرد كه چند روزى آن كتاب را در دسترسش قرار دهد، آن عالم ، كتاب را در اختيار علامه نمى گذارد، سپس حاضر شد كه آن كتاب را يك شب به علامه بدهد و گفت من نذر كرده ام كه اين كتاب را بيش از يك شب به كسى ندهم .
علامه با اشتياق تمام آن كتاب را به خانه آورد و تصميم گرفت همان شب از تمام آن كتاب نسخه بردارى كند (تا بعدا به رد آن بپردازد)
مشغول نوشت آن كتاب شد، چند صفحه اى نوشت ، خسته شد و خواب او را گرفت در همين حال ناگاه ديد مرد عربى وارد اتاق شد و گفت :
“اى علامه ! تو كاغذها را خطكشى كن ، من برايت مى نويسم .”
علامه بى درنگ مشغول خطكشى شد ولى در همين حال خوابش برد وقتى كه بيدار شد ديد تمام كتاب را آن مرد عرب نوشته و در آخر آن اين جمله به چشم مى خورد: “كتبه الحجة ؛ اين كتاب را حجت (علیه السلام) نوشته است .!”
العجل اى صاحب محراب و منبر العجل
العجل اى حامى دين پيمبر العجل
العجل اى باعث ايجاد عالم العجل
العجل اى وارث شمشير حيدر العجل
شهسوارا زودتر بشتاب كه از انبوه كفر
كشور ايمان شده يك سر مسخر العجل
تا بكى ما را بماند بر سر راه وصال
چشم حسرت روز و شب چون حلقه بر در العجل
مهدى آخر زمان ، اى پادشاه انس و جان
خيز و ميكن دفع دجال بداختر العجل
از پى خونخواهى آل محمد از نيام
بركش آن صمصام و بنشين بر تكاور العجل
3- فريادرسى امام زمان عليه السلام در بحرين :
اين كشور كه امروز از هشت جزيره تشكيل شده و از ناحيه شمال هم مرز با كشور “قطر” و از ناحيه جنوب هم مرز با كشور عربستان سعودى مى باشد، داراى شهرهاى بزرگ و تمدن اقتصادى خوبى است ، در “منامه “ كه پايتخت اين كشور مى باشد، بالغ بر صد هزار نفر ساكن هستند شهر عوالى در بحرين مركز بزرگ نفتى آن كشور است ، و طبق آثار باستانى كشف شده ، اين كشور بيش از هزار سال قبل از ميلاد تاكنون داراى ثروتهاى سرشارى بوده و هر زمان از نظر اقتصادى ، درخشش داشته است . (331)
ما در اينجا كارى به ريشه تاريخى اين كشور و تغيير و تبديل سياسى آن و اينكه چگونه و چه وقت جزء كشورهاى اسلامى قرار گرفت و چه وقت جزء ايران بوده و چند سال تحت الحمايه انگليس و يا ديگران بوده نداريم ، به هر حال چنانكه از كتب تاريخى استفاده مى شود اين كشور از نظرات مختلف ديار شگفتيها و قصه ها بوده ، و مردم آن همواره در سايه ثروت سرشار آن از تعمتهاى الهى برخوردار بوده اند.
اين مختصرى از دورنماى اين كشوره تازه مستقل بود، ولى آنچه در اينجا منظور است ، داستان مردم بحرين در حدود 350 سال قبل يعنى در زمان سلطنت خاندان صفويه در ايران مى باشد.
در اين زمان مردم بحرين ، به نيكى و پاكى مشهور بودند شدت علاقه اكثر مردم بحرين به اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام و اخلاص آنان در اين مسير به اندازه اى است كه شيخ بهايى براى پدرش در ضمن نامه اى نوشت :
“اگر دنيا مى خواهى به هند برو و اگر آخرت مى خواهى به بحرين نزد ما بيا و اگر نه دنيا مى خواهى و نه آخرت در ميان عجم بمان “ از اين رو شيخ حسين بن عبدالصمد پدر بزرگوار شيخ بهايى در بحرين توقف كرد تا به جوار رحمت پرودگار شتافت و اينك قبر او در يكى از روستاهاى بحرين معروف بوده و مزار او مورد توجه ساكنان اطراف آن قريه است .
