منطق قرآن در سنجش ديگر اديان (2)

در دو بخش قبل گفته شد كه اولا توجه اوليه قرآن به بخش حق و درست اديان است و ثانياً قرآن پيروان اديان را به توجه به مشتركات و همگرايى فرامى خواند. سخن ديگر اين است كه قرآن مجيد براى رده بندى اديان مختلف و پيروان آنها چه معيارى دارد؟ آيا معيار قرآن مجيد در رده بندى اديان و پيروان آنها اصول عقيدتى و دستورات عملى ظاهرى اديان است؟ اگر چنين باشد به نظر
يکشنبه، 24 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منطق قرآن در سنجش ديگر اديان (2)
منطق قرآن در سنجش ديگر اديان (2)
منطق قرآن در سنجش ديگر اديان (2)


 

نویسنده : عبدالرحيم سليمانى




 

ج) معيار رده بندى پيروان اديان مختلف
 

در دو بخش قبل گفته شد كه اولا توجه اوليه قرآن به بخش حق و درست اديان است و ثانياً قرآن پيروان اديان را به توجه به مشتركات و همگرايى فرامى خواند. سخن ديگر اين است كه قرآن مجيد براى رده بندى اديان مختلف و پيروان آنها چه معيارى دارد؟ آيا معيار قرآن مجيد در رده بندى اديان و پيروان آنها اصول عقيدتى و دستورات عملى ظاهرى اديان است؟ اگر چنين باشد به نظر مى رسد كه قرآن مجيد بايد يهوديت و يهوديان را به عنوان برترين برگزيند; زيرا با يك نگاه ظاهرى نيز مى توان اين نكته را دريافت كه به لحاظ اصول ظاهرى يهوديت شبيه ترين دين به اسلام است. قرآن مجيد دو دين يهوديت و مسيحيت را به تفصيل مورد بحث قرار داده است. هرچند قرآن مجيد نقدهايى بر عقايد و اصول يهوديان دارد، اما اين نقدها جزئى و موردى بوده و چندان ريشه اى و زيربنايى نيستند. اين در حالى است كه قرآن اصول اساسى و زيربنايى مسيحيت، مانند تثليث و الوهيت مسيح، را با شدت هر چه تمام تر مورد نقد قرار مى دهد. اما سؤال اساسى اين است كه در مجموع، قرآن مجيد كدام يك را به اسلام و تعاليم آن نزديك تر مى داند؟
تعاليم قرآن مجيد در بعد خداشناسى به تعاليم يهوديت بسيار نزديك تر از مسيحيت است; چراكه هرچند هم يهوديت و هم مسيحيت بر توحيد تأكيد مى كنند، اما مسيحيان معتقد به تثليث هستند و قرآن آن را با توحيد قابل جمع نمى داند.[18] در بعد نبوت ديدگاه قرآن با ديدگاه مسيحيان اختلاف زيادى دارد; چراكه اولا مسيحيت نبوت را امرى موقتى و مربوط به دوره قبل از صليب مى داند و ثانياً به گفته مسيحيان انبيا براى تعليم شريعت و حفظ و رعايت آن آمده اند و شريعت هيچ گاه نجات و رستگارى نهايى انسان را به ارمغان نمى آورده است، بلكه نجات تنها با ايمان به مسيح حاصل مى شود[19] و ثالثاً خود عيسى مسيح در نگاه آنان نه يكى از پيامبران خدا ، بلكه خداى مجسم است و قرآن مجيد هيچ يك از اين سخنان را بر نمى تابد. اما آموزه يهودى در باب نبوت به ديدگاه اسلامى نزديك است. در رابطه با آموزه معاد يهوديت و مسيحيتِ زمان اسلام هر دو بر آن تأكيد مى كرده اند و در هيچ يك از دو دين در اين باره اختلافى نبوده است و در حيطه اخلاق نيز هر دو دين به گونه اى بر اخلاق تأكيد مى كرده اند. يكى از امورى كه باعث شده است كه بسيارى اسلام و يهوديت را شبيه بدانند شريعت يهودى است; زيرا نه تنها در ميان اين دو دين، بلكه در ميان كل اديان جهان، تنها دينى كه شريعت و فقهى شبيه فقه اسلام دارد يهوديت است; اما مسيحيت دوره شريعت را مربوط به قبل از صليب مسيح مى داند و مى گويد دوره حكومت شريعت با صليب مسيح پايان يافته است.[20]
برخى بر اساس همين ظواهر، در ميان اديان زنده جهان نزديك ترين و شبيه ترين دين به اسلام را يهوديت مى دانند. اما موضع خود قرآن مجيد در اين باره چيست؟
