دوستان يا دشمنان؟

«كسي به تو نگفته بود زندگي اين شكلي است/ شغلت شوخي است، خودت بي‌پولي و زندگي عاشقانه‌ات بي‌جان/ انگار هميشه در دنده دو گير كرده‌اي/ و هيچ روز يا هفته يا ماه و سالي مال تو نيست... اما.../ من براي كمك به تو حاضرم، وقتي كه باران مي‌بارد... .»
چهارشنبه، 31 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوستان يا دشمنان؟

دوستان يا دشمنان؟
دوستان يا دشمنان؟


 

نويسنده:احسان لطفي




 

در سريال دوستان طنز و خنده بهانه‌اي است براي القاي سبك زندگي منحط غربي به ذهن مخاطبان معصوم آن
 

دوستان يا دشمنان؟

«كسي به تو نگفته بود زندگي اين شكلي است/ شغلت شوخي است، خودت بي‌پولي و زندگي عاشقانه‌ات بي‌جان/ انگار هميشه در دنده دو گير كرده‌اي/ و هيچ روز يا هفته يا ماه و سالي مال تو نيست... اما.../ من براي كمك به تو حاضرم، وقتي كه باران مي‌بارد... .»
اين آغاز ترانه تيتراژ سريال «دوستان» است؛ سريالي كه از22 سپتامبر 1994 تا 6مي2004 از شبكة NBC پخش شد، يكي از محبوب‌ترين سريال‌هاي كمدي تاريخ تلويزيون آمريكا لقب گرفت و وقتي بعد از ده فصل(سيزن) و 234قسمت به پايان رسيد، خيلي‌ها از پايان يا افول ژانر سيت‌كام (كمدي موقعيت) خبردادند.
ترانه، بند ديگري شبيه همين يكي دارد؛ تصويري از يك زندگي روزمره و يكنواخت و متوسط و بي‌فروغ كه به ترجيع‌بندي در ستايش رفاقت ختم مي‌شود. در ذهن آنها كه تيتراژ را مي‌بينند اما تصوير اول ديري نمي‌پايد؛ موسيقي ترانه با ريتم شادمان و پرهيجانش انگار كه براي قطعة دوم ساخته شده است. غم و اندوه تصوير اول لابه‌لاي اين نت‌هاي سرخوش و نماهاي تند و كوتاه شش جواني كه در يك حوض باهم شوخي مي‌كنند گم مي‌شود. حالا مي‌شود سريال را شروع كرد.

