خاطراتي درباره داد

سال 1360 بود كه به دعوت آقاي سيدمحمد بهشتي ، مدير گروه فيلم و سريال شبكه اول سيما ، به عنوان مسئول تأمين برنامه خارجي مشغول به كار شدم و در همان گروه با سيف الله آشنا شدم . نمي خواهم به گونه اي كليشه اي از او سخن بگويم ، اما مي توانم صريح بگويم مجذوب خصوصياتش شده بودم . صراحت لهجه ، صداقت ،
دوشنبه، 15 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتي درباره داد

خاطراتي درباره داد
خاطراتي درباره داد


 

نويسنده: عليرضا شجاع نوري




 
سال 1360 بود كه به دعوت آقاي سيدمحمد بهشتي ، مدير گروه فيلم و سريال شبكه اول سيما ، به عنوان مسئول تأمين برنامه خارجي مشغول به كار شدم و در همان گروه با سيف الله آشنا شدم . نمي خواهم به گونه اي كليشه اي از او سخن بگويم ، اما مي توانم صريح بگويم مجذوب خصوصياتش شده بودم . صراحت لهجه ، صداقت ، تيزبيني ، ادب ، جويندگي ، طلب و مهرباني اش . در همان سال از آن گروه افرادي چون عبدالله اسفندياري ، التفات شكري آذر ، بهروز افخمي ، مجتبي اقدامي ، داود ميرباقري و يوسف سيدمهدوي را به ياد مي آورم . آقاي انوار مدير شبكه بودند . اولين همكاري مستقيم ما تهيه برنامه اي بود براي معرفي فيلم ريش قرمز كوروساوا كه سيف الله آن را خيلي دوست داشت . او متني بر آن نوشت و من اجرا كردم . گپ و گفت و گوهايمان هر روز ادامه داشت و من هر روز بيش تر مي آموختم . اندكي بعد (واقعاً الان نمي دانم اندك يعني چه قدر در آن زمان) كه كم كم بچه هاي گروه به فكر توليد جدي تر فيلم يا برنامه افتادند ، سيف الله هم تصميم به ساخت فيلم زير باران گرفت ، با تهيه كنندگي يوسف سيدمهدوي ، مديريت فيلم برداري بهروز افخمي ، فيلم برداري محسن ذوالانوار ، دستيار اولي اين جانب و دستيار دومي عزيزالله حميدنژاد . هم زمان هم داود ميرباقري در حال ساختن تله تئاتر ايوان مدائن بود .
سيف الله براي مديريت و كارگرداني ، فره ايزدي داشت . او هميشه شنونده خوبي بود . در سفري كه از سوي تلويزيون براي انتخاب فيلم به ميلان ايتاليا رفته بوديم ، سيف الله با ما بود . ديدن فيلم ها با او جذابيتشان را دوچندان مي كرد . بعد از آن به فارابي آمديم ، سيف الله نگاهش به توليد پررنگ تر شد وهميشه جزو صاحب نظران تراز اول اين عرصه بود . نظرهايش در شوراها بسيار مغتنم بود . در بخش فرهنگي بنياد شوراي فيلم نامه نويسي كه با هدف (يافت و پرورش سوژه ها) تشكيل شده بود سيف الله نقشي اساسي داشت . از اولين محصولات اين شورا فيلم دست نوشته ها با طرحي ازبهروز افخمي بود . مرحوم مهرزاد مينويي كارگرداني كار را به عهده گرفت و سيف الله مجري طرح آن بود . همان روزهاي اول به من پيشنهاد دادند كه يكي از نقش هاي اصلي فيلم را ايفا كنم اما به دلايلي عذر خواستم و قضيه گذشت . هفته ها پس از آن جريان ، يك روز صبح كه در خانه بودم ، سيف الله تماس گرفت و گفت مي خواهم چيزي از تو درخواست كنم و به خاطر دوستي مي خواهم نه نگويي. قبول كردم ، چون سيف الله داد را باور و او را دوست داشتم . او گفت كه بازيگر يكي از نقش هاي اصلي فيلم كه قرار بود امروز فيلم برداريش شروع شود ، ناگهان به دليل بيماري حاد همسرش دچار مشكل شده و نمي تواند سرصحنه حاضر شود . همه چيز براي كليد زدن آماده شده و الان برنامه به هم ريخته . اگر همين الان بيايي بحران برطرف خواهد شد . لباس پوشيدم و رفتم جلوي دوربين ، البته پس از گريم و كوتاه شدن زياد موهايم .