قبل از ورود به اين بحث بايد به نكته اى اشاره كنيم و آن اينكه وقتى دو چيز با هم مقايسه مى شوند گاهى صرف اجزاى ظاهرى در نظر گرفته مى شود و گاهى براى مقايسه حتماً بايد فراتر از اجزاى ظاهرى رفت. اگر بخواهيم دو دوچرخه كه ساخت دو كارخانه متفاوت هستند را با هم مقايسه كنيم چرخ ، تنه ، ركاب ، زنجير ، زين و... و نيز، نتيجه تركيب اين اجزا يعنى، قدرت، سرعت و... را در دو دوچرخه مقايسه مى كنيم. در مقايسه دو دوچرخه تنها اجزاى ظاهرى در نظر گرفته مى شود و نه چيزى فراتر از آن; چراكه دوچرخه چيزى فراتر از اجزاى ظاهرى ندارد. اما اگر بخواهيم دو انسان را با هم مقايسه كنيم، مثلا اگر بخواهيم ابن سينا را با سهروردى مقايسه كنيم، آيا درست است كه سراغ اجزاى ظاهرى، مانند قد، وزن، رنگ پوست، رنگ مو و... برويم؟ معلوم است كه چنين كارى خنده دار است. دليل اين امر اين است كه انسان غير از اجزاى ظاهرى، بخش ها و ساحت هاى ديگرى نيز دارد كه اتفاقاً آنها اصل هستند و انسانيت انسان را در آن بخش بايد جستوجو كرد. انسان غير از جسم، روح نيز دارد و انسانيت او مربوط به روح اوست.
حال سؤال اين است كه دين چگونه است؟ اگر دين مانند دوچرخه باشد، يعنى اينكه دين تنها همين اجزاى ظاهرى اش باشد، در اين صورت سخن كسانى كه مى گويند شبيه ترين و نزديك ترين دين به اسلام يهوديت است، اندكى قابل دفاع تر مى شود. اما اگر كسى بگويد دين مانند انسان است ، به اين معنا كه علاوه بر اجزاى ظاهرى ، روحى دارد كه در همه اين اجزا سريان و جريان دارد، در اين صورت نمى توان با صرف نگاه به اجزاى ظاهرى حكم به شباهت يا عدم شباهت و نزديكى و عدم نزديكى داد.
عالمان يهودى نزد عيسى مى آيند و از او مى پرسند كه بزرگ ترين حكم شريعت كدام است. عيسى مى گويد بزرگ ترين حكم شريعت اين است كه خداوند خداى خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار، اين بزرگ ترين و اولين حكم دين است و دومين حكمى كه به همان اندازه مهم است اين است كه همسايه خود را به اندازه خود دوست بدار. عيسى در ادامه مى گويد كل تورات و كتب انبياء در اين دو حكم خلاصه مى شود.[21] چگونه مى شود كه خلاصه كل تورات و كتب انبياء، يعنى كل دين، عشق به خدا و همنوع باشد؟ اين عشق و محبت روح دين است و بايد در سراسر دين سريان و جريان داشته باشد. بقيه احكام و دستورات و هر چيز ديگرى كه در دين آمده ، بدنِ دين است و بدن در صورتى ارزش دارد كه همراه روح باشد. عيسى در جاى ديگر به عالمان يهود به شدت اعتراض مى كند كه چرا با اينكه احكام را به جا مى آورند، از اين روح غفلت كرده اند.[22]
در دين اسلام از معصوم سؤال مى شود كه آيا در دين عشق وجود دارد؟ معصوم پاسخ مى دهد كه مگر دين غير از عشق است.[23] پس روح دين عشق و محبت است. در قرآن مجيد خطاب به پيامبر آمده است كه «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين»;[24] ما تنها و تنها تو را براى رحمت به عالميان فرستاديم. در قرآن مجيد هيچ صفتى براى خداوند به اندازه رحمت تكرار نشده است. پس دين روح دارد و آن رحمت و محبت است. ممكن است دو دين على رغم شباهت اجزاى ظاهرى، در اصل از هم دور باشند; زيرا اصل و اساس دين روح آن است و ارزش دين به روح آن و ميزانى كه آن روح در اجزاى ظاهرى سريان دارد بستگى دارد. بنابراين ممكن است دو دين به لحاظ اجزاى ظاهرى شباهت زيادى به هم نداشته نباشند، اما به لحاظ روح و ميزان سريان آن به هم شبيه باشند. پس سخن اين است كه در مقايسه اديان نمى توان صرفاً به اجزاى ظاهرى توجه كرد.