شادمانة نيويورك
 

«دوستان» داستان شش جوان ساكن منتهن (در نيويورك) است. سه مرد- چندلر، جويي، راس- و سه زن- ريچل، مونيكا، فيبي. آدم‌هايي ظاهراً معمولي كه بيست و چندسالگي تا سي‌وچند سالگي‌شان در مدّت پخش ده ساله سريال به تصوير كشيده مي‌شود. رأس ديرينه شناس منطقي و رقابت‌جويي است كه از كارشناسي موزه به استادي دانشگاه نيويورك مي‌ردسد و بعد از يك رابطة پرفراز و نشيب و طولاني، نهايتاً باريچل ازدواج مي‌كند. چندلر كارمند نكته‌سنج و فراري از مسئوليتِ يك شركت داده‌پردازي است كه شوهر مونيكا مي‌شود و در اواخر سريال به كسب‌وكار تبليغات رو مي‌آورد. جويي يك بازيگر دست‌چندم خوش‌قلب و خنگ است كه تا پايان داستان، شغلش را با افت‌وخيزهايي ادامه مي‌دهد و مجرد باقي مي‌ماند. مونيكا، خواهر وسواسي و خودكم‌بين راس است كه بالأخره از زير ساية برادرش بيرون مي‌ايد و سرآشپز رستوران مي‌شود. فيبي ماساژور هيپي و روراستي است كه با كودكي خشن، خواهر دوقلوي شرير و گذشتة نامعلومش دست و پنجه نرم مي‌كند و سرانجام شوهري بيرون از اين جمع- مايك- مي‌گيرد و بالأخره ريچل، اشراف‌زاده نابالغي است كه به خانواده‌اش پشت مي‌كند و از پيش‌خدمتي كافه، به صنعت مد و لباس مي‌رسد. شش جوان عادي در قلب پايتخت زندگي مدرن. همه چيز براي به تصوير كشيدن چالش‌هاي زندگي در دو دنياي بيرون و درون (جامعه و رابطه) آماده است. دهة سوم عمر، احتمالاً درام‌خيزترين و پرچالش‌ترين دوران زندگي هركسي است؛ پر از ابهام و ترديد، امتحان وشكست، آزمون و خطا. پر از لحظاتي‌كه آدم مي‌بيند «كارش شوخي است، خودش بي‌پول و زندگي عاشقانه‌اش بي‌جان» و با اين‌حال تصويري كه در دوستان مي‌بينيم بيشتر نمايش آن ترجيع‌بند بي‌خيال و شادماني است كه سعي مي‌كند از رفاقت و رابطة آب حيات بسازد و در دل منتهن، حضور جامعه و نظام‌هاي اجتماعي و اقتصادي را ناديده بگيرد.
دوستان مهماني طولاني و بزرگي است به افتخار بي‌اهميتي همه چيزهايي كه نمي‌شود يا به سختي مي‌شود تغييرشان داد؛ چيزهايي مثل موقعيت اجتماعي، هوش كلاسيك و خانواده. آنچه در سريال به عنوان محور محتوايي و داستاني موردتوجه قرار مي‌گيرد، هوش اجتماعي و احساسي، مهارت اداره روابط انساني و در يك كلام دستورالعمل بقا در درياي توفاني رابطه‌هاست اما اين همه نه در دنياي واقعي كه در يك آكواريوم اتفاق مي‌افتد. شخصيت‌هاي سريال با آنكه ازنظر اجتماع، وزن‌هاي متفاوتي دارند، سهم يكساني از دوربين و داستان و طنز مي‌برند (راس كه به عنوان استاد دانشگاه نيويورك بالاترين موقعيت اجتماعي را دارد، با واكنش‌هاي علمي و نسنجيده‌اش در مواجهه با روابط (راس در مدّت سريال تقريباً چهاربار ازدواج مي‌كند) همانقدر بهانة خنده ديگران است كه جويي به عنوان كم‌هوش‌ترين عضو گروه با حماقت‌ها و كندذهني‌هايش). دوستان، بيشتر وقتشان را باهم مي‌گذرانند؛ در يك كافه و دو آپارتمان- كه در مقياس