مدرنيته ورايحه باروت
نويسنده:**د.عبدالوهاب المسيري
چكيده:
از بين رفتن خانواده، بيماري هاي رواني، تنهايي وغربت، پيدايش انسان تك بعدي، بي بند و باري و... از اثرات مدرنيته غربي است. بنابراين شايسته است همگان متحد شده و براي ايجاد طرح جديد عربي و اسلامي همكاري كنند. اين پروژه ميكوشد از مدرنيته دارويني كه جداي از ارزش ها است. عبور كند. مدرنيته عربي و اسلامي در چهار چوب يك سيستم ارزشي است و معتقد است كه تحقق سعادت در پذيرفتن ارزش هاي انساني چون عدل و اتحاد و همبستگي است كه در واقع، خير تمام انسانيت در آن است.
سخن از مدرنيته در تمامي زمينه ها در غرب و هم در كشور ما افزايش يافته است: در زمينه سياسي (دمكراسي)، در زمينه اقتصادي (افزايش خصوصي سازي)، در زمينه تربيتي (تغيير مقررات تحصيلي و هماهنگ ساختن آن با معيارهاي جديد غربي). عدهاي معتقدند، طبيعت اسلام مخالف با مدرنيته است؛ به همين خاطربرخي از متفكران عرب و اسلام به دفاع از اسلام پرداخته و عكس اين مطلب را ثابت كردند. آنها براهين قاطعي مطرح كردند مبني بر اينكه طبيعت اسلام مخالف با مدرنيته نيست، بلكه با آغوش باز پذيراي آن است و اين امكان را دارد كه شيوه ها و ارزش هاي آن را پي ريزي كند.
اين بحث اصطلاح مدرنيته را اصطلاحي با معنا و دلالت مشخص در نظر ميگيرد، با اين تصور كه مدرنيته تاريخي ندارد و سابقه آن از تمدني به تمدني ديگر و يا از يك دوره تاريخي به دوره ديگر متفاوت نيست و تنها يك مدرنيته وجود دارد. ما معمولاً براي فهم معناي دقيق هر اصطلاحي، به فرهنگ هاي غربي مراجعه ميكنيم و پس از آنكه تعاريف مختلف هر اصطلاحي را ميخوانيم، تمامي اين تعريف ها يا يكي از آنها را با اطمينان كامل ميپذيريم. اشكالي كه در اينجا وجود دارد اين است كه ما چگونه اين تعريف ها را ترجمه ميكنيم بدون آنكه آنها و ميزان مطابقت شان را با واقعيت – چه واقعيت زمان ما باشد چه واقعيت دنياي غرب – بررسي كنيم و نيز بدون بررسي تاريخي تحول پديدهاي كه اين اصطلاح به آن اشاره دارد.
اصطلاح مدرنيته، استثنائي بر اين قاعده نيست، در نتيجه، اصطلاح مدرنيته تعريف هاي بسياري دارد. اما اجماع نظر براين است كه مدرنيته كاملاً مرتبط با تفكر روشنگري است و سرچشمه اين تفكر آن است كه انسان محور هستي ميباشد. بر اساس اين تفكر، تنها به عقل خود نياز است.
طبق اين چهارچوب، علم اساس تفكر و منبع معاني و ارزش هاست. تكنولوژي نيز ابزار اساسي در تلاش براي تسخير طبيعت و تكرار ساختار آن در راستاي تحقق سعادت و منفعت انسان. برخي اين تعريف را تعريفي جامع و مانع و يا حداقل كافي مي پندارند. اما اگر اين موضوع را با دقت بيشتري بررسي كنيم به كارگيري عقل و علم و تكنولوژي، صرف نطر از ارزش هاست. همانطور كه در زبان انگليسي ميگويند: value-free .