پس از آن ، سيف الله بيش تر درگير تهيه و توليد و ساخت بود و زمينه همكاري مان كم تر شد تا اين كه براي كاني مانگا باز هم به من لطف داشت و نقش اول فيلم را به من پيشنهاد كرد . زماني كه تست گريمم را مرحوم فرهنگ معيري انجام مي داد و آغاز همكاري دوباره من و سيف الله شكل مي گرفت ، فيلم شيرسنگي از راه رسيد و عموجان .... با سيف الله مشورت كردم و اجازه خواستم ، رخصت داد و رفتم كه البته فكر مي كنم به نفع كاني مانگا هم شد . كاني مانگا علاوه بر اين كه از پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينماي ايران است ، در خارج از ايران نيز در آن زمان تنها فيلمي بود كه فروشي بالاي بيست هزار دلار داشت .
ديگر فقط دوستي ادامه داشت و ياد گرفتن هاي من . يكي از شب هاي موشك باران را با هم صبح كرديم در خانه او ، او تنها بود و خانواده اش در شهرستان بودند . فرصتي شد تا كمي از دريچه چشم او چيزها را ببينم. آن روز صبح من روشن تر از روزهاي قبل آغاز شد .هم به مسايل سياسي اشراف داشت و هم مؤمن بود . زياد مطالعه مي كرد و رمان هم مي خواند . فيلم مي ديد ، زياد هم مي ديد . بزرگ بود و از اهالي امروز بود براي سينما و سينما را بزرگ مي خواست و براي امروز .
زماني كه معاون امور سينمايي شد ، من در تلويزيون بودم . پس از فراغت از معاونت ، ضمن در نظر داشتن ساخت چند فيلم واقعاً فاخر ، به فكر بنا كردن عمارتي بود در سينما كه بتواند در شأن خانواده بزرگ سينماي ايران باشد . او رؤياي تأسيس يك شركت بزرگ سينمايي را داشت كه بتواند مستقل از بادهاي بنيان كن فرهنگي و اقتصادي به حيات خود ادامه دهد و توليداتي درخور جامعه ايران داشته باشد . شركتي با نام (سينماگستر) را بنا نهاد كه در ابتدا بيش از بيست نفر از كارگردانان ، نويسندگان ، بازيگران و تهيه كنندگان سينما با او همراه شدند . بارقه هايي از اميد نمايان شده بود كه بيماري سيف الله امان نداد تا به آن چه مي خواست برسد و بتواند با رياست كاريزماتيك خود نهال نوپاي سينماگستر را از آسيب هاي ابتدايي راه برهاند و سينماي ايران را صاحب يك كمپاني به تمام معنا كند . سكانس بدرقه اش چه باشكوه بود . نيكو زيست و نيكو رفت . اي داد از غم بي دادي .