آپارتمان‌هاي كوچك منتهن ويلا به حساب مي‌آيد و در پايان، چهارنفر از اين شش نفر زن و شوهر هم مي‌شوند (ريچل، راس و چندلر- مونيكا). دنيا براي اين شش نفر تركيبي است از اشباحي كه صندلي‌ها كافه را پر مي‌كنند، ستاره‌هاي هاليوودت كه هرازگاه- به عنوان بازيگر مهمان- ازبين اين اشباح بيرون مي‌زنند و به جلاي جمع شان اضافه مي‌كنند، شغل‌هايي كه هرچند ظاهراً وقت و ذهنشان را چندان مشغول نمي‌كند (در يكي از قسمت‌هاي فصل چهار مي‌بينيم كه حتي خود شخصيت‌ها هم عنوان شغل چندلر را نمي‌دانند) اما كفاف سبك زندگي نه‌چندان ارزان‌قيمتشان را مي‌دهد و بالأخره كاناپه‌اي كه در شلوغي كافه هميشه به انتظار ورودشان خالي است.
در قسمت اول سريال، مونيكا به ريچل- كه خانواده و نامزد ثروتمندش را در لباس عروسي رها كرده است- مي‌گويد: «به دنياي واقعي خوش‌آمدي، جاي مزخرفي است، عاشقش خواهي شد». در صداي مونيكا اطميناني هست كه تنها در فانتزي مهربان دنياي سريال معني پيدا مي‌كند. دنياي مهربان به جاي جنگنده ماجراجو، قهرمان ديگري مي‌خواهد.
رؤياي آمريكايي- داخلي، شب
زن، از اولين قرارش با يك مرد برمي‌گردد. پيش دوستش مي‌نشيند و بي‌قرار و ذوق‌زده درحالي‌كه سرش را به راست و چپ مي‌چرخاند مي‌گويد: «باحاله، بامزه‌س، تيزه و نازنين (He’s cool, funny, smart and sweet) فكر كنم عاشق شدم.»؛ اين ديالوگ- لااقل قسمت اولش- به همراه تصويري كه از مرد ايدئال ارائه مي‌كند، حالا به يكي از كليشه‌هاي هاليوود تبديل شده است. ظاهراً مرد آمريكايي ديگر قرار نيست ثروتمند، بانفوذ، قابل اتكاء و حتي خوش‌تيپ باشد (اين آخري معمولاً با انتخاب بازيگر براورده مي‌شود هرچند كه زن داستان اشاره‌اي به آن نمي‌كند) يا اگر هم هست بايد بداند كه اين معيارها چندان در دنياي رابطه‌ها به كار نمي‌آيد.
اگر زماني مردان جدّي و آرمانگرا براي بدست آوردن دل زن‌ها بايد با كلارك گيبل و همفري بوگارت رقابت مي‌كردند (و خيلي وقت‌ها پيروز مي‌شدند) حالا بايد با جيم‌كري و جرج‌كلوني طرف شوند و البته شكست خورند. كول (Cool) بودن (به معناي جدي نگرفتن يا بي‌اعتنايي) همچنان برگ برنده است، اما تعريف و تصويرِ كل- بسته به اينكه چه چيزي مورد بي‌اعتنايي قرار مي‌گيرد- دائماً تغيير مي‌كند؛ از كابوي خونسرد و خسته و شيفتة عدالت دهة50 به انسان لات و هيپي و سرگردان دهة60، مرد عاصي و سركش دهة70 و ابرقهرمان نجات‌بخش دهة80 مي‌رسد و سرانجام در دهة90 به مرد خانواده تبديل مي‌شود؛ مردي كه- خودآگاه يا ناخودآگاه- متواضعانه رنگ باختن رؤياي آمريكايي را در زندگي متوسط شهري‌اش مي‌پذيرد و براي تحمل اين يكنواختي نه به ماجرا كه به هجو و طنز پناه مي‌برد؛ مردي كه از پنجره قلمرو امن خانواده‌اش به ازدحام انسان‌هايي كه همچنان شغل و مناسبات اجتماعي را زيادي جدّي مي‌گيرند مي‌خندد. رؤياي آمريكايي به هجو خودش رسيده است.