اين بعد، بعد مهمي از سيستم مدرنيته غربي است؛ چرا كه در جهان عاري از ارزش ها، تمامي امور مساوي و نسبي خواهد شد كه در نتيجه آن، قضاوت در
مورد هر امري دشوار است، همانطور كه تشخيص خير از شر، عدل از ظلم، واقعي از نسبي و در نهايت، بين انسان و طبيعت يا انسان و ماده، محال خواهد بود. سؤالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه چگونه ميتوان به درگيري ها و اختلافات خاتمه داد، درحالي كه تمامي اين اختلافات از عمق وجود انساني است؟ وقتي كه ارزش ها وجود ندارد، چگونه ميتوان آنها را به داوري گذاشت و در حالي كه انسان تنها مرجع و كانون توجه است، در نتيجه آنچه به صلاح خويش بداند پايه و اساس و در غير اين صورت، بيهوده ميداند. اين امر منجر به اين ميشود كه نيرو و اراده فردي، تنها ابزار فيصله دادن به مناقشات و اختلافات شود. اين همان مدرنيتهاي است كه دنياي غرب آن را پذيرفته و موجب شده است كه خود (نه انسان يا انسانيت) را محور هستي و جهان را كالايي مصرفي بداند كه آن را به نفع مصالحش و در راستاي دستيابي به پيشرفت و قدرت بيشتر به كار گيرد. بنابراين، سيستم مدرنيته غربي در واقع همان سيستم امپرياليزم دارويني است. اين همان تعريف مدرينته است كه در طول تاريخ تحقق يافته و با تعريفي كه در فرهنگ لغت يافتيد، متفاوت است. اين تعريفي است كه مطالعه بسياري از پديده هاي جديد را براي ما ممكن ميسازد.
فرآيند جديد غربي بر اين امر تأكيد داشت كه تمدن انساني، انسان را محور هستي ميداند. مجامع غربي در آن زمان، از نظر اجتماعي و خانوادگي همچنان مجامعي به هم پيوسته بود و بسياري از رويدادهاي منفي كه هم اكنون شاهد آن هستيم و يا در روزنامه ها و مجلات ميخوانيم، وجود نداشت. تمامي اصلاح طلبان (ليبرال ها، ماركسيست ها و اسلام گراها) نداي ضرورت پيوستن به غرب را سر دادند (يعني پذيرفتن سيستم مدرنيته غربي)، در حالي كه هيچ صدايي براي مخالفت با مدرنيته يا نقد آن وجود نداشت، بلكه همه زبان به ستايشش گشودند و تا حد زيادي هم حق داشتند؛ چرا كه شكل مدرنيتهاي كه آنها در آن زمان درك ميكردند، همه را به وجد ميآورد. ولي به تدريج چهره دارويني نمايان شد: زماني كه مدرنيته غرب لشكرهاي استعمار را فرستاد تا خشك و تر را يكجا بسوزاند و كشورهايمان را به كالايي مصرفي به عنوان منبعي براي مواد خام و نيروي كار ارزان تبديل كند و بازاري كه هميشه به روي كالاهاي غربي باز باشد. به نظر ميرسد، اولين متفكران اصلاح طلب، رابطه بين مدرنيته غرب و امپرياليزم غربي رادر نيافتند. آنان به پايتخت كشورهاي غربي رفتند و زماني كه توپ خانه هاي غربي كشورمان را به شدت ويران ميكردند، در آنجا جز زرق و برق چيزي نديدند؛ در حالي كه آنهايي كه در كشورشان ماندند، زبانه هاي آتش سوزان را ميديدند، صداي بمباران را ميشنيدند و رايحه باروت را استشمام ميكردند.
به نقل يكي از كتب تاريخي، به يكي از پير مردهاي الجزاير گفتند که نيروهاي فرانسوي آمده اند تا تمدن جدبد غرب را در کشور الجزايرگسترش دهند. او بسيار خشك و موجز اما مفيد پاسخ داد: پس چرا اين همه سلاح با خود آورده اند؟؛ اين پيرمرد از همان ابتدا ارتباط بين مدرنيته غربي و امپرياليزم را درك كرد و اين چيزي بود كه بسياري، بعدها دريافتند.