كمال تبريزي :
 

وقتي با سيف الله كنار ميز تدوين اشتنبك مي نشستيم و دومين فيلم سينمايي مرا تدوين مي كرد ، بسيار در مورد نقاط برش حساس بود . كار كردن با نسخه پزتيو راش ها مثل امروز نبود كه بتوان به مدد نرم افزارهاي رايانه اي تدوين ، بي نهايت نقاط برش را جابه جا كرد . يك يا حداكثر دوبار مي شد نقطه برش را تغيير داد . چون چسب اسپلايسر براي اتصال دو نما به هم ، با حذف فريم هاي مياني براي لابراتور ، امكان بازگشت به نقطه برش ديگر را نمي داد ؛ چون تعداد برش ها و چسب هاي ترميمي به كار رفته به حدي مي رسيد كه لرزش تصوير در اين نقاط به شدت افزايش پيدا مي كرد و تشخيص دقت نقطه برش بسيار دشوار مي شد ! بنابراين كار تدوين گر با اين ميزها بسيار حساس و ظريف و تصميم اوليه براي نقطه برش ، كاملاً تعيين كننده بود . از اين رو ، كارگردان معمولاً در كنار مونتور حضور دائمي داشت تا هر جا كه نياز به مشورت در تعيين و تصميم بر ريتم و لحظه هاي برش ( كه تقريباً به دلايلي كه گفته شد برگشت ناپذير بود) به وجود آيد ، امكان سريع آن فراهم باشد . در اين هم نشيني با سيف الله داد براي تدوين فيلم سينمايي در مسلخ عشق خوب به ياد دارم كه او در مقايسه با ديگران تقريباً براي همه تصميم هايش درباره نقاط برش از من سؤال مي كرد و نظرم را جويا مي شد و سپس تصميم نهايي را مي گرفت . يادم مي آيد كه به او مي گفتم چرا همه جا نظر مرا مي پرسي ؟ مونتور تويي ، كارت را بكن ! و من اگر نظر خاصي داشته باشم حتماً خواهم گفت . اما او مخالفت مي كرد و مي گفت اگر به جاي يك نفر دو نفر درباره موضوعي اظهار نظر كنند ، ميزان خطا پنجاه درصد كم تر خواهد شد . من با خنده مي پرسيدم كه فكر نمي كني اين قاعده در مورد موضوع هاي هنري كم تر صدق مي كند و او پاسخ مي داد كه نه ، فرقي نمي كند و همواره حقيقت ، در همه موارد ، نزد همگان است و اگر بتوان در هر موردي نظر افراد بيش تري را گرفت ،درصد خطا نيز در آن كم تر مي شود. و بعد ادامه مي داد كه با چنين روشي يك امر بسيار مهم ديگر نيز حاصل مي شود و آن همدلي و رضايت افراد مشورت كننده با يكديگر است و همه از اعماق درون ، به اين نتيجه كه درصد خطاي كمتري نيز دارد ، باور و بر سر آن توافق كامل خواهند داشت .
اين جا بود كه پي بردم سيف الله داد ، نه به خاطر سختي تصميم گيري در مورد نقاط برش دائماً از من سؤال مي كرد بلكه يك رسم و روش و اعتقاد بود كه او به آن ايمان كامل داشت . بعدها كه به سمت معاونت امور سينمايي وزارت ارشاد رسيد مطمئن شدم كه استنباط كاملاً درستي از روش هاي اجرايي او پيدا كرده ام . زماني كه او براي تدوين قوانين مغفول مانده در عرصه سينما ، جمعي مؤثر و تعيين كننده از متخصصان صنف هاي مختلف سينمايي در وزارت ارشاد تشكيل داد كه شامل انواع تفكر و نگاه هاي متفاوت سينمايي اشخاص ، در گونه هاي مختلف آن زمان بود . اين كه شوراي بزرگ و متنوع مذكور در جلسات متعددي كه برگزار كرد چقدر توانست در تدوين قوانين مورد نياز سينما و به ويژه تعيين نحوه نظارت بر آثار گوناگون و جلوگيري از اعمال سلايق شخصي و سياسي و گروهي موفق شد ، نياز به بررسي جداگانه دارد ، اما مهم ترين نتيجه حاصل از اين جمعيت تاريخي نزديك شدن فكر و دل هنرمندان سينما به يكديگر و مهم تر از آن به دولت مردان سينمايي بود ! اين مجموعه باعث شد كه اختلاف هاي موجود در نگاه هاي متفاوت سينمايي افراد ، به كم ترين ميزان خود برسد و همدلي و همراهي بيش تري ميان آحاد صنوف سينمايي ايجاد شود ؛ ضمن اين كه در عين حال همين شورا باعث شده بود شكاف دائمي و هميشگي ميان دولت مردان و مسئولان سينمايي از يك سو هنرمندان و سينماگران از سويي ديگر ، به حداقل خود برسد و بلكه در بعضي موارد كاملاً از ميان برداشته شود !