تغيير تصوير الگوي آمريكايي، البته چيزي نيست كه تنها به ميل و دستور تهيه‌كنندگان و برنامه‌سازان هاليوود اتفاق بيفتد. رسانه رابطه‌اي دوسويه با جامعه دارد و همانطور كه بر آن تأثير مي‌گذارد از كوچك‌ترين تغييرات آن هم تأثير مي‌پذيرد. اگر در معصوميت دهه‌هاي30 و40، ژانر موزيكال اوج مي‌گيرد، از سياهي و ترديد مك كارتيسم، نوآر بيرون مي‌آيد، در بي‌اعتمادي و عصيان بعد از ويتنام و نيكسون، شبكه و سرپيكو ساخته مي‌شود و در رؤياي رنگين ريگان دهة80، راكي و جنگ ستارگان، دهة90 را هم مي‌شود دهة هجو و بامزگي اسم گذاشت؛ هجوي كه البته با فروپاشي شوروي و خالي شدن ناگهاني جهان از خطر رقيب، جرأت و زمينه حضور پيدا مي‌كند. وقتي ديگر دشمني وجود ندارد آمريكايي به ناچار با خودش و تصويري كه در 50سال گذشته- و مخصوصاً در دوره ريگان- از خودش ساخته روبرو مي‌شود و در آرامش و آسودگي به خودش مي‌خندد. اين نگاه را نظام اجتماعي هم مي‌پسندد. بعد از يك آماده‌باش 40ساله و در ساية شكوفايي اقتصادي اوايل دهة90، وقت‌آن رسيده است كه شهروند آمريكايي از رؤياي ابرقهرمان‌ها و كلاهك‌ها و سفينه‌ها بيرون بيايد و به خانه برگردد. جاي خالي هيجان و ماجراجويي را هم البته با طنز مي‌شود پر كرد.
ظاهراً تحت تأثير همين موج است كه ژانر كمدي- رمانتيك در سينما و ژانرسيت كام در تلويزيون رونق مي‌گيرد. طلايه دار اين موج در تلويزيون سريال‌هاي جاودانة سيمپسون‌ها(1989) و ساينفلد(1990) و به ويژه ساينفلد است كه در نه فصل از1990 تا 1998 همه چيز- از روابط انساني گرفته تا دوستي، عشق، خانواده، شغل و حتي خودش- را به سخره مي‌گيرد و در آخرين قسمت، چهار شخصيتش را- بي‌آنكه در اين نه سال، ذره‌اي متحوّل يا با اصطلاح بالغ شده باشند- به جرم ان همه بي‌اعتنايي، بي‌مبالاتي و عرف‌ستيزي روانة زندان مي‌كند. دوستان هم- با اينكه رويكرد محافظه‌كارانه‌تري دارد و شش شخصيتش را در تحوّلي آرام و نه چندان دردناك از بحران جواني مي‌گذراند و آنطور كه عرف مي‌پسندد سروسامان مي‌دهد- ادامة همين موج است.
رواج اين تصوير از ديدگاه اجتماعي كاركرد ديگري هم پيدا مي‌كند. رؤياي آمريكايي ظاهراً در باز تعريف خودش، از دنياي بيرون به دنياي درون قدم گذاشته است. خونسردي و طنازي و مهرباني ويژگي‌هاي شخصيتي و رفتاري است كه در رويارويي فرد با خودش و اطرافيان نزديكش تعريف مي‌شود اما ثروت، شهرت و موفقيت و رفتار قهرماني در رابطه با جامعه و دنياي بيرون است كه معنا پيدا مي‌كند. به اين ترتيب نظام اجتماعي با تعريف دوباره مفهوم cool، توپ را به زمين فرد مي‌اندازد و از خودش سلب مسئوليت مي‌كند؛ ممكن است كسي به خاطر اينكه هوش قابل‌توجه يا خانواده ثورتمند يا تحصيلات بالايي ندارد نتواند سهم زيادي از جامعه بگيرد اما درعوض دنياي روابط به كلّي از آن اوست؛ دنيايي كه اگر در آن ناكام بماند، سروكارش نه با نظام سياسي- اجتماعي كه در بهترين حالت با روان‌شناس است.