به بحث معيار قرآن بر مى گرديم. قرآن مجيد در دو آيه زير به گونه اى مسيحيان و يهوديان را با هم مقايسه كرده است:
«لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودةً للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بانّ منهم قسيسين و رهباناً و انهم لايستكبرون»; بى گمان يهوديان و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان مى يابى و نزديك ترين آنان در دوستى به مؤمنان كسانى را مى يابى كه مى گويند ما مسيحى هستيم، اين از آن روست كه برخى از آنان كشيشان و راهبانى هستند كه گردن كشى نمى كنند و استكبار نمىورزند. (مائده: 82)
در آيه اى ديگر آمده است:
«و من اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار يؤده اليك و منهم من ان تأمنه بدينار لايُوده اليك الا ما دمت عليه قائماً ذلك بانّهم قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون»; و از اهل كتاب كسى هست كه اگر يك قنطار بدو ]يك پوست گاو پر از زر يا سيم هست[ بسپارى ، به تو باز پس مى دهد و از ايشان كسى نيز كه چون دينارى بدو بسپارى به تو باز نخواهد داد مگر آنكه پيوسته بر سرش كسانى ايستاده باشى; اين بدان روى است كه آنان مى گويند امى ها را بر ]كه كتاب آسمانى ندارند[ زيان ما راهى نيست. و بر خدا دروغ مى بندند با اينكه خودشان مى دانند. (آل عمران: 75)
در آيه نخست سخن اين است كه يهوديان با اهل ايمان ـ كه معلوم است قرآن مجيد آنان را اهل حق مى داند ـ بيشترين دشمنى را دارند و مسيحيان، در مقايسه با پيروان اديان ديگر، نسبت به اهل ايمان بيشترين دوستى و محبت را دارند. اما آيا اين دشمنى يا دوستىِ با مؤمنان با علم و آگاهى است يا از روى جهل و ناآگاهى. از قسمت آخر آيه برداشت مى شود كه از روى علم و آگاهى است، چراكه علت موّدت مسيحيان را اين مى داند كه در ميان آنان كشيشان و راهبانى هستند كه استكبار نمىورزند; پس معلوم مى شود كه اين دشمنى به خاطر عناد با حق و گردن كشى در مقابل حق و حقيقت است،[25]اما آن دوستى و محبت به خاطر خضوع و سرسپردگى در مقابل حق و حقيقت است. بنابراين يكى از معيارهاى مهم و كليدى قرآن مجيد براى رده بندى پيروان اديان ، كه شايد ساير معيارها نيز به همين معيار برگردد ، ميزان گردن نهادن به حق و حقيقت است. مسيحيان زمان پيامبر مقام بالاترى نسبت به يهوديان داشته اند; زيرا در مقابل حق بيشتر تسليم بوده اند; اين در صورتى است كه، همان طور كه گذشت، به لحاظ ظاهر اصول و فروع اعتقادات يهوديان به مسلمانان شباهت بيشترى دارند.
از آيه فوق برمى آيد كه يهوديان زمان پيامبر با حق و حقيقت عناد داشته، تسليمِ آن نمى شده اند; اما مسيحيان وضعيت بهترى داشته اند. اما آيا اين تفاوت، تفاوتِ اين دو دين است يا اينكه صرفاً تفاوت پيروان آنها در آن مقطع خاص زمانى بوده است؟ ممكن است كسى بگويد اين تفاوت از دين ناشى شده است; زيرا يهوديت يك دين قومى است، يعنى در آن ديانت و قوميت چنان به هم آميخته اند كه جدايى ناپذيرند. به اعتقاد يهوديان يهوديت دينى است كه براى قوم اسرائيل آمده و مخصوص آنان است. در ميان يهوديان از قبل از اسلام نيز اين انديشه وجود داشته است كه قوم اسرائيل موقعيت ويژه اى نزد خدا دارد و حتى اين انديشه وجود داشته و دارد كه بنى اسرائيل به لحاظ خلقت و خون متفاوت و بالاتر از ديگران هستند و... .[26] به هر حال روحيه قومى و جدا دانستن خود از ديگر مردم، روحيه استكبار و حق ستيزى به وجود مى آورد. هرچند نمى توان گفت همه يهوديان در طول تاريخ اين گونه بوده اند، چراكه يهوديانى در گذشته و حال با اين انديشه مخالف بوده اند، اما به هر حال در مقاطعى از تاريخ اين انديشه رواج داشته است. برخى از يهوديان معاصر منشأ اين انديشه را كتاب تلمود مى دانند[27] كه مربوط به قبل از اسلام است.