فقط در دوران معاونت سينمايي سيف الله داد بود كه ما احساس كرديم با مسئولان دولتي در يك طرف ميز هستيم و مي توانيم با مشاركت يكديگر ، سرنوشت مطلوبي را براي سينماي ايران رقم بزنيم . فقط در چنين صورتي است كه هنر سينما به اوج شكوفايي و سلامت خود خواهد رسيد و يقيناً بر همه جهان تأثير خواهد گذاشت . حالا كه در شرايط امروز ، اين شكاف و فاصله ، متأسفانه به بيش ترين مقدار خود رسيده و نوعي سرخوردگي و يأس و بي تفاوتي بر اهل سينما چيره شده ، جاي خالي سيف الله داد در سينما ، بسيار بيش تر از پيش احساس مي شود. گرچه سيف الله دوستي بود كه نبودش ما را دل تنگ او مي كند ، اما نبود چنين افرادي در ميان مسئولان سينمايي از اين به بعد ما را بيش تر غمگين خواهد كرد . روحش شاد و قرين رحمت الهي باد كه نام نيك از خود در ميان مردمان هنرمند و هنردوست نهاد . آيه الكرسي بازمانده اش ، نثار روح بلند خودش .

عليرضا زرين دست :
 

يك روز زنگ در خانه ، در ساعتي كه منتظر كسي نبودم ، به صدا درآمد . به سمت در رفتم ، بازش كردم ، مردي پشت در ايستاده بود . چهره اش برايم آشنا بود ولي نتوانستم او را دقيقاً بشناسم . گفت من همسايه روبه روي شما هستم . با ادب و خوش رويي از او استقبال كردم و در ذهنم شروع به حدس زدن كردم . حتماً نان مي خواهد يا پياز يا سيب زميني . همان طور كه مشغول محاسبه و حدس زدن بودم ، همسايه گفت نمي توانيد حدس بزنيد چرا من پشت در خانه شما هستم . به مرد گفتم اگر نان ، پياز يا سيب زميني نخواهيد پس حتماً من ماشينم را جلوي خانه شما پارك كرده ام . مرد گفت : آقاي زرين دست ، هيچ كدام از اين ها نيست . به او گفتم حالا بفرماييد داخل . گفت : مزاحم نمي شوم ، البته يك مقدار مزاحم شدم . من نقش مي خواهم آقاي زرين دست ، در فيلمي . گفتم خواهش مي كنم بفرماييد موضوع چيست ؟ مرد گفت من نقش مي خواهم . شما قرار است در سوريه به كارگرداني آقاي سيف الله داد فيلم نامه خيلي خوبي درباره فلسطيني ها فيلم برداري كنيد . در كمال حيرت به او گفتم چنين پيشنهادي به من نشده و شما از كجا خبر داريد ، در حالي كه خود من بي خبرم ؟ گفت من دوستي دارم ، يا در واقع يكي از بستگانم در تلويزيون سوريه كار مي كند و اين اطلاعات از سوريه به من داده شده . گفت در ضمن من فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشكده هنرهاي دراماتيك ، ولي فعلاً كارمند سازمان بيمه هاي اجتماعي هستم . در حالي كه مانده بودم در مقابل يك پازل ، يا موضوعي شبيه رمان هاي استاد بزرگ رمان نويسي معاصر ايران ، مرحوم اسماعيل فصيح ، لحظاتي خودم را به جاي جلال آريان ، كاراكتر هميشگي رمان هاي فصيح ، احساس مي كردم . او نام خود را با شماره تلفن ، روي كاغذي كه از قبل