سيماي انسان متوسط در جواني:
 

دوستان در زمان پخش با اقبال بسيار خوبي در آمريكا روبرو شد. آخرين اپيزود سريال را- كه با يك مقدمه و مؤخره90دقيقه‌اي همراه بود- 5/52ميليون‌نفر در آمريكا تماشا كردند (چهارمين فينال پربيننده در تاريخ سريال‌هاي آمريكايي) و شركت‌ها براي هر 30ثانيه آگهي در ميان اين اپيزود، 2ميليون‌دلار به شبكة NBC پرداختند. رقم قراردادهاي بازيگران سريال هم نكتة قابل‌توجه ديگري است. در شرايط رقابتي وحشتناكي كه از هر 75طرح كمدي پيشنهادي به NBC سه طرح به مرحلة توليد اوليه مي‌رسد و از اين سه، دوتا در همان نيم‌فصل اول به خاطر زيان‌دهي لغو مي‌شود، دوستان، نه تنها به اصرار شبكه، ده فصل ادامه پيدا كرد بلكه دستمزد هريك از شش بازيگرش از 22500دلار براي هر اپيزود در فصل اول، به 30، 75، 85، 100 و125هزار دلار در فصول دوم تا ششم افزايش يافت. در فصل هفتم اين رقم با يك جهش ناگهاني به 750هزار دلار رسيد و در دوفصل پاياني هر بازيگر براي هر قسمت يك ميليون‌دلار دستمزد گرفت.
تأثيرات فرهنگي سريال هم قابل‌توجه بوده است. مدل موي جنيفر آنيستون در فصل‌هاي ابتدايي سريال تا مدّت‌ها با نام مدل ريچلي دربين زنان پرطرفدار بود و آنطور كه يك استاد زبانشناسي دانشگاه تورنتو در مشاهداتش فهميد، تحت‌تأثير گويش شخصيت‌ها، استفاده از قيد so براي تشديد يك صفت در مقايسه با very يا really دربين انگليسي زبان‌ها شدّت گرفت.
اما دوستان را، غير از شهروندان آمريكايي پايان قرن بيستم، مردم بقية نقاط جهان هم پسنديدند. پخش مجدد سريال با دوبله‌هاي پروسواس و دقيق در شبكه‌هاي تلويزيوني اروپا، خاورميانه و اقيانوسيه و شرق دور همچنان ادامه دارد و محبوبيت بين‌المللي سريال به آنجا رسيد كه يك ايراني به اسم مجتبي اسديان نام تجاري Central Perk (اسم كافه پاتوق دوستان) را براي يك رشته كافي‌شاپ زنجيره‌اي در 32كشور ثبت كرد و براي افتتاح شعبة دوبي، بازيگر كافه‌دار سريال (گانتر) را به امارات كشاند.
اين محبوبيت، البته عجيب نيست. سال‌هاست كه صنعت سرگرمي‌سازي آمريكا، به مدد مهارت و تكنيك برترش در داستان‌گويي و قصه‌پردازي، داستان‌هاي آمريكايي را براي مردم جهان به جذّابيتي مقاومت‌ناپذير تبديل كرده است؛ داستان‌هايي كه اگرچه براي مردمي در جغرافيا و تاريخ متفاوت اتفاق مي‌افتد اما چنان ماهرانه بر پيچيدگي‌هاي داستاني، وجوه انساني و جذّابيت‌هاي غريزي مشتركشان تأكيد مي‌شود كه بيننده فرصتي براي احساس غربت پيدا نكند. اين جذّابيت‌ها براي سريال دوستان، در سطوح مختلف قابل مشاهده است:
1. ظاهر: در اولين سطح، دوستان ظاهري لوكس و همزمان گرم و صميمي دارد. بيشتر داستان در دو آپارتمان و يك كافه مي‌گذرد كه آپارتمان‌ها هرچند نسبت به استاندارد منتهن و سطح درآمد اين گروه زيادي بزرگ است (ديويد كرين، يكي از خالقان سريال در پاسخ به اين ايراد گفته بود كه عمداً اين كار را كرده تا تماشاچيان حاضر در استوديو به فضا اشراف داشته باشند!) اما در لوازم و اسبابشان چندان خبري از تجمل نيست. اين سادگي نسبي البته در لباس‌ها و پوشش بازيگران جبران مي‌شود. غير از معدود لحظاتي كه مثلاً چند لر با شلوار پشمي راحتي در خانه مي‌چرخد يا فيبي لباس گشاد حاملگي به تن دارد در بقية‌مواقع مي‌شود عكس تك‌تك شخصيت‌ها را مستقيماً روي جلد مجلات مد برد. از فصل‌هاي مياني به بعد هم، حضور افتخاري ستارگان هاليوود ازجمله براد پيت، بروس ويليس، بن استيلر، جوليا رابرتز، ريز ويتراسپون و ايزابلا روسليني در بعضي قسمت‌ها به جلاي سريال اضافه مي‌كند.
2. شخصيت‌ها: دوستان يك سريال جمعي (ensemble show) به معناي واقعي كلمه است. پديدآورندگان و نويسندگان سريال، همة تلاششان را كرده‌اند تا وزن داستاني همة شخصيت‌ها تا آخرين قسمت برابر بماند و هيچ كاراكتري از جمع بيرون نزد يا در جمع گم نشود. بخش عمده اين موفقيت مديون شخصيت‌پردازي اين گروه شش‌نفره است؛