در آيه دوم، اهل كتاب به دو دسته تقسيم شده اند. برخى از آنان امانت را هر مقدار هم كه زياد باشد به صاحبش بر مى گردانند، اما دسته دوم امانت را، حتى اگر اندك باشد ، برنمى گردانند و اساساً بر خود لازم نمى دانند كه امانت غير همكيش خود را به صاحبش برگردانند. قرآن مجيد امور اخلاقى از قبيل رد امانت و وفاى به عهد را از ويژگى هاى مؤمنان مى داند[28] و آن را در اين آيه معيارى براى رده بندى پيروان اديان قرار داده است. مفسران از اين آيه برداشت كرده اند كه مقصود از كسانى كه بر خود لازم نمى دانند كه امانت را باز گردانند همان يهوديان بوده اند[29]; دنباله آيه نيز كه مى گويد امى ها بر ما راهى ندارند، مؤيد همين برداشت است.
آيه مى فرمايد كسانى كه امانت را باز نمى گرداندند ، براى اين كار به دليلى شرعى متمسك مى شدند و آن اينكه شرعاً بر ما لازم نيست كه امانات آنان را باز گردانيم «قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل». كلمه «سبيل» در آيات ديگر قرآن مانند «ما على المحسنين من سبيل» به همين معناست.[30] پس آنان با يك وجه شرعى كه آن را حكم خدا مى دانسته اند چنين عملى را انجام مى دادند و شاهد آن اين است كه در دنباله آيه آمده است كه آنان بر خدا دروغ مى بندند. در دنباله آيه آمده است كه آنان مى دانند كه حكم خدا اين نيست.
برخى از مفسران بر آن رفته اند كه آنان اين سخن را به كتب مقدس خود استناد مى داده اند ولى در متون مقدس آنان نيست.[31] اما در خود تورات فقره اى وجود دارد كه گويا رد نكردن امانتِ پيروان ديگر اديان را مجاز مى شمارد. حضرت موسى در شب فرار بنى اسرائيل از مصر به دستور خدا از بنى اسرائيل مى خواهد كه از همسايگان قبطى خود هرچه مى توانند زيورآلات و اشياى قيمتى بگيرند تا هنگام فرار با خود ببرند، و آنان نيز چنين مى كنند.[32] همچنين نويسنده اى يهودى موارد متعددى را نقل مى كند كه يهوديان بر اساس كتاب تلمود خود را مجاز مى دانند كه مال ديگران را باز نگردانند و از اين جهت شرعاً مسئول نيستند.[33]البته نويسنده اى ديگر مى گويد با اينكه موارد زيادى در تلمود يافت مى شود كه رعايت اخلاق نسبت به غيريهوديان لازم نيست، اما موارد مخالف آن نيز وجود دارد; مانند اين عبارت كه «دزديدن مال يك غيريهودى عملى شنيع تر است تا دزدى از يك يهودى، زيرا سرقت مال يك غيريهودى شامل گناه عظيم بى حرمتى به نام خدا نيز مى شود» (توسيفتا با واقها، 10:15).[34] اما باز نويسنده يهودى ديگرى مى گويد نگاه تلمود نسبت به غيريهوديان بسيار منفى است و اصولا غيريهوديان در قرون وسطا پايين تر از يهوديان و در حد حيوان انگاشته مى شده اند. رعايت اصول اخلاقى در برخورد با آنان مطلوبيت ذاتى نداشته و حداكثر تا جايى بايد رعايت شود كه باعث دشمنى و نزاع نشود.[35]
به هر حال آنچه از اين دو آيه درباره معيار رده بندى پيروان اديان برداشت مى شود نه اصول ظاهرى، بلكه ميزان تسليم بودن در مقابل حقيقت، گردن كشى نكردن در مقابل آن و نيز رعايت اصول اخلاقى نسبت به همه انسان هاست. برتر دانستن خود يا قوم خود موجب استكبار و گردن كشى انسان در مقابل حق و حقيقت مى شود. فخرفروشى و خود را برتر و بالاتر دانستن ضد ارزش است و تنها تسليم شدن در مقابل حق و خداست كه همه ارزش ها را در پى دارد.[36]