در اواخر حكومت سلسله شاهان صفوى در ايران دستهاى استعمار، كشور آباد و غنى بحرين را به سوى خود برد، و آن را تحت الحمايه بيگانگان قرار داد، در اين دوران درى به تخته خورد و حوادثى پيش آمد و اوضاع سياسى اقتضاء كرد كه والى و فرماندار بحرين ، شخصى ستمكار و دست نشانده بيگانگان شد كه به دشمنى با اميرمؤ منان على عليه السلام و علاقمندان آن حضرت معروف بود ،اتفاقا او معاون و وزيرى داشت كه از رئيس خود بيشتر با امام على عليه السلام و دودمان و شيعيانش دشمن بود، اين دو نفر همواره موجب مزاحمت و آزار و شكنجه مردم بحرين شده و آنان را كه به ولاء و دوستى اهلبيت عليهم السلام مشهور بودند با عوامل مختلف تحت شكنجه و آزار قرار مى دادند، اين روش ادامه داشت و لحظه به لحظه شديدتر مى شد، تا آنكه وزير، نقشه اى بسيار مرموز و خائنانه طرح كرد و به خيال خام خود خواست در وقت خود آن نقشه را پياده كند و بر ضد مردم شيعه بحرين به كار اندازد و به طور كلى سلب آزادى از آنان كند ولى اينك ببينيد چگونه اين نقشه را ايفا كرد؟ و چگونه نقشه اش نقش بر آب گشت ؟
درخت انار شهادت مى دهد:
وزير كه نقشه خود را با موفقيت كامل در مرحله نتيجه گيرى رسانده بود با كمال خرسندى در حالى كه در دستش انارى بود نزد فرماندار (332) آمد گفت : اين انار را بگيريد و ببينيد كه حتى به وسيله اين انار، درخت انار شهادت داده است كه پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم جانشين آن جناب ابوبكر است بعد عمر، بعد عثمان و در مرحله چهارم على عليه السلام مى باشد.
فرماندار خيلى دقيق انار را وارسى كرد، ديد روى پوست آن دور تا دور، اين كلمات نقش بسته است :
“ لا اله الا اللّه محمدا رسول اللّه ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه “
ملاحظه كرد كه به قلم خلقت و طبيعت اين كلمات نگاشته شده و به هيچ وجه ممكن نيست كه ساختگى باشد، رو به وزير كرد و با لحن جدى گفت : اين مطلب از دليل هاى روشن و واضحى است كه ما را به بطلان مذهب رافضى ها (شيعه ها) رهنمون مى شود.
وزير گفت : آرى ! همانگونه است كه شما فرموديد ولى افسوس كه اين طائفه (شيعه ها) بر اثر تعصب زياد به مذهب خود به آسانى زير بار اين دليل واضح نمى روند، به نظر من بهتر اين است كه آنان را حاضر كنيد و در يك مجلس باشكوهى در ملاء عام اين انار را حاضر كنيد و در يك مجلس باشكوهى در ملاء عام اين انار را به ايشان نشان دهيد، اگر بدين وسيله به حقانيت مذهب تسنن پى بردند و به آن گرايش پيدا كردند، زهى موفقيت ! و معلوم است كه در اين صورت شما به ثواب و پاداش خوب و بسيارى رسيده اى و اگر امتناع ورزيدند و با مشاهده اين برهان قاطع ، باز از گمراهى خود دست برنداشتند، آنان را به انتخاب يكى از سه چيز مجبور كنيد:
يا بسان يهود و نصارى به ما “جزيه “ بدهند و در برابر ما ذليل و خوار باشند و يا پاسخ قانع كننده اين دليل روشن را بدهند و يا آنكه مردان آنان را به قتل برسانيم و زنان و فرزندانشان را اسير بنماييم و اموالشان را به غارت ببريم .
فرماندار كه با دقت ، گفتار وزير را گوش مى داد، گفت : پيشنهاد خوبى كردى و بايد چنين كرد، به دنبال اين پذيرش دستور داد علماء و سادات و نيكان مردم بحرين در مجلس باشكوهى به گرد هم آيند تا آن انار كذائى را به آنان نشان داده و از آنها پاسخ بخواهد.
مجلس تشكيل شد وزير و عده اى از شخصيت ها در حضور فرماندار قرار گرفتند، در همين هنگام فرماندار انار را به بزرگان شيعه نشان داد و گفت : ببينيد درخت انار چگونه شهادت بر حقانيت مذهب ما داده است ، بايد يا پاسخ اين دليل را بياوريد و يا جزيه داده و ذليل و خوار زندگى كنيد و يا آماده قتل و غارت باشيد!