پديدآورندگان كوشيده‌اند تا با پايبندي به قيدهاي دوست‌داشتني بودن و باورپذير بودن، سه مرد و سه زن داستان را تا حدّ امكان متفاوت خلق كنند؛ طوري‌كه به نظر مي‌رسد مثلاً هر جوان مذكر معقولي را بتوان براساس تركيبي از چندلر، راس و جويي توصيف كرد. چندلر، نكته‌سنج، مضطرب و تعهدگريز است، راس، جاه‌طلب، منطقي و عجول و جويي، خوش‌قلب، خونسدر و لذت‌طلب. در آن‌طرف صحنه، سه گانة فيبي، ريچل و مونيكا حاضرند. فيبي، هيپي، خرافاتي و خودساخته است، ريچل، عاشق پيشه، وابسته و بي‌مسئوليت و مونيكا، وسواسي، رقابت‌جو و كنترل‌گر.
طراحي ظريف اين شخصيت‌ها، طوري كه گذشته، حال و آينده‌شان سازگار به نظر بيايد و همين‌طور طراحي موقعيت‌هاي طنز خاص براي هر شخصيت- طوري‌كه هيچ شخصيتي چندان بامزه‌تر يا بي‌مزه‌تر از بقيه به نظر نيايد- پيش روي هر مخاطبي در هر گوشه از دنيا آلبومي مي‌گذارد كه حداقل با يكي از كاراكترهايش رابطه برقرار مي‌كند و همراه مي‌شود.
3. داستان (محتوا): دوستان باتوجه به موضوعي كه انتخاب كرده است در مقياس سريال‌هاي آمريكايي، سريال محافظه‌كار و متعهدي است. اخلاق عرفي را ترويج مي‌كند، بنيان خانواده را مقدس مي‌دارد، تولد را تشويق مي‌كند و خيانت را بر نمي‌تابد. اما همزمان، با پرداختن به همين چالش‌هاست كه جذّابيتش را حفظ مي‌كند و «داغ» باقي مي‌ماند. مجموعه ده فصلي دوستان را مي‌شود بستة كاملي در آموزش سبك زندگي جوانانة غربي به حساب آورد؛ مجموعه‌اي كه با شخصيت‌پردازي و داستان‌گويي قدرتمندش دست تماشاگر را مي‌گيرد و او را در سفري طولاني به قلمرو رابطه‌ها همراهي مي‌كند. چيزي كه بعد از تماشاي دوستان بيشتر از هرچيز در ذهن مخاطب باقي مي‌ماند همين سبك زندگي عاشقانه‌اي است كه مراحل يك رابطه را از آشنايي تا ازدواج پله‌به‌پله و با جزئيات غريب توصيف مي‌كند و درنهايت چهارچوب و مدلي به دست مي‌دهد كه حتي اتفاقات ساده و كوچكي مثل ضبط كردن و هديه دادن نوار گلچين موسيقي در آن معنا و جايگاه مشخص پيدا مي‌كند.
4. داستان (ساختار): چگالي نسبتاً بالاي داستاني از ديگر نقاط قوت سريال دوستان است. هرقسمت از سريال با مدّت‌زمان 22دقيقه، معمولاً سه خط داستاني مستقل دارد كه به موازات يكديگر گسترش مي‌يابند و البته گاهي در ميانه يا پايان اپيزود، هنرمندانه باهم تلاقي مي‌كنند.
غير از اين خطوط كوتاه تك قسمتي، استفاده از خطوط داستاني بلند، امتياز خاص دوستان درمقايسه با بيشتر سيت‌كام‌هاست. تا پيش از دوستان، سيت‌كام‌هاي تلويزيون آمريكا، بيشتر ساختاري اپيزوديك داشتند. در اين سبك هر قسمت از سريال داستان مستقلي دارد كه تقريباً در همان قسمت به پايان مي‌رسد و كمتر خط داستاني، بيشتر از يك قسمت امتداد پيدا مي‌كند. اين ويژگي، به قسمت‌هاي سريال خاصيت خودبسندگي مي‌دهد و باعث مي‌شود مخاطب بدون نياز به دانستن «آنچه گذشت» بتواند از هرجاي سريال به آن بپيوندد. دوستان تا حدّ زيادي اين قاعده را زير پا مي‌گذراد و توازن مؤثري بين خطوط كوتاه و بلند داستاني برقرار مي‌كند؛ خطوطي مثل رابطة مونيكا- چندلر، حاملگي فيبي يا ازدواج راس- اميلي چندين فصل با گريزهاي كوتاه و بلند ادامه پيدا مي‌كند و در صدر اينها البته خط رابطة راس- ريچل است كه ده فصل تمام امتداد مي‌يابد و پس از كشمكش‌هاي بسيار در آخرين قسمت سريال با ازدواج اين دو به پايان مي‌رسد. افت و خيزهاي شديد و تعليق طولاني اين رابطه آنقدر در ذهن مخاطب آمريكايي ماندگار شد كه اصطلاح رابطة راس- ريچلي در اشاره به رابطة طولاني و توفاني دو نفر به فرهنگ عاميانه راه پيدا كرده است.

