فن آوري و اقوام بومي

در مذمت فن آوري و تاثيرات ويرانگر آن بر کليه شئون زندگي انسان، بسيار نوشته اند. اقوام بومي و اقليت هاي نژادي، يکي از آخرين جبهه هايي است که هنوز هم مي توان مواجهه شديد بين مظاهر فن آوري و ارزش ها و سنت هاي قومي و تلاش اين قوم براي مقاومت در برابر استحاله فرهنگي را در آن شاهد بود. نويسنده اين مقاله که در نقد
شنبه، 3 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فن آوري و اقوام بومي

فن آوري و اقوام بومي
فن آوري و اقوام بومي


 

نويسنده:**اج جانسون




 

چکيده:
 

در مذمت فن آوري و تاثيرات ويرانگر آن بر کليه شئون زندگي انسان، بسيار نوشته اند. اقوام بومي و اقليت هاي نژادي، يکي از آخرين جبهه هايي است که هنوز هم مي توان مواجهه شديد بين مظاهر فن آوري و ارزش ها و سنت هاي قومي و تلاش اين قوم براي مقاومت در برابر استحاله فرهنگي را در آن شاهد بود. نويسنده اين مقاله که در نقد کتاب يکي از مخالفان فن آوري نوشته شده، مي کوشد نشان دهد، فن آوري ضمن تأثيرات مخربي که بر اقوام بومي- و به طور خاص سرخ پوستان آمريکايي داشته است، در دهه هاي اخير و با استفاده هوشمندانه تر اين اقوام از فن آوري هاي گوناگون، به ابزاري در جهت استحکام بنيان هاي ارزشي و هويتي آنها نيز تبديل شده است.
در سال 1991، نويسنده و فعال حوزه بوميان، جري ماندر کتاب خود را با عنوان «در فقدان قداست: ناکامي فن آوري و بقاي اقوام سرخ پوست» منتشر کرد. اين کتاب دنباله برخي بحث هايي است که ماندر بدواً در «چهار استدلال براي امحاي تلويزيون» مطرح کرده است. ماندر همچون بسياري از نويسندگان مردمي ديگر، اين طور مي پندارد که فن آوري به نوعي، نقيض اقوام بومي است و گسترش «همه جانبه» فن آوري به درون جوامع آنها، صرفاً آخرين تجلي امپرياليسم فرهنگي غرب است. ماندر به شکلي احساس مي کند که فن آوري تنها جزئي از آخرين يورش غرب به بقاي فرهنگي اين اقوام است. او در تداوم بخشيدن به يک دوپارگي ديرينه که در سنت روشنفکري ما وجود دارد، اقوام بومي را با طبيعت، اصالت و توازن زيست محيطي همراه مي داند که جوامع غربي با نيرنگ، تصنع و ناهماهنگي، به آنها تعدي مي کنند.
يک فصل مفصل اين کتاب، شرح سوگواري ماندر بر اثرات مخرب مخوف تلويزيون بر اقوام بومي است. ماندر مثل بسياري از نويسندگان ديگر، تلويزيون را ابزاري براي گسترش ارزش غربي موذي مصرف گرايي به درون اجتماعات بومي قلمداد مي کند. از آنجا که اقوام سرخ پوست خود را (يا هيچ گونه تصويري از خود را که با کمترين شأن و منزلتي همراه باشد) بر روي صفحه تلويزيون نمي بينند، اين امر به پيشرفت هدف غرب در همگون سازي و استحاله فرهنگي اين جوامع کمک مي کند. اين امر موجب نوعي نزول در جامعه پذيري، در روايت گري سنتي و در انسجام خانواده مي شود. او احتمالاً هيچ جنبه مثبتي در تعامل بين اقوام بومي و تلويزيون نمي بيند؛ تلويزيون که او آن را همچون «آب آتشين» (الکل) يا مرض، چيزي مطلقا مسموم کننده و دشمن روش زندگي آنهامي بيند.
ولي او انتقاد خود را صرفاً متوجه تلويزيون نمي کند، بلکه از نظر او تلويزيون، رايانه، اتومبيل و مواد بيوژنتيک بازوهاي يک «مگا فن آوري» در حال گسترش هستند که در حال تنزل دادن کيفيت زندگي بشر هستند. از نظر ماندر، فن آوري يعني «فقدان» قداست. روشن است که فن آوري با تقدس سازگاري ندارد و همراه با پيشرفت خود، قداست را وا مي دارد عقب بنشيند. از نظر او، تنها جايي که قداست خالص باقي مانده است (قداستي که از نظر او هميشه بايد به شکل تکريم زمين خود را نشان دهد) در اجتماعات بومي آمريکا و نقاط ديگر است که فن آوري به شکل هيولايي مخوف در حال «بلعيدن» فرهنگ هاي بومي و شبيه کردن آنها به يک تک فرهنگ غربي يک دست و يکسان سازي شده است.