بزرگان بحرين كه در ظاهر دليل قانع كننده اى بر بطلان دليل انار نداشتند و خود را در فشار و بن بست سخت مى ديدند با خواهش و تمنا سه روز مهلت خواستند، فرماندار نيز سه روز به آنها مهلت داد تا شيعيان پاسخ آن دليل را بياورند و گرنه خود را براى اطاعت او امر فرماندار حاضر نمايند، به اين ترتيب تا اينجا ترفند و نقشه وزير در مسير خود قرار گرفته و از اينكه به مرحله اجراء و نتيجه گيرى برسد، نزديك مى شد.
مشورت و راه حل :
شيعيان و تربيت شدگان مذهب جعفرى به خوبى فرموده رئيس مذهب خود امام صادق عليه السلام را درك كرده بودند كه :
“ لا ظهير كالمشاوره ؛”
“هيچ يارى چون مشورت و از فكر همديگر استمداد جستن نيست .”
اينان همگى در يك مجلس به گرد هم آمدند، پراكنده نشدند كه بگويند بادا باد هر چه شد كه شد، در اين باره به فكر راه حل افتادند و هر كسى چيزى گفت تا سرانجام گروهى گفتند: اين مطلب ، راه حلى جز توسل به امام عصر(علیه السلام) كه در پشت پرده غيبت است و چون خورشيدى در پشت ابرها است و به ما روشنى و نشاط بخشيده ندارد، بايد از ايشان دادخواهى و استدعا كرد تا به داد ما برسد.
در ميان تمام جمعيت خود، ده نفر از زاهدين و شايستگان را انتخاب كردند و در ميان آن ده نفر سه نفر كه از نظر تقوى و عمل نيك ، لياقت ملاقات با امام زمان عليه السلام را داشتند برگزيدند، تا هر يك شبى را در اين سه شب به بيابان برود و مشغول عبادت و تضرع و زارى گردد و متوسل به امام عصر(علیه السلام) شده و از آن جناب تمنا كند بلكه عنايت خاصه آن بزرگوار دردها را درمان بخشد.
به اين ترتيب در شب اول يكى از آن سه نفر به بيابان رفت و مشغول تضرع و زارى گرديد ولى آن شب صبح شد و او نتيجه نگرفت ، شب دوم ، يكى ديگر از آن سه نفر رفت اين شب هم بسان شب اول بى نتيجه به پايان رسيد، تا شب سوم شد كه آخرين مهلت بود و شيعيان در جوش و خروش بودند تا سومين نفر به نام “محمد بن عيسى رحمة اللّه “ در آن شب به بيابان رفت ، تضرع و زارى را به آخرين درجه رسانيد، در شب تاريك با سر و پاى برهنه و حالتى خاص به امام زمان عليه السلام استغاثه كرد، با تضرع و زارى تواءم با اخلاص كامل ، عرض مى كرد: اى ولى عصر(علیه السلام) به فرياد ما شيعيان برس !
زمان دقيقه به دقيقه مى گذشت لحظات آخر شب فرا رسيده بود، توسل محمد بن عيسى رحمة اللّه به درجه نهائى رسيده بود هنگام سحر ناگاه شنيد در بيابان شخصى به او گفت :
اى محمد بن عيسى ! اين چه حالتى است كه تو پيدا كرده اى و در اين شب تاريك به اين بيابان خلوت آمده اى ؟
محمد بن عيسى رحمة اللّه : اى مرد! به من كارى نداشته باش ، من براى امر بزرگى به اينجا آمده ام و آن را جز براى امام زمان عليه السلام هرگز اظهار نمى كنم و از آن بزرگوار فقط مى خواهم كه به داد من و به داد يك مشت شيعه برسد! هنوز گفتار محمد بن عيسى رحمة اللّه تمام نشده بود كه از جانب همان مرد، شنيد كه :
“ يا محمد بن عيسى انا صاحب الامر”؛” اى محمد من همانم كه او را طلب مى كنى ، حاجت خود را بگو تا برآورم .”
محمد گفت : اگر تو امام زمان من هستى ، حاجت مرا مى دانى ، نيازى به اظهار آن نيست .
امام فرمود:
آرى ! تو به اينجا آمده اى تا پاسخ انار كذائى را از من بگيرى و شيعيان را از اين مهلكه نجات دهى .
محمد بن عيسى گويد: تا درك كردم كه او حضرت ولى عصر(علیه السلام) است به سوى او شتافتم بر زانويش سر نهادم ، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرض كردم اس سرور ما تو پناه ما هستى به داد ما برس اى دادرس پريشان احوالان .