سياحت غرب:
 

دوستان با اتكاء به تمامي مواردت بالا، مثل همة سريال‌هاي خوش‌ساخت آمريكايي پتانسيل بسيار بالايي براي جذب مخاطب بين‌المللي دارد؛ مخاطبي كه گاه از شهر و سرزمين و ساحتي به كلّ ديگرگون و متفاوت با نيويورك آمريكايي پايان قرن بيستم به تماشاي شش آمريكايي طناز و خوش‌تيپ و خوشايند مي‌نشيند، همراهشان مي‌خندد و براي فهم لايه‌هاي پنهان طنزشان، لغت‌نامه و اينترنت را به دنبال معني اصطلاحات ناآشنا زيرورو مي‌كند.
سؤال، در همين تقابل طرح مي‌شود؛ اينكه مثلاً مرد يا زنِ ساكنِ ايرانِ دهة80 چه نسبتي با اين تصوير- كه ريشه در جغرافياي انساني كاملاً متفاوتي دارد- برقرار مي‌كند؟ اين سؤال البته براي تمام محصولات فرهنگي موضوعيت دارد اما به نظر مي‌رسد كه سريال‌ها باتوجه به رابطة عميق‌تر و طولاني‌تري كه درمقايسه با فيلم يا كتاب با مخاطب برقرار مي‌كنند مصداق بهتري باشند. اگر انسان آمريكايي در آرامش جهان تك‌قطبي پايان قرن بيستم، به زمانة هجو و آسان‌گيري، بازگشت به خانواده و پرداختن به رابطه‌ها مي‌رسد و پاسخ نيازش را- خودجوش يا القاءشده- مثلاً در دوستان مي‌يابد، اين تصوير چه بازتابي در چشم و ذهن شهروند ايراني دهة80 پيدا مي‌كند؟ شهروندي كه در پشت سرش نه جنگ سرد و ريگان كه انقلاب وجنگ را مي‌بيند و پيش رويش همچنان با چالش بغرنج‌گذار به مدرنيسم در همة ابعادش (سياسي، اجتماعي، اقتصادي و...) روبه‌رو است.
اين پرسش با خودش نگاه تازه‌اي به فرآيند تبادل و تقابل فرهنگي مي‌آورد. از اين ديدگاه، محصول فرهنگي غربي نه به اين علّت كه از ابتدا با هدف سلطه بر مخاطب جهاني ساخته مي‌شود، بلكه دقيقاً برعكس شايستة توجه است؛ محصول فرهنگي آمريكايي در درجة اول برآمده از خواست، نياز و سليقة جامعة آمريكاست. حامل باور و پيامي است كه آن جامعه به اقتضاي شرايط سياسي، اقتصادي و اجتماعي‌اش مي‌خواهد، نياز دارد يا بهتر است كه بشنود اما اين باور آنچنان پوستة جذّاب و خوش‌ساخت و جهان‌شمولي دارد كه با حجم عظيمي از جامعة جهاني رابطه برقرار مي‌كند و درميان اين خيل، كم نيستند انسان‌هايي كه شرايط خاص سياسي، اجتماعي و اقتصادي‌شان اتفاقاً باوري به كلّ متفاوت را طلب مي‌كند؛ باوري كه البته از هيچ‌كجا به دستشان نمي‌رسد.