براي نويسندگان مردمي همچون ماندر يا ريفکين که خارج از محيط دانشگاهي کار مي کنند، تقبل اين وظيفه، کار راحتي است؛ چرا که دل بستگي به حفظ کرسي استادي خود، مانعي بر سر راه آنها محسوب نمي شود. متأسفانه آن دسته از ما که در برج عاج نشسته ايم، در برابر جريان هاي ايدئولوژيک بزرگ تري که در جامعه وجود دارد، مصون نيستيم و بنا بر اين نوشته هاي ماندر مي تواند بازتاب گرايش هايي خاص از تفکر باشد که شايد در درون چهارچوب هاي ما مجال ابراز نمي يابند. چون يک بازنگري از عمده متون مردم شناسانه در باره فن آوري و اقوام بومي نشان خواهد داد که تقريباً تمام اين نويسندگان قبول دارند که فن آوري غربي، فرهنگ هاي بومي را تغيير مي دهند و آنها را بيشتر به جامعه غربي صنعتي مدرن شبيه مي کند. آنها چه اين روند يا پديده را «مدرن سازي»، «استحاله فرهنگي»، «جهاني سازي» يا «توسعه» بنامند و چه «جذب در سيستم جهاني»، به نظر تفاوتي در اصل موضوع ايجاد نمي شود. به نظر مي آيد که تنها اختلاف بر سر اين باشد که اين تغيير شکل و استحاله، يک الزام تکاملي مفيد است يا تهديدي هولناک نسبت به تداوم بقاي فرهنگ هاي بومي. ظاهراً هيچ کس تمايلي ندارد با اين گفته مخالفت کند که شايد پيامدها نيز به درستي توصيف کننده آنچه که در حال اتفاق افتادن است نيستند.
واقعيت ساده اين است که به نظر مي رسد، اين مردم شناسان و فعالان، چيزي را که توجه بسيار اندکي نسبت به آن شده و در عمده متون انسان شناسي مشاهده مي شود، ناديده گرفته اند. بسياري از اين اقوام بومي، خشمگين از در اختيار نداشتن کنترل تصويري که از آنها در رسانه ها نشان داده مي شود، شروع به استفاده از دوربين هاي ويدئويي به عنوان «سلاحي» براي مقاومت فرهنگي کرده اند و راهي را آزموده اند که هم در محصولات مردم پسند هاليوودي و هم در مستندهاي تحقيقي قوم شناسانه به کار گرفته شده است. فيلم سازان بومي جديد که ديگر راضي به ژست گرفتن در مقابل دوربين نيستند، در تلاش براي ايستادن پشت دوربين و استفاده از آن در جهت تبليغ «زيبايي شناسي بومي» خود (به قول في گينزبرگ) و کمک به فرهنگ هاي خود براي مقاومت در برابر يورش همين «مگا فن آوري» هستند که در درجه نخست فن آوري را توليد کرده است. تلويزيون (که در واقع «حالت انتشار تصوير» فن آوري ويدئو است) به ابزاري کليدي براي اين فرهنگ ها تبديل شده است تا با استفاده از آن بقا يابند؛ به اين ترتيب، آيا تلويزيون عامل زوال آنهاست يا شايد يکي از عوامل کليدي تجدد حيات آنها؟
اين موضوع فقط به تلويزيون و ويدئو محدود نمي شود. اجتماعات بومي هم اکنون در حال استفاده از ساير آفريده هاي «مگافن آوري» غرب- نظير راديو، رايانه هاي شخصي، چند رسانه اي ها/ فرارسانه اي ها و اينترنت- به عنوان ابزاري در تقلاي خود براي بقا و مقاومت فرهنگي هستند. اين فن آوري ها و ساير فن آوري ها براي حفظ و ترويج زبان هاي در حال نابودي به کار مي روند و هنرهاي سنتي روايت گري را براي جمعيت جوان رو به رشد اجتماعات بومي زنده مي کنند و ابزاري تبليغاتي را در جنگ جاري براي کسب استقلال قبيله اي، حق حاکميت و احترام بيشتر براي آنها فراهم آورده اند. به علاوه اين فن آوري ها، گروه هاي بومي مختلفي را که پيش از آن منزوي و جدا بودند، گرد هم آورده و در قالب جنبش ها و ائتلاف هاي «پان سرخ پوستي» سازمان دهي کرده است. گروه هاي نژادي که قبلاً به دليل مرزهاي ملي از يکديگر جدا و منزوي بودند، در حال پيوند دوباره از طريق شبکه اي از فن آوري ها هستند.