آنجا كه پرده ها كنار مى رود!
آرى براى هر نقشه خائنانه روزى هست كه پرده بردار پرده بردارد و صورت نازيباى زير پرده را نشان دهد، عاقل آن است كه دورانديش بوده و همواره درصدد باشد تا قبل از آنكه پرده ها برداشته شود، زير پرده ها را اصلاح نمايد، قائم آل محمد(علیه السلام) گوشه اى از پرده ها را بالا زد طاقت نياورد به سؤ ال بنده اى دلداده چون محمد بن عيسى توجه نكند رو به او كرد و فرمود:
“اى محمد بن عيسى ! وزير فرماندار درخت انارى را در حياط خانه خود نشانده است آن درخت چون به ثمر رسيد، او قالبى را با گل به شكل انارى درست كرد و آن قالب را كه تو خالى بود دو نصف كرد و در ديوار داخل آن دو نصف قالب همان كلمات (333) را به صورت برجسته نوشت ، آنگاه آن دو نصف قالب را روى يكى از انارهاى كوچك درخت گذارد و آنها را محك بست ، آن انار در ميان آن دو نصف غالب بزرگ شد تا درون قالب را پر كرد و در نتيجه آن نوشته هاى برجسته ديواره داخلى دو نصف قالب ، روى پوست انار قرار گرفت ، رفته رفته تواءم با رشد انار، آن كلمات بر پوست انار به طور طبيعى نقش بست ، فردا كه روز موعود هست هنگامى كه نزد فرماندار رفتيد به او بگو من جواب دليل انار را دارم ولى اين جواب را جز در خانه وزير اظهار نمى كنم ، فرماندار خواه ناخواه مى پذيرد،، چون به خانه وزير رفتيد، در طرف دست راست خانه وزير، بالاخانه اى هست بگو جواب را نمى گويم مگر در اين بالاخانه ، در اين هنگام ، وزير خود را در بن بست مى بيند و اصرار مى كند كه به بالاخانه نرويد، تو هم اصرار تمام كن ، به ناچار وزير قبول مى كند هنگامى كه به بالاخانه رفتيد نگذار تا وزير تنها برود وقتى داخل بالاخانه شديد، روزنه اى را مى بينى و در مابين آن كيسه سفيدى را مى نگرى با عجله تمام آن كيسه را بردار، و در ميان آن ، قالب نامبرده را كه از گل ساخته شده و با آن نقشه خائنانه وزير، طراحى گشته بيرون بياور، نزد فرماندار بگذار و به او بگو كه اين انار به وسيله اين قالب به اين صورت در آمده است ، در نتيجه فرماندار از حيله و خيانت وزير مطلع شده و حقانيت شما و بطلان عقائد آنان آشكار مى گردد.
اى محمد بن عيس ! به فرماندار بگو كه ما براى تصديق گفتار خود علامت ديگرى داريم و آن اينكه داخل انار از خاكستر و دود پر است ، اگر قبول ندارى ، اين انار را بشكن ! در اين هنگام وزير، انار را برداشته و مى شكند خاكستر و دود آن بيرون آمده و ريش و صورت وزير را فرا مى گيرد (اين هم علاوه بر روسياهى معنوى وزير روسياهى ظاهرى او) “.
محمد بن عيسى بسيار خوشحال شد، به دست و پاى امام (علیه السلام) افتاد و تشكر كرد و به سوى رفقاى خود با كمال خوشحالى مراجعت نمود، هنگام صبح مردم بحرين در مجلس فرماندار حاضر شدند، وقت پاسخگويى شيعه از دليل انار اعلام شد، محمد بن عيسى آنچه را كه امام عصر(علیه السلام) به او دستور داده بود يكى پس از ديگرى انجام داد تا آخرين مرحله كه در نزد فرماندار و وزير انار را شكست و خاكستر و دود ميان انار به صورت وزير پاشيد.
فرماندار كه سخت مجذوب و تحت تاءثير قرار گرفته بود، گفت : “اى محمد بن عيسى ! اين پاسخ را چه كسى به تو ياد داد؟”
محمد بن عيسى گفت : امام و حجت زمان عليه السلام به من آموخت .
فرماندار گفت : امام زمان كيست ؟
محمد بن عيسى گفت : امام زمان ما عليه السلام از جانب خداوند، حجت روى زمين است و دوازدهمين امام ما مى باشد (آنگاه اسامى همه ائمه عليهم السلام را يكى پس از ديگرى شمرده تا به صاحب الامر(علیه السلام) رسيد.)