ما هيچ، ما...
 

ادوارد سعيد در كتاب «فرهنگ و امپرياليسم»، از قدرت پرداخت داستان يا قدرت مانع شدن از اينكه داستاني شكل بگيرد» به عنوان يكي از مهمترين ابزارهاي فرهنگي يك امپراتوري حرف مي‌زند. اينكه قدرت داستان‌گويي مي‌تواند از پيدايش و تولد داستان‌هاي «ديگر» جلوگيري كند، نكتة ساده اما پراهميتي است؛ ساده از اين‌جهت كه معادلش را در جهان مواد و محصولات ملموس، فراوان ديده‌ايم. ورود يك كالاي مصرفي با كيفيت بهتر و قيمت پايين‌تر، عرصه را بر كالاي داخلي تنگ مي‌كند و اگر صنعت‌گر بومي به خودش نجنبد براي هميشه از ميدان رقابت حذف مي‌شود. در اين سناريو، قرباني، توليدكننده است؛ خيل عظيم مصرف‌كننده، يخچال يا خودرو داخلي را به سادگي با يخچال يا خودرو خارجي جايگزين مي‌كند و هيچ اتفاق خاصي نمي‌افتد. فرهنگ اين كالاها به خاطر ماهيت كاربردي و ابزاري‌شان، كوچك‌تر و جهاني‌تر است و البته در بيشتر موارد قرينه‌اي هم در اين سو ندارد.
اما حكايت داستان، حكايت ديگري است. هر مردمي در هر نقطه‌اي از تاريخ و جغرافيا، داستاني دارند كه تنها يكي از خودشان مي‌تواند روايت كند و اگر داستان‌گويان بي‌مايه باشند و دروازه‌ها باز و سياحان، شيرين‌سخن، حتي حكيمان شهر هم براي شنيدن افسانة مردمي كه در سرزمين‌هاي دور، مرواريد مي‌خورند درنگ نخواهند كرد.

رفقا:
 

ريچل‌گرين:

با بازي جنيفر انيستن، پولدار، لوس، و عزيز كرده پدر. از پيشخدمتي كافي‌شاپ به كارمندي رالف لورن مي‌رسد. در فصل آخر با راس ازدواج مي‌كند.

جويي تريبياني:

با بازي مت له بلانك. هنرپيشه ساده لوح، عاشق پيشه و دوست داشتني. تنهاكسي است كه در پايان سريال مجرد مي‌ماند.

مونيكا گلر:

با بازي كورتني كاكس آركت، وسواسي و تميز؛ سرآشپزي عصبي كه در طول سريال در چند رستوران كار مي‌كند. مونيكا در ميانه‌هاي داستان همسر چندلر مي‌شود.

راس گلر:

با بازي ديويد شويمر؛ برادر مونيكا. ديرينه‌شناس موزه تاريخ‌طبيعي كه بعدها استاد دانشگاه نيويورك مي‌شود. راس سه ازدواج ناموفق پشت سر گذاشته است.

فيبي بوفِي:

با بازي ليزا كودرو؛ زني به واقع عجيب! بي‌مسئوليت، خوشبين و خرافاتي، خواننده، ماساژور و نويسنده اشعار فولكور.

چندلر بينگ:

با بازي متيوپري، كارمند باهوش و خوش‌مشرب و عاشق كامپيوتر. كم‌حرف و شوخ است ولي وقتي عصبي است، شوخي‌ها و متلك‌هايش بيشتر مي‌شود.
منبع:نشريه همشهري جوان؛ ش245



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.