در پايان اين بخش بايد به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن مجيد در دو آيه فوق يهوديان زمان ظهور اسلام را مطرح مى كند. هرچند ممكن است كسى برداشت كند كه ناهنجارى يهوديان ناشى از ناهنجارى يهوديت بوده است; اما هرگز نبايد از آيات نتيجه گرفت كه در سراسر تاريخ و در سراسر جهان يهوديان ضرورتاً ناهنجارى اخلاقى دارند، يا مسيحيان حتماً بهتر از يهوديان هستند. كما اينكه در خود قرآن درباره بنى اسرائيل آمده است «و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون»; و از قوم موسى گروهى هستند كه به حق راهنمايى مى كنند و به حق ، دادگرى مىورزند. (اعراف: 159) در قرآن آياتى نيز در مذمّت عالمان مسيحى آمده است كه نشان مى دهد آنان يك موضوع عقلانى و روشن را، يعنى اينكه عيسى مسيح انسانى مانند ديگر انسان ها و مخلوق خداست، نمى پذيرفتند و عيسى را خدا مى دانستند و زير بار هيچ استدلالى نمى رفتند. قرآن مجيد به پيامبر مى فرمايد با اين عالمان مسيحى مباهله كن و تو و آنان همراه با عزيزانتان بياييد و از خدا بخواهيد كه هر كس به عمد زير بار حق نمى رود هلاك گردد.[37] حق براى آن عالمان مسيحى روشن شده بود ولى به آن گردن ننهاده و حق را كتمان كردند و از آنجا كه مى دانستند كه بر حق نيستند به مباهله تن ندادند. اين دو نمونه نشان مى دهد كه نبايد آنچه در مورد دشمنى يهوديان و استكبار آنان و دوستى مسيحيان و تسليم بودن آنان در مقابل حق و حقيقت مطرح شد عمومى و همه جايى دانست.
در جمع بندى اين بحث بايد بگوييم قرآن اديان مختلف را بر اين اساس دسته بندى مى كند كه چه ميزان مردم را به حق پرستى و تسليم در مقابل حق و حقيقت دعوت مى كند. پيروان اديان مختلف را نيز بر همين اساس، يعنى تسليم بودن در مقابل حق، دسته بندى مى كند ، كه البته اين تسليم بودن گاهى در اعتقادات است و گاهى در اعمال.

د) پيروان يك دين يكسان نيستند
 

در بخش قبل سخن در اين بود كه قرآن مجيد چه معيارى براى رده بندى پيروان اديان مختلف دارد كه البته همان معيار براى رده بندى خود اديان نيز به كار مى رود. در اين بخش سخن اين است كه قرآن مجيد همه پيروان يك دين را نيز يكسان نمى انگارد و طبق معيار خود آنها را دسته بندى مى كند. اما قرآن پيروان يك دين را طبق چه معيار و ملاكى دسته بندى مى كند؟
قبلا گذشت كه نگاه قرآن به اديان ديگر نگاه مثبت است و به جاى اينكه كليت دين را باطل نشان دهد، به ميزانى از حقانيت كه در اين اديان است توجه مى كند و سپس موارد باطل را گوشزد مى كند. قرآن مجيد دين حق و كامل را اسلام مى داند و از پيروان ديگر اديان مى خواهد كه به اسلام ايمان آورند; اما به هر حال كسانى ايمان نمى آورند و به دين خود باقى مى مانند. قرآن مجيد درباره اينها داورى مى كند و بين آنها درجاتى قائل مى شود.