گواهى فرماندار:
با اينكه فرماندار در عقيده باطل خود سخت استقامت مى ورزيد، و سرسخت با شيعيان مبارزه مى كرد، و حتى حاضر بود رهبران و ائمه آنان را به فحش بكشد اما اينك در برابر حادثه اى عجيب قرار گرفته است ، اينك خود را در مقابل قدرت عظيم مى بيند.
عجز سراسر او را فر گرفت ، ناگزير سر فرود آورد، ورق قلبش برگشت سخن قلب به وسيله زبانش اظهار شد:
“ اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان الخليفة بعده بلافصل اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ؛”
“گواهى به يگانگى خداوند مى دهم ، گواهى مى دهم كه محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم بنده و رسول خدا است ، جانشين بلافصل بعد از او اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد.”
سپس ائمه پس از امام على عليه السلام را يكى پس از ديگرى تا امام زمان عليه السلام اسم برد و اعتراف به امامت آنها نمود.
آنگاه دستور داد تا آن وزير خائن و دسيسه گر را اعدام كردند، تا همواره خاطره بطلان باطل و احقاق حق تجلى كند، سپس از اهل بحرين عذرخواهى كرد و به آنان احسان نمود.
به اين ترتيب به قول معروف “پايان شب سيه سپيد است “ اين واقعه چون درخششى بود كه در تاريخ شيعه دلهاى دلدادگان را تا روز قيامت سفيد كرد. (334)
4- شفاى بيمار
5- تشرف يكى از فرزندان آية اللّه اراكى قدس سره
آية اللّه اراكى در شب سه شنبه 26 ربيع الثانى 1393 (هجرى قمرى ) براى اين جانب نقل فرمود كه دخترم ، كه همسر حجة الاسلام حاج سيد آقاى اراكى است مى خواست مشرف به مكه شود ترس داشت از تزاحم حجاج ، كه شايد نتواند طواف را كاملا انجام دهد، من به او گفتم اين ذكر را مداومت كن ، “يا حفيظ يا عليم “ و مشرف شد و بعد از مراجعت به من گفت : آن ذكر را مداومت نمودم و در موقع طواف ، با ازدحام مردم مخصوصا سودانى ها روبرو شدم . ترسيدم كه من در اينجا محرمى ندارم تا مواظب باشند كه به من تنه نزنند و مرا نياندازند يك وقت ديدم كسى به من گفت : توسل به امام زمان عليه السلام پيدا كن .
من گفتم : امام زمان عليه السلام !! گفت : همين آقا كه جلو تو مى رود، امام زمان عليه السلام است .
من ديدم آقاى بزرگوارى جلو من است و اطراف او به قدر يك متر تقريبا حريم است و خالى است و احدى جرئت ورود به اين حريم را ندارد به من گفته شد در اين حريم وارد شو، پشت سر آقا من فورا قدم به حريم گذارده به طورى كه دستم به پشت آقا مى رسيد و دست بر پشت آقا گذارده و به صورت خود مى ماليدم و مى گفتم قربانت بروم ، اى امام زمان عليه السلام به طورى گرم سرور بودم كه غفلت كردم بر حضرتش سلام كنم و هفت شوط طواف را در پشت سر آقا بدون مزاحمت و اينكه دست يا بدن كسى به من بخورد انجام دادم و تعجب مى كردم كه چطور از اين همه جمعيت كسى وارد حريم نمى شود و در هر مرتبه كه خواستم طواف كنم به همين كيفيت بود منتهى به صورتهاى ديگر. (336)
6- راهنمايى حضرت مهدى (علیه السلام) در مسجد جمكران :
يكى از علماى نجف اشرف كه مدتى به قم آمده بود، براى من نقل كرد، مشكلى داشتم ، به مسجد جمكران رفتم ، درد دلم را در عالم معنى به حضرت ولى عصر(علیه السلام) عرض كردم و از او خواستم كه وساطت كرده از درگاه خدا شفاعت كند تا مشكل من حل گردد. براى اين منظور به طور مكرر به مسجد جمكران رفتم ، ولى نتيجه اى نگرفتم ، تا اينكه روزى در آن مسجد، در هنگام نماز دلم شكست و خطاب به امام زمان عليه السلام عرض : “مولا جان ! آيا جايز است كه در محضر شما و در منزل شما باشم و به ديگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشيد، آيا زشت نيست با وجود امامى مانند شما حتى به علمدار كربلا قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم ؟”