فن آوري هاي فرهنگ، فرهنگ فن آوري
 

پس چگونه است که يک محرک خاص- معرفي يک فن آوري- پيامدهاي چنين متفاوتي را در جوامع متفاوت به وجود مي آورد؟ آيا دليل اينکه مردم شناسان شاهد چنين پيامدهاي دوگانه اي هستند، مي تواند اين باشد که در اينجا نيز يک متغير واسطه بسيار مهم، از قلم انداخته شده است؟ من در اين مقاله قصد دارم بگويم که در مطالعات مربوط به اشاعه فن آوري، شايد بسياري از متغيرهاي واسطه ناديده گرفته شده باشد، شايد ما بايد به اين مسائل نگاهي دقيق تر بيندازيم که آنها چه فن آوري هايي را به کار مي گيرند، چرا آنها را به کار مي گيرند، چگونه به کار مي گيرند و آيا اين فن آوري ها آ نها را در موضعي منفعلانه قرار مي دهد يا فعالانه. فن آوري هايي که گروه هاي بومي بتوانند آن را درک و کنترل کنند و آنها را در بستري جديد به کار بگيرند، ممکن است فن آوري هايي باشند که به آنها کمک مي کنند تا بقا يابند.
افرادي که مسائل «اجتماعي قومي» يا عوامل اجتماعي به کارگيري و استفاده از فن آوري در جوامع مدرن را مطالعه مي کنند، اين عوامل را مد نظر قرار مي دهند. در واقع هم اکنون متون بسياري وجوددارد در اين زمينه که چگونه فن آوري ها براي منظوري که طراحان و مهندسين آنها در نظر دارند، ساخته مي شوند و کاربراني که از آنها استفاده مي کنند، اين منظور را تغيير مي دهند و از آنها در جهت اهداف و کارکردهاي روايت گري استفاده مي کنند. اينترنت نمونه اي کلاسيک از چنين سيستم تکنولوژي است. اين فن آوري که در ابتدا براي فرماندهي، کنترل و شناسايي نظامي طراحي شده بود، بعدها به يک شبکه پژوهشي دانشگاهي غير تجاري و بعد از توسعه «شبکه گسترده جهاني» (که خود در اصل توسط «سي اي آر ان» عمدتا براي به اشتراک گذاشتن مقالات در علوم فيزيکي ساخته شده بود) به يک شبکه تجاري تبديل شد. (امروزه سايت هاي دات کام بيشترين تعداد دامنه را به نسبت هر دامنه ديگري که در اين شبکه وجود دارد، به خود اختصاص داده اند.)
هر اجتماعي از کاربران، «اثر» متمايز خود را بر اينترنت باقي گذاشته و به اشکالي چنان بديع و غير منتظره از آن استفاه کرده اند که سازندگان نظامي و دانشگاهي آن شايد هرگز پيش بيني نمي کردند. احتمالا هيچ کدام از افراد اين گروه (دست کم در دهه 1960) اصلا پيش بيني نمي کردند که اينترنت به عنوان يک ابزار سازمان يافته براي مقابله با فعاليت هاي هسته اي مورد استفاده قرار خواهد گرفت. يکي از «قوانين فن آوري» که به نظر مي آيد به خوبي جا افتاده باشد، اين است که با پيچيده تر شدن فن آوري ها، آنها مشمول طيفي گسترده تر از کاربردهاي بديع قرار خواهند گرفت. مهم تر اينکه، چنانچه فن آوري ها به هنگام طراحي، ابزاري غير محدود در نظر گرفته شوند، پتانسيل کاربردهاي بديع از آنها افزايش مي يابد.