اگر در بخش قبل گفته شد كه معيار اصلى و اساسى حق پرستى و تسليم حق بودن است، اين معيار در درون يك دين نيز صادق است. اگر فردى واقعاً حق پرست است و به اين گمان بر دين خود باقى مانده است كه آن را حق و حقيقت مى داند، پس بايد صادقانه به دين خود پاى بند باشد. قرآن مجيد اهل كتاب را يكسان و مساوى به حساب نمى آورد و مى فرمايد:
همه آنان يكسان نيستند. از ميان اهل كتاب، گروهى درست كردارند كه آيات الاهى را در دل شب مى خوانند و سر به سجده مى نهند. به خدا و روز قيامت ايمان دارند; و به كار پسنديده فرمان مى دهند و از كار ناپسند باز مى دارند; و در كارهاى نيك شتاب مى كنند، و آنان از شايستگانند. و هر كار نيكى انجام دهند، هرگز درباره آن ناسپاسى نبينند و خداوند به حال تقواپيشگان داناست. (آل عمران: 113ـ115)
در آيات ديگرى اصل اينكه در ميان يهوديان و مسيحيان و صابئان ايمان به خدا و روز قيامت و نيز اعمال صالح وجود دارد و همين باعث نجات و رستگارى آنان مى شود مورد تأييد قرار گرفته است.[38] آيه اى ديگر مى گويد كه «در ميان قوم موسى جماعتى هستند كه به حق راهنمايى مى كنند و به حق داورى مى نمايند» (اعراف: 159) در برخى از آيات اهل كتاب به دو دسته تقسيم شده اند: «منهم امة مقتصده و كثير منهم ساء ما يعملون»; از ميان آنان گروهى ميانه رو و معتدل هستند و بسيارى از ايشان بدرفتارى مى كنند. (مائده: 66)
قرآن مجيد در آياتى اعمال ناپسندى را به بسيارى از اهل كتاب، و نه همه ، نسبت مى دهد.[39] قرآن اين نكته را حتى در رابطه با دانشمندان يهودى و روحانيان مسيحى رعايت مى كند و مى فرمايد: «بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و آنان را از راه خدا باز مى دارند» (توبه: 34)

هـ) پافشارى بر حق و حفظ مرزهاى بين حق و باطل
 

اين نوشتار را با نكته اى ديگر از منطق قرآن پايان مى دهيم و آن اينكه هرچند قرآن به اديان ديگر نگاهى مثبت دارد و به همگرايى توصيه مى كند، اما هرگز اجازه نمى دهد كه پيامبر و مؤمنان در برابر بخش باطل ديگر اديان و خواسته هاى باطل آنان تسليم شوند. در واقع قرآن حريم محكمى بين حق و باطل قرار داده است و مماشات با باطل را اجازه نمى دهد:
و لن ترضى عنك اليهود و لاالنصارى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جائك من العلم ما لك من الله من ولى و لانصير; و هرگز يهوديان و مسيحيان از تو راضى نمى شوند، مگر آنكه از كيش آنان پيروى كنى. بگو: «در حقيقت، تنها هدايتِ خداست كه هدايت است.» و چنانچه پس از آن علمى كه تو را حاصل شد، باز از هوس هاى آنان پيروى كنى، در برابر خدا سرور و ياورى نخواهى داشت. (بقره: 120)
پس همگرايى هرگز به معناى مماشات با باطل و تسليم شدن در مقابل آن نيست و خدا حتى پيامبر را از اين كار به شدت باز مى دارد و نسبت به عواقب آن به او هشدار مى دهد.
معروف ترين آيه اى كه در آن قرآن اهل كتاب را به همگرايى دعوت مى كند آيه «بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و...» است; اما در آخر همين آيه آمده است كه «پس اگر از اين پيشنهاد روى گرداندند»، بگوييد: «شاهد باشيد كه ما مسلمانيم و تسليم حقيقت هستيم» (آل عمران: 64) اگر آنان به هيچ روى حاضر نشدند كه در مقابل حق تسليم شوند، مؤمنان به هيچ وجه نبايد در مقابل باطل تسليم شوند. وقتى همه تلاش ها براى دعوت انسان ها به سوى حق صورت گرفت اما باز هم عده اى كه با حق عناد دارند تسليم نشدند يك راه بيشتر براى مؤمنان باقى نمى ماند و آن اينكه راه خود را جدا كنند; همان كارى كه خدا به پيامبرش توصيه كرده است:
بگو: «اى كافران،
آنچه مى پرستيد، نمى پرستم.
و آنچه مى پرستم، شما نمى پرستيد.
