چگونه دانشگاه به دانشجويان خيانت ميكند
نويسنده: هنري مكوو(1)
چكيده:
اگر پسر من هيچ استعدادي هم نداشت، او را به دانشگاه نميفرستادم. با اين حال او براي برخوردار شدن از امتيازات زندگي اجتماعي و مدرك به دانشگاه رفت. به او هشدار دادم كه پس از تحصيل در رشته علوم انساني و علوم اجتماعي ديگر قادر نخواهد بود كه مستقل فكر كند يا خارج از چهارچوب برنامه درسي اش اطلاعات ديگري را جذب كند. دانشگاه مدرن خود را وقف حقيقت نكرده است، بلكه دقيقاً برعكس است. فمنيسم سركوبگر در محيطهاي دانشگاهي بيداد ميكند، اما اين فقط يكي از نشانههاي وجود مشكلي ژرفتر است.
فرهنگ مدرن غربي مبتني بر فرضهاي فريبكارانه «عصر روشنگري» است؛ جنبشي روشنفكرانه كه تاريخ آن به قرن هجدهم بازمي گردد. روشنگري نيز به نوبه خود محصول برنامه ماسوني بود، براي ايجاد يك جهان جديد (سكولار) از طريق انكار وجود خدا و قوانين لايتغير طبيعي و معنوي.
اين امر در عمل به معناي آن است كه استادان، گروهي از ملحداني هستند كه جوري خود را نشان ميدهند كه گويي خدا هستند. اساتيد همچون كشيشهاي عالي رتبه عمل ميكنند. آنها همچون انسان كري كه پيانو بنوازد، ميكوشند وضعيت انسان را بدون هيچ ارجاعي به آفريدگار، توضيح دهند. آنها بشر را همچون حيواني به حال خود رها شده در جهاني بياخلاق كه مشخصههاي آن تقلاي بي ترحم براي بقاست، ترسيم ميكنند.
آنها «آزادي» انسان را آن گونه گرامي ميدارند كه معنايي جز آزادي انكار نظم خداوندي، ارضاي خواستههاي حيواني و خلق يك واقعيت شخصي و از خودبيگانه شده و غيركاركردي ندارد.
روشنگري، دكترين ابليسي فراماسونري است. (كمونيسم يكي ديگر از محصولات روشنگري است. تمامي كمونيستهاي برجسته فراماسون بودند.) كلاهي كه فارغ التحصيلان دانشگاهها بر سر ميگذارند، يك نماد فراماسونري است. رداهاي سياه آنها تمثيل مخفيكاري است.
خدا نماد مطلقهاي اخلاقي و معنوي همچون عشق، حقيقت، نيكي، هماهنگي و عدالت است. براي برخورداري از يك تكامل سالم، اعتقاد به واقعيت داشتن آنها ضرورت دارد. در حالي كه فرهنگ ما آشكارا خود را وقف اضمحلال آنها كرده است.
طرح غيركاركردي
كسي همچون بارون جيمز مير روتچيلد يا آدولف كرميو، بين سالهاي 1855 تا 1895 اين پروتكلها را براي يك جامعه سرّي ماسوني يعنيIlluminati نوشتهاند و مورد تجديد نظر قرار داده اند.lluminati نماينده تداوم اتحاد دغل بازانه بانكداران يهودي و آريستوكراتهاي اروپايي است.Illuminati بود كه كمونيسم را خلق و آن را تغذيه مالي كرد.
مشخصه عمدهIlluminati ، خود را وقف ابليس كردن است، فرشته طغيانگري كه از فرمان خدا سرپيچي كرد و گفت، اين انسان است كه واقعيت را تعريف خواهد كرد. اكنون آيا معناي «عصر روشنگري» را درك ميكنيد؟ ابر اغنيا ميخواهند كه خدا باشند و واقعيت را مجدداً شكلدهي كنند تا با منافع آنها سازگار شود. براي انجام اين كار، آنها بايد ارتباطات ما با واقعيت، يعني خدا (حقيقت، عشق و عدالت مطلق) را قطع كنند.
شيوههاي كار آنها نامحدود است، همين طر جاهطلبيهاي آنها. در اينجا چند نقل قول مرتبط را از پروتكل شانزده مشاهده ميكنيد:
ـ به منظور تأثيرگذاري بر نابودي كليه نيروهاي جمعي جز نيروهاي خودمان، بايد در اولين مرحله، دانشگاهها را از طريق آموزش در يك جهت جديد، از خاصيت بيندازيم.
ـ ما بايد تمامي اصولي را كه با موفقيت نظم آنها را در هم ميشكند، در برنامههاي تحصيلي آنها جاي دهيم.