بينش هاي بومي نسبت به فن آوري
 

ما انواع تغييرات اجتماعي و فرهنگي را که اين فن آوري ها در جامعه غربي به وجود آورده اند مي شناسيم. ولي فرض اينکه آنها شبيه همين اثرات را بر فرهنگ هاي بومي داشته اند، اشتباه است. در ارتباط با انحطاط اجتماعي که تلويزيون در جوامع صنعتي به وجود آورده است، اطلاعات زيادي وجود ندارد. مطالعات اخير حاکي از آن هستند که به نظر مي رسد، تلويزيون دخالت و مشارکت مدني آمريکاييان را کاهش داده باشد. برخي مطالعات نيز ادعا مي کنند که تلويزيون نوعي اثرات جامعه گريزي بر کودکان داشته است. در واقع، زماني که تلويزيون توسط آمريکاييان بومي به همان طريقي مورد استفاده قرار گرفت که ساير آمريکاييان از آن استفاده مي کردند، به نظر مي رسد که بسياري از اثرات مشابه را موجب شده باشد. با اين حال، يک نکته کليدي در فهم اين مطلب اين است که همه آنها هميشه به همين روش از تلويزيون استفاده نمي کنند. در اجتماعات بومي، مثل محل اسکان سرخ پوستي رود شاين، تلويزيون و راديو به عنوان ابزارهايي براي احياي فرهنگي، مورد استفاده قرار گرفته است. در بين اين سرخ پوستان، علاقه زيادي به کنترل برنامه هاي تلويزيون و استفاده از اين فن آوري ها براي تحکيم استقلال قبيله اي خود وجود دارد.
اين فن آوري ها به جاي اينکه موجب استحاله فرهنگي آمريکاييان بومي در بدنه اصلي جامعه شود يا اثرات فرسايشي بر سنت ها، ارزش ها و زبان هاي اقوامي که ماندر از آنها سخن مي گويد شوند، در بسياري از اجتماعات بومي، تاثيري متضاد دارند.در علوم اجتماعي، زماني که به ناگزير مشاهده مي کنيم يک محرک، دو تاثير يا پيامد دوگانه و متباين را موجب مي شود، معمولاً اين بدين معني است که يک متغير پنهان و واسطه که تحقيقات ما آن را شناسايي نکرده، در اين فرآيند دخالت دارد. به باور من، متغيرهاي کليدي در فهم اثرات فن آوري ها در جوامع بومي عبارتند از الف) چه کسي آن فن آوري را کنترل مي کند؟ ب) چه کسي مي فهمد که آن فن آوري چگونه کار مي کند؟ ج) آيا رابطه آنها با فن آوري منفعلانه است يا فعالانه؟
فن آوري هايي که اقوام بومي مي توانند آنها را درک و کنترل کنند، آنها را حفظ کنند و آنها را فعالانه در جهت هدفي جز هدفي که طراحان آنها در نظر داشته اند به کار گيرند، تبديل به ابزارهاي تجديد حيات فرهنگي مي شوند. اين گروه هاي بومي به جاي «همگون شدن» با يک جمع تکنولوژيک بزرگ، به دنبال يافتن راهي متفاوت هستند.