و نه آنچه پرستيديد من مى پرستم.
و نه آنچه مى پرستم شما مى پرستيد.
دين شما براى خودتان، و دين من براى خودم.» (كافرون: 1ـ6)
و) جمع بندى و نتيجه گيرى
قرآن مجيد در سنجش عقايد و اعمال پيروان ديگر اديان منطق و معيارى مخصوص به خود دارد، منطق و معيارى كه با منطق و معيار متعارف ـ كه عقايد و اعمال ديگران را يكسره باطل مى داند و تنها در پى يافتن نقاط ضعف است ـ بسيار متفاوت است. نگاه قرآن يك نگاه مثبت است; قرآن تلاش مى كند تا سخن حقى كه بين همه اديان مشترك است روشن شود و اين حق مبنا و اساس گفتوگو قرار گيرد. قرآن مجيد نه تنها عقايد و اعمال پيروان ديگر اديان را يكسره باطل نمى داند، بلكه آنها را بر اساس ميزان حق پرستى عملى و اعتقادى شان، و نه اصول ظاهرى، دسته بندى مى كند. معيار قرآن بر اساس براى دسته بندى پيروانِ يك دين نيز همين حق پرستى است. منطق و معيار قرآن مجيد مى تواند در عصر حاضر به نزديكى و گفتوگوى بين اديان مختلف كمك كند و در واقع اين بهترين منطقى است كه مى تواند خصومت و ستيزه جويى را به همگرايى و گفتوگو تبديل كند.
كتاب نامه :
قرآن مجيد
ابن حيون، نعمان ابن محمد، دعائم الاسلام، قاهره: دارالمعارف، 1383ق.
اُ. كهن، گنجينه اى از يهود، ترجمه امير فريدون گرگانى، تهران: اساطير، 1382.
اُ گريدى، جوان، مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1377.
الدر، جان، باستان شناسى كتاب مقدس، ترجمه سهيل آذرى، تهران: نور جهان، 1335.
بهار، مرداد، اديان آسيايى، تهران: نشر چشمه، 1357.
رشيدرضا، محمد، المنار، بيروت: دارالمعرفه، 1342ق.
شاهاك، اسرائيل، تاريخ يهود ـ مذهب يهود، ترجمه مجيد شريف، تهران: چاپ بخش، 1376.
شهزادى، رستم، زرتشت و آموزش هاى او، تهران: سازمان انتشارات فروهر، 1371.
طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: جامعه مدرسين.
فخر رازى، التفسير الكبير...، بيروت: دارالفكر، 1405ق.
كتاب مقدس، انجمن كتاب مقدس ايران
ميلر، و. م.، تاريخ كليساى قديم، ترجمه على نخستين، حيات ابدى، 1981.

پی نوشت ها :
 

[18]. قس: فخر رازى، التفسير الكبير، ج12، ص71.
[19]. رك: رساله پولس به روميان، باب هاى 3ـ5.
[20]. رك: رساله دوم پولس به قرنتيان، 3:7ـ11.
[21]. متى، 22:34ـ46.
[22]. متى، 23:
[23]. ابن حيون، دعائم الاسلام، ج1، ص71.
[24]. انبياء: 107.
[25]. قس: رشيدرضا، پيشين، ج7، ص7; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج6، ص81.
[26]. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه رك: «قوم يهود، از برگزيدگى تا نژادپرستى»، فصلنامه هفت آسمان، ش22، از همين نويسنده.
[27]. رك: اسرائيل شاهاك، تاريخ يهود ـ مذهب يهود، ص190ـ224.
[28]. رك: المؤمنون: 8.
[29]. محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج4، ص261.
[30]. رك: فخر رازى، پيشين، ج7، ص113.
[31]. رشيدرضا، پيشين، ج3، ص339; محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج3، ص261.
[32]. رك: سفر خروج، 12:35ـ36.
[33]. اسرائيل شاهاك، تاريخ يهود ـ مذهب يهود، ص190ـ210.
[34]. اُ. كهن، گنجينه اى از تلمود، ص233.
[35]. الن انترمن، باورها و آيين هاى يهودى، ترجمه حميدرضا فرزين، ص348.
[36]. رك: بقره: 111ـ113.
[37]. آل عمران: 61
[38]. بقره: 62; مائده: 69.
[39]. بقره: 159; مائده: 81.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.