از شدت ناراحتى ، بين خواب و بيدارى قرار گرفته بودم ، ناگهان با چهره نورانى قلب عالم امكان حضرت حجت (علیه السلام) روبرو شدم ، بيدرنگ سلام كردم ، جواب سلامم را داد و فرمود:
“نه تنها زشت نيست و ناراحت نمى شوم كه به علمدار كربلا متوسل گردى ، بلكه به شما راهنمايى نيز مى كنم كه هنگام توسل به علمدار كربلا چه بگويى ؟ هنگامى كه براى رواى حاجت به آن حضرت متوسل شدى بگو:
“ يا ابا الغوث ادركنى ؛”
“اى پدر پناه دهندگان به فريادم برس و به من پناه ده .” (337)
7- نتيجه تواضع به مسجد جمكران ، پايگاه مقدس امام زمان عليه السلام
اين شخص بيمار شد و در بيمارستان آيت اللّه العظمى گلپايگانى بسترى گرديد. به بالينش رفتم ديدم وضع وخيمى دارد، به من وصيت كرد كه مرا در قبرستان بقيع (دو كيلومترى مسجد جمكران ) دفن كنيد. او از دنيا رفت پس از تجهيزات ، جنازه او را به مسجد آوردند و نماز بر جنازه خوانده شد و همه جمعيت تشييع كنند آماده شده بودند كه او را به قبرستان بقيع براى دفن ببرند، ناگاه آقاى لطيفى (از افراد برجسته امناء مسجد) تلفن كرد كه دفن جنازه را به تاءخير بيندازيد، دفن جنازه تاءخير افتاد، سرانجام بعد از ساعتى ، آقاى لطيفى آمدند و فرمودند: “ايشان را در كنار مسجد دفن كنيد.”
گفتم چرا اينجا هنوز كسى دفن نشده است فرمود: “حضرت آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى تلفن كرد كه مرحوم حاج ابوالقاسم زاهدى فر را در كنار درگاه مسجد دفن نماييد.” به اين دستور عمل شد.
آرى اخلاص و تواضع آن مرحوم كه حتى مستراحهاى مسجد را تميز مى كرد باعث شد كه قبرش در بهترين جا قرار گرفت ، و همواره زير پاى زائران مسجد مقدس جمكران است . به اين ترتيب ، آقا امام زمان عليه السلام خادمى او را قبول كرد، اين است نتيجه بندگى خالصانه كه انسان را به معراج مى برد. به گفته شاعر:
تواضع سر رفعت اندازدت
تكبر به خاك اندر اندازدت
8- محبت امام زمان عليه السلام به شيخ مفيد:
شيخ مفيد رحمة اللّه گفت : همانگونه دفنش كنيد، آن شخص برگشت و در وسط راه ديد سوارى به او نزديك شد و گفت :
شيخ مفيد فرمود: شكم آن زن را پاره كنيد و بچه را بيرون آوريد.
آن شخص چنين كرد، پس از مدتى جريان را براى شيخ مفيد نقل كردند، شيخ گفت من كسى را نفرستاده بودم ، معلوم است كه آن سوار صاحب الامر(علیه السلام) بوده است ، اكنون كه در احكام اشتباه مى كنم خوب است ديگر فتوا ندهم ، در خانه اش را بست و از خانه بيرون نيامد.
ساعاتى نگذشت كه از طرف امام زمان عليه السلام توقيعى (نوشته اى ) به خدمت شيخ مفيد گذاشته شد:
“اى شيخ ! براى مردم فتوا بگو و ما آن را تكميل خواهيم كرد، و نمى گذاريم كه در خطاء و اشتباه بمانى ، آنگاه در مسند فتوا نشست .” (338)
مى نويسد: وقتى كه شيخ مفيد رحمة اللّه در سن 85 سالگى در سوم ماه رمضان سال 413 قمرى از دنيا رفت ، آنچنان جمعيت از شيعه و سنى براى تشييع جنازه اش اجتماع كردند كه تا آن روز بى نظير بود و همه از شدت ناراحتى گريه مى كردند (339) وى را در حرم كاظمين عليهماالسلام دفن كردند.