حجم انبوهي از متون تحقيقاتي حاکي از آن هستند که چنانچه زمينه فرهنگي اين جوامع ناديده گرفته شود يا هيچ تلاشي براي آموزش روش هاي تعمير و نگه داري و تغيير و تبديل آن فن آوري به مردم بومي صورت نگيرد، تلاش براي معرفي فن آوري هاي جديد(کشاورزي، پيش گيري از بارداري، آموزشي و غيره) در درون جامعه ناکام مي ماند. به علاوه وقتي فن آوري ها در جوامع در حال توسعه به طريقي معرفي مي شوند که مردم را در به کارگيري و توزيع آن فن آوري ها منفعل فرض مي کند، کار به آنجا مي رسد که با پديد آمدن نابرابري هاي اجتماعي و خانوادگي تازه، اين فن آوري ها اثراتي فرسايشي بر روابط اجتماعي مي گذارند. به نظر مي آيد که «توسعه مشارکتي» در برابر انتقال فن آوري، مي تواند بهترين مسير باشد. بهترين نقش براي فن آوري هاي انسان شناختي در آينده مي تواند اين باشد که به اقوام بومي آموزش داده شود که چگونه خودشان فن آوري جديد را کسب کنند و مورد استفاده قرار دهند.
نبايد گفت که فن آوري ها، پيامدهاي ذاتي مشخص يا «اثرات ضمني» ندارند. فارغ از انواع تصاويري که يک دستگاه تلويزيون دريافت مي کند، نفس حضور دستگاه تلويزيون، احتمالاً به طريق اساسي و مشخصي، رفتارهاي افراد را تغيير خواهد داد.-رفتارهايي مثل ميزان ساعاتي که افراد در درون خانه به سر مي برند يا مقدار زماني که آنها صرف تماشاي تلويزيون به همراه ساير افراد مي کنند.- حضور رايانه ها نيز به طور اجتناب ناپذير، تمرکز افراد را بر آن نوع از اطلاعاتي که بايد دسته بندي و رد گيري شوند، تغيير مي دهند. دستگاه پخش ويدئو به شکلي اجتناب ناپذير واقعيت پوياي روايت گري، رقص يا مراسم مختلف را به شکل ايستا تبديل مي کند و مفهوم يک کنش را به چيزي که به آن تعلق دارد منجمد مي کند. چون فرهنگ در ابتدا و در وهله نخست، سيستمي از پديده «زيسته» است، منتقدان بومي حق دارند که مي گويند، حفظ الکترونيک فرهنگ آنها، هرگز ظرافت و تفاوت ظريف هيچ هنر اجرايي فرهنگي را در خود حفظ نخواهد کرد و به کارگيري اين فن آوري ها، به معناي به کارگيري اجتناب ناپذير رفتارهاي مشخصي است که همراه با استفاده از آنها مي آيد.
البته مهم تر از همه اين است که فن آوري آزاد نيست. غالباً دانش حفظ، به کارگيري و تعمير آن نيز وجود ندارد. بنابراين با اتخاذ اين فن آوري ها توسط دولت هاي قبيله اي، آنها با اين اجبار مواجه مي شوند که به ناگزير، محل مصرف منابع کميابي را که بايد براي برآوردن نيازهاي انساني اوليه اعضاي قبيله مورد استفاده قرار گيرد، تغيير دهند. در منطقه اسکان سرخ پوستي رود شاين، چرخه کهن و منسوخ شدن بسياري از فن آوري هاي الکترونيکي (تجديد نظر پيوسته روندها، سيستم هاي عامل و تجهيزات جانبي) هزينه اي بيشتر از حد معمول آن در يک اداره يا کسب و عادي دارد. هزينه پشتيباني و تعمير و نگه داري نيز به همين ترتيب. بسياري از سيستم ها در اين منطقه توسط يک مؤسسه پشتيباني رايانه اي مونتانايي به نام «سي اس اي» تعمير و نگه داري مي شود که عمدتاً فقط هر دو هفته يک بار، يک گروه تعمير و نگه داري را به اين منطقه مي فرستد.