نوشته بود به دست من داد و گفتم : اگر آنچه گفته اند رخ داد ، من كوششم را به كار مي برم تا شما را به آقاي داد معرفي كنم . و بعد از تشكر و خداحافظي در را بستم . در حالي كه به فكر كتاب گزارش يك قتل بودم كه تمام شهر خبر داشتند كه سانتياگو ناصر قرار است به قتل برسد ولي خودش از اين توطئه بي خبر بود و من نمي دانستم كه قرار است بازمانده را فيلم برداري كنم ، ولي شخصي در سوريه خبر داشت و همسايه من هم خبر داشت . در همين فكر بودم كه زنگ تلفن به گوشم رسيد . از سينافيلم تماس گرفته بودند تا براي گفت و گو با آقاي منوچهر محمدي ، مدير توليد فيلم بازمانده ، در 24 ساعت آينده به دفتر سينافيلم بروم .
فيلم نامه را خوانده بودم و در حقيقت ، اين اولين ملاقات من و آقاي سيف الله داد بود . اولين چيزي كه روي من اثر گذاشت ، چهره اي مصمم ، بااراده و كمي خشن بود كه در ذهن من تركيب شد .
ده روز بود كه از شروع فيلم برداري ما در دمشق مي گذشت و حالا داشتم با سيرت مردي آشنا مي شدم . طبعي معصومانه و كودكانه داشت و روحي دوست داشتني كه احساسات خود را براي شاد شدن و خنديدن و متأثر شدن كنترل نمي كرد . خصوصيات دروني او را مثل يك كريستال مي توانستند ببينند . دقت او در پالايش شخصيت هاي فيلم بازمانده ، از نقاط بارز و با ارزش اين اثر است . سيف الله داد مردي از تبار ابريشم بود ، در جاي لازم مثل ابريشم لطيف بود و در زماني مثل آهن قرص و محكم و با تحمل . در خيلي از زمان هاي فيلم برداري بازمانده ، اغلب از دردي در تمام پيكر خود مي گفت . من و بعضي از همكاران ديگرم اين درد را به حساب خستگي و سختي كار مي گذاشتيم ، ولي درد ، عميق تر از تصور ما بود .روحش شاد و در بلنداي برج هايي از ابريشم و حرير در بهشت برين حضور داشته باشد .

عزيزالله حميدنژاد :
 

درست 25 سال پيش بود . دفتر اولين فيلم زنده ياد سيف الله داد ، زير باران ، در ساختماني كنار استوديو گلستان بود . روز اول آقاي داد برگه هاي دكوپاژ سكانس را به من نشان داد و گفت : بلدي رج بزني ؟ فكر كردم و گفتم آره ، اما معني اين اصطلاح را نمي دانستم ! من فقط فيلم ديده بودم و كتاب خوانده بودم و عكاسي كرده بودم ، يك مستند كوتاه سوپرهشت هم قبل از انقلاب ساخته بودم و تقريباً چيزي از دستياري نمي دانستم . آقاي داد هوشيارتر از آن بود كه متوجه نشود . برگه ها را داد به خانم اسماعيلي (منشي صحنه) و گفت با هم كار كنيد . خانم اسماعيلي پلان ها را براساس جاي دوربين و اندازه نماها تفكيك كرد و روي كاغذ آورد . تازه متوجه شدم رج زدن به چي مي گويند . البته آقاي عليرضا شجاع نوري دستيار اول بود ، من دستيار دوم . آقاي بهروز افخمي مدير فيلم برداري بود و ديگراني كه گروه را كامل مي كردند همه