چندين بار از جانب امام زمان عليه السلام براى اين مرد بزرگوار، نوشته اى به خط شريف آن حضرت (علیه السلام) صادر شد، در آغاز يكى از آنها آمد:
“ للاخ السديد و الولى الرشيد الشيخ المفيد... سلام اللّه عليك ايها الولى المخلص فينا باليقين ...؛”
“به برادر استوار و ولى رشيد شيخ مفيد، سلام خدا بر تو اى ولى خالص در راه ما و داراى يقين به ما....”
و در توقيع ديگرى آمد:
“ سلام عليك ايها الناصر للحق و الداعى اليه بكلمة الصدق ...؛”
“سلام بر تو اى ياور حق و دعوت كننده به حق با سخنان راستين ....” (340)
هنگامى كه اين عالم بزرگوار از دنيا رفت ، با خط شريف امام زمان عليه السلام بر روى قبرش نوشته شده بود:
“ لا صوت الناعى بفقدك انما
يوم على آل الرسول عظيم
ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى
فالعلم و التوحيد فيك مقيم
و القائم المهدى يفرح كلما
تليك عليه من الدروس علوم ؛”
“خبر دهنده مرگ خبر فقدان تو را نياورد، امروز بر آل محمد عليه السلام روز مصيبت بزرگى است .
اگر تو در ميان خاك قبر پنهان شدى ، علم و توحيد همراه تو اقامت كرد.
قائم مهدى (علیه السلام) خوشحال مى شود هر وقت كه درسها و علوم تو را برايش مى خوانند (كتابهاى تو را طالبان ، مورد مطالعه و بحث قرار مى دهند).”
بالاخره در ضمن يكى از نامه ها (توقيعات ) به شيخ مفيد رحمة اللّه مى نويسد:
“ما به مناجاتهاى تو توجه داريم ، خداوند تو را به خاطر آن وسيله (و موفقيتى ) كه به تو از دوستانش بخشيد حفظ كند و از توطئه دشمنان نگهدارد.” (341)
گفتار امام قائم (علیه السلام) به شيخ مفيد رحمة اللّه :
در ضمن يكى از توقيعات يعنى نامه امام (علیه السلام) به شيخ مفيد آمده :
“ما گرچه در مكانهاى دور از ظالمان ، به سر مى بريم ، خداوند متعال (فعلا) صلاح ما و شيعيان مؤ من ما را مادام كه دنيا در دست فاسقان است ، چنين خواسته (342) ما به ماجراى زندگى شما كاملا اطلاع داريم و از اخبار و آزارى كه از ناحيه دشمنان به شما مى رسد با خبريم ، چنانكه با گذشتگان صالح چنين مى شد... ولى ما شما را فراموش نمى كنيم و توجه كامل به شما داريم و گرنه سخت در فشار (دشمن ) قرار مى گرفتيد، يا دشمن شما را نابود مى كرد، تقوا و پرهيزكارى را پيشه كنيد...” (343)
امام عليه السلام در ضمن توقيع ديگر براى شيخ مفيد رحمة اللّه چنين مى نويسد:
“كسى كه از برادران دينيت ، تقوا پيشه كند و از خدا بترسد و آنچه كه بر عهده اش است به مستحقش واگذار نمايد از فتنه و آشوب باطل محفوظ خواهد ماند. و اگر پيروان ما (خداوند آنها را توفيق دهد) به اتفاق با صدق قلب ، وفاى به عهد (اسلام ) كنند، بركت ملاقات با ما از آنها تاءخير نمى افتد، و سعادت ديدار ما سريعا به آنها با كمال شناخت و خلوص خواهد رسيد، خداوند يار و ياور است و او براى ما كافى است و او نيكو نگهبان است ، و درود خدا بر آقاى ما بشارت دهنده و ترساننده ، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم و دودمان پاكش باد.”
اين نامه در آغاز شوال سال 312 هجرى قمرى از ناحيه مقدسه امام عصر(علیه السلام) براى شيخ مفيد رحمة اللّه صادر شده است . (344)
اين گفتار حاكى است كه پنهان شدن اما قائم (علیه السلام) به خاطر عدم پذيرش جامعه است ، اگر جامعه صالح گردد و همه با كمال خلوص به اتفاق در برابر دشمن بايستند به ملاقات امام (علیه السلام) خواهند رسيد.
ضمنا ناگفته نماند كه توقيع (نامه ) امام عصر(علیه السلام) براى بعضى از علماى ديگر نيز صادر شده از جمله “على بن الحسين بن موسى بن بابويه “ معروف به (ابن بابويه ) (پدر بزرگوار شيخ صدوق رحمة اللّه ) كه در قم در قسمت شمال اول خيابان چهارمردان مدفون است و حرم و بارگاه دارد، وى در زمان خود فقيه و پيشواى مردم قم بوده است و به گفته ابن نديم ، وى 200 جلد كتاب نوشته است ، در سال 329 به ديار ابدى مسكن گزيد.
