مشخصات کتاب
نام کتاب | راض بابا |
نام نویسنده | طاهره کوهکن |
ناشر | نشر شهید کاظمی |
تعداد صفحات | ۱۲۰صفحه |
سال نشر | ۱۳۹۷/۱۱/۱۵ |
ژانر | روایت، زندگی نامه |
رده سنی |
نوجوان |
کشور سازنده | ایران |
شخصیت اصلی | راضیه کشاورز |
خلاصه ای از کتاب «راض بابا»
داستان « راض بابا» روایتی زیبا از زندگانی دختری است به نام راضیه که در سال 1371 در مرودشت شیراز به دنیاآمد. نام او را به دلیل علاقه شدید والدینش به بانو حضرت زهرا(س)، راضیه گذاشتند. راضیه از اول زندگی علاقه ای خاص به قرآن و مسابقات قرانی، کاراته، همچنین تحصیلات داشت. او دختری بود که می خواست همیشه در همه چیز اول باشد. همیشه بالاترین نمره های کلاسی، بالاترین رتبه های قرآنی و... برای او بود. او دختری مذهبی بود که علاقه ای عجیب به امام زمان(عج) داشت. اما در شانزدهمین سال تولدش یعنی در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز به دلیل حمله تروریستی جان خود را از دست داد.نقل از مادر بزرگوار شهیده راضیه کشاورز: «سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم. خلاصه کوتاهی از این عهد نامه: انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز که از 1385/03/05شروع میشه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و... را بخوانم و گریه کنم. آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی ۵ صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه و همچنین شکر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم. »
تصویر شهیده راضیه کشاورز
شخصیت شاخص کتاب«راض بابا»
شخصیت شاخص این کتاب، شهیده راضیه کشاورز می باشد. او در اوج جوانی چشمانش را بر رویهوا و هوس دنیایی بست و خواستار این شد که روزی شهید شود. روزی سرباز امام زمان(عج) گردد و در این امر نیز پیروز گردید.نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب«راض بابا»
+کتابی بسیار عالی بود آدم با خوندن این کتاب میفهمه فرقی نمیکنه کجای دنیا و با چه سن و سال و جنسیتی باشی خالص که باشی خدا خریدارته شهید راضیه شاید در ظاهر یک انسان معمولی مثل بقیه بود اما همین نیت ها و کارهای کوچیکه که تفاوت انسان ها رو مشخص میکنه.+سلام واقعا زندگی این شهید عزیز نکات آموزنده داره مخصوصا برای دختر خانم ها ادم انگیزه می گیره از ایشون خداوند ان شاء الله ایشون رو همنشین حضرت زهرا(س) بفرمایند.
+بسم الله کتاب بدلیل صداقت و خلوص متنش تاثیر گذاریش چند برابر شده... کتاب رو به نوجوونا خصوصا دختر خانما توصیه میکنم.هنوزم هستن کسانی که در بین ما رنگ و بوی شهادت دارن و زندگیشون زیباست.
+واقعا خیلی عالی بود! داستان زندگی شهیدانه یه دختر ۱۵ ساله هم نسل خودمون... لحظه به لحظه باهاش زندگی کردم، گریه کردم، خوشحال شدم و... دخترای نوجوون حتماً بخونید.
+کتاب خوبی بود وشخصیت تاثیر گذاری میتونن واسه نوجووناباشن واینکه شهید اوینی جمله ی زیبایی دارن:شهادت مثه لباس تک سازیه که اگه تنت مثه اون دربیاد خداتو رو خریداری میکنه به نظرم این حرف شهید اوینی برای ایشون هم هست شهادت نه سن میخواد ونه پیر ودختر وپسر این کتاب روبه نووجونا خیلی توصیه می کنم.
برش هایی از کتاب
+ارزش دختر از طلا هم بیشتره. خدا دختر رو اینقدر عزیز کرده. اما یه چیز بیارزش مثل بدل رو پرت میکنن کنار خیابون و هر کس رد بشه، بهش پا میزنه. ولی کسی به طلا پا نمیزنه. قایمش میکنن تا نگاه بد بهش نیفته.+ما با شنیدن این آهنگا خودمون رو از یه سری چیزا محروم میکنیم که اگه بدونیم چیه، از غصه دق میکنیم... چشمی که حرام رو ببینه، توفیق پیدا نمیکنه امام زمانش رو ببینه. گوشی هم که حرام بشنوه، توفیق پیدا نمیکنه صدای امام زمانش رو بشنوه.
+توی ریاضی، عددها بینهایت دارن توی آسمون، فاصله ستارهها بینهایت دارن توی زمین، نامردیها بینهایت دارن ولی... توی دل کوچیک تو، مهربونی بینهایت داره به همون اندازهٔ بینهایت که به من مهر ورزیدی و خودم هم نمیتونم بگم، مامان دوستت دارم.
+بالاخره بعد از مدتی پاییدنم، آهسته جلو آمد و کنارم روی صندلی نشست. سینهاش را صاف کرد و دل به دریا زد. _ خواهر, مگه تو نمیخوای راضیه، حسینی باشه؟ با تعجب نگاهم را از در آیسییو به سمت فرزاد برگرداندم. _ خب راضیه باید فردای قیامت توی صحرای محشر یه نشونهای داشته باشه که بگه من حسینیام یا نه؟ تعجبم بیشتر شد. _ این جراحتایی که راضیه برداشته، نشونهٔ حسینی بودنشه. میتونه روز قیامت مثل حضرت زهرا (س) دستش رو به پهلو بگیره و بگه من حسینی هستم. به کورهای میماندم که هر لحظه شعلهورتر میشد و حرف فرزاد، مثل آب خنکی بود که آتش کوره را خاموش میکرد. باز حرفهای راضیه را به یادم آورد. «مامان من میخوام برم کربلا.»
+- راضیه ساکتی؟! تو میخوای چه کاره بشی؟
راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت.
_ خانم, من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان (عج) بشم.
نگاهها روی راضیه ثابت ماند. صداهای آهسته و خندهها را از اطرافم به سختی میشنیدم.
_ چه خیالاتی! یار امام زمان! اینم شد آرزو؟
+نگاهم با تعجب، راضیه را دربرگرفته بود. معلم وارد شد و سریع برگههای امتحانی را بینمان پخش کرد. راضیه تا دقیقه آخر نشست و وقتی از کلاس خارج شد، سریع به سمتم آمد. پرسیدم امتحانت رو خوب دادی؟ که راضیه با جدیت جواب داد: «خوب بود.» بعد نفس عمیقی کشید و گفت: «زهرا دیگه هیچ وقت تقلب نکن! حقالناسه. همیشه با خدا باش، خودش کمکت میکنه.»
کتاب های مشابه
نفس
بهار دختر نوجوان پر شر و شور، خیال پرداز، پر حرف خانواده است. همیشه در حال خیال پردازی کردن و حرف زدن است حتی در سخت ترین شرایط ها می تواند ذهنش را به آرامش بخش ترین جاها ببرد، مخصوصا زمانی که ننه آقا به خاطر سر به هوا بودنش او را تنبیه می کند و در اتاق زندانی اش می کند. نوشته: نرگس آبیار
تنها گریه کن
روایتی زیبا و جذاب از اشرف سادات منتظری بانوی فعال انقلاب، فعال دوران جنگ تحمیلی، مادر شهید محمد معماریان. نوشته: اکرم اسلامی
زمستان بی شازده
روایتی زیبا از نوجوانی که در روزهای انقلاب زندگی می کند و از انقلاب بیرونی به انقلاب درونی می رسد. نوشته: فاطمه نفری