تازه كار بودند جز بازيگران فيلم . اما آقاي داد چنان گروه را رهبري مي كرد كه انگار سال هاست كارگردان بوده . همه حركات او و آقاي افخمي را زير نظر داشتم تا چيزي ياد بگيرم . آقاي داد همه كادرها را كنترل مي كرد ، ورود و خروج به كادرها را زير نظر داشت ، خط فرضي ها را رعايت مي كرد ، زمان پلان ها را محاسبه مي كرد و در نظر مي گرفت و حتي از حركت هنروران در صحنه غافل نبود . در همان فيلم بود كه از ايشان آموختم لوكيشن هاي فيلم بايد در خدمت فضاي كلي فيلم باشد . مي گفت وقتي اين فيلم در رابطه با زندگي يك كارمند و بررسي رفتار صادقانه اوست حتي پلان هاي عبوري بايد در خدمت اين موضوع باشد . نبايد شخصيت هاي فيلم را در مكان هايي نشان دهيم كه متعلق به آن ها نيست . بعدها در هنگام تدوين فيلم هور در آتش توسط ايشان ، متوجه شدم كه او در حالي كه رسماً سينما نخوانده ، اما بسيار در كار سينما دقيق است .
زير باران تجربه ارزشمندي براي من بود . هنوز دكوپاژ نور آقاي افخمي را در آرشيو دارم . براي من همان يك فيلم در كنار آقاي داد بودن كافي بود تا اصول اوليه كار در سينما را بياموزم ؛آن قدر كه او دقيق و حساب شده كار مي كرد . با آن امكانات اندك و اكيپ تازه كار ، اولين فيلمش را در قطع شانزده ميلي متري در يك مقياس حرفه اي ساخت . چند سال بعد طرح مستند زندگي در ارتفاعات را به ايشان ارائه دادم ، گفت خوب است ، برو بساز . سال 67 در حلبچه داشتم روي مستند مرثيه كار مي كردم . او با اكبر ثقفي براي ديدار از جبهه ها آمده بود . گرد راه بر صورتش نشسته بود . ملاقات كوتاهي بود. آن ها به سمت جبهه جنوب رفتند و ما مانديم تا كار فيلم برداري را تمام كنيم .
سال 1369 رييس مركز آموزش فيلم سازي باغ فردوس بود . فيلم نامه هور در آتش را نوشته بودم و دوست داشتم او فيلم نامه را بخواند . نظراتي درباره فيلم نامه داد كه خيلي خوب بود ، به طوري كه از او خواهش كردم مشاوره بيش تري بدهد . در بازنويسي بعدي هم نظرهاي كارشناسي مؤثري داد . هنوز فيلم نامه حاشيه نويسي شده ايشان را دارم . وقتي حدود دو ماه در يك اتاق روي مونتاژ فيلم هور در آتش با هم كار مي كرديم ، متوجه شدم او در عالم سينما جمع اضداد است . به ظاهر آدم دانش اندوخته اي مي نمود ، كسي كه قدرت تحليل قوي داشت و بيش تر اهل استدلال بود ، اما ديدم در مواجهه با مسايل هنري و ذوقي بسيار انعطاف پذير و با احساس عمل مي كند ؛ احساسي كه تلفيقي از دانش و معرفت در او بود . آدم شوخ طبعي بود . وقتي استدلال مي كرد به من مي گفت الان فكر مي كني عجب آدم بي ذوقي هستم ! مزاح مي كرد و مي گفت اگر آدم نتواند كسي را بخنداند حتماً يك جاي كارش اشكال دارد . راست مي گفت . او خلوت آدم ها را خوب مي شناخت .