ـ حتي لحظهاي نپنداريد كه اين نقل قولها كلماتي توخالي هستند: با دقت به موفقيتهايي كه ما براي داروينيسم، ماركسيسم، نيچهايسم و... ترتيب دادهايم بينديشيد... به روشني قابل مشاهده است كه اين دستورالعملها چه تأثير حائز اهميتي بر اذهان مردم گذاشته اند. (پروتكل 2)
ـ ما بايد تمامي واقعيتهاي قرنهاي پيشين را كه مطلوب ما نيستند، از حافظه انسانها بزداييم.
ـ ما بايد آنها را به «حيواناتي پست و لايعقل تبديل كنيم كه منتظر هستند چيزهايي مقابل چشمهايشان گرفته شود تا بر اساس آنها، يك ايده را در ذهنشان شكل دهند».
اجازه دهيد فرازي از يك «دستورالعمل مغزشويي كمونيستي» مربوط به دهه 1930 را به شما يادآوري كنم: «در ايالات متحده ما قادر به دستكاري در آثار ويليام جيمز و ديگران هستيم... تا اعتقادات كارل ماركس، پاولف، لامارك را جايگزين آنها كنيم و اطلاعات ماترياليسم ديالكتيك را در درون متون درسي روانشناسي به ميزاني تعبيه كنيم كه هر كسي كه روانشناسي ميخواند، فوراً به يك نامزد براي پذيرش بدون تعقل كمونيسم تبديل شود».
«تمام كرسيهاي روان شناسي در ايالات متحده توسط كساني اشغال شده است كه در ارتباط با ما، به كارگيري چنين متوني را تضمين ميكنند... در نتيجه، راندن گسترده تودهها به سمت اعتقادات كمونيستي توسط قشر تحصيلكرده، نسبتاً ساده ميشود».
در حضور«مردان بزرگ»تعظيم كنيد
استادان و كشيشهاي برخوردار از دستمزهاي بسيار زياد اين فرقه، سكولار هستند. آنها در حفظ شعار قديمي اين فرقه منفعت زيادي دارند. آنها دانشجويان را به يك رفتار نوكرمآبانه عقلي براي تمام طول عمر سوق ميدهند. تمام دانشها نتيجه كار اين مردان بزرگ است. دانشجويان فقط آرزومند تجزيه و تحليل معناي اين دانشها هستند. يك استاد يك بار به من گفت كه من شكست خوردهام چون «فقط مردان بزرگ ميتوانند چيزهايي مثل اين را بگويند.» به اين ترتيب ذهن دانشجويان، منفعل و سردرگم ميشود.
دانشجو با مطالعه مداوم گذشته فكر ميكند كه كار ديگري باقي نمانده است كه او انجام دهد. هيچ مانيفستي باقي نمانده كه نوشته شود. هيچ قلعه اي نيست كه او بتواند به آن حمله كند.
در حالي كه جهان براي رهبري فرياد ميكشد، نسل جديد در زير پانويس نويسي بر مردان درگذشته، دفن ميشود.
آموزش در خدمت اهداف خود
اگر تا حالا متوجه نشدهايد، بد نيست بدانيد كه دانشگاهها مكان تحقيق و بحث و گفتوگو نيستند. آنها تالابهاي راكدي هستند كه بوي گند نوميدي و به مخاطره افتادن ارزشهاي اخلاقي از آنها برميخيزد.
پروتكل 8 ميگويد: «ما سر بي مغز جامعه را با انديشه پيشرفت گرم كردهايم.»
Illuminists ها، بشريت را با اين توهم كه آنها در حال احداث يك اتوپياي انساني مبتني بر خرد هستند، به عفونت آلودهاند؛ در حالي كه به واقع آنها در حال احداث يك ديكتاتوري نئوفدرال هستند. اين جوهره جهانيسازي، و اصلي است كه پشت رويدادهاي جهاني نهفته است .
خدا يك روح يا حالت آگاهي است كه وجود ايدههاي عدالت، خير، حقيقت و عشق در آن مسلم هستند. اولين اولويت Illuministsها از بين بردن دين و اعتقاد به خداست. آنها بايد رابطه انسان با لنگرگاههاي متافيزيك را به منظور جانشين كردن يك واقعيت دروغين براي حاكميت خود، قطع كنند.
امروزه تحصيل علوم انساني يك دل خوشكنك است، جانشيني براي يك تحصيلات راستين. علوم انساني يك پيشمتن براي اين دكترين است كه:
«جهان با اعمال خدا نجات نمييابد، بلكه با اعمال انسانهايي كه جانشين خدا شدهاند نجات خواهد يافت. وظيفه ما جدي گرفتن اين ايدهها در زندگي شخصي خودمان و عرضه كردن آنها به جهان است».
اما هزينه انكار خدا، تبديل شدن به بردگان انسانهاي بسيار بد است.
منبع: www.savethemails.c
پي نوشت:
1 ـ Henry Makow، متفکر و منتقد مشهور ضد فمنيسم آمريکايي.
/ن