عصر اكتشافات جغرافيايي و عصر رنسانس در غرب، عصري است كه كشتار ميليوني در آن آغاز شد. همانطور كه رهبر الجزاير (بن بلا) ميگويد: «اين الهه صنعتي جديد، نژاد سرخ پوست را كه در واقع ساكنان اصلي اين سرزمين بودند، به كلي از بين برد. نژاد ديگر، نژاد سياه بود كه از طريق به بردگي گرفتن ميليون ها انسان، آنها را نيز نابود كرد، به طوري كه قربانيان اين جريان، حدود صد ميليون انسان بود؛ زيرا اگر اين برده فروشان يك برده را به خدمت ميگرفتند، در مقابل، نه برده را ميكشتند».
بن بلا به كشتار ساكنان مكزيك نيز اشاره ميكند و ساكنان الجزائر كه به خاطر مخالفت هاي پي در پي عليه استعمار فرانسه، ميليون ها نفر از آنها كشته شدند. ميتوان به جنگ افيون چين و قحطي هايي كه در نتيجه اجراي قوانين جديد، پادشاهي غرب هند را دچار كرد نيز اشاره كرد. و نيز جنگ هاي جهاني اول و دوم كه اولي بيست ميليون و دومي پنجاه ميليون كشته بر جاي گذاشت و بمباران هير و شيما و ناكازاكي و قربانيان اردو گاه هاي گولاگ دراتحاد جماهير شوروي.
قهرمان رمان زيباي «موسم مهاجرت به شمال» طيب صالح، اين موقعيت را خلاصه كرده و گفته است: «كشتي هايي كه عرض نيل را ميشكافت، اولين بار حامل توپ بود نه نان. خطوط راه آهن در واقع براي جا به جايي سربازان به وجود آمد. مدارس را ساختند تا به ما بياموزند، چطور به زبان آنها (بله) بگوييم». استعمار گران آمدند و كشورهاي عربي و اسلامي را در هم كوبيدند. آنها به انواع روش هاي استعمار گرانه، ملت ها را به زير سلطه در آوردند.
استعمار نظامي
صهيونيست ها و آمريكايي ها در حال حاضر خواستار تجديد مؤسسات حكومت فلسطين هستند؛ با وجود اينكه معروف است، صهيونيست ها – مانند تمامي استعمار گران – از همان ابتدا، تعامل با بخش هاي جديد جامعه فلسطين مانند اصناف، كارگران واحزاب سياسي را رد كردند (حتي قبل از سال 1948، اقدام به ترور يكي از رهبران كارگران فلسطيني كردند). آنها ترجيح ميدادند كه با بخش هاي سنتي جامعه فلسطين تعامل داشته؛ چراكه تصور ميكردند، آنها به دليل عدم درك طبيعت هجوم استعمار انگليسي/ صهيونيستي عليه آنها، سازش بيشتري در تعامل با آنها خواهند داشت؛ اما نا اميد شدند.
آنها اكنون خواهان مدرنيزه شدن نظام سياسي عربي و نظام تربيتي اسلامي هستند. اما اين مدرن شدن، در واقع به معناي تضعيف تدريجي مجموعه هاي ارزشي و فرهنگي است. ارزش هايي كه به ما اتحاد و انسجام ميبخشد و ما را قادر ميسازد، در مقابل تهاجم نظامي و فرهنگي ايستادگي كنيم. به همين علت، يكي از تحليل گران، از اين نوع مدرنيته به عنوان مدرنيته طبيعي ياد ميكند؛ به عبارت ديگر،مدرنيتهاي كه ما را وادار به پذيرش ظلم و استثماري جان فرسا و كمرشكن كند. آثار منفي مدرنيته دارويني تنها شامل حال ما نشد بلكه تمامي كره زمين و همه بشريت را گرفتاركرد.