چه کسي در اين جبهه جديد پيروز مي شود؟
 

در ارتباط با بزرگراه اطلاعاتي، يکي از نکاتي که فعالان حوزه اقليت ها مکرراً بر آن انگشت مي گذارند اين است که اقليت هاي نژادي، به «قربانيان جاده اي» اين بزرگراه تبديل شده اند. چون آنها فاقد مهارت هاي تکنولوژيک و دسترسي به اين فن آوري هستند، نمي توانند از مزاياي آنها بهره مند شوند. اينترنت معمولاً به اجتماعات آنها راهي ندارد، چون آنها فاقد زيرساخت هاي ارتباطي براي متصل شدن به آن هستند. مدارس آنها غالباً فاقد امکانات مناسب براي کودکان است. رايانه ها صرفاً به اسباب بازي هاي تکنولوژيکي که قرار است مبنايي براي «سواد رايانه اي» آنها باشند، تبديل شده اند. امروزه در منطقه اسکان سرخ پوستي رود شاين، به شکلي حيرت انگيز، هفتاد و پنج درصد از ساکنان آن داراي خط تلفن هستند. اما اگر به مناطق سرخ پوستي همسايه آنها نگاه کنيد، مشاهده خواهيد کرد که اين تعداد بسيار کمتر و در برخي از شهرهاي کوچک به چهل و پنج درصد تنزل مي يابد.
مردم شناسان زيادي وجود دارند که بر اين نظرند که لاکوتا مثل ساير اقوام بومي، براي مقابله با پيامدهاي فن آوري، از آمادگي مطلوبي برخوردار نيست با اين حال، برخي از فعالان سرخ پوستي نظير مرکز «متيس داک ردبر» کانادايي، دقيقاً عکس اين را مي گويند. اين مرکز که بر اساس انديشه هاي مک لوهان بنا شده، بر اين نظر است که فن آوري هاي رسانه اي الکترونيک جديد، شکل جديدي از «فرهنگ شفاهي» را تقويت مي کند، بر خلاف «کتابت» که نشانه طليعه تمدن است. او بر اين نظر است که آمريکاييان بومي با داشتن چنين سنت شفاهي ديرينه اي، براي تسلط بر اين «فرهنگ شفاهي» يا «تله سواد» جديد که براي استفاده از رسانه هاي الکترونيکي الزامي هستند، آمادگي بيشتري دارند. از نظر او و برخي ديگر، افزايش دامنه دسترسي بوميان به رسانه هايي است که مايه حيات تمدن پساصنعتي هستند.
بسياري از دولت هاي قبيله اي احساس مي کنند که اينترنت و تجارت الکترونيکي مي توانند از نظر فرهنگي راهي مناسب براي دنبال کردن توسعه صنعتي براي مردم خود باشد. اين فن آوري ها به نسبت کازينوها، مي توانند منبع بهتري را براي اشغال و درآمد فراهم آورند. از نظر «سي آر اس تي»، اينترنت نشانگر يک راه جديد درآمد از محل «توريسم فرهنگ»، افزايش تعداد گله هاي گاوميش بوفالو و فروش صنايع دستي محل خود بود. طرح هايي براي تشکيل يک مرکز پردازش اطلاعات در اين منطقه سرخ پوستي در دست اجراست که براي مردم لاکوتا به معني راهي براي مشارکت در اقتصاد سيليکون، بدون دعوت از صنايع بيروني است که عموما محيط زيست ساير مناطق اسکان سرخ پوستي را آلوده کرده اند. تنها چيزي که آنها فاقد آن هستند، مهارت هاي فن آوري پيشرفته است.
آخرين نبرد بين سرخ پوستان و اروپاييان در جبهه غرب قديم، با پيامدهايي فاجعه بار خاتمه يافت. در يک تکرار عجيب تاريخ که حتي يک مارکس خونسرد خويشتن دار را گول خواهند زد. به نظر مي آيد که اين جبهه الکترونيک جديد قرن بيست و يکم، در تسلا دادن «کابوي ها»، «ساکنان زمين هاي واگذاري» الکترونيکي و متأسفانه منزجران سرخ پوست سهم دارد. (منظور اين است که در اين جبهه، اينها نيز وجود دارند.) با اين حال ظاهراً شواهدي نيز وجود دارد که در اين جبهه جديد، سرخ پوستان از نقاط ضعف شديد آن جنگ برخوردار نيستند. به نظر مي رسد که با توجه به سابقه آنها در سازگاري با شرايط جديد، آنها در مواجهه با زوال فرهنگي که ظاهرا تمدن ما در حال اجراي آن است، به طرزي بي مانند آماده باشند (چيزي که يک محقق آن را «ناپديد شدن از پنجره سقفي» ناميده است). وقتي سرخ پوستان و اروپاييان بار ديگر در اين جبهه جديد با يکديگر روياروي شوند، شايد مشکل بتوان گفت، چه کسي از اين جبهه پيروز بيرون خواهد آمد.
(AJ Johnson، پژوهشگر مسائل اجتماعي و تأثيرات تکنولوژي.)**
منبع: سياحت غرب- ش 78



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.