آقاي داد همان گونه بر مونتاژ مسلط بود كه بر كارگرداني و فيلم نامه ، اما نمي دانم از كجا فرا گرفته بود . اين قدر مي دانم كه اگر اراده مي كرد قادر بود همه آثار هنري را تحليل كند . تحليل گر متبحري بود . براي همين فكر مي كردم در كارگرداني فيلم هاي اكشن مي تواند موفق عمل كند اما با ساختن فيلم بازمانده نشان داد كه بسيار فراتر از يك تكنيسين سينما است . او قادر بود علاوه بر ذهن ، روح مخاطب را هم نشانه بگيرد .
بعدها كه معاون سينمايي شد به اقتضاي شرايط كمتر همديگر را ديديم و صحبت كرديم . او هر چند مدير فرهنگي موفقي بود و تلاش مي كرد با كمك اهل سينما قانون مدوني نوشته شود و با اعتقاد به آزادي انديشه تا جايي پيش رفت كه شرايط تصويب فيلم نامه را به كلي برچيد اما حضور او در آن پست حساس جاي نگراني داشت ؛ چون در ذات سياسيون ماست كه در عرصه هاي فرهنگي دست اندازي كنند و نگذارند مديران فرهنگي ما راه كار ويژه خودشان را پيدا كنند .
چند سال بعد كه تازه اشك سرما را ساخته بودم به ملاقات ايشان در بيمارستان رفتم . دوستانش جمع بودند . او طبق معمول با روحيه قوي اش لبخند مي زد و به همه انرژي مي داد . مرا به ديگر دوستانش معرفي كرد و از اشك سرما تعريف كرد . من هم گفتم كار را از ايشان آموخته ام . ايشان تواضع كرد و دوباره با مزاح حرف را عوض كرد . يك سال بعد در بيمارستان شريعتي در حال شيمي درماني بود . رفتم به ديدنش و از پشت شيشه اتاقك گفتم چه طوري مرد بزرگ ؟ خنديد . گفتم آمدم ازت روحيه بگيرم . بيش تر خنديد . گفت چه مي كني ؟ گفتم دارم طرح فيلم نامه اي را كامل مي كنم . انشاالله آمدي بيرون مي دهم بخواني . بعدها كه آمد بيرون ، اوضاع مميزي به گونه اي بود كه ديگر نمي شد آن طرح را جلو برد و گذاشتم كنار .
دو سال پيش براي حضور در جشنواره كوثر به مشهد مقدس دعوت شده بوديم . با سيف الله هم اتاق شدم . او بر بيماري غلبه كرده بود اما هنوز آثارش بود . تحليل اجتماعي جالبي از اوضاع داشت . گفت در شرايط جامعه ما كه جوان ها مي خواهند يك شبه پولدار شوند و به همه چيز برسند و رقابت شديدي در رابطه با ماديات شكل گرفته ، رشد باندهاي مافيايي انكارناپذير است . آن دو روز همجواري در كنار حرم امام رضا(ع) فرصتي بود تا در سكوت بيش تر همديگر را بشناسيم . شايد بهترين روزهاي آشنايي مان بود . غروب ، صحن حرم ، نسيم دل نواز روي فرش هاي قرمز ، نماز مغرب ، بهترين فرصتي بود كه مي توانستيم براي هم دعا كنيم و در خفا چنين كرديم .
يك ماه پيش از انتخابات بر فراز قله اي در رشته كوه هاي البرز بودم كه اولين پيامك انتخاباتي را دريافت كردم . از سيف الله بود . خوشحال شدم چون احساس سرزندگي را در وراي پيامك او حس كردم . ده روز قبل از انتخابات تلفني با او صحبت كردم و حالش را پرسيدم . بيمار بود اما اميدوار . يك ماه پس از انتخابات ، شنيدم حالش خوش نيست ، نگرانش بودم . چند بار تماس گرفتم ، گوشي را برنداشت ، پيامك فرستادم :(سلامتي و شادي شما آرزوي ماست ) ، اما جوابي نيامد . چند روز بعد سفر جاودانه اش را آغاز كرد .
منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.