اين نوع مدرنيته، تفكر پيشرفت بي نهايت را به عنوان هدف نهايي انسان مطرح كرد. پيشرفت، هميشه حركت به سوي هدف است، هدفي كه در فرهنگ ها تعريف نشده؛ اما در عمل ميدانيم كه هدف اين پيشروي آن است كه انسان غربي كل جهان را به تسخير خود در آورد. از مهم ترين نشانه هاي اين پيشرفت، مصرف مداوم است،مصرف بي حد وحصر مواد طبيعي توسط انسان غربي، نتيجه آن ميشود كه ملت هاي غربي كه بيست درصد ملل جهان را تشكيل ميدهند، هشتاد درصد مواد طبيعي هستي را مصرف ميكنند. حجم مواد مصرفي مردم آمريكا در قرن گذشته، بيش از آن چيزي است كه بشريت در طول تاريخ مصرف كرده است. اين در حالي است كه منابع طبيعي محدود است و اين امر منجر به بحران محيطي ميشود كه همه ما را گرفتار خواهد كرد. بر اساس يكي از تحقيقات، اگر پيشرفت به شيوه غربي به طوركامل فراگير شود، بشريت براي استخراج مواد خام، به شش كره زمين و براي دور انداختن زباله هاي آن به دو كره ديگر نياز خواهد داشت. همه اينها به اين معناست كه پروژه مدرنيته دارويني غرب، طرحي است كه جز جهان غرب و برخي نخبه هاي حاكم در جهان سوم از آن سود نخواهند برد. هياهوي آمريكايي دارويني عليه عراق، تنها بيانگر اين است كه نظام حاكم آمريكا، اين حقيقت را درك كرده است. آنها خواهان تسلط بر منابع طبيعي در جهاني هستند كه منابع آن رو به كاهش است؛ با اين هدف كه انسان آمريكايي بتواند ميانگين بالاي مصرفي خود را حفظ كند، چرا كه اين امر، وعده مدرنيته دارويني به اوست.
پارگي لايه اوزن، آلودگي درياها، بيابان زايي ناشي از قطع درختان، زباله هاي هستهاي، آلودگي هوا، افزايش حرارت پوسته جوي، از نتايج مدرنيته دارويني است. مدرنيته دارويني بر بافت اجتماع و مجموعه هاي حاكم برآن نيز تأثير ميگذارد. در اينجا به ذكر برخي از انواع پديده هاي اجتماعي منفي ميپردازيم:
- از بين رفتن خانواده؛
- كاهش ارتباط بين مردم؛
- بيماري هاي رواني؛
- افزايش احساس بيگانگي؛
- تنهايي و غربت؛
- پيدايش انسان تك بعدي؛
- ديوان سالاري؛
- افزايش خشونت و جرم (سرعت گسترش بخش زندان ها در اقتصاد آمريكا، سريع تر از تمام بخش هاست)؛
- بي بند و باري (هزينه مادياي كه صرف توليد آن ميشود و هزينه هاي معنوي كه در ازاي مصرف آن به وجود ميآيد)؛
- كالاهاي بي ارزش (كه نه به معرفت انسان ميافزايند و نه به احساس او عمق ميبخشند و در عين حال، وقت جامعه در توليد و مصرف آن صرف ميشود):
- بزرگ شدن دولت و استيلاي آن بر افراد از طريق تجهيزات امنيتي و تربيتي؛
- افزايش لذت جويي و مد گرايي، هجوم آن بر زندگي شخصي انسان و نقش عظيم آن در ساختن تصوير انسان و آمال و آرزوهايش؛
- افزايش هزينه هاي نظامي و توليد روز افزون ابزارهاي كشتار جمعي (گفته ميشود براي اولين بار در تاريخ بشريت، مبلغي كه انسان به خاطر اسلحه هزينه ميكند، بيش از مخارج او براي غذا و لباس است)؛