برگ سبز از نگارنده ، خطاب به امام زمان عليه السلام :
بيا بيا كه دل عاشقان برفت از دست
بيا بيا كه چه بسيار غم به قلب نشست
بيا كه فصل دراز خزان و غم تا كى ؟
بكش تو از دل جانكاه ، تيرها با شست
بيا بيا كه فراغت بكشت پير و جوان
نجاتشان بده جانا ز دست حاكم پست
تو اى عزيز خداوند و سرور ثقلين
تو اى نواده آن كو به آسمانها رفت
عنايت و كرمى كن به چاكران درت
اگر چه لايق درگه نبود غافل و مست
فسوس و آه ، بهاران گذشت و غنچه نديد
هر آنچه بلبل محزون پريد و بيرون جست
و ليك خوى نكويت دلش به شور افكند
خطاب كرد به خود، كى ز غضه در تپ خست
بشارتى دهمت اى ضعيف و درمانده
كه مدتى است ببينم به رويت اين در، بست
نداى وقت تولد كه بود جاء الحق
چنين ندا و چنان صوت را ز مانى هست
خوش آن زمان كه به جوش و خروش افتد راز
خوش آن مكان كه بريده شود رگ تر دست
خوش آن دمى كه بنورش جهان شود تابان
خوش آن مهمى كه به گردش چو هاله مردم رست
بيا بيا كه چه اندازه افتخار بود
محمدى به حضورت شود غلام (345)
پی نوشت ها :
327- قسمتى از داستان اين شرفياب شدگان در كتاب دارالسلام مرحوم عراقى رحمة اللّه و اثباة الهداة شيخ حر عاملى رحمة اللّه ج 7، از صفحه 270 تا 283 و نيز در كشف الغمه ، ج 3، به بعد و بحار، ج 53، صفحه 300 تا 331 و نجم الثاقب حاجى نورى آمده است .
328- دارالسلام عراقى ، ص 172 با توضيحاتى از نگارنده .
329- چگونگى شيعه شدن شاه خدابنده به دست علامه را در كتاب بندهايى از تاريخ تاءليف نگارند، ص 334 بخوانيد.
330- دارالسلام عراق رحمة اللّه ، ص 171.
331- المنجد فى الاعلام ، صفحه 80، ماده “بحرين “
332- منظور از فرماندار در اينجا، امير و رهبر بحرين است .
333- لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه .
334- اقتباس از اثباة الهداة ، جلد 7، صفحه 375، به نقل از بحارالانوار و نجم الثاقب ، صفحه 314. اين داستان اينك هم در ميان مردم بحرين مشهور است . مرقد پاك محمد بن عيسى همواره مزار و مورد احترام اهالى آنجا است كه شكوه اين مرقد لحظه به لحظه با يادآورى خاطره داستان فوق بيشتر مى گردد.
335- مشروح اين ماجرا در كشف الغمه ، ج 3 ك ص 398 به بعد آمده است .
336- گنجينه دانشمندان ، جلد 2، صفحه 64.
337- چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، على ربانى خلخالى ، ص 419.
338- قصص العلماء، صفحه 399.
339- قاموس الرجال ، جلد 8، صفحه 364.
340- مشروح اين دو توقيع در احتجاج طبرسى رحمة اللّه ، جلد 2، ص 322، به بعد آمده است در مورد توقيعات ديگر به بحار، ج 53، ص 150 تا 198 مراجعه شود.
341- احتجاج طبرسى ، جلد 3، ص 324.
342- اين جمله حاكى است كه تا دنيا در دست رهبران فاسق است ، امام (علیه السلام) پنهان است و بايد دنيا را از دست رهبران فاسق گرفت تا زمينه سازى ظهور امام (علیه السلام) فراهم گردد.
343- احتجاج طبرسى ، جلد 2، صفحه 322.
344- احتجاج طبرسى ، جلد 2، صفحه 322.
345- سرود نگارنده در عيد نوروز سال 1351 شمسى امام صادق عليه السلام فرمود: “هيچ نوروزى نيست مگر اين كه ما در آن منتظر فرج هستيم ، زيرا اين روز از روزهاى ما است (اثباة الهداة ، ج 7 ص 142).
/ن