- امكان ويران كردن كره زمين، يا به طور ناگهاني (از طريق سلاح هستهاي)يا به تدريج (از طريق آلودگي هوا)
بسياري از متفكران غربي، جوانب منفي مدرنيته دارويني را درك كردهاند. عبارتي چون بحران مدرنيته و بحران معنا، بحران اخلاق و... عباراتي هستند كه در علم جامعه شناسي غربي فراوانند و دلالت بر رشد اين ادراك دارند. روژه گارودي (قبل از مسلمان شدن) در نقد مدرنيته دارويني گفته است: «مبارزه عصر ما عليه اسطوره پيشرفت و توسعه به شيوه غرب است؛ چرا كه اسطورهاي انتحاري است. همچنين اين جنگ عليه ايدئولوژياي است كه نشان جدايي بين علم وتكنولوژي از يك سو و حكمت را (تأمل در مورد آينده و معناي زندگي) از سوي ديگر به همراه دارد. تأكيد اين نوع ايدئولوژي بر فردگرايي افراطي است كه انسان را از ابعاد انسانياش جدا ميسازد و در نهايت قبري براي دفن تمام عالم به وجود ميآورد.» حق با اوست؛ چراكه مدرنيته به شيوه غربي، با اين ادعا كه انسان محور هستي است آغاز و به سخنان ميشل فوكو ختم شد: «اگر كسي همچنان بخواهد از انسان و ملكوت و آزادياش سخن بگويد، بي ترديد با خنده فيلسوف ماآبانه همگان رو به رو خواهد شد. انسان نابود خواهد شد، همچون نقشي بر شن هاي ساحل كه امواج دريا آن را محو ميكنند. جهان بدون انسان آغاز شد و بدون او پايان مييابد. آنچه در اين روزها مورد تأكيد است، پايان انسان است نه نبود خدا و مرگش».
وعده مدرنيته غربي، تأكيد بر محوريت انسان در هستي بود اما تحقق تاريخي آن، ما را به سوي گام هايي بي وقفه در جهت مرگ انسان و البته طبيعت سوق ميدهد. جايگاه انسان در مدرنيته دارويني جداي از ارزشها، جزئي از اين ثروت جهاني است و تلاشي هدف داربه سوي بازگشت مفاهيم مخالف با انسان؛ مفاهيمي كه بر تمدن جديد سايه افكنده است، ميباشد.
بنابراين شايسته است همگان متحد شوند و براي ايجاد طرح جديد عربي و اسلامي همكاري كنند اين پروژه در واقع به عنوان بخشي از تلاش عموم انسانيت است كه ميكوشد از مدرنيته دارويني كه جداي از ارزش ها است عبور كند. مدرنيتهاي كه بر پايه نزاع، رقابت، كشتار و مصرف روز افزون است، تا به مدرنيته انساني كه از انسانيت مشترك بين ما سرچشمه ميگيرد، دست يابيم. اين مدرنيته جامعه را به روش هاي گوناگون اداره ميكند، زيرا انسان را مادهاي محض و جداي از ارزش ها نميداند. مدرنيته عربي و اسلامي در چهار چوب يك سيستم ارزشي است و به اين امر كه تحقق سعادت، تنها از طريق افزودن ثروت و غارت طبيعت و سودجويي از انسان است، اعتقادي ندارد؛ بلكه تحقق سعادت را در پذيرفتن ارزش هاي انساني چون عدل، اتحاد (همبستگي). هماهنگي (با هستي و طبيعت) ميداند، كه در واقع خير ما و خير تمام انسانيت در اين است.
منبع: www.ahram.org.eg.
**نويسنده برجسته ومصري و صاحب آثار فراوان در نقد غرب و افشاي صهيونيسم
منبع:نشريه سياحت غرب،شماره 75
/ن